(1) ماهی که چون گذشت در دل من شیرین و خوش بود
بامدادان به سان شاخه شمشاد «1»- با زیورها و پیرایهها- خرامیدن گرفت
با یک نگاه و در یک چشم بر هم زدن دلها را بربود
و به این گونه، جادوی ناروا، رواشناخته شد
(2) چون بند از جامه گشود
اراده آهنینم را سست کرد
(3) گونهاش که از سپیدی و خوشبوئی به کافور میمانست
چون در کنار سبزه خط جای گرفت چه درخششی یافت!
(4) از زلفکان بناگوشش زنجیری ساخت
که مرا با آن به بند افکند و گرفتار کرد
(5) ماهی که تناسب اندامش مانند نیزه است
و تیر نگاهش- در کشتن دلدادگان- کار شمشیر را میکند
چهره او گل جوری است و با چشمانی
همچون زنان سیاه چشم بهشتی که آهوی سرمه گون چشم را برده خود میدارد.
(6) چشمهای نیم خفته و بیمارگون «1» او را- چون به آرامی مینگرد- چه دوست دارم
و بر پلکهای بیمار و پرناز او که گوئی در کار ریسندگی است دلبستهام.
(7) ناراستی و ناسازگاری کرد و بر دلباختگان نبخشود
– با آن که چه اندام راست بالا و خوش سازی هم دارد!-
زیبائیهای او شاهانی را به بردگی کشید و چه بسیار
پادشاه ارجمند که خوار و زبون او گردید.
با دو چشم خویش به خسرو (پادشاه ایران) میماند و با گونهاش به نعمان»
– فرمانروای یمن- و با خال سیاهش به نجاشی- شاه حبشه-
(8) خدای برتر از هر پندار بر دو صفحه گونهی او
دو نون نگاشت که دو سر آن؛ تیزی خود را نمایش داد «3».
(9) و او با آنها- همراه با ناز چشمانش- مرا نشانه تیر گردانید
تا تیرها گیجگاه مرا بهره خود گرفتند و با فرود آمدن در آنجا کار کشتنم را به پایان بردند
(10) خوشا آن خال همچون عود و اسپندش
که در کنار آن گونههای گل انداخته و آتش رنگ، نمیسوزد.
(11) با شراری از آتش عشق دلم را سوزاند
تا گداخته گردید ولی عشق او را از یاد نبرد «1».
هرگاه نوید آرنده وصال با پیروزی سر رسد
شب را با شادمانی و خوشبختی به روز خواهم رساند
همه دردهایم را فراموش کردم «2» و در
گرداب عشق به دست و پا زدن پرداختم تا اندوه این گرفتاری را چارهای بسازم
باران اشک را چنان بر چهره فرو ریختم که
گوئی خون حسین است و بر زمین کربلا سرازیر میشود
همان مرد روزه و نماز و بخشنده و خوراک دهنده
و برترین سوار کارانی که بر بالای اسب جای گرفتند
و همان که نیای برگزیده او در گرمای کشنده
ابرهای پربار را سایهبانش میگردانید
و پدر او شیری است که با دانشها
و برتری خود- جای جای از- نامه خداوندی را روشن کرد
و مادرش فاطمه- آن بانوی پاکدامن- است که
افسر سرفرازی او با بزرگواریها آراسته گردیده
(12) بستگی دودمانی او (حسین) همچون بامداد روشن است که
گوهر خود وی همچون خورشید تابان و فروزان آن را میآراید
اوست: سروری شایسته پشتگرمی، خوشبخت، به خاک افتنده در برابر خدا،
دختر زاده جانباخته پیامبر، که گرفتار است و- زیر شکنجه سخت-
ستمها بر وی میرود «1»
ماهی که دیده آسمان- اندوهگنانه- در سوک او گریست
و دل روزگار برایش تپیدن گرفت
به خدا هرگز فراموش نمیکنم او را- که تنها و تشنه لب بود
با آنکه در پیش روی او چشمه لبریز از آب، گرگان بیابان را هم سیراب میکرد-
و نیز حضرت عباس را- که دشمنان
جامه از پیکر او به در کرده برهنه بر زمینش افکندند-
و آن کودک را- که خورشید زندگیاش گرفت و آفتاب آن
برای همیشه راه باختران سپرد-
فرزندان امیه در پیکر یاران او
نیزههائی سخت را خرد کردند.
(13) (حسین و همراهان) نیزهها را پیمانهای شمرده و با آن؛ باده مرگ
نوشیدند و با آمیختن آن با گرفتاریها، خود را به پای آزمایش کشیدند
(14) اندامهاشان از هم گسیخت و تنها پارهپاره گردید
تا سرها به پاها رسید و در کنار آنها جای گزید.
پس از جان دادن، در روز رستاخیز، سرای پاینده
و بر جای ماننده را به ارث بردند،
دختر زادهی پیامبر درددلها داشت و او را یاوری نبود
درد دلهای خود را به آستان پروردگار آسمانهای بلند پایه برد
در کرانههای پر آب فرات لب تشنه بود و چون میخواست
آب بنوشد میدید او را از لبه شمشیرهای آبداده سیراب میکنند
آن گروه در لشگری او را گرداگرد برگرفته بودند که
همچون دریا آغاز آن با انجامش همسان بود
دریائی پر آشوب و با شمشیرهائی گرسنه که
گوشت و پوست شهسواران را خوراک آن گردانیدند
از شگفتیها است که او از تشنگی بیتاب باشد
با اینکه پدرش در روز رستاخیز آب روان به کام مردم میریزد.
(15) در پیرامون او شاهینهائی برای شکار کبوتر به پرواز در آمدند
و چون تشنه شدند کشته کبوتر را با خون آهو بچه آغشته کردند
(16) نیزههای گندمگون و کبودرنگ؛ سرخ فام گردید
و رنگ خاکستری اسبها، سیاه و گرد آلود شد
(17) چرا که آنها را در خمی از خون فرو بردند
و اینها را در دریائی از گرد و غبار جدائی ناپذیر به شناوری واداشتند
(18) سمهای اسبانش که بر سه پای ایستاده بود
بر فراز سر سوار کاران چهره مرگ مینگاشت
(19) تاریکی؛ گرد و خاک و آشوب را به کام خود کشید و سیاهی گسترش یافت
تا بامداد روشن به گونه شبی سخت تیره در آمد
(20) و پنداشتی درخشش تیغها در دل آن،
آذرخشی است که در میان ابرها روی مینماید و روشنائی را به ارمغان میآرد
(21) سپاهی که دهان بیابان را پر کرد و چنان پای به دشت نهاد
که سم ستورانش بر گونه آن تازیانه مینواخت
فرزندان آنان که جای نشین پیامبر را نشناخته انگاشتند و
پیامبر راهنما را- که به راستی فرستادهی خدا بود- دروغگو شمردند
جانفشانیها کردند و- از سر نادانی- آئینهای راستین اسلام را دگرگون گردانیدند
آنچه را شایسته بود ناسزاوار خواندند
و ناروا کاریهای را سزا انگاشتند
آگاهانه به کشتن جانشین پیامبر کمر بستند و آنچه را
محمد در قرآن برخوانده بود دستخوش دگرگونی ساختند
دست به کشتن حسین زدند و چنان آتشی بر افروختند
که به جای بهرهبرداری از گرمایش هستی خویش را در کام آن افکنده و خاکستر گردانیدند.
پس بر ایشان خشم گرفت و با تصمیمی واکنش نمود
که شمشیر پولادین را سوراخ سوراخ میکند.
از فراز اسبی نیکوی که گفتی در روی زمین به شناوری میپردازد.
و همچون آذرخشی که در جهش خود از باد شمال هم پیشی میجوید
همان اسب که پاهای آن در روز پیکار
جز سر جنگاوران دشمن نعلی نمیپذیرد
امروز با بامداد سپید و روشن آغاز شد
و فردا پیراهنی سیاه از تاریکیها درخواهد پوشید
(22) در دست او شمشیری سخت بران است
که جوی خون را نیام خود میشناسد
با لبه تیغ تیزش در کاسه سرها و در گلو و گردن
حق ناشناسان رخنه کرد و رگ و پی آنان را از هم درید.
(23) دوست من! او و شمشیر و اسبش «1»- در دیده کسی که خواهد باندیشد- همچون:
(24) خورشید بود- سواره بر سپهر گردون- که
ماه به دست- در جستجوی آنجاها که ماه فرود میآید- میچرخید
– یا بگو در پی کاسههای سر دشمنان و گلو و گردن ایشان-
لشگر پیرامون گوشهای از آن همه زیبائیاش را گرفتند
به گونهای که دلهاشان در جوش و شور به دیگ میمانست
نواده پیامبر با ارادهای سازمانهای گروهها را از هم میپاشد
که سپاه را با همهی زیر و بم آن درهم میکوبد و خرد میکند
با نون نیزه یکی را چنان میکوبد و طعنه میزند که چشمانش گشاد میشود
و به گونهای باشین شمشیر بر تارک دیگری ضربه میزند که زخمی با
لبهای فروهشته پدید میآرد
(25) پس طعنه او از کلههائی که بر زمین میافکند
نقطه میسازد و ضغینه (کینه) دشمن را بر میانگیزد
و ضرب دستش همراه با الف قامتهائی که
به زیر میاندازد طرب (شادمانی) دوستان را شکل میبخشد
و اینها بود تا هنگام مرگ نواده پیامبر فرا رسید
و بوم مرگ بر سرش سایه افکند
گروه سرکشان روسبی زاده گرد او
و فراخنای بیابان را گرفته
یکی از گردنکشان تیری بلند به سوی او افکند تا بر خاک افتاد
و شمر بدکاره جست و خیزکنان بیامد
که گفتی شاهین چشم بسته برای ربودن شکارش از فراز راه نشیب میسپارد
با دلی که از کینه و دشمنی حسین مال مال بود بر سینهی او پرید
با تیغ تبهکارانهاش سری را برید که بارها
پیامبر دندانهای آن را بوسه داده بود
در هنگام کشته شدنش چهره خورشید- از اندوه- به سیاهی گرائید
و شهابهای آسمانی روی خود را پنهان کردند.
جبرائیل، میکائیل و اسرافیل؛ گزارش کشته شدنش را دادند
و تخت گاه بزرگ در جهان برین لرزیدن گرفت
مرغان بر روی شاخسارها آوا به نوحه سرائی برداشتند
و درندگان درهها به سوک نامه خوانی نشستند و به شیون پرداختند
اسب نیک بیامد و نیک مرد را بر بالای خود نیاورده بود
– با دردمندی و لابه و هراس و
با شیههای بلند و چشمی که مردمک آن
گریان بود و اشک فرو میبارید-
بانوان سراپرده حسین شیهه او را شنیدند
داغدیدگان از لابلای چادرها آشکار شدند
(26) از چشمان سیاه خود سرشگهائی را
که با خون دل آمیخته و سرخ مینمود پی در پی بر صفحه سپید گردن روان گردانیدند
تا حسین، کشته آمد و پس از او آموزشگاهها بسته شد
آنجاها که فرودگاه فرمان خدا بود سوگوار گردید
و ویرانههای آن از یاران همدم و همنشین تهی گردید «1»
بدکارهها از سر نادانی بانوان را گرفتار ساختند
زشت رفتاری نمودند زیرا هر کس بدکاره بود سزاوار نادانیها است
(27) سر پاک را آشکارا بر نیزهای که برداشته بودند نهادند
و کمر خود را برای انجام گناهان، سخت بربستند
بانوان ماتم زده را از میانه راه به گونهای گذر دادند
که نگاههای مردمان بر ایشان میافتاد
زین العابدین (زیور پرستندگان) را که کارش به خاک افتادن در برابر خدا
و خود دانائی درستکار بود، در بند گرفتار کردند
(28) و سکینه که روز را به شب رساند دل آرام او
به تپش افتاده بود و اندوه؛ آن را آسوده نمیگذاشت
سین سرشگ چشمش خاء خاک را
در خود شناور ساخت تا گاف گیاه از دل آن رستن گرفت
کویهای آشنائیشان شورهزار شد «1»
و در آنجا که دوستان فرود میآمدند کسی نماند و تهی گردید
چون آنان را سوار ستوران کردند تا به راه اندازند
شکیبائی از دل من رخت بر بست
و چون شتران شکافته دندان را برای بردن آنان افسار زدند
اشکهای من از زبر گونهام سرازیر شد
گروهی از هواخواهان امویان برای آنکه پاداش سرشار بستانند
آنان را به سوی مردمی بدکنش روانه ساختند
– از نادانی- یزید را خرسند میدارد تا دستمزد بیشتری باو دهد
و آنچه را میخواهد هر چه تندتر به او برساند
تا آن گاه که برای راه بردن شتران نی مینوازند و سوارگان
بر چارپایان مینشینند، فرزندان امیه را نفرین خواهم کرد
«زیاد» «1» و یزیدشان را نفرین میسرایم
و پروردگارم نیز کیفرهای زیادتری بر آنان فرو خواهد فرستاد
رویشان سیاه باد! با خاندان محمد چنان رفتاری نمودند
که گردنکشان پیشین نیز روا نداشته بودند
با اشکهای خونینی بر حسین خواهم گریست که
خاکهای خشک را تر سازد
ای کرانه فرات! بارانی از سرشگها در پیرامون
خاک تو گرد بر میگردد که- به یاری آن- ابرها به گردش در میآید
ابرهائی دارد: نزدیک به زمین، سوار بر هم، به هم پیوسته با:
آذرخشهائی بلند که اشکی پیاپی را روان میگرداند.
آن گاه که ترا بار گبار گوارای خود- که از خوشبوئی به مشگ میماند-
سیراب میسازد دردهایت را درمان خواهد کرد.
پس از اینها؛ درود- از جان درود- بر آن کس که در
غدیر خم درفشهای فرمانروائی برای او بر پا گردید
بر دومی و از پی در آینده نامهی خدا «2» و گرامیترین
کسی که آن را برخواند و بزرگترین کسی که از پی پیامبر راهنما و برگزیده برآمد
همسر زهرای بتول، برادر فرستاده خدا، رها کننده
گیتی که آن را به آتش جدائی خویش سوخت
مردی که پاکدامنی را پیراهن خود گردانید و خوشا آن
مردی که با جامه پاکدامنی، خویشتن را پوشیده داشت!
در هنگام آشتی و سازش؛ او را بارانی بخشنده میبینی
و در روز جنگ مانند شیری که خواهد از بچهاش پاسبانی کند
با دستی گشاده که- برای نیکو کاری-
از ستارهی کیوان نیز فراتر میرود.
و با نمایشهائی روشن و درخشان و تابناک که دیگران
از انجام آن ناتوانند و دست آویز کسانی میشود که دربارهی او به
تندروی و گزافهگوئی افتادهاند «1»
و یکی از آنها بازگشتن خورشید است پس از ناپدید شدن «2»
– همان داستانی که بینائیها در برابر آن خود را به فراموشی میسپارند-
با گردش خود بر فراز آن زیرانداز «3» چنان برتری یافت که
– بازگوگری آن- سخنوران نغز گوی را زبان بر میبندد
سخن گفتن او با خفتگان آن شکاف کوه، برجستگی
گرانمایه و والائی است که از ستارهی سماک نیز فراتر میرود.
از خویشاوندی و یاری او با پیامبر که بگذری
بر رفتن او بالای دوش پیامبر، برتری چشمگیرتری برای او است
این است آن که دانشها را در خود گرد آورد
– چه کوتاه شده و فشرده آنها و چه گسترده و پر و بال گرفته آنها-
این است که با نماز و بخششهای خود، راه
گیتی و آئین را به انجامی شایسته رسانید
این است که با شمشیر و نیزه خویش
پیروزی دشوار را در خیبر آسان گردانید.
با چنان زخمی مرحب را در آن نبردگاه نابود ساخت
که باری بس گران بر دوش کافران نهاد
و در رویداد خندق که گروههای بسیار به همدستی یکدیگر هر کدام سپاهی
برای سرکوبی پیامبر فرستادند او بود که پسر عبدود را به کشتهای خونین
در بالای ریگها دگرگون گردانید
در نبردگاه سخت تبوک نیز او پای به میان نهاد و آنان را
به شمشیر ارادهای که هرگز خراش بر نمیدارد نابود ساخت «1».
آدم چون بلغزید چنگ در دامان او زد
تا پروردگار ما از وی بپذیرفت و او را برگزیده داشت
و آنگاه که رگباری بس تند سراسر زمین را پر کرده بود،
نوح به فرخندگی او خدای را خواند تا کشتیاش به راه افتاد
و به خجستگی او بود که ابراهیم خدای را خواند تا آتش
داغ و سوزان بر او سرد شد
و به فرخندگی او بود که موسی خدای را خواند تا چوبدستی
او مارهای جادوگران را که در آغاز ریسمانهائی چند بودند در کام خود فرو برد.
و به خجستگی او بود که عیسای مسیح؛ خدای را خواند تا مرده
به گور رفته سخن گفت و از میان آن گرفتاریها به پای خاست
در غدیر خم؛ پیامبر- محمد- به راستی او را به برادری برگزید و
دستور آن نیز در نامه خداوندی آمده بود.
در دوستی او دشمنان را سرزنش کرد و آنان نیز با سر سختی او را
نکوهیدند، من نافرمانی آنان نمودم و در این راه از کسی برتر فرمان بردم
و- به کوری چشم آنان- او را چنان ستودم که پروردگارم
– در پاداش آن- زنگها را از دلم بزداید.
که تربت (خاک) پای ابو تراب (علی) چون به آلودگی چشم
من رسد آن را پاکیزه خواهد ساخت.
تا آن گاه که روندگان پای در راه دارند و تا هنگامی که
ابرها میبارند یا باران را در دل نهفتهاند هزاران درود بر او باد!
فرمانروای گروندگان! چکامههائی را گوشگیر که هر چه
روزگار بر آن گذرد زیورهای آن افزایش خواهد یافت
چکامههائی به زبان تازیان که در حله بابل پرورش یافته و
فردا با شیوائی خود خطیئه- سخن سرای سترک- را شرمنده خواهد ساخت.
برجستگی یافت تا برای صالح عرندس کاخی از سرافرازی
بر بالا سر اختران آسمان بنیاد نهد
(29) دلهای آنان را که بر من رشگ میبرند مهر زد و بر چکامه شیوائی «1»
برتری یافت با سر آغاز
«سبزهی خط در کنار گونهها آشکار شد و مانند زنجیر به هم پیوست»
(30) و به دست آویز ستایش تو- ای علی!- بالاروی آغاز کرد تا با سرودهی
آن سخنوری همسنگی جست که گفت:
«دیگر برای سراهائی که از دوستان تهی مانده نخواهم گریست.» «1»
زیرنویسی برای سرودهها
سخن سرای ما- ابن عرندس- در این چکامهاش شمارهای از برجستگیهای سرور ما- فرمانروای گروندگان- را یاد کرده که پارهای از آنها را در گذشته- با گستردگی- آوردیم و در پیرامون پارهای دیگر گفتارهائی پهناور در آینده خواهیم داشت و این جا به روشنگری آنچه سربسته در تک سرودهی زیر باز نموده بسنده میکنیم:
«از خویشاوندی و یاری او با پیامبر که بگذری،
بر رفتن او بالای دوش پیامبر، برجستگی برتری برای او است.»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج7، ص: 11