علاوه کن بر حوادث چهارگانه، 1- واقعه مشکلات قران 2- واقعه سئوال از آنچه واقع نشده، 3- واقعه حدیث از رسول خدا، 4- و واقعه نوشتن سنن، رای و اجتهاد خلیفه را در اطراف کتب و تالیفات، مردی از مسلمین آمد پیش عمرو گفت ما وقتی که فتح کردیم شهر مداین (پایتخت ایران) را کتابهائی در آن بدست آوردیم که در آن علمی از علوم عجم و کلام شگفت انگیزی بود پس عمر شلاق خود را خواست و شروع کرد بزدن آنمرد آنگاه قرائت کرد ما حکایت می کنیم بر تو بهترین حکایتها را و میگفت: وای بر تو آیا قصه و حکایتی بهتر از کتاب خدا هست، جز این نیست که هلاک شدند مردمی که پیش از شما بودند، برای آنکه ایشان اقبال و توجه کردند بر کتب علماء و کشیشهای شان و تورات و انجیل را واگذاردند تا آنکه پوسید و از بین رفت آنچه در آنها از علم بود.
صورت دیگر:
از عمر بن میمون از پدرش نقل شده که گوید: مردی را نزد عمر بن خطاب…آوردند و گفت ای امیر مومنان، ما وقتی که مدائن را فتح کردیم کتابی در آن یافتیم که در آن کلام عجیب و شگفت آمیزی بود گفت آیا از کتاب خدا بود،گفت: نه، پس شلاقش را خواست و شروع کرد بزدن او و خواندن این آیات: تلک آیات الکتاب المبین انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون، ای محمد این آیات کتاب روشن است به درستی که ما آنرا قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما اندیشه نموده و بفهمید تا قول تعالی “:و ان کنت من قبله لمن الغافلین ” هر چند که تو پیش از آن از غافلها بودی، پس از آن گفت: جز این نیست که هلاک شدند کسانی که پیش از شما بودند چون که ایشان اقبال کردند به کتب علماء و کشیشهای شان و تورات و انجیل را واگذاردند تا پوسیده و کهنه شده و آنچه در آنها ازعلم بود از بین رفت.
و عبدالرزاق و ابن ضریس نقل کرده اند در فضائل قرآن و عسکری در (المواعظ) وخطیب از ابراهیم نخعی گوید: در کوفه مردی بود که کتب دانیال نبی را جستجو می کرد و این برنامه او بود که نامه ای از عمر رسید که او را بسوی عمر بفرستند، پس چون وارد برعمر شد شلاقش را بلند کرده و بر سرش زد و شروع کرد به خواندن: الر، تلک آیات الکتاب المبین، تا رسید به غافلین، گفت پس دانستی چه میخواهد، پس گفتم: ای امیر مومنان، مرا ول کن بخدا قسم چیزی از این کتابها را پیش خود باقی نمیگذارم جز آنکه آنها را میسوزانم پس او را رها کرد.
و در تاریخ مختصر الدول ابی الفرج ملطی متوفای 648 ص 180 از طبع بوک در اوکسنیا سال 1663 میلاد آمده چیزی که متن آن این است.
و زنده ماند (یحی غرا ماطیقی) تا آنکه عمرو بن عاص فتح کرد شهر اسکندریه را و داخل شد بر عمرو و نشناخته بود مقام علمی اورا پس عمرو وی را احترام کرد و از او سخنان فلسفی شنید که عرب با آن مانوس و آشنا نبود پس مجذوب و فریفته آن شد و عمرو مردی زیرک و خوش گوش و صحیح الفکر بود پس ملازم او شده و ازاو جدا نمی شد پس روزی یحی به او گفت: به درستی که تو مسلط شدی به حاصل های اسکندریه و مهر گذاردی بر هر صنفی که در آن موجود است پس آنچه که برای تو سودمند است ما معارضه نمی کنیم با تو در آن و آنچه که برای تو سود و فایده ای نداری پس ما بر آن سزاوارتریم، پس عمرو گفت: چیست آنچه تو به آن نیازمندی؟ گفت: کتاب هائی فلسفی که در خزینه دولتی و شاهی مانده است، پس عمرو گفت به او، این چیزی است که امکان ندارد برای من که در آن دستور بدهم مگر بعد از اجازه خواستن از امیرمومنین عمر بن خطاب…
پس به عمر نوشت و سخن یحی را هم تذکر داد پس نامه عمر رسید به او که در آن گفته بود و اما کتابهائی را که یاد کردی پس اگردر آن چیزی است که موافق با کتاب خداست پس در کتاب خدا از آن بی نیازی و توانگری است و اگر در آن چیزی است که مخالف کتاب خداست پس حاجتی به آن نیست پس اقدام کن به نابودی آنها،پس عمروبن عاص شروع کرد در تقسیم کردن آنها بر حمامهای اسکندریه و سوزانیدن آنها در گلخن های حمامها پس تا مدت شش ماه حمام را از آنها گرم گردند، بشنو این قصیه را و تعجب کن.
این جمله از کلام و سخنان ملتی است که جرجی زیدان آن را در تمدن اسلام ج 3 ص 40 به تمامی یاد کرده و درحاشیه بر آن گفته نسخه چاپ شده در چاپخانه آباء یسوعین در بیروت تمام این جمله را از آن حذف کرده به سببی که ما نمیدانیم.
و عبد اللطیف بغدادی متوفای 629 هجری در کتاب (الافاده والاعتبار) ص 28 گوید: نیز دیدم در اطراف عمود و پایه سواری از این اسطوانه ها باقیمانده های شایسته ای که بعضی از آن صحیح و برخی شکسته بود و از حالش معلوم میشد که آنجا مسقف بوده و اسطوانه ها و پایه های طاق و سقف را نگه میداشته و اسطوانه سواری بر آن قبه ای بوده که او حامل آن بوده، و دیدم رواقی در سالنی را که ارسطوطالیس و شاگردان و پیروان او درآن بعد از او درس می گفته اند و آن خانه معلمی بود که اسکندر آنرا ساخته بود وقتی که شهر اسکندریه را بنا کرد و در آن کتابخانه ها و مخازن کتبی بود که عمرو بن عاص آنها را به امر عمر سوزانید.
صورت تفصیل مطالب:
و قاضی اکرم جمال الدین ابو الحسن علی بن بوسف قفطی متوفای 646 در کتاب خطی تراجم حکماء خود در بیوگرافی و شرح زندگی یحیی نحوی گوید:
و یحیی نحوی زندگی کرد تا عمرو بن عاص مصر و اسکندریه را فتح نمود و وارد بر عمرو شد و او شناخته بود مقام علمی و
اعتقادی او را و آنچه که برای او واقع شد با نصاری، پس او را عمرو احترام نمود و برای او مکانی تعیین کرد و سخن او را در ابطال تثلیث و سه خدا بودن شنید پس او را بتعجب آورد و نیز کلام او را درباره سپری شدن دنیا شنید و مجذوب ومفتون او شد و مشاهده کرد از ادله منطقه او و شنید از الفاظ فلسفیه او که عرب به آن مانوس نبود و بر او بزرگ و سنگین بود، و عمرو مردی زیرک و خوش شنوا و صحیح الفکر و درست اندیشه پس ملازم او شده و از او جدا نمی شد پس روزی یحی به او گفت: که تو مسلط شدی بر خرمنها و حاصلهای اسکندریه و بر تمام اجناس موجوده معروفه آن مهر گذاردی، پس اما آنچه برای تو در آن منفعت است من معارضه نمیکنم در آن با تو و اما آنچه نفعی و سودی برای شما در آن نیست پس ما سزاوارتر بانیم پس دستور بده به جدا کردن آن، پس عمرو به او گفت: و چیست آنچه تو به آن نیازمندی. گفت: کتابهای فلسفی که درخزائن دولتی و شاهی است و شما تسلط بر آن
پیدا کردی و ما محتاج به آنیم و نفعی برای شما در آن نیست، پس عمرو گفت: چه کسی این کتابها را جمع کرده و قصه آن چیست، پس یحیی به او گفت: بطولوماوس فیلادلفوس از پادشاهان اسکندریه وقتی پادشاه شد دوستدار علم و علماء بود و از کتب علم جستجو کرده و دستور جمع کردن آن را داده و برای آن مخازنی جداگانه ترتیب داده و مردی را که معروف به ابن زمره (زمیره) بود متولی آن نموده واو را ترغیب نمود به کوشش در جمع آوری و تحصیل آن و مبالغه در قیمت های آن و تشویق بازرگانان آن پس او هم به خوبی انجام داد و در مدتی پنجاه هزار و یکصد و بیست کتاب جمع آوری کرد. و چون پادشاه دانست جمع شدن کتب و حقیقت مقدار و رقم آنرا به زمیره گفت آیا می بینی که در روی زمین از کتابهای علمی چیزی باشد که پیش ما نباشد، پس زمیره به او گفت در دنیا هست چیزی از کتب در سند و هندوستان وفارس و جرجان و ارمنیه و بابل و موصلو پیش سلطان روم که پیش ما نیست، پس پادشاه از سخن او تعجب کرد و به او گفت ادامه بده به تحصیل کتب، پس همواره کتاب جمع می کرد تا آنکه مرد و این کتابها محفوظ و مصون بود پیوسته مراعات آن را میکرد هر کس که متولی آن می شد از طرف پادشاهان و پیروان آنان تا زمان ما پس عمرو زیاد شمرد آنچه یحیی یاد کرده بود و از آن به تعجب آمده بود و به او گفت: امکان ندارد برای من که دستوری بدهم یا کاری کنم مگر بعد از اجازه گرفتن از امیر مومنین عمر بن خطاب و به عمر نوشت و تعریف کرد سخنیرا که یحیی یاد کرده بود و از او خواست که چه کند درباره کتابها پس نامه عمر به او رسید که در آن نوشته بود و اما کتابهائی را که یاد کردی پس اگر در آن چیزی است که مخالف با کتاب خدای تعالی است، پس نیازی به آن نیست پس اقدام به نابودی آنها کن، پس عمرو بن عاص شروع کرد به تقسیم کردن آنها بر حمامهای اسکندریه و سوزانیدن آنها در آتش خانه های آنها و یاد کرده بود عدد حمامهای آن روز را و من فراموش کردم و یاد کردند که آنها را در مدت شش ماه گرم میکرد حمامها، بشنو آنچه بر سر فرهنگ و علم آمده و تعجب کن الخ.
و در فهرست ابن ندیم متوفای 385 اشاره ای به این کتاب خانه سوخته شده نمود و در صفحه 334 گفته: و اسحاق راهب در تاریخش حکایت کرده که بطولوماوس فیلادلفوس از شاهان اسکندریه وقتی به سلطنت رسید کاوش نمود از کتابهای علمی و تولیت امر آن را به مردی واگذارد که معروف به زمیره بود پس جمع کرد از این کتب بنا بر آنچه حکایت شده پنجاه و چهار هزار و یکصد و بیست جلد کتب را و گفت به او: ای پادشاه به تحقیق که کتابهای بسیاری باقیمانده در سند و هند و فارس و جرجان و ارمان و بابل و موصل و نزد پادشاه روم.و موسس این کتابخانه بطلیموس اول همان کسی که مدرسه معروف اسکندریه را به اسم رواق بنا نمود و در آن جمع کرد تمام علوم آن زمان را از فلسفه و ریاضیات و طب وحکمت و آداب و هیئت و آن مدرسه متصل به قصر شاهی بود و برای فرزند او بطلیموس دوم ملقب به فیلادلفوس (یعنی دوست برادرش) به سلطنت بیعت شد در زندگی پدرش دو سال قبل از مردن او 285 سال پیش از میلاد مسیح یعنی سال 907 قبل از هجرت و او در آن وقت 24 سال داشت و در سال 246 پیش از میلاد یعنی سال 868 سال قبل از هجری مرد پس تمام مدت حکومتش 38 سال بود و او بر روش پدرش دوست دار اعلم و اهل آن و توجه به کتابخانه اسکندریه و جمع کردن کتابها در آن بود.
و این رای خلیفه نسبت به تمام کتب در اقطار و بلاد و کشورهائی که به دست مسلمین فتح شده بود تعمیم داشت؛ صاحب کشف الظنون ج 1 ص 446 گوید: که مسلمین وقتی فتح کردند بلاد فارس را و به کتابهای آنها برخوردند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نوشت که با این کتابها چه کار کنم آیا تقسیم کنم میان مسلمین، پس عمر به او نوشت، آنها را در آب بریز پس اگر در آن هدایت است که خدا ما را هدایت نموده به بهتر از آن و اگر از کتب ضلال و گمراه کننده است، پس خدای تعالی برای ما کافی است، پس آنها را در آب یا در آتش ریختند پس علوم فارس که در آن بود از بین رفت و در ج 1 ص 25 در بین کلامش از اهل اسلام و علومشان گوید: که ایشان آنچه از کتب در فتوحات بلاد یافتند سوزانیده و ازبین بردند.
و ابن خلدون در تاریخ خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امتهای خود ج 1 ص 32 گوید: پس علوم فراوان است و حکماء در امتهای نوع انسانی متعددند و آنچه که از علوم بما نرسیده پیش از آن است که رسیده است پس علوم فارسی که عمر دستور نابودی آنرا داد در موقع فتح کجا رفت.
امینی (طاب الله ثراه) گوید: نظر نیست در کتب پیشنیان که بنابر اطلاقش ممنوع باشد و خصوصا هر گاه کتب علمی یا صنعتی و یا فلسفی و یا اخلاقی یا طبی یا فلکی یا ریاضی وامثال آن باشد و به ویژه آنهائی که نسبت به پیامبری از پیامبران علیهم السلام مثل دانیال نبی داده شود اگر نسبت درست باشد و تحریف به آن راه پیدا نکرده باشد، بلی اگر از کتب ضلال باشد از داعیان و رهبران مبدأ باطلی یا دین منسوخی یا شبهه ای که برخورد به مبادی اسلامی داشته باشد که نظر و تامل در آن حرام باشد برای کسانی که قاصر و عاجز از جواب و بررسی هستند سوختن و نابودی آنها لازم است. و اما کسی که برای او فضیلت دفع کردن یا توانائی استدلال است پس به درستی که تامل کردن او در آن برای ابطال باطل و آشنا کردن مردم به حق صریح از بالاترین عبادت ها است.
و منافاتی نیست بین اینکه قرآن احسن القصص باشد و بین آنکه در میان کتابها علم مفیدی یا حکمت کامل یا صناعتی باشد که افاده کند اجتماع مردم را یا علومی در آن باشد که بشر استفاده کند بان و اگر چه آنچه در قرآن است دورتر از این مقصود و عمیق تراز جهت پایان و محکمتر از حیث صنعت است اما کوتاهی فهم مردم از مقاصد عالیه قرآن کریم مردم را واگذارده که این علوم را استنباط نمی کنند با اطمینان و اعتمادشان به اینکه هیچ صغیره و کبیره ای و هیچ جزئی و کلی نیست مگر آنکه در آن به حساب آمده و هیچ تری و خشکی نیست جز آنکه در کتاب مبین ثبت شده است.
پس منع کردن از نظر و تامل در این کتب جنایت بزرگی است بر اجتماع مردن و دور کردن از علوم است و شلاق زدن ناظرین در آن را قانون جهانی اسلامی مساعد نیست نه از جهت قرآن و نه از جهت سنت.
و خدا می داند که مسلمین چه خسارتی بردند و ضرری کردند به از بین بردن این ثروت علمی در اسکندریه و پراکنده کردن آن را در بلاد عجم از تمدن پیش رفته و صنعتهای جدیده که ارتباطی به هدایت یا ضلالت ندارد چنانچه خلیفه در کتب فارس تصور کرده و آنها ربطی به موافقت کتاب یا مخالفت آنرا ندارند چنانچه خیال کرده در امر کتابخانه جهانی اسکندریه و زیانی برای مسلمین نبود اگر بر این ثروت علمی دست پیدا میکردند، پس ایشان را آگاهی بر ثروت مالی و توسعه علمی و پیش روی در تمدن و ترقی در آبادی و کمال تندرستی می داد که هر یک از اینها ایجاد می کرد نیروئی در کشور و شکوهی را نزد دولتهائی و سرافرازی را در تمام عالم و وسعتی را در ادامه سلطنت، پس آیا نابود می کرد و از بین می برد چیزی از این در کمک هدایت یا رخنه و سوراخی در دیوار اسلام می نمود.
بلی: این عمل منفور در پی داشت عقب افتادگی در علوم و تنگدستی و بینوائی در دنیا و بد نامی را که ملحق به عربیت و اسلام گردید، و در میان کاوشگران هستند کسانی که این عمل را توحش و بربریت خیال کرده و از کارهای ننگین جاهلیت و نادانان حساب کند و ما حکم در آنرا موکول میکنیم به عقل سالم و منطق صحیح.
مضافا بر این خلیفه می توانست که بیرون آورد ازاین کتابها چیزهائی را که ما اشاره به آن کردیم از آنچه سودمند اجتماع بشری است و نابود کند آنچه در آنها از الحاد و گمراهی است، لیکن او این کار را نکرد و تاریخ گذشت چنانچه قصه واقع شد.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 422