37- احمد حنبل در «مسند» روایتی ثبت کرده است از عبد الرحمن بن حمید، از پدرش، از عبد الرحمن بن عوف که پیامبر (ص) فرمود: «ابو بکر در بهشت است و عمر در بهشت و علی در بهشت و عثمان در بهشت و طلحه در بهشت و زبیر در بهشت و عبد الرحمن بن عوف در بهشت و سعد بن ابی وقاص در
بهشت و سعید بن زید در بهشت و ابو عبیدة بن جراح در بهشت «1»»
با همین سند، ترمذی در «صحیح» خویش ثبت کرده است، و نیز از عبد الرحمن بن حمید از پدرش از رسول خدا نظیرش «2»، همچنین بغوی در کتاب «مصابیح» «3». این را ابو داود در «سنن» از طریق عبد اللّه بن ظالم مازنی ثبت کرده است که می گوید: «سعید بن زید بن عمرو گفت: چون فلانی به کوفه وارد شد فلان شخص به نطق برخاست. در این وقت سعید بن زید دستم را گرفته گفت:
این ستمگر را نمی بینی؟ سپس گواهی داد که نه نفر در بهشتند (و آنان را بر شمرد). پرسیدم: دهمی کیست؟ لحظه ای خاموش ماند و سپس گفت: من» «4».
وی همچنین از طریق عبد الرحمن اخینس چنین ثبت کرده است که «وی در مسجد بود، کسی نام علی (ع) را برد و سعید بن زید برخاسته گفت: من گواهم برای پیامبر خدا (ص) و از او شنیدم که می فرمود: ده نفر در بهشتند:
پیامبر در بهشت است و ابو بکر در بهشت و عمر در بهشت و عثمان در بهشت و علی در بهشت و طلحه در بهشت و زبیر بن عوام در بهشت و سعد بن مالک در بهشت و عبد الرحمن بن عوف در بهشت. و اگر مایل بودم دهمی را نام می بردم.
پرسیدند: او کیست؟ خاموش ماند. دوباره پرسیدند: او کیست؟ گفت:
سعید بن زید.» «5» با همین سند، ترمذی در «جامع» ثبت کرده است «6»، و ابن دیبع در «تیسیر الوصول» «7»، و محب طبری در «ریاض النضرة» به هر دو طریق روائی مذکور «8».
به عقیده ما این روایت چندان اهمیتی ندارد و فضیلت ویژه ای را برای آن ده نفر که می گویند مژده بهشت یافته اند، ثابت نمی نماید و نه ایشان را از جمع مؤمنان متمایز می گرداند، زیرا در قرآن کریم بسا آیه هست مژده بهشت برای مؤمنان، و بسیار مژده که هر کس ایمان آورد و کار شایسته نماید در بهشت خواهد بود، بنابر این بهشتی بودن اختصاص به چند نفر ندارد و توده هائی از خلق خدا را شامل می شود.
می فرماید:
«به کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند مژده بده که بهشت هائی دارند که از زیرش نهرها روان است.» «1»
«خدا از مؤمنان جان و دارائیشان را خریده به این (بها) که بهشت از آن ایشان باشد.» «2»
«کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند و سر در راه پروردگارشان نهادند، ایشان قرین بهشتند،» «3»
«خدا کسانی را که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است.» «4»
«کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند در بهشت ها آشیانه خواهند داشت.» «5»
«هر مرد و زنی که مؤمن باشد و از کارهای پسندیده انجام دهد چنین کسان به بهشت درخواهند آمد.» «6»
«هر مرد و زنی که مؤمن باشد و کار پسندیده کند چنین کسان به بهشت در خواهند آمد.» «7»
«هر که خدا را و پیامبرش را فرمان برد او را به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است.» «1»
«هر که به خدا ایمان بیاورد و کار پسندیده کند او را به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است.» «2»
«خدا به مردان و زنان مؤمن بهشت ها وعده داده است که از زیرش نهرها روان است.» «3»
چه بسیار کسان از امت محمد (ص) به بهشت در می آیند. این حدیث از پیامبر گرامی به صحت پیوسته که فرمود: علی و شیعه اش در بهشتند. و مژده آن را به علی (ع) داده است. «4» و نیز این حدیث به صحت پیوسته که «فرشته وحی آمده گفت: امتت را مژده بده که هر کس تا بمیرد چیزی را شریک خدا نداند و نسازد به بهشت در خواهد آمد. گفتم: ای فرشته وحی! گر چه دزدی و زنا کرده باشد؟
گفت: آری. گفتم: گر چه دزدی و زنا کند؟ گفت: آری. گفتم گر چه دزدی و زنا کرده باشد؟ گفت: آری، و گر چه شراب خورده باشد.» «5»
همچنین این حدیث از حضرتش به صحت پیوسته است: «مژده گیرید و آیندگان را مژده دهید که هر کس به راستی گواهی دهد که خدائی جز خدای یگانه نیست به بهشت درآید.» «6»
و نیز این حدیث: «به آنکه جانم در دست او است سوگند که همه تان به بهشت در خواهید آمد به استثنای کسی که در برابر خدا سرپیچد یا چون چارپایان برمد. گفتند: ای پیامبر خدا! چه کسی ممکن است از ورود به بهشت سرپیچد؟
فرمود: هر که از من اطاعت نماید به بهشت درآید و هر که سر از فرمانم بپیچد
به دوزخ درآید.» «1»
و از جابر به صحت پیوسته که از پیامبر (ص) شنیده که «من امیدوارم از امتم کسانی که مرا پیروی می کنند یک چهارم بهشتیان را تشکیل دهند. می گوید: از شادی بانگ تکبیر برداشتیم. فرمود: امیدوارم یک سوم بهشتیان را تشکیل دهند.
می گوید: بانگ تکبیر برداشتیم. آنگاه فرمود: امیدوارم که بخش اعظم آن را تشکیل دهند،» «2»
و این نیز «صحیح» شمرده شده که فرمود: «پروردگارم به من وعده داد که از امتم هفتاد هزار تن را بی محاسبه به بهشت در آورد و آنگاه هر هزاره از ایشان برای هفتاد هزار تن شفاعت می کنند» «3» و بسیار حدیث «صحیح» دیگر نظیر اینها.
بنابر این، گروه ده نفره ای که مژده بهشت یافته اند هر گاه واقعا مؤمن بوده و پایبند قرآن و سنت باشند بدون تردید از جمله بهشتیان خواهند بود، مانند سایر کسانی که ایمان آورده و خویشتن تسلیم حکم خدا کرده و نیکوکار بوده است.
ضمنا غیر از این ده نفر، عده ای از اصحاب نیز مژده بهشت یافته اند و پیامبر اکرم (ص) ایشان را نام برده و به زبان خویش مژده بهشت داده است، مانند عمار بن یاسر که پیامبر (ص) از قول فرشته وحی به او فرموده: او را مژده بهشت بده، آتش بر عمار حرام و ممنوع گردیده است. و فرموده: خون و گوشت عمار بر آتش حرام است که آن را در گیرد یا برسد. و این حدیث از حضرتش به صحت پیوسته که «خاندان یاسر را مژده بهشت باد، وعده تان بهشت» و نیز این حدیث که بهشت شیفته چهار تن است: علی بن ابیطالب، عمار یاسر، سلمان فارسی، و مقداد» و به روایتی «بهشت شیفته سه نفر است: علی و عمار و بلال» «1» و در باره زید بن صوحان چندین حدیث رسیده گویای بهشتی بودنش «2». حدیث صحیحی از طریق «مسلم» در باره عبد اللّه بن سلام در دست است حاکی از بهشتی بودنش. «3»
به علی (ع) می فرماید: «پنداری الآن است که تو بر منطقه رحمت من قرار گرفته ای و مردم را از آن می پراکنند، و بر آن سبوها است به شماره ستارگان آسمان، و من و تو و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر در بهشتیم برادرانه نشسته بر تخت های روبرو. تو و شیعه تو در بهشتند». «4»
و این حدیث از وی به صحت پیوسته که «حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتی اند» و همه بر درستی این حدیث همداستانند. همچنین فرموده: «حسن و حسین، جدشان در بهشت است و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و عمویشان در بهشت و همه شان در بهشت و دائی هاشان در بهشت و خودشان در بهشت، و هر که دوست بدارشان در بهشت» این را طبرانی در دو کتاب «کبیر» و «اوسط» ثبت کرده است. و نیز از حضرتش این حدیث به صحت پیوسته که «جعفر بن ابی طالب در بهشت است و دو بال دارد که با آن به هر جا بخواهد پرواز می گیرد» «5».
این حدیث از وی «صحیح» شمرده شده که در حق عمرو بن ثابت اصیرم فرموده که از بهشتیان است. «6» و طبرانی در همان دو کتاب ثبت کرده که به عبد اللّه بن مسعود فرمود: ترا بهشت مژده باد. همچنین فرموده: «من پیشرو عرب در ورود به بهشتم، و صهیب پیشرو روم، و بلال پیشرو حبشیان، و سلمان پیشرو ایرانیان در ورود به بهشت». این را طبرانی ثبت کرده و هیثمی «نیکو» شمرده است.
و نیز عمرو بن جموح را- که لنگ بوده است- مژده داده که در بهشت با پای
سالم راه خواهد رفت. و حدیثش را احمد حنبل ثبت کرده است و رجال سندش «ثقه» و مورد اعتمادند. و ثابت بن قیس را مژده داده که ستوده خواهد زیست و شهید خواهد گشت و خدا به بهشت در خواهد آوردش «1».
با وجود اینها، این چه جنجالی است که بر سر روایت «عشره مبشره» به راه انداخته اند و آن را سندی گرفته اند و وسیله اثبات افتخارات برای آن چند نفر و می خواهند بهشتی بودن را به ایشان اختصاص دهند و چنین تلقین نمایند که گویا فقط آنان به این مزیت و امتیاز نائل گشته اند و مژده بهشت را جز ایشان کسی نیافته و آن همه مژده بهشت که دیگران را رسیده با آنچه ایشان راست تفاوت دارد و جز این کلام الهی است که می فرماید: کسانی که ایمان آوردند و پرهیزکاری می نمودند در زندگانی دنیا و در آخرت ایشان را مژده است و فرمان های خدا را تغییر و تبدیل نیست، آن پیروزی عظیم است.
بنابر این، چرا مژده بهشت را به آن ده نفر اختصاص می دهند و بهشت را به انحصار آنان در می آورند؟ و اعتراف به آن را جزو معتقدات ضروری می شمارند چنانکه احمد پیشوای حنبلیان در نامه ای به مسدد بن مسرهد می نویسد:
«… و این که گواهی دهیم آن ده نفر در بهشتند ابو بکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبد الرحمن و ابو عبیده. بنابر این هر که پیامبر (ص) در باره اش گواهی بهشت داده در حقش گواهی بهشتی بودن می دهیم و روا نیست که بگوئی فلانی در بهشت است و فلانی در دوزخ، جز آن ده نفری که پیامبر (ص) برایشان گواهی بهشت داده است» «2». این حرف ها چرا؟! شاید عنایت نموده باشید که چرا؟ و ما نیز از سبب آن بی اطلاع نیستیم!
در سند و متن روایت حق بررسی داریم و از آن بی تحقیق و ارزیابی نباید در گذریم.
سندش چنانکه ملاحظه می کنید به عبد الرحمن بن عوف و سعید بن زید منتهی می شود و جز این دو، کسی آن را روایت نکرده است. طریق روائی عبد الرحمن
بن عوف منحصر است به عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن زهری از پدرش که گاهی از عبد الرحمن بن عوف و زمانی مستقیما از رسول خدا (ص) روایت کرده است. این سند، باطل است و ناتمام، زیرا با توجه به درگذشت حمید بن عبد الرحمن معلوم می شود که وی نه صحابی، بلکه تابعی بوده و عبد الرحمن بن عوف را درک نکرده تا از او روایت کند. وی در سال 105 هجری «1» به سن 73 سالگی در گذشته، بنابر این متولد سال 32 ه بوده است سالی که عبد الرحمن بن عوف وفات یافته یا بفاصله یکسال از آن. به همین سبب ابن حجر روایت حمید از عمر و عثمان را منقطع می داند «2» و عثمان پس از عبد الرحمن بن عوف در گذشته است و طبعا روایت وی از عبد الرحمن بن عوف منقطع خواهد بود. بنابر این، این سند صحیح نیست. پس طریق روایت منحصر می شود به شخص سعید بن زید که خود را از «عشره مبشره» شمرده است و آن را در دوره معاویه در کوفه روایت کرده است- و این را در صدر روایت دیدیم- و این حدیث از وی تا آن زمان شنیده نشده است و هیچکس پیش از آن از وی نقل ننموده و فقط در آن زمان که دوره تبهکاری و جعل حدیث و تبلیغات سوء بوده به زبان آورده است. کسی از این صحابی نپرسید که چه سری در کارش بوده که آن حدیث را مکتوم داشته و نقل نکرده و گذاشته تا زمان معاویه، و هیچ از آن دوره خلفای راشدین یاد ننموده است در آن دوره که ایشان و دیگر اصحاب سخت نیازمند چنین روایتی بوده اند تا موضع خویش محکم سازند و آن را حجت آورند و در اقناع منطقی دیگران بکار گیرند و از خونریزی ها جلوگیری نمایند و بسیار حقوق را که در آن سال های پر کشمکش و خونین پایمال گشته محفوظ و در امان دارند؟! پنداری این حدیث روزی که معاویه بر تخت سلطنت نشسته و رژیم تباهش را بر مسلمانان تحمیل کرده به سعید بن زید الهام گشته است نه این که آن را ده ها سال پیش از پیامبر گرامی (ص) شنیده باشد.
گمان قوی می برم که سعید بن زید هنگامی که نتوانست حملات و دشنام های
مخالفین امیر المؤمنین علی (ع) را تحمل کند و در برابر کسانی که معاویه بر کوفه گماشته بود مقاومت نماید و نسبت به دستگاه حاکمه نیز موضع مخالف گرفته بود چنانکه از بیعت با یزید و موافقت با ولایتعهدی او خودداری ورزیده و در آن مورد به مروان بن حکم سخنی خشن گفته بود. «1» بر جان خویش از تصمیمات تعرضی معاویه ترسیده است و برای این که خود را از آسیب وی برهاند این روایت را جعل کرده تا آن را سپر حمایت خویش گرداند و اتهام علاقه مندی و عشق علی (ع) را که به وی می زده اند برطرف سازد، و آن زمان هر که را به طرفداری و عشق علی (ع) متهم می ساختند به معرض شکنجه و آزارهای گوناگون و زندان و اعدام در می آمد.
بدینسان، با جعل این حدیث، و بخشیدن بهشت به مخالفان و دشمنان علی (ع) و کسانی که از بیعتش سرپیچیده و علیه خلافتش قیام مسلحانه کرده اند حاکم وقت را خشنود گردانیده و خطر مرگ و آزار را از خود دور ساخته است. سران مخالفان علی (ع) را در یک صف قرار داده و هیچکس دیگر را در ردیفشان ننشانده و هیچ یک از دوستداران علی (ع) و شیعه او را و سروران اهل بهشت را چون سلمان و ابوذر و عمار و مقداد همطراز ایشان ندانسته پنداری بهشت را برای همین چند نفر آفریده اند، و با این عمل عطف حاکم را به خود جلب کرده است در شرائطی که به پای هر جاعل تبهکار و هر دروغسازی که چیزی از این گونه می ساخت خروارها زر و سیم می ریختند.
اگر پای شمشیر و زر و سیم در بین نبود و عقل و انصاف و ایمان داور بود هیچکس متن و مضمون این روایت را نمی پذیرفت و هرگز علی (ع) در بهشت با مخالفان و دشمنان و اضدادش فراهم نمی آورد در حالی که مسلم است متناقضان و اضداد فراهم نمی آیند و وحدت و همسانی نمی یابند. همه می دانند که رفتار و تاریخ حیات علی (ع) غیر از رفتار و تاریخ حیات آن دیگران است و او همان مردی است که در شورای شش نفره وقتی پیروی از شیوه ابو بکر و عمر را شرط انتخابش به خلافت گرفتند چشم از خلافت پوشید تا به پیروی آن شیوه نیالاید و این ضدیت و مخالفت را به صراحت اعلام داشت و بعدها آن اختلافات و کشمکش ها را با عثمان پیدا کرد و از کشتنش ناراحت نگشت و حاضر نشد شهادت بدهد به این که عثمان بناحق کشته
شده است و نطق شقشقیه را ایراد فرمود و در میان توده های انبوه خلق فریاد برآورد:
«هان! هر قطعه زمینی که عثمان از ملک عموم به تملک کسی داده و هر مالی که از مال خدا به کسی بخشیده به خزانه عمومی بازگشته است.» «1» سپس آن دو بیعت شکن به جنگ وی برخاستند و در راه مخالفتش به کشتن رفتند. این ها چگونه با علی (ع) در بهشت گرد می آیند؟! من نمی دانم! آیا اینها دلبسته بهشت جاودان و نعیم ایزدی بوده اند؟! هرگز!
بررسی متن روایت:
در باره متن روایت نیز تأملات و نظراتی داریم که ما را از تصدیق آن باز می دارد.
آیا عبد الرحمن بن عوف که روایت از زبانش نقل گشته و خود از آن ده نفر مژده بهشت یافته است، به این حدیث و مژده اش معتقد بوده و آن را راست می دانسته است و با وجود آن روز شورای شش نفره شمشیر بر سر علی (ع) کشیده که «بیعت کن و گرنه ترا خواهم کشت»! و هنگامی که کشور را آشوب فرا گرفته و انحراف حاکم از رویه اسلامی وضع خطرناکی پیش آورده به علی (ع) گفته: «اگر می خواهی شمشیرت را بردار و من شمشیرم را برمی دارم، زیرا او (یعنی عثمان) بر خلاف تعهدی که به من سپرده عمل کرده است»! و با خود عهد بسته که تا زنده است با عثمان حرف نزند، و از بیعتی که با عثمان کرده است اظهار ندامت نموده به خدا پناه می برده است، و وصیت کرده که عثمان بر او نماز نگزارد، و در حالی مرده که با عثمان قهر بوده است، و عثمان او را متهم به نفاق می کرده و منافق می خوانده است؟! «2» آیا این واقعیات با صحت آن روایت جور می آید؟! آیا می توان گفت که عبد الرحمن بن عوف و عثمان این حدیث را شنیده و باور داشته اند و در عین حال این کارها را می کرده اند؟!
آیا ابو بکر و عمری که مژده بهشت یافته اند همان دو نفری هستند که جگر گوشه پیامبر (ص)- صدیقه طاهره- به هنگام وفات از آنها ناراضی و خشمگین
بود؟ آیا همان دو نفری هستند که به ایشان فرمود: خدا و فرشتگانش را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و خشنود نساختید، و اگر پیامبر (ص) را ملاقات کردم از شما به او شکایت خواهم برد؟ و همان دو نفری که مادر حسن و حسین- آن دو سرور بهشتیان- گریان و ناله کنان بانگ شکایت علیه شان برداشت که آه پدرم! ای پیامبر خدا! پس از تو چه ها که از دست پسر خطاب و پسر ابی قحافه نکشیدیم!؟ و همان ها که میراث خاندان پیامبر (ص) را به یغما بردند و سخن امیر المؤمنین علی (ع) در حقشان راست آمد که در حالی که خار در دیده و استخوان در گلویم خلیده بود شکیبائی ورزیدم و نگریستم که میراثم به یغما می رود؟! این همان ابو بکری است که فاطمه- سلام اللّه علیها- وصیت کرد بر او نماز نگزارد و در تشییع جنازه اش حاضر نشود، و او و رفیقش حاضر نشدند؟! و آیا همان است که دختر عزیز پیامبر پاک و اقدس به او گفت: در هر نمازی که می خوانم ترا نفرین می کنم؟! و همان که حرمت خانه فاطمه (ع) را پایمال ساخت و پیامبر (ص) را بدان وسیله آزرد؟ «1» و می دانیم که «کسانی که پیامبر خدا را می آزارند عذابی دردناک خواهند داشت.» «2» و آیا این همان است و همان …
آیا عمر این روایت را راست می پنداشت و باور داشت و در عین حال از حذیفه یمانی- که از نام منافقان آگاه بود- می پرسید آیا او از شمار منافقان است و آیا پیامبر خدا (ص) نام او را در ردیف آنها آورده است؟ «3» آیا روزی که در دوره خلافتش از ملقب شدن به «ابو عیسی» نهی کرد، و مغیره به او گفت که پیامبر (ص) وی را به آن ملقب ساخته است و عمر در جوابش گفت پیامبر (ص) از او در گذشته است و نمی دانیم چه بر سرمان خواهد آمد، و لقبش را تغییر داد و «ابو عبد اللّه» نامید «4»، آیا در آن روز از این بشارت اطلاع داشت؟ و اگر واقعا مژده بهشت به او داده شده بود پس چطور نمی دانست چه بر سرش خواهد آمد
و چه سرنوشتی خواهد داشت؟! آیا این همان عمری است که علی را مثل «شتر مهار شده» می کشید و می برد تا از او برای ابو بکر بیعت بگیرد و تهدیدش می کرد که «بیعت کن و گر نه کشته خواهی شد»؟ و همان که همان وقت منکر برادری علی با پیامبر (ص) گشت، منکر حقیقتی که با سنت صحیح و ثابت مسلم گشته و مورد قبول همه قرار گرفته است؟ چنانکه بسیاری از دستورات و تعلیمات پیامبر (ص) و سنتش را منکر گشته است! و همان که وصیت کرد در شورا انتخاب خلیفه هر که را از بیعت خودداری کرد بکشند، و می دانست یگانه مخالف آن انتخاب نادرست امیر المؤمنین علی (ع) است، یا یکی دیگر از ده نفری که می گویند مژده بهشت یافته اند؟ و می دانیم «هر کس مؤمنی را عمدا بکشد جزایش جهنم است و در آن جاودان خواهد بود و خشم خدا و لعنتش بر او خواهد بود و عذابی سهمگین برایش مهیا ساخته است» «1».
آیا عثمان این روایت را درست می پنداشت و باور داشت و با وجود این به مغیرة بن شعبه- وقتی به او توصیه کرده مدینه را به قصد مکه ترک کند و خود را از محاصره کنندگان برهاند- می گفت: از پیامبر خدا شنیدم که در مکه مردی از قریش به گور سپرده می شود که نیمی از عذاب این امت را بر دوش خواهد داشت، و نمی خواهم من آن شخص باشم؟ «2» و چگونه عثمان، علی را- که به موجب این روایت مژده بهشت یافته است- برتر از مروان نمی دانست در حالی که مروان را پیامبر (ص) لعنت فرستاده است؟ و می دانیم «دوزخیان با بهشتیان برابر نیستند و بهشتیان همان پیروزمندانند.» «3»
آیا این طلحه و زبیر همانهایند که عثمان را به کشتن دادند و مردم را علیه او شوراندند و به فرمایش امیر المؤمنین علی (ع): «ساده ترین کارشان در حق وی (یعنی عثمان) پرخاش بود و نرمترین رفتارشان با وی خشونت و جفا. و مردم را بر سر او شوراندند و کار را بر او سخت گرفتند و مقصودشان این بود که حکومت را بچنگ
خویش آورند. و اولین کسانی بودند که زبان به بدگوئی او گشودند و آخرین کسانی که دستور (کشتن او را) دادند تا خونش را بریختند؟» «1» همان دو که مولای متقیان چنین معرفیشان کرده: «هر یک از آن دو، حکومت را برای خویش می خواهند و آن را به سوی خود می کشند و هیچ رابطه ای با خدا ندارند و بهیچ وجه با خدا مرتبط و در حساب نیستند، و هر یک کینه رفیقش را در دل می پرورد، و به زودی پرده از کارشان بر خواهد افتاد؟» «2»
همان دو که بر پیشوای خویش و امامی که اطاعتش واجب است شوریدند و پیمان بیعتش را گسستند و آتش جنگ تجاوز کارانه داخلی را افروختند و علیه او جنگیدند و در آن جنگ کشته شدند و روشن ترین مصداق فرمایش پیامبر (ص) گشتند که «هر کس امام زمان خویش نشناخته بمیرد به حال جاهلیت (و در حال کفر) مرده است»؟
همان دو نفری که سپاه پیمان گسلان را بسیج و تدارک و فرماندهی کردند و به جنگ سرور خاندان پیامبر (ص) بردند و همسر رسول خدا (ص) را که به فرمانش خانه نشین بود از خانه به در نمودند و سردار جماعت پیمان گسلی گشتند که پیامبر (ص) علی (ع) و اصحاب راسترو و عادلش را به جنگ علیه شان برانگیخته است و فرموده با آنها پیکار جویند و بستیزند؟ مگر کسانی که پیامبر اکرم (ص) فرمان جنگ علیه شان صادر کرده و نبرد بر ضدشان را واجب شمرده باشد اهل بهشت شمرده می شوند؟
«جزای کسانی که با خدا و پیامبرش می جنگند و در جهان (یا کشور اسلامی) تلاش تبهکارانه می نمایند، این است که کشته یا به دار آویخته شوند یا یک دست با دیگر پایشان بریده شود یا تبعید گردند آن ننگی است در زندگی دنیا برای آنها و در آخرت عذابی سهمگین دارند.» «3»
این همان زبیری است که در حدیث «صحیحی» پیامبر (ص) به او فرموده:
«تو در حالی که ستمگری با علی می جنگی»؟ و مگر کسی که ستمگرانه با علی (ع) بجنگد جایش بهشت است در حالی که می دانیم پیامبر (ص) می فرماید: «من با کسی که با او (یعنی علی) بجنگد در جنگم، و با هر که با او آشتی باشد آشتی»- و این حدیثی «صحیح» و ثابت است؟! «بنابر این، سزای هر که از شما چنان کند جز ننگ در زندگی دنیا نیست و در قیامت به شدیدترین عذابها کشانده خواهند شد. و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» «1»
این همان زبیری است که عمر در باره اش می گوید: «کیست که برای من چاره ای در باره یاران محمد بیندیشد، اگر من بر دهان این پرخاشجو (اشاره به زبیر) بند ننهم امت محمد (ص) را به گمراهی و نابودی می کشاند»؟ «2» و روزی که زخم برداشته به او گفته: «اما تو ای زبیر! بدخوی و آزمند هستی در حال خشنودی مؤمنی و در حال خشم کافر، روزی انسانی و دیگر روز شیطان. شاید اگر حکومت به چنگت آید به روزگار تو در ریگزار مکه بر سر یک پیمانه جو کتک کاری در می گیرد.
اما اگر حکومت به عهده ات واگذار شود- کاش می دانستم- آن روز که تو شیطان می شوی چه کسی عهده دار مردم خواهد گشت، و روزی که به خشم آئی چه کسی؟ هان! خدا تا وقتی تو چنین صفتی داری حکومت این امت را به تو وا نخواهد گذاشت» «3»؟ و نیز به او گفت: «اما تو ای زبیر! بخدا قلب تو حتی برای یک روز یا یک شب نرم نگشته است و هنوز خشک و سبکسری»؟ «4»
این همان طلحه است که عثمان را کشت و نگذاشت آب به او برسد و نگذاشت او را در گورستان مسلمانان به خاک بسپارند، و مروان او را به خونخواهی عثمان کشت؟ و با وجود اینها آن دو در شمار ده نفری هستند که مژده بهشت یافته اند؟! از تو ای خدا پوزش می طلبیم!
بهشت و سعید بن زید در بهشت و ابو عبیدة بن جراح در بهشت «1»»
با همین سند، ترمذی در «صحیح» خویش ثبت کرده است، و نیز از عبد الرحمن بن حمید از پدرش از رسول خدا نظیرش «2»، همچنین بغوی در کتاب «مصابیح» «3». این را ابو داود در «سنن» از طریق عبد اللّه بن ظالم مازنی ثبت کرده است که می گوید: «سعید بن زید بن عمرو گفت: چون فلانی به کوفه وارد شد فلان شخص به نطق برخاست. در این وقت سعید بن زید دستم را گرفته گفت:
این ستمگر را نمی بینی؟ سپس گواهی داد که نه نفر در بهشتند (و آنان را بر شمرد). پرسیدم: دهمی کیست؟ لحظه ای خاموش ماند و سپس گفت: من» «4».
وی همچنین از طریق عبد الرحمن اخینس چنین ثبت کرده است که «وی در مسجد بود، کسی نام علی (ع) را برد و سعید بن زید برخاسته گفت: من گواهم برای پیامبر خدا (ص) و از او شنیدم که می فرمود: ده نفر در بهشتند:
پیامبر در بهشت است و ابو بکر در بهشت و عمر در بهشت و عثمان در بهشت و علی در بهشت و طلحه در بهشت و زبیر بن عوام در بهشت و سعد بن مالک در بهشت و عبد الرحمن بن عوف در بهشت. و اگر مایل بودم دهمی را نام می بردم.
پرسیدند: او کیست؟ خاموش ماند. دوباره پرسیدند: او کیست؟ گفت:
سعید بن زید.» «5» با همین سند، ترمذی در «جامع» ثبت کرده است «6»، و ابن دیبع در «تیسیر الوصول» «7»، و محب طبری در «ریاض النضرة» به هر دو طریق روائی مذکور «8».
به عقیده ما این روایت چندان اهمیتی ندارد و فضیلت ویژه ای را برای آن ده نفر که می گویند مژده بهشت یافته اند، ثابت نمی نماید و نه ایشان را از جمع مؤمنان متمایز می گرداند، زیرا در قرآن کریم بسا آیه هست مژده بهشت برای مؤمنان، و بسیار مژده که هر کس ایمان آورد و کار شایسته نماید در بهشت خواهد بود، بنابر این بهشتی بودن اختصاص به چند نفر ندارد و توده هائی از خلق خدا را شامل می شود.
می فرماید:
«به کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند مژده بده که بهشت هائی دارند که از زیرش نهرها روان است.» «1»
«خدا از مؤمنان جان و دارائیشان را خریده به این (بها) که بهشت از آن ایشان باشد.» «2»
«کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند و سر در راه پروردگارشان نهادند، ایشان قرین بهشتند،» «3»
«خدا کسانی را که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است.» «4»
«کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند در بهشت ها آشیانه خواهند داشت.» «5»
«هر مرد و زنی که مؤمن باشد و از کارهای پسندیده انجام دهد چنین کسان به بهشت درخواهند آمد.» «6»
«هر مرد و زنی که مؤمن باشد و کار پسندیده کند چنین کسان به بهشت در خواهند آمد.» «7»
«هر که خدا را و پیامبرش را فرمان برد او را به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است.» «1»
«هر که به خدا ایمان بیاورد و کار پسندیده کند او را به بهشت ها در می آورد که از زیرش نهرها روان است.» «2»
«خدا به مردان و زنان مؤمن بهشت ها وعده داده است که از زیرش نهرها روان است.» «3»
چه بسیار کسان از امت محمد (ص) به بهشت در می آیند. این حدیث از پیامبر گرامی به صحت پیوسته که فرمود: علی و شیعه اش در بهشتند. و مژده آن را به علی (ع) داده است. «4» و نیز این حدیث به صحت پیوسته که «فرشته وحی آمده گفت: امتت را مژده بده که هر کس تا بمیرد چیزی را شریک خدا نداند و نسازد به بهشت در خواهد آمد. گفتم: ای فرشته وحی! گر چه دزدی و زنا کرده باشد؟
گفت: آری. گفتم: گر چه دزدی و زنا کند؟ گفت: آری. گفتم گر چه دزدی و زنا کرده باشد؟ گفت: آری، و گر چه شراب خورده باشد.» «5»
همچنین این حدیث از حضرتش به صحت پیوسته است: «مژده گیرید و آیندگان را مژده دهید که هر کس به راستی گواهی دهد که خدائی جز خدای یگانه نیست به بهشت درآید.» «6»
و نیز این حدیث: «به آنکه جانم در دست او است سوگند که همه تان به بهشت در خواهید آمد به استثنای کسی که در برابر خدا سرپیچد یا چون چارپایان برمد. گفتند: ای پیامبر خدا! چه کسی ممکن است از ورود به بهشت سرپیچد؟
فرمود: هر که از من اطاعت نماید به بهشت درآید و هر که سر از فرمانم بپیچد
به دوزخ درآید.» «1»
و از جابر به صحت پیوسته که از پیامبر (ص) شنیده که «من امیدوارم از امتم کسانی که مرا پیروی می کنند یک چهارم بهشتیان را تشکیل دهند. می گوید: از شادی بانگ تکبیر برداشتیم. فرمود: امیدوارم یک سوم بهشتیان را تشکیل دهند.
می گوید: بانگ تکبیر برداشتیم. آنگاه فرمود: امیدوارم که بخش اعظم آن را تشکیل دهند،» «2»
و این نیز «صحیح» شمرده شده که فرمود: «پروردگارم به من وعده داد که از امتم هفتاد هزار تن را بی محاسبه به بهشت در آورد و آنگاه هر هزاره از ایشان برای هفتاد هزار تن شفاعت می کنند» «3» و بسیار حدیث «صحیح» دیگر نظیر اینها.
بنابر این، گروه ده نفره ای که مژده بهشت یافته اند هر گاه واقعا مؤمن بوده و پایبند قرآن و سنت باشند بدون تردید از جمله بهشتیان خواهند بود، مانند سایر کسانی که ایمان آورده و خویشتن تسلیم حکم خدا کرده و نیکوکار بوده است.
ضمنا غیر از این ده نفر، عده ای از اصحاب نیز مژده بهشت یافته اند و پیامبر اکرم (ص) ایشان را نام برده و به زبان خویش مژده بهشت داده است، مانند عمار بن یاسر که پیامبر (ص) از قول فرشته وحی به او فرموده: او را مژده بهشت بده، آتش بر عمار حرام و ممنوع گردیده است. و فرموده: خون و گوشت عمار بر آتش حرام است که آن را در گیرد یا برسد. و این حدیث از حضرتش به صحت پیوسته که «خاندان یاسر را مژده بهشت باد، وعده تان بهشت» و نیز این حدیث که بهشت شیفته چهار تن است: علی بن ابیطالب، عمار یاسر، سلمان فارسی، و مقداد» و به روایتی «بهشت شیفته سه نفر است: علی و عمار و بلال» «1» و در باره زید بن صوحان چندین حدیث رسیده گویای بهشتی بودنش «2». حدیث صحیحی از طریق «مسلم» در باره عبد اللّه بن سلام در دست است حاکی از بهشتی بودنش. «3»
به علی (ع) می فرماید: «پنداری الآن است که تو بر منطقه رحمت من قرار گرفته ای و مردم را از آن می پراکنند، و بر آن سبوها است به شماره ستارگان آسمان، و من و تو و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر در بهشتیم برادرانه نشسته بر تخت های روبرو. تو و شیعه تو در بهشتند». «4»
و این حدیث از وی به صحت پیوسته که «حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتی اند» و همه بر درستی این حدیث همداستانند. همچنین فرموده: «حسن و حسین، جدشان در بهشت است و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و عمویشان در بهشت و همه شان در بهشت و دائی هاشان در بهشت و خودشان در بهشت، و هر که دوست بدارشان در بهشت» این را طبرانی در دو کتاب «کبیر» و «اوسط» ثبت کرده است. و نیز از حضرتش این حدیث به صحت پیوسته که «جعفر بن ابی طالب در بهشت است و دو بال دارد که با آن به هر جا بخواهد پرواز می گیرد» «5».
این حدیث از وی «صحیح» شمرده شده که در حق عمرو بن ثابت اصیرم فرموده که از بهشتیان است. «6» و طبرانی در همان دو کتاب ثبت کرده که به عبد اللّه بن مسعود فرمود: ترا بهشت مژده باد. همچنین فرموده: «من پیشرو عرب در ورود به بهشتم، و صهیب پیشرو روم، و بلال پیشرو حبشیان، و سلمان پیشرو ایرانیان در ورود به بهشت». این را طبرانی ثبت کرده و هیثمی «نیکو» شمرده است.
و نیز عمرو بن جموح را- که لنگ بوده است- مژده داده که در بهشت با پای
سالم راه خواهد رفت. و حدیثش را احمد حنبل ثبت کرده است و رجال سندش «ثقه» و مورد اعتمادند. و ثابت بن قیس را مژده داده که ستوده خواهد زیست و شهید خواهد گشت و خدا به بهشت در خواهد آوردش «1».
با وجود اینها، این چه جنجالی است که بر سر روایت «عشره مبشره» به راه انداخته اند و آن را سندی گرفته اند و وسیله اثبات افتخارات برای آن چند نفر و می خواهند بهشتی بودن را به ایشان اختصاص دهند و چنین تلقین نمایند که گویا فقط آنان به این مزیت و امتیاز نائل گشته اند و مژده بهشت را جز ایشان کسی نیافته و آن همه مژده بهشت که دیگران را رسیده با آنچه ایشان راست تفاوت دارد و جز این کلام الهی است که می فرماید: کسانی که ایمان آوردند و پرهیزکاری می نمودند در زندگانی دنیا و در آخرت ایشان را مژده است و فرمان های خدا را تغییر و تبدیل نیست، آن پیروزی عظیم است.
بنابر این، چرا مژده بهشت را به آن ده نفر اختصاص می دهند و بهشت را به انحصار آنان در می آورند؟ و اعتراف به آن را جزو معتقدات ضروری می شمارند چنانکه احمد پیشوای حنبلیان در نامه ای به مسدد بن مسرهد می نویسد:
«… و این که گواهی دهیم آن ده نفر در بهشتند ابو بکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبد الرحمن و ابو عبیده. بنابر این هر که پیامبر (ص) در باره اش گواهی بهشت داده در حقش گواهی بهشتی بودن می دهیم و روا نیست که بگوئی فلانی در بهشت است و فلانی در دوزخ، جز آن ده نفری که پیامبر (ص) برایشان گواهی بهشت داده است» «2». این حرف ها چرا؟! شاید عنایت نموده باشید که چرا؟ و ما نیز از سبب آن بی اطلاع نیستیم!
در سند و متن روایت حق بررسی داریم و از آن بی تحقیق و ارزیابی نباید در گذریم.
سندش چنانکه ملاحظه می کنید به عبد الرحمن بن عوف و سعید بن زید منتهی می شود و جز این دو، کسی آن را روایت نکرده است. طریق روائی عبد الرحمن
بن عوف منحصر است به عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن زهری از پدرش که گاهی از عبد الرحمن بن عوف و زمانی مستقیما از رسول خدا (ص) روایت کرده است. این سند، باطل است و ناتمام، زیرا با توجه به درگذشت حمید بن عبد الرحمن معلوم می شود که وی نه صحابی، بلکه تابعی بوده و عبد الرحمن بن عوف را درک نکرده تا از او روایت کند. وی در سال 105 هجری «1» به سن 73 سالگی در گذشته، بنابر این متولد سال 32 ه بوده است سالی که عبد الرحمن بن عوف وفات یافته یا بفاصله یکسال از آن. به همین سبب ابن حجر روایت حمید از عمر و عثمان را منقطع می داند «2» و عثمان پس از عبد الرحمن بن عوف در گذشته است و طبعا روایت وی از عبد الرحمن بن عوف منقطع خواهد بود. بنابر این، این سند صحیح نیست. پس طریق روایت منحصر می شود به شخص سعید بن زید که خود را از «عشره مبشره» شمرده است و آن را در دوره معاویه در کوفه روایت کرده است- و این را در صدر روایت دیدیم- و این حدیث از وی تا آن زمان شنیده نشده است و هیچکس پیش از آن از وی نقل ننموده و فقط در آن زمان که دوره تبهکاری و جعل حدیث و تبلیغات سوء بوده به زبان آورده است. کسی از این صحابی نپرسید که چه سری در کارش بوده که آن حدیث را مکتوم داشته و نقل نکرده و گذاشته تا زمان معاویه، و هیچ از آن دوره خلفای راشدین یاد ننموده است در آن دوره که ایشان و دیگر اصحاب سخت نیازمند چنین روایتی بوده اند تا موضع خویش محکم سازند و آن را حجت آورند و در اقناع منطقی دیگران بکار گیرند و از خونریزی ها جلوگیری نمایند و بسیار حقوق را که در آن سال های پر کشمکش و خونین پایمال گشته محفوظ و در امان دارند؟! پنداری این حدیث روزی که معاویه بر تخت سلطنت نشسته و رژیم تباهش را بر مسلمانان تحمیل کرده به سعید بن زید الهام گشته است نه این که آن را ده ها سال پیش از پیامبر گرامی (ص) شنیده باشد.
گمان قوی می برم که سعید بن زید هنگامی که نتوانست حملات و دشنام های
مخالفین امیر المؤمنین علی (ع) را تحمل کند و در برابر کسانی که معاویه بر کوفه گماشته بود مقاومت نماید و نسبت به دستگاه حاکمه نیز موضع مخالف گرفته بود چنانکه از بیعت با یزید و موافقت با ولایتعهدی او خودداری ورزیده و در آن مورد به مروان بن حکم سخنی خشن گفته بود. «1» بر جان خویش از تصمیمات تعرضی معاویه ترسیده است و برای این که خود را از آسیب وی برهاند این روایت را جعل کرده تا آن را سپر حمایت خویش گرداند و اتهام علاقه مندی و عشق علی (ع) را که به وی می زده اند برطرف سازد، و آن زمان هر که را به طرفداری و عشق علی (ع) متهم می ساختند به معرض شکنجه و آزارهای گوناگون و زندان و اعدام در می آمد.
بدینسان، با جعل این حدیث، و بخشیدن بهشت به مخالفان و دشمنان علی (ع) و کسانی که از بیعتش سرپیچیده و علیه خلافتش قیام مسلحانه کرده اند حاکم وقت را خشنود گردانیده و خطر مرگ و آزار را از خود دور ساخته است. سران مخالفان علی (ع) را در یک صف قرار داده و هیچکس دیگر را در ردیفشان ننشانده و هیچ یک از دوستداران علی (ع) و شیعه او را و سروران اهل بهشت را چون سلمان و ابوذر و عمار و مقداد همطراز ایشان ندانسته پنداری بهشت را برای همین چند نفر آفریده اند، و با این عمل عطف حاکم را به خود جلب کرده است در شرائطی که به پای هر جاعل تبهکار و هر دروغسازی که چیزی از این گونه می ساخت خروارها زر و سیم می ریختند.
اگر پای شمشیر و زر و سیم در بین نبود و عقل و انصاف و ایمان داور بود هیچکس متن و مضمون این روایت را نمی پذیرفت و هرگز علی (ع) در بهشت با مخالفان و دشمنان و اضدادش فراهم نمی آورد در حالی که مسلم است متناقضان و اضداد فراهم نمی آیند و وحدت و همسانی نمی یابند. همه می دانند که رفتار و تاریخ حیات علی (ع) غیر از رفتار و تاریخ حیات آن دیگران است و او همان مردی است که در شورای شش نفره وقتی پیروی از شیوه ابو بکر و عمر را شرط انتخابش به خلافت گرفتند چشم از خلافت پوشید تا به پیروی آن شیوه نیالاید و این ضدیت و مخالفت را به صراحت اعلام داشت و بعدها آن اختلافات و کشمکش ها را با عثمان پیدا کرد و از کشتنش ناراحت نگشت و حاضر نشد شهادت بدهد به این که عثمان بناحق کشته
شده است و نطق شقشقیه را ایراد فرمود و در میان توده های انبوه خلق فریاد برآورد:
«هان! هر قطعه زمینی که عثمان از ملک عموم به تملک کسی داده و هر مالی که از مال خدا به کسی بخشیده به خزانه عمومی بازگشته است.» «1» سپس آن دو بیعت شکن به جنگ وی برخاستند و در راه مخالفتش به کشتن رفتند. این ها چگونه با علی (ع) در بهشت گرد می آیند؟! من نمی دانم! آیا اینها دلبسته بهشت جاودان و نعیم ایزدی بوده اند؟! هرگز!
بررسی متن روایت:
در باره متن روایت نیز تأملات و نظراتی داریم که ما را از تصدیق آن باز می دارد.
آیا عبد الرحمن بن عوف که روایت از زبانش نقل گشته و خود از آن ده نفر مژده بهشت یافته است، به این حدیث و مژده اش معتقد بوده و آن را راست می دانسته است و با وجود آن روز شورای شش نفره شمشیر بر سر علی (ع) کشیده که «بیعت کن و گرنه ترا خواهم کشت»! و هنگامی که کشور را آشوب فرا گرفته و انحراف حاکم از رویه اسلامی وضع خطرناکی پیش آورده به علی (ع) گفته: «اگر می خواهی شمشیرت را بردار و من شمشیرم را برمی دارم، زیرا او (یعنی عثمان) بر خلاف تعهدی که به من سپرده عمل کرده است»! و با خود عهد بسته که تا زنده است با عثمان حرف نزند، و از بیعتی که با عثمان کرده است اظهار ندامت نموده به خدا پناه می برده است، و وصیت کرده که عثمان بر او نماز نگزارد، و در حالی مرده که با عثمان قهر بوده است، و عثمان او را متهم به نفاق می کرده و منافق می خوانده است؟! «2» آیا این واقعیات با صحت آن روایت جور می آید؟! آیا می توان گفت که عبد الرحمن بن عوف و عثمان این حدیث را شنیده و باور داشته اند و در عین حال این کارها را می کرده اند؟!
آیا ابو بکر و عمری که مژده بهشت یافته اند همان دو نفری هستند که جگر گوشه پیامبر (ص)- صدیقه طاهره- به هنگام وفات از آنها ناراضی و خشمگین
بود؟ آیا همان دو نفری هستند که به ایشان فرمود: خدا و فرشتگانش را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و خشنود نساختید، و اگر پیامبر (ص) را ملاقات کردم از شما به او شکایت خواهم برد؟ و همان دو نفری که مادر حسن و حسین- آن دو سرور بهشتیان- گریان و ناله کنان بانگ شکایت علیه شان برداشت که آه پدرم! ای پیامبر خدا! پس از تو چه ها که از دست پسر خطاب و پسر ابی قحافه نکشیدیم!؟ و همان ها که میراث خاندان پیامبر (ص) را به یغما بردند و سخن امیر المؤمنین علی (ع) در حقشان راست آمد که در حالی که خار در دیده و استخوان در گلویم خلیده بود شکیبائی ورزیدم و نگریستم که میراثم به یغما می رود؟! این همان ابو بکری است که فاطمه- سلام اللّه علیها- وصیت کرد بر او نماز نگزارد و در تشییع جنازه اش حاضر نشود، و او و رفیقش حاضر نشدند؟! و آیا همان است که دختر عزیز پیامبر پاک و اقدس به او گفت: در هر نمازی که می خوانم ترا نفرین می کنم؟! و همان که حرمت خانه فاطمه (ع) را پایمال ساخت و پیامبر (ص) را بدان وسیله آزرد؟ «1» و می دانیم که «کسانی که پیامبر خدا را می آزارند عذابی دردناک خواهند داشت.» «2» و آیا این همان است و همان …
آیا عمر این روایت را راست می پنداشت و باور داشت و در عین حال از حذیفه یمانی- که از نام منافقان آگاه بود- می پرسید آیا او از شمار منافقان است و آیا پیامبر خدا (ص) نام او را در ردیف آنها آورده است؟ «3» آیا روزی که در دوره خلافتش از ملقب شدن به «ابو عیسی» نهی کرد، و مغیره به او گفت که پیامبر (ص) وی را به آن ملقب ساخته است و عمر در جوابش گفت پیامبر (ص) از او در گذشته است و نمی دانیم چه بر سرمان خواهد آمد، و لقبش را تغییر داد و «ابو عبد اللّه» نامید «4»، آیا در آن روز از این بشارت اطلاع داشت؟ و اگر واقعا مژده بهشت به او داده شده بود پس چطور نمی دانست چه بر سرش خواهد آمد
و چه سرنوشتی خواهد داشت؟! آیا این همان عمری است که علی را مثل «شتر مهار شده» می کشید و می برد تا از او برای ابو بکر بیعت بگیرد و تهدیدش می کرد که «بیعت کن و گر نه کشته خواهی شد»؟ و همان که همان وقت منکر برادری علی با پیامبر (ص) گشت، منکر حقیقتی که با سنت صحیح و ثابت مسلم گشته و مورد قبول همه قرار گرفته است؟ چنانکه بسیاری از دستورات و تعلیمات پیامبر (ص) و سنتش را منکر گشته است! و همان که وصیت کرد در شورا انتخاب خلیفه هر که را از بیعت خودداری کرد بکشند، و می دانست یگانه مخالف آن انتخاب نادرست امیر المؤمنین علی (ع) است، یا یکی دیگر از ده نفری که می گویند مژده بهشت یافته اند؟ و می دانیم «هر کس مؤمنی را عمدا بکشد جزایش جهنم است و در آن جاودان خواهد بود و خشم خدا و لعنتش بر او خواهد بود و عذابی سهمگین برایش مهیا ساخته است» «1».
آیا عثمان این روایت را درست می پنداشت و باور داشت و با وجود این به مغیرة بن شعبه- وقتی به او توصیه کرده مدینه را به قصد مکه ترک کند و خود را از محاصره کنندگان برهاند- می گفت: از پیامبر خدا شنیدم که در مکه مردی از قریش به گور سپرده می شود که نیمی از عذاب این امت را بر دوش خواهد داشت، و نمی خواهم من آن شخص باشم؟ «2» و چگونه عثمان، علی را- که به موجب این روایت مژده بهشت یافته است- برتر از مروان نمی دانست در حالی که مروان را پیامبر (ص) لعنت فرستاده است؟ و می دانیم «دوزخیان با بهشتیان برابر نیستند و بهشتیان همان پیروزمندانند.» «3»
آیا این طلحه و زبیر همانهایند که عثمان را به کشتن دادند و مردم را علیه او شوراندند و به فرمایش امیر المؤمنین علی (ع): «ساده ترین کارشان در حق وی (یعنی عثمان) پرخاش بود و نرمترین رفتارشان با وی خشونت و جفا. و مردم را بر سر او شوراندند و کار را بر او سخت گرفتند و مقصودشان این بود که حکومت را بچنگ
خویش آورند. و اولین کسانی بودند که زبان به بدگوئی او گشودند و آخرین کسانی که دستور (کشتن او را) دادند تا خونش را بریختند؟» «1» همان دو که مولای متقیان چنین معرفیشان کرده: «هر یک از آن دو، حکومت را برای خویش می خواهند و آن را به سوی خود می کشند و هیچ رابطه ای با خدا ندارند و بهیچ وجه با خدا مرتبط و در حساب نیستند، و هر یک کینه رفیقش را در دل می پرورد، و به زودی پرده از کارشان بر خواهد افتاد؟» «2»
همان دو که بر پیشوای خویش و امامی که اطاعتش واجب است شوریدند و پیمان بیعتش را گسستند و آتش جنگ تجاوز کارانه داخلی را افروختند و علیه او جنگیدند و در آن جنگ کشته شدند و روشن ترین مصداق فرمایش پیامبر (ص) گشتند که «هر کس امام زمان خویش نشناخته بمیرد به حال جاهلیت (و در حال کفر) مرده است»؟
همان دو نفری که سپاه پیمان گسلان را بسیج و تدارک و فرماندهی کردند و به جنگ سرور خاندان پیامبر (ص) بردند و همسر رسول خدا (ص) را که به فرمانش خانه نشین بود از خانه به در نمودند و سردار جماعت پیمان گسلی گشتند که پیامبر (ص) علی (ع) و اصحاب راسترو و عادلش را به جنگ علیه شان برانگیخته است و فرموده با آنها پیکار جویند و بستیزند؟ مگر کسانی که پیامبر اکرم (ص) فرمان جنگ علیه شان صادر کرده و نبرد بر ضدشان را واجب شمرده باشد اهل بهشت شمرده می شوند؟
«جزای کسانی که با خدا و پیامبرش می جنگند و در جهان (یا کشور اسلامی) تلاش تبهکارانه می نمایند، این است که کشته یا به دار آویخته شوند یا یک دست با دیگر پایشان بریده شود یا تبعید گردند آن ننگی است در زندگی دنیا برای آنها و در آخرت عذابی سهمگین دارند.» «3»
این همان زبیری است که در حدیث «صحیحی» پیامبر (ص) به او فرموده:
«تو در حالی که ستمگری با علی می جنگی»؟ و مگر کسی که ستمگرانه با علی (ع) بجنگد جایش بهشت است در حالی که می دانیم پیامبر (ص) می فرماید: «من با کسی که با او (یعنی علی) بجنگد در جنگم، و با هر که با او آشتی باشد آشتی»- و این حدیثی «صحیح» و ثابت است؟! «بنابر این، سزای هر که از شما چنان کند جز ننگ در زندگی دنیا نیست و در قیامت به شدیدترین عذابها کشانده خواهند شد. و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» «1»
این همان زبیری است که عمر در باره اش می گوید: «کیست که برای من چاره ای در باره یاران محمد بیندیشد، اگر من بر دهان این پرخاشجو (اشاره به زبیر) بند ننهم امت محمد (ص) را به گمراهی و نابودی می کشاند»؟ «2» و روزی که زخم برداشته به او گفته: «اما تو ای زبیر! بدخوی و آزمند هستی در حال خشنودی مؤمنی و در حال خشم کافر، روزی انسانی و دیگر روز شیطان. شاید اگر حکومت به چنگت آید به روزگار تو در ریگزار مکه بر سر یک پیمانه جو کتک کاری در می گیرد.
اما اگر حکومت به عهده ات واگذار شود- کاش می دانستم- آن روز که تو شیطان می شوی چه کسی عهده دار مردم خواهد گشت، و روزی که به خشم آئی چه کسی؟ هان! خدا تا وقتی تو چنین صفتی داری حکومت این امت را به تو وا نخواهد گذاشت» «3»؟ و نیز به او گفت: «اما تو ای زبیر! بخدا قلب تو حتی برای یک روز یا یک شب نرم نگشته است و هنوز خشک و سبکسری»؟ «4»
این همان طلحه است که عثمان را کشت و نگذاشت آب به او برسد و نگذاشت او را در گورستان مسلمانان به خاک بسپارند، و مروان او را به خونخواهی عثمان کشت؟ و با وجود اینها آن دو در شمار ده نفری هستند که مژده بهشت یافته اند؟! از تو ای خدا پوزش می طلبیم!
آیا این همان طلحه است که در اثنای جنگ جمل امیر المؤمنین علی (ع) او را سوگند داد و از او در باره حدیث ولایت (هر که من مولای اویم علی مولای او است) اقرار خواست و حجت را بر وی تمام کرد، و او بهانه آورد که آن حدیث را فراموش کرده است؟ همچنان پس از بیعتی که با حضرتش کرده بود از یاری او خودداری ورزید و مانع استقرار حق و اجرای قانون اسلام توسط مولای متقیان شد تا آن که با تیری که مروان به طرفش پرتاب کرد به خاک هلاک افتاد، در حالی که سر از اطاعت امام زمانش پیچیده بود! آیا امام و کسی که علیه او شوریده با هم در بهشتند؟!
این همان طلحه است که آیه شریفه: «حق ندارید پیامبر خدا را بیازارید و نه این که به هیچ وجه همسرانش را پس از او به همسری خویش درآورید. آن کارتان در پیشگاه خدا (گناهی) سهمگین است» «1» در باره اش نازل گشت آن هنگام که گفت: «محمد همسران ما را پس از ما به همسری خویش در می آورد و در عین حال ما را از دخترعموهایم باز می دارد! اگر پیشامدی برایش کرده (یعنی درگذشت) بعد از او با همسرانش ازدواج می کنیم!» و گفت: «اگر پیامبر خدا (ص) بمیرد با عائشه که دختر عموی من است ازدواج خواهم کرد» و حرفش به گوش پیامبر اکرم (ص) رسید و آزرده خاطر گشت و آن آیت فرود آمد؟!
عمر وقتی زخم برداشته بود به او گفت: حرفی دارم، بزنم یا نه؟ گفت:
بگو. اما تو سخن خیری نمی گوئی. گفت: من تو را از آن روز که انگشتت در جنگ «احد» آسیب دید می شناسم و می دانم که چه در سر داری. و پیامبر خدا (ص) در حالی درگذشت که از سخنی که روز نزول آیه حجاب گفتی خشمگین بود از دست تو.
ابو عثمان- جاحظ می گوید: طلحه روزی که آیه حجاب فرود آمد در حضور کسانی که حرفش را به اطلاع پیامبر خدا (ص) رساندند گفت: «حجاب امروزشان برایش چه فایده دارد. فردا می میرد و زنانش را به ازدواج خویش در می آوریم». جاحظ می گوید: «اگر کسی به عمر می گفت: تو که گفته ای: پیامبر
خدا (ص) در حالی مرد که از شش نفر راضی بود. چگونه اکنون به طلحه می گوئی: پیامبر (ص) در حالی درگذشت که به خاطر سخنی که گفتی از تو خشمگین بود؟ عمر بر پیشانی او می کوفت، اما کجا کسی جرأت داشت حرفی ساده تر از این به عمر بزند تا چه برسد به چنین حرفی؟! «1»» «2»
آیا سعد بن ابی وقاص- یکی از ده نفر مژده بهشت یافته- این روایت را باور داشت، همو که چون در باره عثمان و قاتلش از او پرسیده اند گفته: «من به تو اطلاع می دهم که او با شمشیری کشته شده که عائشه آخته و طلحه تیزش کرده و پسر ابیطالب به زهر آلوده اش، و زبیر سکوت کرده و با دست اشاره نموده است، و ما دست باز داشته ایم و اگر می خواستیم می توانستیم او را از خطر و آسیب برهانیم»؟ آیا این چیزها که وی گفته با تصدیق آن روایت جور می آید، و اگر باور داشته می توانسته چنین حرفی بزند و چنین رویه ای نسبت به عثمان پیش گیرد؟! منزه است خدا از این که ستمگر و ستمدیده، قاتل و مقتول، خلیفه و شورشیان علیه او را یکجا در بهشت فراهم آرد. این بهتانی بیش نیست و حرف از پیش خود ساخته ای!
آیا این روایت در مورد سعد بن ابی وقاص راست می آید در باره کسی که از بیعت با امام زمانش سرپیچیده و از یاری وی خودداری نموده است از بیعت با امامی که بیعتش به تحقیق پیوسته و امت اسلام در آن همداستان گشته اند و مجاهدان بدر و مهاجران و انصار در آن شرکت جسته اند و فرمان الهی عذاب در حق هر که از این بیعت شانه خالی کند رقم خورده است؟! مگر در باره سعد بن ابی وقاص کتابی از جانب پروردگار نازل گشته و فرمانی که او را از اصول و احکام مسلم اسلام مستثنی نموده و مژده بهشت داده است؟!
مگر در لابلای تاریخ و در صفحات زندگی ابو عبیده جراح- گورکن مدینه- کارهای بزرگ و افتخارآمیزی هست که او را در خور مژده بهشت گرداند؟ یا مگر
فضائلی از او بروز کرده جز این که روز سقیفه دست رد بر ولایت پر عظمت الهی نهاده و در پی انتخابات قلابی دویده و به جنایات سیاسی یی آلوده که روی تاریخ را سیاه کرده و امت را به سیه روزی نشانده و بر بنای وحدت و همبستگی اش خلل وارد آورده و مصیبتها تا به امروز بر سرش آورده است و سبب گشته بر جگر گوشه مصطفی، و نور دیده اش ستم رود و احترام پیامبر (ص) با هتک حرمت خاندانش خدشه بیند و جانشینش و وصیش مورد اهانت و آزار قرار گیرد؟! پنداری این جنایت ها که ابو عبیده جراح در آن دست داشته کارهای افتخار آمیز و پرفضیلتی است که او را به بهشت نائل آورده است. «آیا کسانی که دست بکارهای بدزده اند پنداشته اند که آنها را با کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند برابر می گردانیم و در زندگی و مرگ همسانند؟! بد قضاوت می نمایند!» «1»
پس از پیدایش این روایت، کسی پیدا شده که دیده مژده بهشت- چنانکه ملاحظه نمودید- همه مؤمنان را در برمی گیرد و به افراد یا گروه معینی اختصاص ندارد و فهمیده که این روایت چنان فضیلت و افتخار ارزنده ای برای آن جماعت ثابت نمی دارد و بعلاوه، چون اسمی از عائشه ام المؤمنین در آن برده نشده ناقص می نماید، پس بر آن شده که مفهوم آن را به قالبی دیگر- و چنان که خود می پسندد- بریزد و به گونه ای درآورد که بهشت به انحصار همان گروه معدود در آید و هیچ کس دیگر در آن شریک و سهیم نماند، و آن را به ابوذر غفاری نسبت داده که می گوید:
«پیامبر خدا (ص) به خانه عائشه در آمده فرمود: عائشه! نمی خواهی مژده ای به تو بدهم؟ گفت: آری، می خواهم ای پیامبر خدا! فرمود پدرت در بهشت است و رفیقش ابراهیم است. عمر در بهشت است و رفیقش نوح. عثمان در بهشت است و رفیقش من. علی در بهشت است و رفیقش یحیی بن زکریا. طلحه در بهشت است و رفیقش داود. زبیر در بهشت است و رفیقش اسماعیل. سعد بن ابی وقاص در بهشت است و رفیقش سلیمان بن داود. سعید بن زید در بهشت است و رفیقش موسی بن عمران.
عبد الرحمن بن عوف در بهشت است و رفیقش عیسی بن مریم. ابو عبیدة بن جراح در بهشت است و رفیقش ادریس. آنگاه افزود: ای عائشه! من سرور پیامبرانم و
پدرت برترین صدیقان و تو مادر مؤمنان» «1»
کاش این روایت، سند می داشت و معلوم چه کسی از چه کسی نقل کرده تا جاعلش را می شناختیم و می دانستیم چه کسی به دروغ از زبان پیامبر (ص) ساخته است. کاش جاعل و سازنده اش می دانست که رفاقت دو نفر مستلزم تشابه اخلاقی و اشتراک در سلوک و خصال است و وحدت روحیه و اعتقاد. مگر کسی می تواند پیامبران معصوم و عالیمقام را با این گروه نه نفره ای که در مدینه بوده اند، مقایسه کند و همتا و همشأن بپندارد یا تشابهی که لازمه رفاقت و همنشینی است میانشان بیابد؟! آیا کسی می تواند پی ببرد به راز این انتخاب و تعیین رفاقت و این که چگونه هر پیامبر معصومی را رفیق کسی ساخته اند که معصوم نیست؟! به راستی این انتخاب و تعیین رفاقت به انتخاب و تعیین خلافتی می ماند که در سقیفه انجام گشته، چون ملاک و میزانش لیاقت و شایستگی و احراز شرایط و کمالات لازم نبوده است. و هر دو شگفت و مایه حیرتند، و تا روزگار هست شگفتی ها خواهی دید!
چرا عبد اللّه بن مسعودی که آن جماعت حدیث «صحیح» در تمجیدش دارند که می گوید: «به لحاظ هدایت و رفتار و حرکات بیش از همه خلق به محمد (ص) شبیه است» «2» رفیق محمد (ص) نباشد و عثمان رفیقش باشد؟!
رفیق عیسی بن مریم چرا ابوذر نباشد که به موجب حدیثی ثابت «به لحاظ هدایت و نیکوکاری و زهد و پارسائی و راستگوئی و حدیث و هیئت و اخلاق شبیه ترین فرد مردم به عیسی بن مریم است» «3» و عبد الرحمن بن عوف باشد؟!
پیامبر اکرم (ص) چرا با عثمان بن عفان رفیق باشد و در بهشت همنشین، در حالی که هیچ تشابهی از حیث اخلاق و رفتار و خلقت و نسب و خوی و زندگانی میانشان نیست و چرا با جعفر بن ابیطالب رفیق و همنشین نباشد که خود به او فرموده:
«دوست من! تو از همه مردم به هیئت و اخلاقم شبیه تری، و از دوده ای آفریده شده ای که من از آن آفریده شده ام» و فرموده: «تو ای جعفر! شبیه ترین ساختمان
وجود به ساختمان وجودت ساختمان وجود من است، و شبیه ترین اخلاق به اخلاقت اخلاقم. و تو در من هستی و از شجره من»؟ «1»
پیامبر (ص) چرا برای همنشینی و رفاقت، عثمان را انتخاب کرد نه ابو بکر را، در صورتی که آن جماعت این حدیث را «صحیح» می شمارند که «اگر می- خواستم دوستی برگزینم ابو بکر را بر می گزیدم» و در حدیث دروغین آمده که در دعائی می فرمود: «خدایا! تو ابو بکر را در غار رفیقم ساختی، بنابر این او را در بهشت رفیقم گردان»؟ «2»
چرا عثمان رفیق ابراهیم نگشت در حالی که به موجب تمجیدهای دروغینی که برای او ساخته اند وی شبیه ابراهیم بوده است «3»
چرا عمر رفیق موسی نگشت و عثمان رفیق هارون، و علی بن ابیطالب رفیق پیامبر خدا (ص) چنانکه حدیث دروغینی که از قول انس از زبان پیامبر (ص) آمده حکایت می کند که «هر پیامبری نظیری در میان امتم دارد. ابو بکر نظیر ابراهیم است و عمر نظیر موسی، و عثمان نظیر هارون، و علی بن ابیطالب نظیر من»؟ «4»
آری، جاعل این روایت غفلت کرده و ندانسته که پیامبر اکرم (ص) فرموده:
«علی! تو برادر من و همنشین و رفیقم در بهشتی». و این همنشینی و رفاقت و برادری یی است که برهان های راست و استوار و قاطع بر آن است و با تشابه و همسانی و تجانسی که میان ایشان وجود دارد تحکیم می شود و به همین سبب در آیه «تطهیر» گرد هم آمده اند و خدا در قرآن حکیمش یکتنشان شمرده است و ولایتشان را ملازم گردانیده و مقارن. و آن روایات جعلی و دروغین را شعبده بازی دشمنان دین و خاندان نبوت و کینه ورزی های دیرینه ساخته است. در برابر این حدیث گهربار که در فضل مولایمان سرور دودمان پاک رسالت امیر مؤمنان علی علیه السلام هست.
اکنون بیائید تا از ابوذر- که سلسله روایت به وی منتهی می شود- و از
عائشه- که مورد خطاب آن روایت است- بپرسیم که مطمئنا آن را از رسول خدا (ص) شنیده و باور داشته اید، و به راستی از مصدر وحی الهی و آن که به هوای دل سخن نمی گوید و سخنش وحی و راست است شنیده اید؟ زیرا که ایشان آگاهند و ابوذر همان است که «نه آسمان نیلگون بر راستگوتری از وی سایه افکنده و نه زمین تیره چون او ببر گرفته است». هر گاه سخنانی را که میان عثمان و ابوذر رفته و مکالماتشان را به یاد آوریم، می فهمیم که آن ابر مرد، از چنین روایتی به دور و پاکدامن است، و هیچ خردی باور نمی دارد ابوذری که بانگ اعتراض هایش علیه رویه و سیاست عثمان، جهان را پر کرده و انتقادات تند و کوبنده اش عرصه را بر او تنگ آورده، و بنای دستگاهش را لرزانده و آن نطق های آتشین و سخنان جاویدان را ایراد کرد، چنین روایتی از پیامبر اکرم در باره عثمان شنیده و نقل نموده باشد.
ابوذری که گفتارش با عثمان همه نقد گزنده است و حمله آتشبار، و عکس العمل های عثمان را هیچ میشمارد و آزار و کیفرش را بر تن و جان هموار می سازد و فرمایش پیامبر گرامی را بر صورتش می زند که «چون بنی امیه به سی تن برسند، سرزمین خدا را دوست و چنگاورد خویش می سازند، و بندگان خدا را برده و ابزار، و دین خدا را غشدار (و مایه گمراهی)»، این حدیث را بر صورت عثمان می زند و عثمان او را دروغگو می خواند «1»، و هر که ابوذر را دروغگو سازد پیامبر خدا (ص) را دروغگو شمرده باشد!
این ابوذر تنها نیست که به عثمان بدبین است و به او پرخاش می کند و انتقاد و نکوهش، بلکه دیگر اصحاب با وی در این نظر و عمل همداستانند. و تاریخ چون از مهاجران و انصاری که رویه عثمان را محکوم می ساختند و بر او شوریدند و خلقی که از همه شهرهای بزرگ گرد آمدند برای رسیدگی به حساب عثمان و بر کناری و واداشتنش به تغییر رویه، گواهی می دهد که اصحاب و خلق مسلمان چنین روایتی را نشنیده و باور نداشته اند و هیچ آدم درستکار و راستگوئی آن را باور نداشته است.
این روایت را مگر عائشه ام المؤمنین- که ادعا می شود خطاب به خود
او بوده است- فراموش کرده یا چشم از آن پوشیده که در برابر اجتماع اصحاب، بانگ برداشته که «نعثل را بکشید! خدا او را بکشد!»؟ و دیگر روز به مروان گفته:
«بخدا دلم می خواهد تو و این رفیقت که خیلی به وضع و سرنوشتش علاقمندی به پای هر کدامتان سنگ آسیائی می بود و هر دو در دریا می بودید!» و گفته: «بخدا دلم می خواهد او (یعنی عثمان) در یکی از همین جوال هایم می بود و من می توانستم برش دارم تا او را به دریا بیندازم»؟ و به ابن عباس گفته: «خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده است، مبادا مردم (محاصره کننده) را از دور این دیکتاتور پراکنده سازی» و روزی جامه پیامبر (ص) را افراشته و گفته: «این جامه پیامبر خدا (ص) است که نفرسوده و عثمان سنتش را فرسوده و از بین برده است» و چون خبر کشته شدن عثمان به او رسیده گفته: «خدا او را از بین ببرد، آن (کشته شدن) به خاطر کارهائی بود که کرد و خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد» و گفته:
«بمیرد نعثل و نابود شود!» «1»؟
آیا آدم با وجدان و پاک ضمیر تصدیق می کند عائشه که نسبت به عثمان چنان مواضعی گرفته و آن رفتار سهمگین و تند و خشمالود را داشته آن سخن را از پیامبر اکرم (ص) شنیده و تصدیق نموده و روایت کرده باشد و در عین حال «نعثل» را همنشین پیامبر خدا (ص) در بهشت دانسته باشد؟! «بخدا پناه ببر از این که در زمره جاعلان در آئی» «2»!
این همان طلحه است که آیه شریفه: «حق ندارید پیامبر خدا را بیازارید و نه این که به هیچ وجه همسرانش را پس از او به همسری خویش درآورید. آن کارتان در پیشگاه خدا (گناهی) سهمگین است» «1» در باره اش نازل گشت آن هنگام که گفت: «محمد همسران ما را پس از ما به همسری خویش در می آورد و در عین حال ما را از دخترعموهایم باز می دارد! اگر پیشامدی برایش کرده (یعنی درگذشت) بعد از او با همسرانش ازدواج می کنیم!» و گفت: «اگر پیامبر خدا (ص) بمیرد با عائشه که دختر عموی من است ازدواج خواهم کرد» و حرفش به گوش پیامبر اکرم (ص) رسید و آزرده خاطر گشت و آن آیت فرود آمد؟!
عمر وقتی زخم برداشته بود به او گفت: حرفی دارم، بزنم یا نه؟ گفت:
بگو. اما تو سخن خیری نمی گوئی. گفت: من تو را از آن روز که انگشتت در جنگ «احد» آسیب دید می شناسم و می دانم که چه در سر داری. و پیامبر خدا (ص) در حالی درگذشت که از سخنی که روز نزول آیه حجاب گفتی خشمگین بود از دست تو.
ابو عثمان- جاحظ می گوید: طلحه روزی که آیه حجاب فرود آمد در حضور کسانی که حرفش را به اطلاع پیامبر خدا (ص) رساندند گفت: «حجاب امروزشان برایش چه فایده دارد. فردا می میرد و زنانش را به ازدواج خویش در می آوریم». جاحظ می گوید: «اگر کسی به عمر می گفت: تو که گفته ای: پیامبر
خدا (ص) در حالی مرد که از شش نفر راضی بود. چگونه اکنون به طلحه می گوئی: پیامبر (ص) در حالی درگذشت که به خاطر سخنی که گفتی از تو خشمگین بود؟ عمر بر پیشانی او می کوفت، اما کجا کسی جرأت داشت حرفی ساده تر از این به عمر بزند تا چه برسد به چنین حرفی؟! «1»» «2»
آیا سعد بن ابی وقاص- یکی از ده نفر مژده بهشت یافته- این روایت را باور داشت، همو که چون در باره عثمان و قاتلش از او پرسیده اند گفته: «من به تو اطلاع می دهم که او با شمشیری کشته شده که عائشه آخته و طلحه تیزش کرده و پسر ابیطالب به زهر آلوده اش، و زبیر سکوت کرده و با دست اشاره نموده است، و ما دست باز داشته ایم و اگر می خواستیم می توانستیم او را از خطر و آسیب برهانیم»؟ آیا این چیزها که وی گفته با تصدیق آن روایت جور می آید، و اگر باور داشته می توانسته چنین حرفی بزند و چنین رویه ای نسبت به عثمان پیش گیرد؟! منزه است خدا از این که ستمگر و ستمدیده، قاتل و مقتول، خلیفه و شورشیان علیه او را یکجا در بهشت فراهم آرد. این بهتانی بیش نیست و حرف از پیش خود ساخته ای!
آیا این روایت در مورد سعد بن ابی وقاص راست می آید در باره کسی که از بیعت با امام زمانش سرپیچیده و از یاری وی خودداری نموده است از بیعت با امامی که بیعتش به تحقیق پیوسته و امت اسلام در آن همداستان گشته اند و مجاهدان بدر و مهاجران و انصار در آن شرکت جسته اند و فرمان الهی عذاب در حق هر که از این بیعت شانه خالی کند رقم خورده است؟! مگر در باره سعد بن ابی وقاص کتابی از جانب پروردگار نازل گشته و فرمانی که او را از اصول و احکام مسلم اسلام مستثنی نموده و مژده بهشت داده است؟!
مگر در لابلای تاریخ و در صفحات زندگی ابو عبیده جراح- گورکن مدینه- کارهای بزرگ و افتخارآمیزی هست که او را در خور مژده بهشت گرداند؟ یا مگر
فضائلی از او بروز کرده جز این که روز سقیفه دست رد بر ولایت پر عظمت الهی نهاده و در پی انتخابات قلابی دویده و به جنایات سیاسی یی آلوده که روی تاریخ را سیاه کرده و امت را به سیه روزی نشانده و بر بنای وحدت و همبستگی اش خلل وارد آورده و مصیبتها تا به امروز بر سرش آورده است و سبب گشته بر جگر گوشه مصطفی، و نور دیده اش ستم رود و احترام پیامبر (ص) با هتک حرمت خاندانش خدشه بیند و جانشینش و وصیش مورد اهانت و آزار قرار گیرد؟! پنداری این جنایت ها که ابو عبیده جراح در آن دست داشته کارهای افتخار آمیز و پرفضیلتی است که او را به بهشت نائل آورده است. «آیا کسانی که دست بکارهای بدزده اند پنداشته اند که آنها را با کسانی که ایمان آوردند و کارهای پسندیده کردند برابر می گردانیم و در زندگی و مرگ همسانند؟! بد قضاوت می نمایند!» «1»
پس از پیدایش این روایت، کسی پیدا شده که دیده مژده بهشت- چنانکه ملاحظه نمودید- همه مؤمنان را در برمی گیرد و به افراد یا گروه معینی اختصاص ندارد و فهمیده که این روایت چنان فضیلت و افتخار ارزنده ای برای آن جماعت ثابت نمی دارد و بعلاوه، چون اسمی از عائشه ام المؤمنین در آن برده نشده ناقص می نماید، پس بر آن شده که مفهوم آن را به قالبی دیگر- و چنان که خود می پسندد- بریزد و به گونه ای درآورد که بهشت به انحصار همان گروه معدود در آید و هیچ کس دیگر در آن شریک و سهیم نماند، و آن را به ابوذر غفاری نسبت داده که می گوید:
«پیامبر خدا (ص) به خانه عائشه در آمده فرمود: عائشه! نمی خواهی مژده ای به تو بدهم؟ گفت: آری، می خواهم ای پیامبر خدا! فرمود پدرت در بهشت است و رفیقش ابراهیم است. عمر در بهشت است و رفیقش نوح. عثمان در بهشت است و رفیقش من. علی در بهشت است و رفیقش یحیی بن زکریا. طلحه در بهشت است و رفیقش داود. زبیر در بهشت است و رفیقش اسماعیل. سعد بن ابی وقاص در بهشت است و رفیقش سلیمان بن داود. سعید بن زید در بهشت است و رفیقش موسی بن عمران.
عبد الرحمن بن عوف در بهشت است و رفیقش عیسی بن مریم. ابو عبیدة بن جراح در بهشت است و رفیقش ادریس. آنگاه افزود: ای عائشه! من سرور پیامبرانم و
پدرت برترین صدیقان و تو مادر مؤمنان» «1»
کاش این روایت، سند می داشت و معلوم چه کسی از چه کسی نقل کرده تا جاعلش را می شناختیم و می دانستیم چه کسی به دروغ از زبان پیامبر (ص) ساخته است. کاش جاعل و سازنده اش می دانست که رفاقت دو نفر مستلزم تشابه اخلاقی و اشتراک در سلوک و خصال است و وحدت روحیه و اعتقاد. مگر کسی می تواند پیامبران معصوم و عالیمقام را با این گروه نه نفره ای که در مدینه بوده اند، مقایسه کند و همتا و همشأن بپندارد یا تشابهی که لازمه رفاقت و همنشینی است میانشان بیابد؟! آیا کسی می تواند پی ببرد به راز این انتخاب و تعیین رفاقت و این که چگونه هر پیامبر معصومی را رفیق کسی ساخته اند که معصوم نیست؟! به راستی این انتخاب و تعیین رفاقت به انتخاب و تعیین خلافتی می ماند که در سقیفه انجام گشته، چون ملاک و میزانش لیاقت و شایستگی و احراز شرایط و کمالات لازم نبوده است. و هر دو شگفت و مایه حیرتند، و تا روزگار هست شگفتی ها خواهی دید!
چرا عبد اللّه بن مسعودی که آن جماعت حدیث «صحیح» در تمجیدش دارند که می گوید: «به لحاظ هدایت و رفتار و حرکات بیش از همه خلق به محمد (ص) شبیه است» «2» رفیق محمد (ص) نباشد و عثمان رفیقش باشد؟!
رفیق عیسی بن مریم چرا ابوذر نباشد که به موجب حدیثی ثابت «به لحاظ هدایت و نیکوکاری و زهد و پارسائی و راستگوئی و حدیث و هیئت و اخلاق شبیه ترین فرد مردم به عیسی بن مریم است» «3» و عبد الرحمن بن عوف باشد؟!
پیامبر اکرم (ص) چرا با عثمان بن عفان رفیق باشد و در بهشت همنشین، در حالی که هیچ تشابهی از حیث اخلاق و رفتار و خلقت و نسب و خوی و زندگانی میانشان نیست و چرا با جعفر بن ابیطالب رفیق و همنشین نباشد که خود به او فرموده:
«دوست من! تو از همه مردم به هیئت و اخلاقم شبیه تری، و از دوده ای آفریده شده ای که من از آن آفریده شده ام» و فرموده: «تو ای جعفر! شبیه ترین ساختمان
وجود به ساختمان وجودت ساختمان وجود من است، و شبیه ترین اخلاق به اخلاقت اخلاقم. و تو در من هستی و از شجره من»؟ «1»
پیامبر (ص) چرا برای همنشینی و رفاقت، عثمان را انتخاب کرد نه ابو بکر را، در صورتی که آن جماعت این حدیث را «صحیح» می شمارند که «اگر می- خواستم دوستی برگزینم ابو بکر را بر می گزیدم» و در حدیث دروغین آمده که در دعائی می فرمود: «خدایا! تو ابو بکر را در غار رفیقم ساختی، بنابر این او را در بهشت رفیقم گردان»؟ «2»
چرا عثمان رفیق ابراهیم نگشت در حالی که به موجب تمجیدهای دروغینی که برای او ساخته اند وی شبیه ابراهیم بوده است «3»
چرا عمر رفیق موسی نگشت و عثمان رفیق هارون، و علی بن ابیطالب رفیق پیامبر خدا (ص) چنانکه حدیث دروغینی که از قول انس از زبان پیامبر (ص) آمده حکایت می کند که «هر پیامبری نظیری در میان امتم دارد. ابو بکر نظیر ابراهیم است و عمر نظیر موسی، و عثمان نظیر هارون، و علی بن ابیطالب نظیر من»؟ «4»
آری، جاعل این روایت غفلت کرده و ندانسته که پیامبر اکرم (ص) فرموده:
«علی! تو برادر من و همنشین و رفیقم در بهشتی». و این همنشینی و رفاقت و برادری یی است که برهان های راست و استوار و قاطع بر آن است و با تشابه و همسانی و تجانسی که میان ایشان وجود دارد تحکیم می شود و به همین سبب در آیه «تطهیر» گرد هم آمده اند و خدا در قرآن حکیمش یکتنشان شمرده است و ولایتشان را ملازم گردانیده و مقارن. و آن روایات جعلی و دروغین را شعبده بازی دشمنان دین و خاندان نبوت و کینه ورزی های دیرینه ساخته است. در برابر این حدیث گهربار که در فضل مولایمان سرور دودمان پاک رسالت امیر مؤمنان علی علیه السلام هست.
اکنون بیائید تا از ابوذر- که سلسله روایت به وی منتهی می شود- و از
عائشه- که مورد خطاب آن روایت است- بپرسیم که مطمئنا آن را از رسول خدا (ص) شنیده و باور داشته اید، و به راستی از مصدر وحی الهی و آن که به هوای دل سخن نمی گوید و سخنش وحی و راست است شنیده اید؟ زیرا که ایشان آگاهند و ابوذر همان است که «نه آسمان نیلگون بر راستگوتری از وی سایه افکنده و نه زمین تیره چون او ببر گرفته است». هر گاه سخنانی را که میان عثمان و ابوذر رفته و مکالماتشان را به یاد آوریم، می فهمیم که آن ابر مرد، از چنین روایتی به دور و پاکدامن است، و هیچ خردی باور نمی دارد ابوذری که بانگ اعتراض هایش علیه رویه و سیاست عثمان، جهان را پر کرده و انتقادات تند و کوبنده اش عرصه را بر او تنگ آورده، و بنای دستگاهش را لرزانده و آن نطق های آتشین و سخنان جاویدان را ایراد کرد، چنین روایتی از پیامبر اکرم در باره عثمان شنیده و نقل نموده باشد.
ابوذری که گفتارش با عثمان همه نقد گزنده است و حمله آتشبار، و عکس العمل های عثمان را هیچ میشمارد و آزار و کیفرش را بر تن و جان هموار می سازد و فرمایش پیامبر گرامی را بر صورتش می زند که «چون بنی امیه به سی تن برسند، سرزمین خدا را دوست و چنگاورد خویش می سازند، و بندگان خدا را برده و ابزار، و دین خدا را غشدار (و مایه گمراهی)»، این حدیث را بر صورت عثمان می زند و عثمان او را دروغگو می خواند «1»، و هر که ابوذر را دروغگو سازد پیامبر خدا (ص) را دروغگو شمرده باشد!
این ابوذر تنها نیست که به عثمان بدبین است و به او پرخاش می کند و انتقاد و نکوهش، بلکه دیگر اصحاب با وی در این نظر و عمل همداستانند. و تاریخ چون از مهاجران و انصاری که رویه عثمان را محکوم می ساختند و بر او شوریدند و خلقی که از همه شهرهای بزرگ گرد آمدند برای رسیدگی به حساب عثمان و بر کناری و واداشتنش به تغییر رویه، گواهی می دهد که اصحاب و خلق مسلمان چنین روایتی را نشنیده و باور نداشته اند و هیچ آدم درستکار و راستگوئی آن را باور نداشته است.
این روایت را مگر عائشه ام المؤمنین- که ادعا می شود خطاب به خود
او بوده است- فراموش کرده یا چشم از آن پوشیده که در برابر اجتماع اصحاب، بانگ برداشته که «نعثل را بکشید! خدا او را بکشد!»؟ و دیگر روز به مروان گفته:
«بخدا دلم می خواهد تو و این رفیقت که خیلی به وضع و سرنوشتش علاقمندی به پای هر کدامتان سنگ آسیائی می بود و هر دو در دریا می بودید!» و گفته: «بخدا دلم می خواهد او (یعنی عثمان) در یکی از همین جوال هایم می بود و من می توانستم برش دارم تا او را به دریا بیندازم»؟ و به ابن عباس گفته: «خدا به تو عقل و فهم و قدرت بیان داده است، مبادا مردم (محاصره کننده) را از دور این دیکتاتور پراکنده سازی» و روزی جامه پیامبر (ص) را افراشته و گفته: «این جامه پیامبر خدا (ص) است که نفرسوده و عثمان سنتش را فرسوده و از بین برده است» و چون خبر کشته شدن عثمان به او رسیده گفته: «خدا او را از بین ببرد، آن (کشته شدن) به خاطر کارهائی بود که کرد و خدا به بندگانش ستم روا نمی دارد» و گفته:
«بمیرد نعثل و نابود شود!» «1»؟
آیا آدم با وجدان و پاک ضمیر تصدیق می کند عائشه که نسبت به عثمان چنان مواضعی گرفته و آن رفتار سهمگین و تند و خشمالود را داشته آن سخن را از پیامبر اکرم (ص) شنیده و تصدیق نموده و روایت کرده باشد و در عین حال «نعثل» را همنشین پیامبر خدا (ص) در بهشت دانسته باشد؟! «بخدا پناه ببر از این که در زمره جاعلان در آئی» «2»!
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 169