12- در نامه ای از مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام به معاویه چنین آمده: «نامه ات رسید، نامه کسی که بصیرتی ندارد تا هدایت نمایدش و نه رهبری تا به راه خردمندانه درآورد، هوای نفسش او را خوانده و او آن دعوت را اجابت نموده است، و گمراهی او را کشانده و او به دنبالش کشیده شده است … اما افتخاراتم در دوره اسلام، و خویشاوندیم با پیامبر خدا (ص) و منزلتم نسبت به قریش را به جان خودم اگر می توانستی انکار یا رد نمائی انکار و رد می کردی»
و به روایتی دیگر چنین عبارتی: «از طرف تو اندرزی دراز و نامه ای مرکب آلوده به من رسید، نامه ای که با گمراهیت نگاشته و با عقاید و نظریات تباهت امضا کرده و به پایان رسانده ای، نامه کسی که بصیرتی ندارد تا هدایت نمایدش و نه رهبری تا به راه خردمندانه درآورد، هوای نفسش او را خوانده و او آن دعوت را اجابت نموده است، و گمراهی او را کشانده و او به دنبالش کشیده شده است …» «2»
13- در نامه ای از امام (ع) به معاویه چنین نوشته است: «این گمراهی و بیراهه روی را که در سالخوردگی و سپری شدن عمرت در وجودت ریشه دارد، از وجود خودت ریشه کن ساز، زیرا تو امروز وضع جامه پوسیده ای را داری که هر گوشه اش را درست کنند، گوشه دیگرش واخواهد رفت. تو یک نسل پر شمار از مردم را گمراه کرده ای، و با بیراهه روی ات فریفته ای، و به دریای خویش افکنده ای تا تاریکی ها فرا گرفته شان و شبهه های متلاطم به این سو و آن سو پرانده شان، و از راه صوابشان منحرف و به یک سو گشته اند و رجعت کرده اند و باز گشته اند به حال دیرینه جز آن عده با بصیرتی که از تو رو برگردانده و ایشان پس از شناختن تو ترا ترک کرده اند و از همکاری و کمک به تو گریخته اند رو به خدا، چون آنان را به دشواری و
گستاخی کشاندی و از راه راست و معتدل منحرف کردی» «1».
14- در نامه ای از امام (ع) به معاویه چنین آمده است: «گمراهی هائی که بروز داده ای، بی شباهت به آنها نیست که خانواده و خویشاوندانت بروز دادند، همان ها که کفر و آرمان های باطل و ناروا، به حسد ورزی نسبت به محمد (ص) واداشتشان تا در آنجاها که خبر داری، به خاک هلاک در غلتیدند و نتوانستند هیچیک از مقدسات و بزرگان خویش را حمایت نمایند و من در آن آوردگاه ها، همآوردشان بودم و جنگاور آویخته به ایشان و همان که راه بر آنان بر بست و سرانشان را و سران گمراهی را بکشت و اگر خدا بخواهد اولادشان را به آن نیاکان ملحق خواهم ساخت. بدا به حال فرزندی که از پی جدی برود که جایگاه و قرارگاهش دوزخ است» «2».
15- این قسمت دیگری از نامه حضرتش به معاویه است: «دیر گاهی است که تو و دوستدارانت که دوستداران شیطان مطرودند، حق (یا اسلام و تعالیم قرآن) را افسانه های پیشینیان خوانده اید و آن را پس پشت افکنده اید و در صدد بر آمده اید که با دست و زبانتان، مشعل خدا را خاموش گردانید، که خدا نور خویش به کمال می رساند گر چه کافران نخواهند و بدشان بیاید. بجان خودم سوگند نور گر چه نخواهی و بدت بیاید به کمال خواهد رسید و دانش دین منتشر خواهد گشت و به سزای کارت خواهی رسید بنابر این، در زندگی دنیایت که از تو جدا خواهد گشت تا می خواهی تبهکاری ورز، لکن پنداری هم اکنون است که روزگار باطل و نارواگریت به پایان رسیده و کار و حکومتت بر باد رفته است، و تو به سوی شعله فروزان و سوزان دوزخ کشانده شده ای، و خدا به هیچ وجه به تو ستم نکرده باشد و پروردگارت به بندگانش ستم کننده نیست» «3».
16- این هم قسمتی از نامه ای که حضرتش به او نوشته است: «کارهای بدی که کرده ای، همراه با اطلاعی که خدای متعال از وضع تو دارد سبب گشته که خدا
وضع و کار تو را به صلاح نیارد و دلت را آماده تبهکاری گرداند. ای پسر صخر! ای پسر ملعون! (یا به عبارتی دیگر: ای پسر صخر ملعون!) ادعا کرده ای که بردباریت به قدر کوهساران است، و دانشت میان شکداران مایه تمیز و حل و فصل است، حال آنکه تو سبکسری منافقی و دلگرفته و دلناپذیر، نابخرد، و بزدلی رذل» «1».
17- در نامه دیگری به او می نویسد: «نامه ات رسید. دیدم مقصودی برتر از آنچه در خور تو است داری، و به دنبال چیزی غیر از گمشده خویشی، و کورکورانه می لولی و در گمراهی سرگردانی، و نه به دلیل محکم چنگ انداخته ای و به سست ترین گمان ها آویخته ای. پناه بر خدا! چقدر به سختی به تمایلات بدعت آمیز چسبیده ای و به سر گشتگی یی که تاکنون مورد پیروی قرار گرفته، بعلاوه پایمال کردن حقائق و ترک اسناد و موازینی که خدا به موجبش باز خواست خواهد کرد و برای بندگانش حجت بشمار می آید». «2»
18- وقتی معاویه حضرتش را دعوت کرد اختلافشان را در پرتو قرآن حل و فصل نمایند به او چنین نوشت … «تو به حکم قرآن دعوت کرده ای، و من می دانم تو نه اهل قرآنی و نه خواهان حکم و رأیش، و از خدا بایستی کمک خواست» «3».
19- در نامه ای امام (ع) به او چنین می نویسد: «… اکنون وقت آن رسیده که از درک امور روشن استفاده بری و آنها را دریابی. تو در ادعاهای باطلت، همان شیوه دیرینه پیشینیانت را پیروی کرده ای و در ارتکاب فریب ها و دروغ ورزی ها از قماش این که خصالی را که به آن دسترسی نداری به خود بچسبانی و آنچه را از اختیار تو بیرون است، در اختصاص خویش بدانی تا از قانون اسلام خود را خلاص کنی و حقائقی را که از گوشت و خونت به تو نزدیکتر و برایت محسوس تر است، انکار نمائی، آن حقائق را که با گوش هوش دریافته ای
و حافظه ات را آکنده است. بنابر این پس از رو گردانی از حق چه می ماند جز گمراهی آشکار و رسوا؟!» «1»
20- در نامه دیگری به او می نویسد: «تو ای معاویه! کی اداره کنندگان خلق بوده اید یا چگونه حکام این امت توانید گشت با این که هیچ حسن سابقه ای ندارید و نه در میان قومتان برتری و فضیلتی را احراز کرده اید. بنابر این خودت را برای پیشامدی که بر سرت خواهد آمد آماده کن و مگذار شیطان در مورد تو کامیاب شود، با این که می دانم خدا و پیامبرش راستگویند (یعنی تو چنین نخواهی کرد و پیرو هدایت نخواهی گشت). بدین سبب من از بدبختی دیرینه و جدا نشدنی به خدا پناه می جویم. در صورتی که چنین نکنی به تو اطلاع می دهم که چه باعث گشته تو در غفلت بمانی. آن علت در این است که تو خوشگذران و عشرت طلبی و شیطان توانسته ترا در اختیار گیرد و در وجودت بسان خون در بدن، جریان یابد». «2»
21- در نامه ای از امام (ع) به معاویه چنین آمده است: «در مورد آنچه تحت اداره تو است، از خدا بترس (و طبق فرمانش عمل کن) و در مورد حقی که بر عهده تو است دقت کن، و برگرد به شناسائی و درک آنچه نمی توانی به بهانه این که نمی دانستی خود را خلاص کنی، زیرا اطاعت خدا و عمل طبق حکمش، نشانه های آشکاری دارد و مردان بلند مقامی که آن را به همه بشناسانند و روش های درخشان در این زمینه هست و راهی هموار و مشخص و هدفی مطلوب و سر منزلی که هوشیاران براهش می روند و نگونساران از آن انحراف می جویند. هر که از آن رو بگرداند از اسلام منحرف خواهد گشت و به سرگشتگی دچار خواهد شد و خدا نعمتش را از او بر خواهد گرفت و زائل خواهد ساخت و کیفر خویش بر او نازل خواهد کرد. بنابر این، به حال خودت بیندیش و ملاحظه خویش را بنما، زیرا خدا راهت را به تو نموده است، و آن هنگام که کارهایت به پایان رود به نتیجه پر زیانی خواهی رسید و به سر منزل کفر. هوای نفست تو را به درون
شرارت درآورده و به سرگشتگی مبتلا ساخته و به مهلکه ها کشانده است و راهت را سنگلاخ و ناهموار گردانیده» «1»
22- در جوابی به او می نویسد: «… ما و شما به آن حال الفت و وحدتی بودیم که ذکر کرده ای، دیروز به دین گونه میان ما اختلاف و تمایز حاصل گشت که ما ایمان آوردیم و شما کافر و منکر گشتید، و امروز بدینسان که ما بر راه راست دین ماندیم و شما از دین بلغزیدید و بدر گشتید. از شما، هر که مسلمان گشت از روی ناچاری و اضطرار مسلمان شد و بعد از این که از اسلام بدش می آمد و با رسول خدا (ص) بستیز و در حال جنگ بود ….
همان شمشیری در دست من است که در یکجا اثرش را بر جد و دائی و برادرت دیدی. و تو بخدا قسم تا وقتی بیاد دارم سنگدل و دل ناپذیری بوده ای و نابخردی. بهتر است به تو چنین بگویم: تو از نردبانی بالا رفته ای که در فرازش به تو بدبختی یی می نماید که تو را و خانواده ات را فرا خواهد گرفت، زیرا تو در پی غیر گمشده خویشی و می خواهی جز بر آنچه حق تو است، دست یابی و به دنبال کاری هستی که نه شایستگی و صلاحیت تصدی آن را داری، و نه نهاد تو با آن مناسبت دارد. چقدر حرفت از کردارت فاصله دارد، و چقدر به عموها و دائی هایت شبیهی که بد نهادی و آرمان های ناروا آنها را به انکار حق و رسالت محمد (ص) واداشت تا در آنجاها که میدانی به خاک هلاک در غلتیدند و نتوانستند هیچیک از سران و مقدسات خویش را در برابر شمشیرهائی حمایت نمایند که هیچ نبردی از آنها خالی نماند و هرگز سستی و کندی نگرفت» «2»
23- در جوابی که به معاویه می دهد می فرماید: «این که نوشته ای ما جملگی از قبیله بنی عبد مناف هستیم و بر یکدیگر برتری نداریم. بجان خودم در حقیقت ما فرزندان یک پدریم و نیای مشترک داریم، لکن امیه با هاشم یکسان نیست، و نه حرب مانند عبد المطلب است، و نه ابو سفیان همشأن ابو طالب، و نه مهاجر با آزاد شده فتح اسلامی برابر است، و نه آنکه نسب مشخص و والا دارد با آنکهبه کسی و خانواده ای چسبانده و منسوب گشته است، و نه بر حق چون بر باطل و باطلگرا، و نه مؤمن چون منافق و دغل و چه تیره روز و پست است فرزندی که از نیایی پیروی نماید که به آتش دوزخ در افتاده است!» «1»
ابن ابی الحدید در شرح فرمایش مولای متقیان این سؤال را مطرح می سازد:
آیا مسلمان را می توان به خاطر کافر بودن جدش نکوهش و سرزنش کرد؟ و جواب می دهد: آری، در صورتی که از جدش پیروی کرده و قدم جای قدمش نهاده و مقلدش گشته باشد. امیر المؤمنین (ع) معاویه را نه به خاطر کافر بودن اجدادش، بلکه به این خاطر مورد نکوهش و سرزنش قرار می دهد که او دنباله رو آنها بوده است و مقلدشان «2».
24- در نامه دیگری می فرماید: «ترا چه به این که چه کسی برتر است و چه کسی فروتر، یا چه کسی باید حاکم باشد و چه کسی تحت اداره و حکومت! آزاد شدگان فتح مکه و فرزندانشان را چه به تشخیص و تعیین مرتبه مهاجران پیشاهنگ، و تعیین طبقات و درجاتشان! تو از این مرتبه بسیار دوری، با این همه، به کاری که در صلاحیت تو نیست پرداخته ای و خود که محکوم و تحت اداره ای، به اظهار رأی در باره حاکمیت و حاکم پرداخته ای. تو نمی شود پا در دامن حد خویش کشی و بدانی که فروتر از آنی که به چنین اموری پردازی، و به همان حد و مرتبه اکتفا نمائی که تقدیر برایت معین ساخته است؟! نه محکومیت محکوم به پای حساب تو است، و نه پیروزی پیروزمند از آن تو. و تو بسیار در بیراهه ای و بدر گشته ای از راه راست به فرسنگ ها!» «3»
25- در نامه ای که امام (ع) به مخنف بن سلیم می نویسد چنین می فرماید:
«ما تصمیم گرفته ایم به طرف این جماعتی حرکت کنیم که در مورد بندگان خدا، به موجب چیزی غیر از وحی الهی حکومت کرده اند، و درآمد عمومی و غنائم را به خویشتن اختصاص داده اند، و قانون جزای اسلام را تعطیل کرده اند، و قانونو تعلیم اسلام را از بین برده و در کشور (یا جهان) به تبهکاری پرداخته اند، و به جای مؤمنان فاسقان را به دوستی و مشورت برگزیده اند. وقتی دوستدار خدا، بدعت هایشان را گناه و سهمگین شمرده کینه اش را به دل گرفته و او را تبعید و محروم کرده اند، و چون ستمکار در ستمگریشان به آنها کمک نموده او را دوست داشته و به خود نزدیک ساخته و به او خوبی کرده اند. آنان بر ستمگری اصرار می ورزند و بر مخالفت با اسلام و جدائی از ما همداستان و یکدل گشته اند، و دیر گاهی است که راه بر اسلام بسته اند، و در راه گناه ورزی همکاری نموده و ستمکار بوده اند.» «1»
26- در نامه ای به عمرو بن العاص می نویسد: «با معاویه در کار ناروایش همراهی نکن، زیرا معاویه مردم را حقیر شمرده و اسلام را نابخردانه خوانده است». «2»
27- در نامه دیگری به عمرو بن العاص چنین می فرماید: «… تو به خاطر مردی زشتکار و بی آبرو، دست از انسانیت کشیده ای؟ به خاطر مردی که انسان بزرگوار با همنشینی او خوار می شود و مورد سرزنش قرار می گیرد و انسان بردبار با معاشرت او نابخرد و ناخویشتندار می گردد. بر اثر آن، دلت پیرو دلش گشته است و چنانکه گفته اند: تا دینت را از تو ربوده و امانت و درستکاریت را و دنیا و آخرتت را» «3»
در همین نامه چنین آمده: «اگر خدا تو و پسر جگرخوار را به چنگ من درآورد شما را به آن عده از قریش ملحق خواهم ساخت که بر پیامبر خدا (ص) ستم کردند و خدا به قتل رساندشان. و در صورتی که به چنگم نیفتادید و بعد از من زنده ماندید. خدا به تنهائی حسابتان را خواهد رسید، و برای انتقامگیری از شما انتقام او کفایت می کند و هم کیفر او کافی است.»
28- در نامه ای به محمد بن ابی بکر و مردم مصر می نویسد: «از تبلیغات آن
دروغساز پسر هند بر حذر باشید، و بیندیشید و بدانید که امام هدایتگر و پیشوای گمراهگر برابر نیستند و نه وصی پیامبر با دشمن پیامبر، خدا ما و شما را جزو کسانی قرار بدهد که دوستشان می دارد و از آنان خشنود است.»»
29- در جواب محمد بن ابی بکر- که نامه هائی را که معاویه و عمرو عاص برایش نوشته بودند به خدمت امام (ع) فرستاده بود- چنین نوشت: «نامه معاویه زشتکار زشتکار زاده و عمر و زشتکار کافرزاده را خواندم. آن دو که در نافرمانی خدا به هم علاقه می ورزند، و در کار حکومت و رشوه خواری در حکومت با هم توافق دارند و در زندگی دنیا نکوهیده سیرتند. «2» آنها از کرده خویش بهره برداری و عشرت می کنند، همانطور که آنانکه پیش از آنها بودند از کرده خویش بهره بردند و عشرت ساختند. هارت و پورتشان به تو ضرری نمی زند.» «3»
30- در نامه ای به مردم عراق چنین می فرماید: «خدا شما را رحمت نماید.
کسانی را که در میان شما خوابند بیدار سازید و بر سر عقیده و هدف درستتان همداستان شوید، و برای جنگ با دشمنان مهیا گردید، زیرا پرده از کار برافتاده و صبحدم در برابر دیدگان انسان با بصیرت جلوه آراسته است، و حقیقت چنین است که شما با آزاد شدگان فتح مکه و فرزندانشان، می جنگید و با آنها که جفا کارند و سختدل، و آنها که از روی ناچاری اظهار اسلام نمودند، و آن که در برابر پیامبر خدا (ص) سراسر ستیز و جنگجوئی بود، دشمنان خدا و سنت و قرآن، وابستگان قبائل مشرک و مهاجم و اهل بدعت و خلافکاری، و آنها که از آسیب های جنایتکارانه شان ترسیده می شد و خطری برای اسلام تشکیل می دادند، همان رشوه خواران و دنیا پرستان. من اطلاع پیدا کرده ام که پسر نابغه (یعنی عمرو عاص)، حاضر به بیعت با معاویه نشده تا معاویه به او چیزی داده و برای معاویه شرط کرده که به او رشوه بدهد گران تر از همه قدرت و سلطه ای که در چنگ دارد. هان! زیاندیده باد دست این بیعت کننده ای که دینش را به دنیا فروخته است، و نابود باد دست
این خریداری که با دارائی مسلمانان خیانت یک زشتکار را خریده است. و جزو آن جماعت کسی هست که در میان شما شراب خورده و در دوره مسلمانی بر او حد (شرابخواری) جاری گشته است «1» و فساد عقیده و دینش و زشتکاریش معروف است و زبانزد. و نیز در میان آن جماعت کسی هست که تا سهمی از مال مسلمانان به او داده نشد، حاضر به قبول اسلام نشد. «2» اینها سران و پیشوایان آن جماعت را تشکیل می دهند و نیز آنها که از ذکر زشتی هاشان خودداری کردم و مثل همانهایند که به آنان اشاره رفت، بلکه تبهکارتر و مضرتر.
اینهائی که یاد کردمشان، در صورتی که بر شما تسلط سیاسی پیدا کنند، در میان شما بزرگی خواهند فروخت و افتخار و زشتکاری خواهند نمود و قلدری، و از سر خشم دست به تعدی خواهند زد، و در کشور فساد برپا خواهند ساخت، و از هوای نفس پیروی خواهند کرد و عاقلانه و بر صواب حکومت نخواهند نمود …
آیا به خشم نمی آئید و اهمیتی نمی دهید به این که نابخردان و اشرار و فرومایگان جامعه شما با شما بر سر حکومت بر شما به کشمکش و ستیز برخیزند؟!.
بنابر این، سخنم را به گوش گیرید و از من فرمان برید، زیرا بخدا اگر از من فرمان برید، گمراه نخواهید گشت. و در صورتی که سر از فرمانم بپیچید، به صواب نمی رسید. آماده جنگ شوید و برای جنگ تدارک کنید، زیرا آتش جنگ شعله ور گشته، و پرچمش افراشته شده، و زشتکاران برای نبردتان آماده گشته اند، به این منظور که بندگان خدا را بیازارند و شکنجه نمایند و مشعل دین خدا را خاموش سازند.
هان! نبایستی دوستداران شیطان، همانها که از جمله طمع ورزان و حیله- پردازان و سنگدلانند، در عین گمراهی و سرگشتگی شان کوششی بیش از نیکوکاران و پارسایان و آنانکه فنای حق و عقیده درست و فرمانبری پروردگارشان شده اند، داشته باشند. بخدا قسم اگر آنها روی زمین را پر کرده باشند و من یکتنه با آنها روبرو گردم، نه اهمیتی می دهم و نه احساس ترس و تنهائی می نمایم، زیرا منگمراهی یی را که آنها در آن فرو رفته اند و هدایتی را که ما برآنیم، کاملا می شناسم و در مورد این واقعیت یقین و اطمینان کامل دارم، و من به دیدار پروردگارم مشتاقم و پاداش نیکویش را انتظار می برم. لکن مرا از این که حکومت بر این امت را نابخردان و زشتکارانش عهده دار شوند و مال خدا (و درآمد عمومی) را ملک انحصاری و دستاورد خویش گردانند و بندگان خدا را برده ابزارسان سازند و با مردم صالح به جنگ باشند و با منحرفان ستمگر در یک حزب، اندوه فرا می گیرد و غم می خراشد.» «1»
31- در نامه ای به زیاد بن ابیه، چنین می فرماید: «معاویه شیطان مطرود را می ماند که به انسان از برابر و از پشت و از چپ و راست رو می آورد. بنابر این از او بر حذر باش و باز در احتیاط باش و باز هم در پرهیز باش، و السلام» «2»
32- هنگامی که یارانش را فرمان می دهد که رهسپار جنگ با معاویه شوند، در نطقی می فرماید: «به طرف دشمنان خدا رهسپار شوید، به سوی دشمنان سنن پیامبر (ص) و قرآن، به سوی باقیمانده قبائل مشرک و مهاجم، و آنان که مهاجران و انصار را کشته اند» «3»
33- در نطقی که مردم را به جهاد بر ضد معاویه می خواند، می فرماید:
«ما انشاء اللّه به طرف کسی رهسپار خواهیم شد که نابخرد گشته است و از پی چیزی برآمده که حق او نیست و نه می تواند بر آن دست یابد، به سوی معاویه و سپاهش آن دار و دسته تجاوزکار و گردنگش و دیکتاتورمنش داخلی، که شیطانی فرماندهیشان می کند و با برق فریبناکی هایش و با نیرنگش به راه خویش می کشاندشان» «4».
34- در نطقی به صفین، چنین می فرماید: «آنگاه مردم به سراغ من آمدند- در حالی که من از حکومتشان بر کنار بودم- و به من گفتند: بیعت کن.
خودداری نمودم. به من گفتند: بیعت کن، زیرا امت رضایت جز به حکومت تو نمی دهد و می ترسیم اگر بیعت نکرده و حکومت را نپذیری مردم دسته دسته شوند.
در نتیجه با ایشان بیعت کردم، و مرا هیچ بشگفت نیاورده و بیمناک نساخت جز بدخواهی و نافرمانی آن دو نفر (یعنی طلحه و زبیر) که با من بیعت کرده بودند، و نافرمانی معاویه که خدا هیچ حسن سابقه ای در اسلام او نصیب او نگردانیده و نه درستکاری و اخلاصی در دوره اسلامش نموده است، و آزاد شده ای فرزند آزاد شده ای است و یکی از قبایل مشرک و مهاجمی که خود و پدرش همچنان با خدا و پیامبرش و مسلمانان دشمنی ورزیدند تا بناچاری و از روی اضطرار، به اسلام درآمدند. من از شما در تعجبم و از این که همراهیش می کنید و سر به فرمانش نهاده اید و خاندان پیامبرانتان را واگذاشته اید، خاندانی را که برایتان جایز و پسندیده نیست که با آن اختلاف پیدا کرده در برابرش سر نافرمانی برآرید، یا هیچکس از مردم را، همتایشان بدانید. من شما را به کتاب خدای عز و جل دعوت می نمایم و به سنت پیامبرش (ص) و به از بین بردن و الغای باطل و احیای نشانه ها و ارکان دین». «1»
35- در نطق دیگری در صفین، چنین می فرماید: «به طرف آنها پیش روید.
آرامش و متانت خویش را حفظ کنید، متانت و وقار اسلامی را و سیمای مردم نیک را. بخدا قسم! نادان ترین فرد آن جماعت، فرماندهشان است و اعلان جنگ دهنده شان معاویه و پسر نابغه و ابو الاعور سلمی و ابن ابی معیط میگسار که در دوره اسلام او را حد شرابخواری زده اند. و بیش از همه، اینها را می سزد که برخاسته مرا تحقیر نمایند و با من به کشمکش پردازند. تا امروز با من نجنگیده اند آن زمان که من آنها را به اسلام می خواندم و آنها مرا به پرستش بتها می خواندند.
خدا را سپاس می برم که از دیرگاه زشتکان با من دشمنی ورزیده اند و سپس خوار و ذلیلشان ساخت. مگر شکست نخورده و خوار نگشتند؟! هان! این معرکه ای بزرگ و پرافتخار است. زشتکارانی که جامعه از آنها خشنود نبود و برای اسلام و مسلمانان مایه خطر و هراس بودند پاره ای از این امت را فریفته و دل هاشان را
از عشق به آشوب و انحراف از اسلام آکنده و با تهمت و بهتان تمایلاتشان را جلب کرده اند، و به منظور خاموش ساختن مشعل دین خدای عز و جل پرچم جنگ علیه ما افراشته اند. خدایا! صفوفشان را پراکنده گردان و عقیده و سخنشان را متعدد و متفاوت ساز و آنها را در برابر گناهانشان به هلاکت رسان بیگمان آن که دوستش بداری و سرپرستش باشی خوار و ذلیل نخواهد گشت و آن که دشمنش بداری عزت و قدرت نخواهد یافت.» «1»
36- در نطقی در صفین می فرماید: «رسول خدا (ص) به من سفارشی کرده است که از اجرای سفارشش چشم نمی پوشم. شما با دشمنتان روبرو گشته اید و می دانید رئیسشان منافقی منافق زاده است که آنها را به دوزخ می خواند و پسر عموی پیامبرتان با شما است و در برابرتان و شما را به بهشت می خواند و به فرمانبری پروردگارتان و عمل به سنت پیامبرتان، و آن که پیش هر مردی (با پیامبر ص) نماز خواند- و هیچکس در نماز با پیامبر خدا (ص) بر من سبقت نجسته است، و من از مجاهدان «بدرم»- با معاویه آزاد شده فتح مکه پسر آزاد شده برابر نیست.
بخدا قسم ما بر حق و راه اسلامیم و آنها بر باطل و راه ناروا. اگر آنها بر سر باطلشان متحد و همداستان باشند و شما از دور حقتان بپراکنید حتما باطلشان بر حقتان چیره خواهد گشت. با آنها بجنگید تا خدا بدست شما آنها را عذاب کند، زیرا هر گاه چنین نکنید به دست دیگران آنها را عذاب خواهد کرد» «2»
37- در نطق دیگری می فرماید: «… خداوند شما را به خوبی آزموده است و پیروزیتان را تحکیم کرده است. بنابر این بی درنگ و همین لحظه رو به معاویه و طرفدارانش بنهید، طرفداران ستمکارش که قرآن را پشت سر افکنده اند و آن را به بهائی اندک فروخته اند. اگر می فهمیدند می دانستند که خود را به بهای پستی فروخته اند.» «3»
38- در نطقی برای برانگیختن مردم به جنگ با معاویه، می فرماید: «مردم! آماده جنگ با دشمنی شوید که جهاد علیه او، مایه تقرب به خدای عز و جل است و دریافتن وسیله و رابطه ای در آستانش، جماعتی که از حق سرگشته اند و آن را نمی بینند، در توزیع درآمد ظلم و ستم روا می دارند و عدالت نمی نمایند، دل از قرآن فرو بسته اند، رو از دین بگردانده اند، در سرکشی کور کورانه می لولند، و در امواج گمراهی چرت می زنند! بنابر این هر چه می توانید قدرت و اسبان بر بسته و پروریده و یا وسائل نقلیه جنگی، فراهم آورید، و به خدا توکل داشته باشید و خدا برای حمایت و عهده داری کفایت می کند». «1»
39- هنگامی که اهالی شام، قرآنها بر نیزه برافراشتند در نطقی چنین فرمود: «بندگان خدا! بر من از همه واجب تر است که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم، لیکن معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمة و ابن ابی سرح اهل دین و قرآن نیستند. من آنها را بهتر از شما می شناسم، بچه بودند که با آنها مصاحبت داشتم و وقتی بزرگ شدند با آنها همنشینی داشتم و بدترین کودکان و شریرترین مردان بودند. این (دعوت به مراجعه به قرآن برای حل اختلاف) سخن حقی است به منظوری باطل. اینها بخدا قسم قرآن را بر نیافراشته اند که آن را قدر می نهند و به آن عمل می کنند، بلکه آن نیرنگی است، و حیله تضعیف کننده و سستی آوری، و دغلکاری یی. فقط یک ساعت بازوان و کله هاتان را به من عاریه بدهید و به من بسپارید، زیرا اینک حق به موقعیت قاطعی رسیده است و هیچ نمانده جز این که پی ستمکاران را بر اندازیم.» «2»
40- روزی که خواستند قرار حکمیت و مراجعه به قرآن را بنویسند از علی- علیه السلام- پرسیدند: اعتراف می کنی که آنها مؤمن و مسلمانند؟ فرمود:
من اعتراف نمی نمایم نه در باره معاویه و نه در حق همراهان و طرفدارانش که مؤمن یا مسلمانند. ولی معاویه هر چه می خواهد برای خود و برای طرفدارانش
بنویسد و خود و یارانش را هر چه می خواهد نام دهد. «1»
41- علی علیه السلام در دعای دست نماز ظهر می فرمود: خدایا! معاویه و عمرو (بن عاص) و ابو اعور سلمی و حبیب و عبد الرحمن بن خالد و ضحاک بن قیس و ولید را لعنت کن. عائشه نیز پس از نماز علیه معاویه دعا می کرد.روایت تاریخی این مطلب را، به تفصیل در جلد دوم غدیر آوردیم.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 212