در گذشته گفته ایم وضع دینى قرن سوم هجرى چگونه بود. در این عصر مذاهب و نحلهها، زیاد شد، و کمتر کسى بود که نتواند در عقائد موجود نظر و رأیى، براى خود برگزیند و اسلامش را به وسیله آن تفسیر و توجیه کند، تا بوسیله آن خود را از گزند گروه محققان و خوانندگان علوم جدید، نجات بخشد.
ابن رومى یکى از این خوانندگان علوم جدید است. انتظار نمیرود مباحثى را که بررسى میکرده، و در مجالس آنها حاضر میگردیده، و سخنانى که از اهل آنها میشنیده، اثرى محسوس در او نگذاشته باشد. از این رو او مسلمانى بود، در اسلامش مستقیم، ولى شیعى معتزلى و قدرى بود، که عقیده به دو طبیعت (میل به پستى از یک سو و گرایش به طهارت و پاکى از سوى دیگر) داشت و این سالمترین مذاهب و نحلههاى معروف آنروز از نظر عقیده دینى است.
«معرّى» در «رسالة الغفران» گفته است: بغدادیان مدعیاند که او اظهار تشیع میکرده و بر این امر استدلال به قصیده جیمیهاش میکنند، آنگاه در تعقیب آن گفته: من معتقدم او مذهبى جز مذهب شعراى دیگر نداشته است.
ما نمیدانیم از چه رو «معرّى» در تشیع او تردید کرده میگوید «او مذهبى جز مذهب شعراى دیگر نداشته است» شعرا هم وقتى مذهب تشیع را میپذیرند مانند سایر مردم واقعا شیعه میشوند بلکه گاهى راه افراط را پیش گرفته بیش از دیگر شیعیان اظهار تشیع مینمایند، ما معتقدیم معرّى بر همه اشعار او آگاهى نداشته، از این رو حقیقت مذهبش بر او پوشیده مانده است، و اگر چنین نبوده، نباید این حقیقت بر او پنهان ماند.
گذشته از این، قصیده جیمیه به تنهائى در اظهار تشیع او بیشک کافى است زیرا شاعر هیچگونه انگیزه طمع یا سازش با دستگاهى نداشته و بعکس با سرودن آن، خود را، آماج خطر شدیدى از ناحیه طاهریان و عباسیان قرار داده است.
در این قصیده خود، او «یحیى بن عمر بن الحسین بن زید بن على (بن الحسین) (ع) را که مقابل دستگاه خلافت، و رو در روى طاهریان، حکام خراسان قیام کرد، رثا گفته است.
و در آن قصیده در حالى که از (حکام سوء) طاهریان یاد میکند، خطاب به بنى عباس گوید:
«اى بنى عباس از دشمنیهاى خود دست بدارید و معایب خود را سخت سر بسته نگهدارید».
«حکام سوءتان را با گمراهیهایشان رها کنید، که شایسته آنها، غرق شدن در امواج فسادشان است».
«در انتظار روزى که باز گردانندهاى، حق را به اهلش برساند باشید، آنگاه چنانکه افرادى محزون بودند، شما محزون خواهید شد».
«هنگامى فرا رسد که از خطاهاى خود. پوزش نتوانید آورد و حجت خدا بر شما تمام شده راه فرارى ندارید».
«بذر دشمنى اکنون فیما بین نیفشانید که این بذرها به ثمر خواهد رسید».
«به زیان شما است که اگر فکر کنید وضع (موجود) برایتان دوام خواهد یافت با اینکه روزگار یک رنگ باقى نمیماند».
«شاید در سویداى نهان نهضتى بر پا گردد و آنان را بر شما برترى دهد که همیشه بامداد روشن در دل شب تاریک است».
آیا شیعه به «بنى عباس» چه بگوید سختتر و صریحتر از این که بترسید از آینده خود و منتظر دولت علویان باشید؟ او با این سخن بنیعباس را از زوال ملکشان ترسانده و براى آل على آرزوى روزى را کرده که دشمنانشان را بکوبند و حقشان را بازستانند، خونخواهى کنند، و ظلمهاى وارده را پاسخ گویند. او از علویان مانند هر فرد شیعى بطور واضحى هوا خواهى کرده است.
از این واضحتر، اشعار نونیه اوست که در آن آرزوى هلاک دشمنانشان را دارد و خود را توبیخ میکند که چرا در یارى آنها از جانفشانى کوتاهى کرده است:
«اگر روزگار دشمنانتان را حکم و قدرت بخشیده، رقیبى هم در کمین آنها نشسته است».
«اینان در میان اعتراض مردم و خود خواهیهاى خویش، رشته حق را گسیخته دست به تجاوز زدند».
«شکیبا باشید که خداوند آنان را به خاطر شما هلاک خواهد کرد چنانکه ملوک یمن را به هلاکت رسانید».
«زمان یارى نزدیک شده است کندى نورزید یقینا یارى نزدیک است».
«این از تقصیرهاى من است، کارى کردهام مانند کار به دنیا وابستگان که خونم حفظ شده».
«این چیست که خونم نه دریارى شما میریزد، و نه به آبرو و شخصیتم لطمهاى وارد میشود».
«ولى من جانم را نثار خواهم کرد، هرچند خداوند خون مرا با خونهاى دیگران تا کنون حفظ کرده است».
«کاش من به جاى شما آماج حوادث میشدم یا میتوانستم زره یا پوشش ضخیمى براى شما باشم».
«با پیشانیام تیر مخالف را بخود گیرم و با گلوگاه و سینهام، نیزه دشمنان را بخود میخرم».
«کسى که بخواهد در راه شما رضاى حق را بخرد، هیچگاه از ترس جانش، احساس غبن نمیکند».
کسى که اینگونه سخن گوید و چنین درکى داشته باشد، هیچ جاى شبهه در تشیعش نخواهد بود او خود را براى محبت آل على بدون هیچگونه غرض مادّى در معرض مرگ قرار میدهد، به خاطر آنها بخشم میآید، اعلام مهر و عاطفتى نسبت به آنها میکند که نه نفعى از آن عاید خود و نه عاید آنها میگردد.
ابن رومى از «یحیى بن عمر» جز به لقب شهید چنانکه در قصیدهى جیمیه ملاحظه میشود، یاد نمیکرد. در واقعه مستقل دیگرى از او با این دو بیت یاد کرده است:
«نیزه دشمن پارچه خونین بر او پوشانید و او نزد خداوند با رنگ قرمز وارد شد».
«پاداش روبوسى او بادار، عینا رو بوسى او با زیبارویان آزرم دیده گردید».
تنها پارهاى از این اشعار کافى بود که او را شیعه آل ابیطالب، معرفى کند و دلیل بر این باشد که او تشیع را به عنوان مذهبى در امر خلافت اسلامى پذیرفته است، مانند مذاهب شعرا یا غیر شعرا. بویژه تشیع معتدلى که اهل آن عقیده دارند جائز است امامت شخص فروتر با وجود شخص برتر، و لعن صحابهاى را که در امر خلافت معارض على شدند، زشت میدانند، این شیعیان بیشتر زیدى هستند که در لشگر «یحیى بن عمر» براى مقابله با بنى عباس قیام کردند. اینان در یارى آل على چیزى بیشتر از ابن رومى نمیگویند، و آرزوئى زیادتر از آرزوى او ندارند.
به نظر میرسد ابن رومى تشیع را از پدر و مادرش به ارث برده باشد، زیرا مادرش ایرانى الاصل بود، و تشیع به مذهب ملتش، ایرانیان در یارى آل على، نزدیکتر بود و هم به این دلیل که پدرش او را على نامید و على از اسماء محبوب شیعیان است که یاران سرسخت خلفا از آن اجتناب میکنند. ایرادى بر پدر شاعر نیست که با وجودى که شیعه بود در خدمت یکى از خاندانهاى بنى عباس بسر میبرد، زیرا پیشوایانش مردمى بودند که خود را از خلافت و ولایت عهدى که علت دشمنى شدید بین عباسیان و علویان میگردید. دور نگهمیداشتند، گاهى اتفاق میافتاد پارهاى از خلفا و ولى عهدانشان نسبت به على و اولاد على اظهار احترام و تکریم نمایند، چنانکه این امر در مورد «معتضد» خلیفهاى که ابن رومى زیاد مدح او را گفته، مشهور است.
و چنانکه از «منتصر» ولى عهدى که میگویند پدرش «متوکل» را به جرم یک بر خورد شوخى که بین آن دو اتفاق افتاد، در دفاع از حرمت على و آل على، کشت، این امر، نیز به شهرت پیوسته است، (سپس بعد از تأیید تشیع بنى طاهر در صفحه 207- 209 گوید:)
بهترین عقیدهاى که شایسته است انسان در راه آن بکوشد، عقیدهاى است که انسان را هنگام ترس، دلیرى بخشد و چون از دگرگونیهاى حوادث، به خشم آمد راه تسلّى خاطر و پوزش را در برابرش بگشاید آرزوى رسیدن به آیندهاى بهتر از وضع حاضر، را پیش پایش نهد. و از این نزدیکتر، تیرگیهاى نادانى را بزداید و حق هر کس را بپردازد همه اینها را از ابن رومى بحد کامل در تشیع علوى طرفدار امام منتظر غایب بدست میآورد، در مقابل عباسیان که طرفدار وضع حاضرند و مردم همه دشمن آنهایند، و آرزوى زوال ملکشان را دارند. از این رو تشیع ابن رومى در دلش بود، در امیدهایش بود، و او بر مذهب دیگر شاعران و بر مذهب دیگر مردان، از طرفداران تشیع بود.
اما در مورد اعتزال، ابن رومى نه آن را پنهان میکند و نه در آن باره به بحث و جدل میپردازد. بلکه به آن افتخار نموده نسبت به آن حرص میورزد.
از آن جمله درباره «ابن حریث» گفته است:
«او یک معتزلى است در نهان که روى آنرا میپوشاند در حالیکه سرانجام پنهانیها خود را آشکار میگردانند».
«آیا من عقیده اعتزال را رها کنم؟ ابدا، من دردادن آن بخیلام».
«به نظر من اگر عقیده «ابن حریث» به چیزى غیر از اعتزال باشد، من به دین او نخواهم بود».
مذهب ابن رومى در اعتزال، تابع قدریه است. قدریه یعنى کسانى که قائل به اختیارند و خداوند را از کیفر جبر بر عملى که انجام شده، تنزیه میکنند. این مطلب از سخن او در خطاب به «عباس بن قاشى» که او را به پیوند مذهبى سوگند میدهد معلوم میشود:
«اگر بین ما، قرابت فامیلى هم نباشد بستگى دینى بحدى است که پدر را از فرزند جدا میسازد»
«ما در عقیده به عدل و توحید با هم مشترکیم ولى نه با کسانى که شبیه این دو را گویند یا منکر هر دو گردند».
«میان دو کس که بدعتى گمراه کننده نهادهاند، رفاقت حاکم است تا چه رسد به کسانى که سنت هدایت نهند».
«با خوى شکوفان خود که بر تو ملازم و پاینده است، مضبوط و دائمى باش»
«چیست عذر یک نفر معتزلى متمکن، که دست خود را از مساعدت معتزلى درویش باز میکشد».
«آیا میپندارد تقدیر حتمى او، به تأخیر میافتد، اگر چنین پندارى داشته باشد پیمان اعتزالش را گسیخته است».
«یا عطاى او شایستگى رفیقش را ندارد؟ چگونه و حال آنکه او از راه بدر نرفته و منحرف نشده است».
«یا چیزى که بتواند او را راضى کند در اختیارش نیست در صورتیکه برادر از برادر به آنچه میسوراست بسنده میشود».
«اعلام میکنم، به عقیده من هیچ عذرى براى شخصى مثل شما نیست، از اینکه رأى محکم را بکار نبندد».
بدین ترتیب از کلامش واضح میشود او معتزلى و از اهل عدل و توحید است و این همان اسمى است که قدریه را بدان مینامند، زیرا آنان عدل را به خدا نسبت میدهند و بنده را نسبت بگناهى که خدا مقدر کرده و بدان مبتلا شده، قائل به کیفر نیستند.
و به این علت که آنان خداوند را به یگانگى میشناسند، معتقدند قرآن مخلوق اوست، و قدیم نیست تا مانند او داراى صفت قدمت باشد. اینان براى خود نام عدل و توحید را انتخاب کردهاند تا به کسانى که میخواهند آنان را قدریه خوانده و حدیث «القدریة مجوس هذه الامة» را بر آنها تطبیق کنند، پاسخ ردّ داده باشند. میگویند ما قدریه نیستیم. این اسم شایسته کسانى است که عقیده به قدر داشته باشند. ما اهل عدل و توحیدیم و خدا را منزه از ظلم و شرک میدانیم.
همچنین از سخنش واضح است که او عقیده به آزادى انسان در انجام کارهاى خیر و شر، دارد و بر رفیقش اینطور استدلال کرده، به او میگوید: چرا به من پاداش نمیرسانى؟ اگر بگوئى مقدّر نیست پس کو آزادى انسان در اعمالش، و اگر بگوئى نمیخواهى، پس در دوستى ستم کردهاى و آئین جوانمردى را شکستهاى.
او غیر از اینها، اشعارى صریح در عقیده به اختیار دارد که نشان میدهد انسان اعمالش را خود، پدید میآورد. مانند این شعر:
«اگر دگرگونیهاى آزادى و اختیار در کار نبود امیال و هوسها، مرا مانند رشته قطار اشتران، بخود میکشانید».
و این شعر دیگر او، که گوید:
«کجا چنین باشى، و حال آنکه اختیار در کف تو است و در شکستن و بستن، تو خود دست اندر کارى.»
و در این شعرش که گوید:
«نیکى مصنوعى است که بسازندهاش مربوط است، از این رو هر گاه دست در کار خیرى زدى آن خیر تو را دنبال خواهد کرد».
«بدى نیز اثر عمل کننده آن است وقتى دست به کار شرى زدى همان شر، هلاکت خواهد کرد».
ولى در تقسیم ارزاق عقیده به تقدیر دارد و میگوید:
«روزى بدون طلب به پاى خود میآید و فرق نمیکند چه از آن فرار کنى یا آنرا سوى خود فرا خوانى».
و نیز گوید: «آیا نمیبینى راهها، در میان کوهها چقدر وسیع است، و خدا زنده و روزى تضمین شده است؟»
(امینى گوید) این مطلب در مورد رزقى است که شخص را میجوید و دنبال میکند اما در مورد رزقى که باید طلب کرد چنین نیست چنانکه به همین مضمون «1» حدیث آمده است، در مورد رزقى که نباید طلب کرد، قدریه دچار تناقض نخواهند شد زیرا آنان تنها در امورى که انسان مورد ثواب و عقاب قرار میگیرد، قائل به اختیارند نه در مورد رزق و بهرههاى دنیوى.
اما درباره عقیده به دو طبیعت (که قبلا اشاره شد) واضحترین سخنش در این اشعار است.
«ما و شما هر دو داراى طبیعت خاکى هستیم که همیشه ما را به جاهاى بدى پرت میکند».
«قبل از ما آدم و همسرش را از بهترین خانه، بهشت برین (فردوس) سقوط داد».
«پس بجاى باغها و رودهاى روان، دنیاى دنى را که مانند نامش پست است، به عوض گرفتند».
«سوگند بخدا، بد طبیعتى است که پدر ما را از مقام قرب جوار حق، محروم ساخت».
«فرزندان ضعیفش را بعد از خود، تسلیم اسارت کرد تا آنان بدون اسیر کنندهاى، خود اسیر نفس گردند».
«ولى هواى نفس در آزادگان، اسیر و محدود، و مقهور قدرت آزاد مردى است».
«هر چند پیکرها بخاطر آن طبیعت به هواى نفس کشیده شوند ولى نفس مانند آتش به بلندى میگراید».
«اگر درگیرى پیکرها با نفوسشان نبود، آنان با یک پرش شدید آن از همه اقطار میگذشتند».
«و اگر پرش آنان کوتاه تر هم بود، باز ماه کیهان و ستارگان گردنده را، در دست میگرفتند».
امینى گوید: در اینجا نویسنده، نسبتهاى بیاساسى به ابن رومى داده، که در میزان حقیقت فاقد ارزش است. علت این نسبتها فاصله گرفتن او از علم اخلاق و عدم درک معنى اشعار ابن رومى است که پنداشته افکار او با توحید اسلامى منافات دارد لیکن کسى که با سبکهاى سخن آشنا باشد و غرائز مختلف انسان را بشناسد در معنى شعر او شک نخواهد کرد و این خود نشانه آن است که ابن رومى آشنائى کامل به اخلاق داشته که جاى تفصیل این جمله، کتب اخلاق و تربیت است و چون این بحث از موضوع کتاب خارج است ما از آن صرف نظر میکنیم.
گوید: ابن رومى دیندارى در سرشتش بود زیرا ترس آمیخته به خضوع و تکیه بر یاور غیبى جزء سرشت او شده بود و این هر دو، دو رهگذر مخفى براى نفوذ ایمان و اعتراف به عنایت بزرگ در جهان هستى است از این رو او از ترس شک، به خدا ایمان دارد، متوجه تسلیم است تسلیمى ساده، به سادگى کسى که از اضطراب و قلق میگریزد و آرامش را بر هر چیز، ترجیح میدهد.
کار سادگى او به آنجا کشید که بر فلاسفهاى که نسبت به محفوظ ماندن پیکر پرهیزگاران پس از مرگ، تردید کرده و آن را اثر دارو یا حنوط میدانستند به شدت انکار نموده و به «ابن ابى ناظرة» که براى آزمایش، بدنى را چشیده بود عوامل بقاء آن را بداند، گفت:
«شما که مردگان را میچشى، تا معلوم شود عامل محفوظ ماندن آنها بعد از گذشت زمان دارو است».
«اگر خالق جهان را تهمت به ناتوانى نمیزدى، آزمایشت از روى رعایت راستى امانت بود».
«آیا میپندارى خداوند قادر نیست مردگان را مانند زندگان محفوظ نگهدارد؟»
«و آیات لطیف خدا را که میبینى از تدابیر حکمایش میپندارى؟»
او از دنیا رفت و لحظات آخر عمرش میگفت:
لقاى پروردگار را هول و هراسى است که هیچ ترسى بدان پایه نمیرسد.
طیره یا فال بد، نزد او تنها بخشى از همین ترس دینى غریزى بود از این رو او فلسفهبافى میکرد و آراء و نظراتش را در دین وارد میساخت ولى در حد احساس نه اندیشه و لذا باید گفت او یک هنرمند است نه یک فیلسوف.
امینى گوید: فال بد زدن (طیرة) بخشى از دین نیست. و کسى که تسلیم دین باشد گوشش از سخن پیغمبر (ص) پر است که فرمود لا طیرة و لا حام: «نه فال بد و نه پرنده شوم. و به آن تکیه نخواهد کرد بلکه ترتیب اثر دادن به فال بد خاصیت ضعف در نفوسى است که به نور ایمان و یقین و توکل بر خدا در همه حال نیرومند نشده باشد لذا در جاهلیت فال بد زدن فراوان بود و اسلام آن را از میان برداشت.
گوید: اینکه او عقیده به اختیار دارد از جرئت و دلیریش نیست و نمیخواهد نظرى بر خلاف اصطلاح عمومى ابراز کرده باشد، او گناه را به گردن انسان میاندازد و تقدیر خدا را در مورد ثواب و عقاید بنده دور از ظلم میبیند، و درباره خداوند به نیکوترین تصورّى که یک فلسفه ساز خدایش را تصویر میکند، مینگرد و گویا این عقیده را، ترس از عالم غیب به او داده است نه جرئت و دلیرى نسبت به آن.
و از ترس اشکالاتى که او را فرا گرفته بود، به رأى معتزله کشیده شد و آرامشى نداشت تا به پناهگاهى برسد و به آسودگى امن و امان، دست یابد. از این رو به دوستان پناه میبرد و با آنان به درد دل میپرداخت و از آنان میخواست تا اندوهش را بگشایند چنانکه گوید:
«همبستگى ما را در دوستى، مهر ما نسبت به نیکان بنیهاشم مستحکم میدارد».
«و اخلاص ما در توحید خداى یگانه و دفاع ما از دینش در مقاومتها»
«با چنان معرفتى که هیچ شک نتواند آن را بکوبد و هیچ سلاحى در مقابلش کارگر نیفتد».
«و با بکار بردن اندیشه در هر شبههاى که بدان استدلال شود تا زیرکان زبان دادن عاجز گردند».
«ما و شما هر دو در زیر سایه رضاى پروردگار، و اخلاص نسبت به حجت او با سینهاى آکنده از اندوه، بسر میبریم».
چیزى که هست ایمان یک امر است و اداى فرائض دینى امرى دیگر، نهایت درجه ایمان نزد او این است که به وسیله تقرب به اهل بیت، و تنزیه خداوند و اطمینان به عدل و رحمتش به او تأمین دهد، آنگاه راهش را باز گذارد تا هر چه میخواهد به بازیگرى و مزاح بگذراند ولى مثلا روزهدارى، که او را از مشتهیات و نیازهاى غریزى باز دارد خوش آیندش نیست.
فلا اهلا بمانع کلّ خیر و اهلا بالطّعام و بالشّراب
«من به جلوگیر از هر خیرى، خوش آمد نمیگویم ولى از خوراک و نوشیدنى استقبال میکنم».
بلکه مانعى نمیبیند شبى را که در خوشى گذرانده به شب معراج تشبیه کند و بگوید:
«خوشبختى ما را در آن شب به مقام بلند پیروزى رسانید از این رو مانند شب معراج گردید».
به همین دلیل او در تقواى اخلاقیاش از احساسات آنى، اطاعت میکند چنانکه در هر حالت بازیگرى و مزاح را از دست نمیدهد، وقتى هم پاى تقوا و خشوع به میان میآید، احدى از عبّاد روزگار به پایش نمیرسد. در بررسى این اشعار به نظر میرسد او عابدى بوده که عمرى را در صومعه عبادت گذرانیده است!
«آنان (پرهیزگاران) پهلو از خوابگاه تهى ساخته
میان خوف و رجابه خداى خود پناهندهاند
و لذت خواب را از چشمان خواب آلوده خود زدوده-
اختران را مینگرند یکى بعد از دیگرى طلوع میکنند
اگر آنان را هنگام اشاره با انگشتان به بینى-
و هنگامى که به آیات مربوط به قیامت بر میخورند، چگونه آه میکشند
و هنگامى که با کمال خشوع گونهها بر خاک میسایند.
با چشمانى گریان و اشگهاى سیل آسا.
دعا میکنند، خداى ما! صاحب اختیار ما، اى که همه کارت نیکو است!
به خاطر چهرههاى خاکسارمان، از گناه ما در گذر.
به خاطر چشمهاى گریانمان، از گناه ما بگذر
تو بهترین پشت گرمى ما هستى، وقتى کسى را نداریم
پاسخ میرسد، پاسخى که گوش آن را نمیشنود.
دوستانم، کارهایتان نزد من ضایع نمیشود.
جانهاى خود را که به راه من دهید، به امانت نزد من محفوظ میماند»
ابن رومى از این نمونه اشعار خاشعانه بسیار دارد ما هیچگاه این نمونه اشعار از شعرائى مانند «ابن فارض» و «محى الدین» (که معروف به عرفان و تصوفاند)، نشنیدهایم.
امینى گوید: عقیده ابن رومى در باب اختیار ناشى از تیرگى شک و شبهه نیست چنانکه عقّاد پنداشته است، بلکه این عقیده را در نتیجه برهان و دلیل اتخاذ کرده است. او به حساب ترس از سرنوشت، معتقد به تقدیر نشده، بلکه براهین قاطع او را بدان ملزم داشته است.
چنانکه عقیده او در باب روزى که تقدیر محض است از روى برهان اتخاذ شده و منافاتى ندارد که انسان در عین حال مکلف به کوشش باشد و دنبال اسباب ظاهرى،
بر طبق نوامیس الهى که حاکم بر نظام جهان است، برود. اینها مسائل فلسفه اسلامى است که در جاى خود باید بررسى شود.
امّا اتکاء ابن رومى به عدل و رحمت و پاکیزه پنداشتن خدا از ظلم و قساوت، این از خصوصیات هر مسلمان مؤمن بخداوند است که خدا را به صفات کمال و جلالش بشناسد.
علت تقرب به اهل بیت طاهرین (ع) تنها براى جلب مودت و دوستى آنها است که به نص آیه قرآن اجر رسالت قرار گرفته و مثل آنها، مثل کشتى نوح گشته است که هر کس در آن داخل شد، نجات یافت، و هر کس تخلف ورزید غرق گردید.
اهل بیت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله قرین کتاباند و پیغمبر آنان را جانشین بعد از خود معرفى کرده، فرموده است: این هر دو امانتى هستند که اگر به آنها چنگ زدید هیچگاه بعد از من گمراه نخواهید شد. پس آنان چقدر شایستگى دارند که نزدیکى به آنها ما را براى جهان آخرت، تأمین روانى بخشد.
امّا نسبت شوخ طبعى و بى آزرمى به او، باید گفت اینها مضامین شعرى است و شعرا را نباید بدان مؤاخذه کرد، چه بسیار شعراى عفیف و پاکدامنى که امثال این مضامین را سرودهاند.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 64