از «ربعی بن خراش عبسی» نقل شده که گفت: «برادرم ربیع بن خراش بیمار شد و با همان بیماری درگذشت. وقتی آمدیم که جامه را از رویش بکشیم، گفت: سلام بر شما. گفتم: و سلام بر تو. آیا دوباره آمدی؟ گفت: آری، و لکن پس از شما با خدا دیدار کردم و او با روح و ریحان و بدون خشم با من دیدار کرد، سپس لباسی از حریر سبز بر من پوشاند و من از او اجازه خواستم که بشارت این حال را بر شما بگویم و خدا اجازت فرمود و اکنون حال من اینچنین است که میبینید. پس کار نیک کنید و بخدا نزدیک شوید و شما را مژده باد و نترسید» «1».
و در روایت «ابی نعیم» آمده: «برادرم ربیع به خراش وفات یافت و ما دور او حلقه زده بودیم. کسی فرستادیم که جهت او کفن بخرد. ناگاه روی خود را باز کرد، و گفت: سلام بر شما. مردم گفتند: و سلام بر شما ای برادر، آیا پس از مرگ زنده شدی؟ گفت: آری، من پس از جدائی از شما پروردگارم را ملاقات کردم، پروردگاری که خشمگین نبود. او مرا با روح و ریحان و استبرق استقبال کرد، و اینک ابو القاسم صلّی اللّه علیه و آله در انتظار است که بر من نماز بخواند. شتاب کنید و تأخیر نکنید. سپس او همانند دانه شنی گردید که بر تشت بیندازند» «2».
و در عبارت دیگر چنین آمده: «برادرم ربیع در گذشت و من او را پوشانیدم. او خندید. پرسیدم: ای برادر! ایا پس از مرگ زنده شدهای؟ گفت: نه، لکن پروردگارم را ملاقات کردم و با من با روح و ریحان و چهره ناغضبناک دیدار کرد. گفتم: کارها از چه قرار است؟ گفت: راحتتر از آنچه میپندارید. این واقعه را به عایشه گفتند او اظهار داشت: ربعی راست گفته است. چرا که من از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: از امت من کسانی پس از مرگ سخن میگویند» «3».
«امینی» مینویسد: من نمیفهمم اینان چرا دیگر اعتقاد به رجعت را محال میدانند، در حالی که رجعت جز بازگشت حیات مرده پس از رفتن جان از بدن چیز دیگری نیست. و اینان نظایر داستان «زید بن خارجه» را میبینند و با وجود آن، باز رجعت را تحقیر میکنند، در حالی که نتیجه این روایت از مصادیق همان رجعت است. اینان با ما در مسأله رجعت و در اینکه با مرگ فاصله نزدیک یا دور خواهد داشت و در طول مدت کوتاهی آن مناقشه دارند، که بر اساس تأیید مذهب صورت میگیرد یا چرا از طریق عترت طاهره باید این موضوع به ما برسد، لکن همه اینها در جوهریت امکان، تأثیر نمیگذارد و عقلا و شرعا این موضوع ناروا و ناممکن نیست.
و این داستان «ابن خراش» چقدر فاصله دارد با آنچه «ابن سعد» در «طبقات» خود آورده 3: 273 و از «سالم بن عبد اللّه بن عمر» نقل کرده که گفته است: «شنیدم مردی از انصار میگفت: از خدا خواستم که عمر را به خواب من بیاورد. پس از ده سال او را در خواب دیدم و او عرق را از پیشانی خود پاک میکرد.» پرسیدم: «ای امیر مؤمنان چه میکنی»؟ گفت: «الان فارغ شدم. هرگاه رحمت پروردگار نبود، من هلاک میگشتم». «سیوطی» در «تاریخ الخلفا» ص 99 این موضوع را آورده است.
و «ابن جوزی» در «سیره عمر» ص 205 از «عبد اللّه بن عمر» نقل میکند که گفته است: «عمر را در خواب دیده و پرسیده است چه کار میکنی؟ و او گفته است حالم خوب است. هرگاه پروردگار را بخشاینده نمییافتم، از مکان خود میافتادم و ساقط میشدم. آنگاه پرسید: پس از چند وقت، از حساب فراغت یافتهای؟ گفته است: پس از دوازده سال. و اضافه کرده که الان از حساب فارغ شدم». و نظیر این روایت را حافظ «محب طبری» در «ریاض» 2: 80 آورده است.
این موقعیت و تنگنای «عمر» است در حساب، که ملاحظه میکنیم که هرگز پروردگار با روح و ریحان به استقبال او نرفته و لباس حریر سبزش نپوشانده است، و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله در انتظار نماز او نایستاده است. و پس از دوازده سال از حساب فراغت یافته، که هرگاه رحمت پروردگار نبود، هلاکت ابدی مییافت. پس این را مقایسه کنید با «ابن خراش» «1» که به آن سرعت پیش رفته است و آینده این هر دو را ملاحظه و داوری کن.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج11، ص: 147