اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

غدیریه حسن آل ابی عبد الکریم

متن فارسی

1- فروع چکامه من، در بدیع، اصول شمرده می‌شود، و سخن من، ریشه در معانی و بیان دارد.
– لبه تیز شمشیر فکرتم، هرگز کند نمی‌شود، و دگر تیغها، در کنار تیغ اندیشه‌ام کند هستند.
– خویی که در جانم ریشه دارد، داد و دهش است، و جانم را به هر سو که خواهد می‌کشد.
– اخلاص و صداقتی که در محبت دارم، مرا راهنمایی می‌کند. و آنچه راقلب سلیم می‌پذیرد، گردن می‌نهم.
5- در سلوک راه والای بزرگیها، گوهرها می‌آرایم، و اشعاری می‌سرایم، که فصول آن، حسن سلوک را شرح می‌دهد.
– از اندیشه خود کاخهای استواری پی افکندم و در پیشگاه خدای جلیل پاداش بزرگ خواهم داشت.
– آنکه شیفتگی دل را به رخ می‌کشد، ریا نمی‌ورزد، بلکه بیان این شیفتگی بجهت آنست، که همچون تیرهایی بر چشم ملحدان می‌نشیند و فرو می‌رود.
– این گنجینه و بضاعتی است که ستودن آن ضایع نمی‌شود، و یقین دارم که پاداش بزرگی در پی خواهد داشت.
– با تراویده طبع و چکامه محبت است، که من به اوج رستگاری می‌رسم. و هرگاه خود نیز به جهان دگر منتقل شوم، نام من می‌ماند و از صفحه روزگار محو نمی‌شود.
10- بیاد این عشق و وداد است که شبها را به روز می‌آورم، و بهره‌ها می‌گیرم تا مگر به وصال جانان برسم.
– خویشتن را یاری و دلداری می‌دهم و دل خود را راهنمایی کرده، می‌گویم:
– ای نفس، هرگز از طلب معانی باز نایست، و ای دل! مباد که ملامتگر، ترا از این آرمان به بیراهه بکشاند.
– در این اوج کرامت، می‌توان احساس افتخار و سروری کرد، و به عز و مجد و بزرگواری نائل شد.
– ای دوست، سوار شدن بر پشت مجد و بزرگواری سخت دشوار است، لکن این مرکبی است که بر عارفان راه، رام می‌شود.
15- زهد و عفت، زیباترین اوصاف آدمی است، و زیباتر از آن اینکهبگویند صاحب فضل است.
– هیچ مرتبه‌ای نیست، جز اینکه در میان مفاخر، فضل در آن میان مقام شامخی دارد:
– چه خوش است آن زندگانی که در کنار آن، دانش و نام نیک در صفحه روزگار جلوه‌گری کند.
– شیفتگان دنیا، اگر چه روزگار درازی کامرانی کنند، سرانجام از بین می‌روند، لکن نام نیک از جریده روزگار سترده نمی‌شود.
– پس ای کسی که در صفای عیش و لذت فرو رفته و آرمیده‌ای، و از سرنوشتی که بر تو فرمانروایی دارد، غفلت داری.
20- آنگاه که جوانی با پیری در هم آمیخت، و سپاه پیری بر رخسار آدمی حمله آورد.
– بر تو باد که توشه پرهیزگاران به چنگ آوری، چرا که این پیامی، است که پیامبر بشارتگر و بیم دهنده بر تو داده است.
– آنگاه که دنیا بر تو سخت بگیرد و از تو روی برتابد، آن را نکوهش مکن، و آنگاه هم که بر تو روی آورد، بدان که هر دو حالت، زوال پذیر است.
– هرگز پیروی از نفس و هوای نفس مکن، چرا که ترا از راههای هدایت منحرف می‌سازد.
– همواره نفس را به صبر و شکیب سفارش کن، و او را پند بده که نفس، سخت به بدی فرمان می‌دهد، و در این راه شتاب دارد.
25- از دنیا، به قدر کفایت برگیر، و عفاف، پیشه کن، که همچون عفاف یاوری پیدا نمی‌شود.
– از روی عفاف، حرص ناپسند را به صبر جمیل مبدل کن، که اقامت در این جهان اندک است.
– آیا نمی‌بینی که گردش ایام، دایره وار بدنبال هم می‌چرخد و سپری می‌شود، و در آن میان، راهی به نجات نیست.
– زمانه، خوی بدی دارد که همواره، از پس شادی اندوهی می‌آورد. و مردم زمانه، اگر هم دیر گاهی بزیند، کوچ خواهند کرد.
– بر اینکه قضا و قدر حتمی الهی حکمرانی کند، همواره خشنود و تسلیم باش. و صبر و شکیبائی در این راه، بس زیبا است.
30- هرگاه خردمند هستی، عنان این جهان را رها کن، زیرا ناله زنان ناله کننده را فریاد رسی نمی‌کند.
– چقدر شاهان و مالکان، که دنیا نابودشان کرده، و ملک و مالکیتشان ناپذیر شده است. اما ملک خدا بی زوال و جاودانه است.
– این دنیا به چه کسی وفا کرده است؟ پیوسته حوادث دنیا، با لشکر مصائب بر ما می‌تازد.
– و چه کسی از حمله او جان سالم بدر برده و از دسترس دنیا- و لو آدم قویدستی هم بوده- خود را نگهداشته است؟.
– جمع نیکان و یاران را می‌پراکند، و خوشی آنها را بر هم می‌زند. و همیشه قرین ملالت و دلتنگی است.
35- در این جهان، سود عین زیان، و صفا، عین تیرگی و ظلمت است.
شیرینی همانا تلخی، و گرامی، همواره خوار و بیمقدار است.
– آنکه از این جهان کوچ می‌کند- و لو اینکه عیالوار باشد- به آرامش می‌رسد، و کسی که به دنیا دل بسته و به خاندان و عیال دل‏خوش کرده است، هلاک می‌گردد.
– جانم فدای کسانی باد که به نعمتهای دنیا دل نبسته‌اند، و ناپاکیهای جهان، دامنشان را نیالوده است.
– کسانی که به ریسمانهای این جهان چنگ نزده، و آفات و دشنام و نیکنامی دنیا، آنها را فریب نداده است.
– کسانی که در دنیا، عفاف و کفاف و زهد و تقوی و جزای خیر را برگزیده‌اند.
40- این کسان، خاندانی هستند که خداوند آنها را بر همه طبقات مردم- از بزرگ و کوچک- برتری داده است. اینان شکیبایان و ایثار گرانی هستند که هستی خود را می‌بخشند.
– و در بخشش همچون سیلی هستند، لکن سیلی که به باران و غطا سبقت می‌گیرد همواره خدایرا حمد می‌کنند و شکر و سپاس پروردگار بجای می‌آورند و راه رستگاری مردم را در روز قیامت هموار می‌کنند.
– بی‌هیچ تردید و گفتگویی دانشوران عامل و نکو کرداری هستند. که دانششان بنیاد دانش عالمیان است.
– آنگاه که تاریکی شب فرا رسد پیوسته در رکوع و سجده و عبادت بسر می‌برند آری شب عبادتگران طولانی و پر برکت است.
– توبه گزاران و ستایشگران راستین خدا و صاحبان عقل و خرد و در دل عارفان همچون عقل تابنده و رهنماینده هستند.
– افراد این خاندان همگی اهل زهد و خشوع و عبادت، و کسانی هستند که در میان عالمیان همتایی ندارند.
– خاندانی که همگی عترت پاکان، خاندان محمّد صلّی اللّه علیه و آله هستند، پیمبری که زبان وحی، او را شناسانده است.
– پیامبر بشیر و نذیر و پاک، که همچون پرچمی در جهان سر برافراشته است، حبیبی با نجابت و شاهد و دارنده رسالت است.
– پیامبر جامه در سر کشیده و گلیم بر خود پیچیده‌ای «1»، که حتی هیچ عیبجوئی نمی‌تواند از او روی برتابد.
50- چراغ تابانی که از فضیلت برخوردار، و مایه جدایی حق از باطل بود، و آیینی هدایتگر را با آیات روشنگری بیاورد.
– چنان معجزه‌هایی آورد، که زبان هر وصف کننده‌ای از توصیف آن ناتوان است، و بوسیله این معجزه‌ها، مشرکان را نابود و متوحش ساخت.
– با معجزات پیامبر جهانی روشن، و در گیتی هدایت پدیدار گردید. و اسلام از پس آنکه خوار داشته می‌شد، عزت و احترام پیدا کرد.
– پس ای آن بهترین برگزیده‌ای که برای هدایت امتی بزرگ برگزیده شدی، و ای گرامی‌ترین موجودی که شایسته گرامیداشت هستی و ریشه در جهان کرامت دوانیده‌ای.
– زبان هر ستایشگر استادی در ستایش و نعت تو کوتاه و نارسا است، پس من در پهنه مدح تو چه چیزی بگویم که سزاوار باشد؟
55- در ستایش و مدح تو، خدای جل جلاله چنان مدحی گفته، که بر هیچ پیامبری نفرموده است.
– بالاتر از این توصیفی که خدا در باب تو فرموده یعنی: اینکه تو خلق بزرگ و خوی بسیار پسندیده‌ای داری «2»- چه می‌توان گفت؟
– تو شهر دانشی هستی که علی علیه السّلام نیز در آن است، و از غیر این در، کسی نمی‌تواند وارد آن شهر گردد «3».
– پیشوایی که گمراهی را نابود کرده، و شعله هدایت را برافراخته،و مشرکان را به باد نابودی و فراموشی سپرده است.
– امامی که بر دوش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله صعود کرده، و حاسدانش از مقام شرف نزول کرده و ساقط شده‌اند.
60- او بود که قرص نان جوین خود را بر سائل بخشید، «1» و در برابر، بفرمان خدا، قرص خورشید که غروب کرده بوده طلوع کرد «2».
– او با پیامبر، در جنگهای احد و خیبر- که از هر سو حوادث روی می‌آورد- بیعت کرد.
– و بیعت بزرگ دیگر که «خم» نامیده می‌شود، و پیامبر در آن خطبه خواند، و آن بیعت را اعلام داد.
– و پیغامبر از بالای مرکب اشتران، دست راست علی را گرفته، و می‌فرمود:
– آگاه شوید و گوش فرا دهید، و هر کسی را که در این جمع نیست، خبر دهید، هر بزرگ و کوچکی از شما، این پیام را بدقت آویزه گوش کند.
65- من از جانب پروردگار آسمانها پیام می‌دهم: هر که را من سرور و پیشوایم، علی هم پیشوای اوست.
علی پیشوای مؤمنان است، هر که جز این ادعا کند، تبهکار و نادان است.
همگی- در حالی که دردهایی در دلهایشان پنهان بود- می‌گفتند:
«ای علی، تبریک بر تو، مبارک باد بر تو.
– چه کسی چونان علی است، که محمّد- بهترین پیامبران- دوست و یاور اوست.»
– هان ای کسی که اسلام را پس از سرشکستگی رفعت دادی، و دین خدا را- تا به اوجی که خدا می‌خواست- بالا کشیدی.
70- ای شیر خدا، ای آن کسی که دلاوری و شجاعت او، کام دشمنان را تلخ کرده است.
– ای کسی که دل حوادث در پیش او فرو می‌ریزد، و کارهای سخت پیش او آسان می‌شود.
– ترا بر مصیبت فرزند شهیدت تسلیت می‌گوئیم، این سوک و ماتمی است که بر آسمانیان نیز گران و سنگین است.
– فرزند گرانمایه ترا بدترین مردم- کسانی که از راه صواب، به در بوده و از تبهکاران محسوب می‌شدند- به کوفه دعوت کردند.
– و هنگامی که روی این دعوت، پیش آنها رفت، پیمان دعوت را شکستند.
آری، مکاران، همواره از راه منحرف می‌شوند.
75- کینه‌های خود را از جنگ بدر، بدینگونه آشکار کردند، و آن- چنان نمونه‌های حیله و تبهکاری نشان دادند، که همیشه در بلندیها به چشم می‌خورد.
– در حالی او را محاصره کردند و همه در کنار فرات فرود آمدند- که خاندان رسول اللّه از آن نمی‌توانستند سیراب شوند و رفع تشنگی کنند.
– سرور ما حسین علیه السّلام آنجا که دید اینان به ورطه ضلالت افتاده‌اند، و موقعیتی فرا رسیده است که بکلّی اوضاع دگرگون می‌شود»
– در میان یاران دلاور خویش بپا خاست، و با نرمی و مهر خطاب به آنها چنین گفت:
– «هان ای یاران، اکنون که شب دامن خود را بر زمین گسترده و همه جا را فرا گرفته است، شما بروید.
80- شما انجام وظیفه کردید، و از اینکه قبول پستی و مذلت کنید، سرباز زدید، اینک اینان فقط قصد جان مرا دارند.»
– در این هنگام، هر کدام از یاران که شیری دلاور و بزرگواری فداکار بودند، بر پا خاسته و داد سخن دادند.
– همگی، از این سخن مولا، گریه و فغان سر دادند، و اظهار داشتند:
«جان ما فدای تو باد، و جان ما در راه تو بهایی ندارد، و کمتر چیزی است که فدا می‌کنیم.
– هرگاه ما، ترا که در روز قیامت راه نجات ما هستی، در میان این دشمنان تنها بگذاریم و ترا به دشمن تسلیم کنیم،
– در آن روز در پیشگاه پیغمبر و دامادش علی و دخترش زهرای بتول، چه عذری خواهیم داشت؟».
– پس آن بزرگوار فرمود: «خدا بر شما پاداش نیک دهد، من در روز قیامت وسیله نجات شما خواهم شد.»
85- یاران حسین، چنان استوار ایستادند که گویی کوههای بلند بودند و در نثار جان همچون سیل روان جود می‌ورزیدند و می‌خروشیدند.
– شیران دلاوری، که بیشه‌های مرگ، میدان جولانشان بود، و بر روی اسبان تیزرو آرام می‌گرفتند.
– بزرگواران و بخشندگانی که بذل جان، بخشش و هدیه آنها محسوب می‌شد، و تیرهایی بودند نوک نیزه‌های تیز آرامگاهشان بود.
– شیرانی که از تیغهای براق چنگال داشتند، بارانهایی بودند که از خون سرخ سیل می‌ساختند.
90- آنگاه که در روزگار، حادثه‌ای بزرگ و ناگوار روی می‌داد، وجودشان بر دشمنان خیلی سنگین و تحمل ناپذیر می‌بود.
– اینان خروشیدند و حمله بردند و اندوه دل از خاطر حسین زدودند، و با چنان عزمی بلند به جهاد برخاستند، که بر بالای ستاره سماک مکان دارد.
– صف نیزه‌های بلند این مردان زره‌دار، همچون کوچه‌ها، نمایان است. و شمشیرهای این پهلوانان، همه کشیده و آماده است.
– و چنان جانبازی کردند که ضربه تیغها و نیزه‌هاشان بر دشمنان سخت فرود آمد و دلاوریشان کوههای بلند را متلاشی ساخت.
– شمشیرهای برق زننده در بین تیغهای دیگر پهلوانان بی‌همتا و بی‌نظیر و نیزه‌هاشان در شکافتن سینه دشمنان هولناک است.
95- گرد و غبار میدان کارزار، همچون ابر آسمانی، و درخشیدن تیغها، همانند برق و رعد به چشم می‌رسد، و سیل خون در این میان جاری است «1».
– یاران حسین که اطراف آن بزرگوار حلقه زده‌اند، گویی جوانان و بچه‌های شیرند که پیرامون شیر فراهم گشته‌اند.
– جانهای گرامی خود را در کف اخلاص نهاده و آماده جانبازی هستند. و هر آن کسی که از جان خود مضایقه کند، خوار و ذلیل است.
– اینان میوه کرامت و بزرگواری را، در کشتزار آرزو چیده‌اند. و آرمان و آرزوشان بدین واسطه به کمال رسیده است.
– اینان بدرجه‌ای رسیده‌اند که در هر فضیلتی پیشگام گشته، و به درجات ارزنده‌ای رسیده‌اند، که هیچ آرزومندی بدان پایه نرسیده است.
100- اینان با دیده بصیرت و به نیروی ایمان، حوران بهشتی را دیده، و در پهنه آرزو و امید، بدانان واصل گشته‌اند.
– ارواح پاکباخته‌ای را نثار راه حق کرده‌اند، که مرگ را عین سعادت و آسایش می‌دانند، و در سایه گسترده پهن بهشت مسکن گزیده‌اند.
– آنجا که اقتضا داشت، حق حسین را بر خودشان به راستی ادا کردند، و چنین یاران وفاداری‌اند کند.
– آوخ که بدنهای بی‌جان این پاکان، در پیشگاه امامشان بر زمین افتاده، و بادهای سخت بر آنها دامن گسترده بود.
– این تن‏های برهنه، از گرد و خاک نبرد، کفن پوش بودند، و خون سینه‌شان، به عوض آب فرات، اندامشان را غسل می‌داد.
105- از آن چه گروه یاران، جز خود امام و حضرت زین العابدین علیهما السّلام که بیمار بود، کسی بر جای نمانده بودند.
– و سرانجام، در حالی که خود امام به خاک و خون غلطیده بود، همه اطرافیان و کسانش نیز پیرامون او نقش زمین شده بودند. آری آن کسی که با فرومایگان در آویزد، به ظاهر اینچنین گزند می‌بیند.
– این امامی است که بر دشمنان، چنان حمله علی وار کرد، که از آتش آن، کوههای بلند متلاشی می‌شود.
– سوار بر مرکبی که از جامه خود شکوهی داشت، و نگاه بلند دلاوران، نعل پای آن مرکب محسوب می‌شد و خاک پای او را طوطیای چشم می‌کردند.
– او زرهی همچون صفحه آبدانها بر تن، و تیغی که نیزه‌های بلند را می‌مانست، بر کف داشت.
110- این شخصیت بزرگ- که سرو گردنی بالاتر و بلندتر از دیگر پهلوانان داشت- همه دلاوران را بر زمین کوبید، اسبان و گروه لشگریان،کشته و بر زمین افتاده بودند.
– بسا از این پیکرها، از پشت، نیزه‌های باریک خورده بودند، و بسا کشتگان که با شمشیر کشته شده بودند.
– اینها پیکر دلاورانی بودند، که بر لشکر مشرکان تاخته، و نیزه‌هاشان بر نیزه آنها برتری پیدا کرده بود.
– امام که با دلی شکیبا، و با بردباری شگفت در برابر شداید، از راست و چپ سراغ این کشتگان را می‌گرفت.
– در این هنگام بود که امام حمله می‌کرد، و دشمنان، از ترس پای به فرار می‌گذاشتند، گوئیا که این علی است که در قلب صفوف دشمنان، به حرکت آمده است.
115- زمانی که دشمنان، پستی را به مرحله آخر رساندند، و هر عزیزی ذلیل و هر ذلیلی عزیز می‌شد.
– در این موقع، لشکر دشمن یک حمله همگانی بر او انجام داد، و شمشیرها و نیزه‌های کوچک و بزرگ، از هر سو باریدن گرفت.
– امام، چنان حمله‌ای کرد که جمع دشمنان را- همچون گربه‌ها که از صدای برخورد تیغیها فرار کنند- پراکنده ساخت.
– در اینجا بود که امام را آن چنان تیر باران کردند، که از قوای امام، جز اندکی چیزی نماند.
– پس بحال تشنه، از اسب به زمین افتاد، و بر روی تلهای خاک مسکن گزید.
120- اسبش بسوی خیمه‌ها روانه شد، در حالی که این اسب، دیگر آن بزرگمرد حمله کننده را بر روی خود نداشت.
– بانوان مطهر از خیمه‌ ها حسرت کنان بیرون آمدند و بر مولا و سرورشانحسین گریه سردادند.
– پس وا اسفا، که سکینه پیش اسب آمد، در حالی که بر سینه او بوسه می‌زد، چنین می‌گفت:
– «ای پدر من، تو ماهی بودی که به نورت همه مردم را ارشاد می‌کردی، لکن ماهی که در نهایت کمال، افول کردی و ناپدید شدی.
– تو بر جهان هدایت همچون چراغی پرتو افکن بودی، لکن هواداران پستی و ذلت ترا خاموش کردند، و برای دین، کسی که این کار ترا انجام دهد، نمانده است.
125- ای پدر! تو نوری بودی الهی که ترا خاموش کردند، اما باید دانست که همه کارها به خدا باز می‌گردد.
– ای باغ و گلستان مجد و شکوه، تو که رفتی، همه گیاهان عزت و بزرگواری که طراوتی داشتند، پرپر شده و خشکیدند.
– سرورا! این داغ تو بر اسلام خیلی سخت است. برای مردم این داغ و سوکی بس بزرگ و شگرف است.»
– آنگاه زینب پیش اسب آمد، در حالی که سرگشته و پریشان، و اشک بر رخسارش جاری بود.
– زینب، اسب را که خون آلوده دید، و دید که پوشش خود را برافکنده، و آغشته به خاک و خونین است.
130- رخ خاک آلود را بوسه‌ای زد، و آنگاه از زنان پاک سیرت که پیرامون او بودند، ناله بلند شد:
– ای برادر، سفارشهایی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله کرده بود، در میان ما کنار گذاشته شد، و مردم نادان ترا بدشمنی پیغمبر و کینه او هلاک کردند.
– ای برادر، وحشیان خاندان امیه بر ما چیره شدند، و بندگانو حرامزادگان بر ما سیادت یافتند.
– هر گاه پیغمبر و وصیش (علی) حاضر بودند، چه دستی جرأت داشت که بسوی تو دراز شود؟»
– آنگاه شمر ملعون، او را- که زانو زده بود- به کنار زد، آن سنگدلی که کفر سراپایش را گرفته و در وجودش ریشه دوانیده بود.
135- و رگ گردن آن تشنه بزرگوار را برید، و اینجا بود که ریشه‌ها و شاخه‌های مکارم و بزرگواری قطع گردید.
– رشته‌های استوار اسلام، سست شد، و هدایت نابود گردید، و بزرگمرد جهان معانی و افتخار، زبان از گفتن بربست.
– فرشتگان و جن و انس، همه بر او نوحه سرودند. و نزدیک بود که دریاهای هفتگانه، به رسم اشگ بر وی سرازیر شوند.
– پهنه زمین گسترده را زلزله گرفت، و کوهها و بیابانها به جنبش آمدند
– جهان پست، پرده‌های عزت را بدرید، و دل کائنات به درد آمد.
140- فسوس بر آن دیاری که آن تن پاک برخاک افتاد، و سرش بالای نیزه‌ها به حرکت آمد.
– خدا می‌داند که چه مصیبت بزرگی دامن مردم را گرفت، و چه سوک عظیمی جهان اسلام را در خاموشی و بیقدری فروبرد!
– و این مصیبتی چنان بزرگ است که بر زمینیان، سخت بزرگ، و بر آسمانیان، سنگین و غیر قابل تحمل است.
– فرزندان پیامبر و خاندان وحی، در خاک کربلا برهنه و داغدیده‌اند، لکن خاندان «حرب» در کاخها آرمیده‌اند «1».
– و شگفتا که یزید بر تخت خلافت تکیه زده، و حسین بر خاک کربلا کشته شده است.
145- فرزند پیامبر- پیشوای امت و سرور همه انبیا- با لب تشنه، مظلومانه، به قتل رسیده است.
– او سلاله پیغامبر برگزیده، و حبیب خدا و فرزند فاطمه است، و کجا چنین بزرگانی همانند دارند؟
– براستی که چه نیکو گفته است شیخ بزرگوار و صاحب معالی علی حلی «1»، و با این شعر خود، فضیلت بزرگ به دست آورده است، آنجا که گوید:
– [در میان مردان بزرگ. هیچ جدی به کمال محمّد صلّی اللّه علیه و آله نیست، و در میان بانوان، هیچ زنی به پایگاه حضرت فاطمه علیها السّلام نیست‏].
– بر حسین علیه السّلام، این افتخار بس که چنان جدی و چنان پدر و مادری دارد، که بنیاد ریشه هر بزرگواری و افتخار هستند.
150- ای مولا و پیشوای حق! سیل اشک از دیدگانم خشک نخواهد شد، و اندوه و سوکم مدام سنگینی خواهد کرد، و هرگز تخفیف نخواهد یافت.
– نه حلقه دیدگانم از سرشک غم خشک خواهد شد، و نه آتش اندوهم لحظه‌ای کاستی خواهد گرفت.
– اگر چه «صبر جمیل» در نظر ما زیبا و جمیل است، اما همین صبر جمیل، بر مصیبت تو، جمیل و زیبنده نیست.
– من در عزای تو، بر اسلام و هر چه مجد و بزرگواری است، تسلیت می‌گویم. اندوه اسلام و بزرگواران عالم درباره تو، اندوه جاودانه است.
– ای شتر سواران، و ای کاروانیانی که از کربلا گذر می‌کنید، در این دیار درنگ کنید و طوافی بجای آورید و بگوئید:
155- «ای فرزند پاک پیامبر هدایت، محمّد [صلّی اللّه علیه و آله‌]! ای کسی که سلاله علی و فاطمه بتولی علیهما السّلام.
– ای سرور همه آفریدگان، ای کسی که همه درفشها بسوی زیارت او بر می‌گردند.
– هرگاه روزی بنی أمیه مقام تو را ندانست، چه باک که قدر و مقام تو پیش آفریدگار، بزرگ است.
– هرگاه احوال روزگار، ترا در دیار غربت افکند، چه باک که در سرای افتخار، جاودانه آرمیده‌ای.
– هرگاه جامه از تن پاک تو کندند، فردا است که از لباس دیبا و حریر بهشتی بر تن خواهی داشت.
160- هرگاه شما خاندان را سختی گرمای نیمروز از پای درآورد، اهمیتی ندارد، زیرا شما در بهترین مساکن بهشت خواهید آرمید.
– و هرگاه شما را از آشامیدن آب فرات باز داشتند، در بهشت از شراب سلسبیل سیراب خواهید شد.»
– ای مولای من، همه آرزوهای من بر امید پیروزی و نصرت شما بسته و دل من بر مهر و ولای شما اهل بیت گرویده است.
– مدتی که برای گرفتن انتقام خون شما گذشته، بسی طول کشیده است، آیا وقت آن نرسیده که این ستم بزرگ، از زمین برداشته شود؟
– این آتش تفته دل، کی فرو خواهد نشست؟ و این دل رنجور داغدیده و سوگوار، کی بهبود خواهد یافت؟
– چه وقت، این شکستها، در سایه دولت پیروزمند عدل و داد، جبرانخواهد شد، دولتی پیروز نشان که به امن و سعادت رهنمون است.
165- چه هنگام بساط عدل مهدی- سلام اللّه علیه- گسترده، و بساط ظلم و بیداد، بکلی برچیده خواهد شد، و کینه و دشمنی نابود خواهد گردید؟
– آن هنگام است که دین آل محمّد- صلوات اللّه علیهم- پیروز، و کفر خوار و سرنگون خواهد شد.
– بعد از آنهمه اندوه و غم، بساط غم در نور دیده خواهد شد، و خوان نعمت گوارا، همه جا دامن خواهد گسترد.
– ای خاندان طه که همه پاکانید، من به روزی دل بسته‌ام که گفتنیهای فراوان دارم.
– در آن روز که من فقیر و بی‌چاره‌ام، از لغزشهای من در گذرید، چرا که دوش من از گناهان، گرانبار است.
170- من شما خاندان را مدح کرده‌ام، و می‌دانم که نجات من در همین است، و آگاهم که چه پاداش بزرگی خواهم داشت.
– در معنی «معروف» گفته‌اند که معروف، شیرین و خوشگوار و زیبا است.
– اینک این بنده و دوستار و هوادار شما، عروس گفتاری آماده کرده‌ام، که در عرصه زفاف بیمانند است.
– این شعر من، بر روی منابر قرار گرفته و نشان می‌دهد که این دوستار شما- در سوک شما- آزرده است.
– این چکامه‌ای است که در سال 772 سروده شده است.
– پدید آرنده این چکامه (عروس سخن)، حسن آل ابی عبد الکریم از خاندان مخزوم است.
– و از سوی شما، سخنش بدرجه قبول رسیده، و مثل آن شاعر نگفته
– است که: «امید است که- هرگاه درست باشد- به درجه قبول تو برسد» «1».
– تا آن روز که نام شما برده می‌شود، درود خدا بر شما بزرگان باد، نام شما جاودانه تاریخ خواهد ماند، و از دلها سترده نخواهد شد.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 263

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 263

76- الحسن آل أبی عبد الکریم

         فروع قریضی فی البدیع أُصولُ             بها فی المعانی و البیان أصولُ‏

             و صارم فکری لا یفلُّ غراره             و من دونه العضب الصقیل کلیلُ‏

             سجیّة نفسی إنّها لسخیّةٌ             تمیل إلى العلیاء حیث تمیلُ‏

             و یقتادنی صدق الولاء و لی هوىً             قبول له القلب السلیم قبولُ‏

             أُنظّم درّا فی سلوکٍ من العُلى             بحسن سلوکٍ هذّبته فصولُ‏

             فشیّدت من فکری مبانی غریزة             مثابی لها عند الجلیل جلیلُ‏

             مراثی محبٍّ لا مُراءٍ و إنَّها             نُصولٌ بها فی الملحدین نَصولُ‏

             بضائعُ لیس المدح فیها بضائعٍ             لعلمی بها أنَّ الجزاء جزیلُ‏

             أحلُّ بها أوجَ السعودِ فإن أحُل             سیبقى بها ذکری و لیس یحولُ‏

             و أحیی بها لیلی و أجنی ثمارَها             لعلَّ إلى نیلِ المرادِ وصولُ‏

             أقول لنفسی مسعفاً و مسدّداً             و أنشد قلبی مرشداً و أقولُ‏

             فلا تعدلی یا نفس عن طلب العُلى             و یا قلب لا یثنیک عنه عذولُ‏

             ففی ذروة العلیاء فخرٌ و سؤددٌ             و عزٌّ و مجدٌ فی الأنام وصولُ‏

             خلیلیَّ ظهر المجد صعبٌ رکوبه             و لکنّه للعارفین ذلولُ‏

             جمیلُ صفاتِ المرءِ زهدٌ و عفّةٌ             و أجملُ منها أن یُقال فَضیلُ‏

             فلا رتبةٌ إلّا و للفضل فوقها             مقامٌ منیفٌ فی الفخار أثیلُ‏

             فلِلّه عمرٌ ینقضی و قرینه             علومٌ و ذکرٌ فی الزمان جمیلُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 264

         تزول بنو الدنیا و إن طال مکثها             و حسن ثناء الذِّکر لیس یزولُ‏

             فیا راقداً فی صفو عیشٍ و لذّةٍ             عن القدر الجاری علیه غفولُ‏

             إذا خالط الشیبُ الشبابَ و أقبلت             عساکرُهُ فی العارضَین تجولُ‏

             علیک بزاد المتّقین لأنّه             أتاک بشیرٌ منذرٌ و رسولُ‏

             فلا تَذْمُمِ الدنیا إذا هی أدبرت             و إن أقبلتْ فالحالتان تزولُ‏

             و لا تترکنَّ النفسَ تتّبعُ الهوى             تمیلُ و عن سبل الرشادِ تمیلُ‏

             و بالصبرِ مُرها ثم عِظها فإنّها             لأمّارةٌ بالسوءِ و هی عجولُ‏

             و خذ من یدِ الدنیا الکفافَ و صاحب ال             عفافَ فلا مثلُ العفافِ خلیلُ‏

             و أقللْ من الحرصِ الذمیمِ تعفّفاً             بصبرٍ جمیلٍ فالمُقامُ قلیلُ‏

             أ لم ترَ أنَّ الدائراتِ دوائرٌ             و لیس إلى سُبْلِ النجاةِ سبیلُ‏

             و للدهر سلبٌ ساء بعد مسرّةٍ             و للخلقِ إن طالَ الزمانُ رحیلُ‏

             دعِ القدَرَ المحتومَ یجری بما قضى             به اللَّهُ و الصبرُ الجمیلُ جمیلُ‏

             و خلِّ عنان الهمِّ إن کنت عاقلًا             فلیس یفیدُ الثاکلاتِ عویلُ‏

             فکم أفنتِ الأیّامُ ملکاً و مالکاً             فزال و ملکُ اللَّهِ لیس یزولُ‏

             لمن وفت الدنیا و ما زال خطبُها             علینا بِخَیْلِ الحادثاتِ تجولُ‏

             و من بات منها سالماً من مصابها             و ما کفّ منه الکفّ و هو طویلُ‏

             مفرِّقةُ الأخیارِ بعد اجتماعِهمْ             و إن طاب منها العیشُ فهی ملولُ‏

             بها النفعُ ضرٌّ و الصفاءُ مکدّرٌ             بها الحلوُ مرٌّ و العزیزُ ذلیلُ‏

             لهاجرها منها الهنا و هو آهلٌ             و یهلک مهتمٌّ بها و أهیلُ‏

             جُعلت فدا من لا رضوا بنعیمها             و لا دُنّست فیها لهنَّ ذیولُ‏

             و لا علقت کفٌّ لهم بحبالها             و لا غرّهم فیها خنىً و وغولُ‏

             لقد صحبوا فیها کفافاً و عفّةً             و زهداً و تقوىً و الجزاء جزیلُ‏

             فهم أهل بیتٍ شرّفَ اللَّهُ قدرَهمْ             على الخلق طرّا ماجد و رذیلُ «1»

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 265

         همُ الصابرون المؤثرون بقوتِهمْ             همُ فی النَدا قبل النِّداء سیولُ‏

             همُ الحامدون الشاکرون لربّهمْ             همُ للورى یومَ النجاةِ سبیلُ‏

             همُ العالمون العاملون بلا مراً             علومهمُ فی العالمین أُصولُ‏

             همُ الراکعون الساجدون إذا بدا             ظلامٌ و لیلُ العابدین یطولُ‏

             همُ التائبون العابدون أولو النهى             همُ لقلوب العارفین عقولُ‏

             همُ الزاهدون الخاشعون و لم یکن             لهم فی جمیع العالمین مثیلُ‏

             هم العترةُ الأطهارُ آلُ محمدٍ             نبیِّ لسان الوحی عنه یقولُ‏

             بشیرٌ نذیرٌ طاهرٌ علمٌ سما             حبیبٌ نجیبٌ شاهدٌ و رسولُ‏

             و مدّثِّرٌ مزّمّلٌ متوکّلٌ             على اللَّه لا یثنیه عنه عذولُ‏

             سراجٌ منیرٌ فاضلٌ فاصلٌ أتى             بدینٍ له الذِّکرُ المبینُ دلیلُ‏

             له معجزاتٌ أعجزت کلَّ واصفٍ             بها دحض الأشراک و هو مهولُ‏

             و أشرق منها الکونُ و اتّضح الهدى             و عزَّ بها الإسلام و هو ذلیلُ‏

             فیا خیرَ مبعوثٍ لأعظم ملّةٍ             و أکرمَ منعوتٍ نمته أُصولُ‏

             تقاصر عنه المدحُ عن کلِّ مادح             فما ذا عسى فیما أقول أقولُ‏

             لقد قال فیک اللَّهُ جلّ جلالهُ             من الحمد مدحاً لم ینلْه رسولُ‏

             لأنت على خُلقٍ عظیمٍ کفى بها             فما ذا عسى بعد الإلهِ نقولُ‏

             مدینةُ علمٍ بابُها الصنوُ حیدرٌ «1»             و من غیر ذاک الباب لیس دخولُ‏

             إمامٌ برى زندَ الضلالِ و قد ورى             زناد الهدى و المشرکون ذهولُ‏

             و مولىً له من فوق غارب أحمدٍ «2»             صعودٌ له للحاسدینِ نزولُ‏

             تصدَّق بالقرصِ الشعیرِ لسائلٍ «3»             و ردّ علیه القرص و هو أفولُ «4»

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 266

         و بایعه فی یوم أُحدٍ و خیبرٍ             لها فی حدود الحادثاتِ فلولُ‏

             و بیعةُ خمٍّ و النبیُّ خطیبُها             لها فی قلوبِ المشرکینَ نصولُ‏

             و أحمدُ من فوقِ الحدائجِ رافعٌ             یمین علیِّ المرتضى و یقولُ‏

             ألا فاسمعوا ثم ارشدوا کل غائبٍ             و یصغی عزیزٌ منکمُ و ذلیلُ‏

             فمن کنتُ مولاهُ فمولاهُ حیدرٌ             علیٌّ و عن ربِّ السماء أقولُ‏

             علیٌّ أمیرُ المؤمنین و من دعا             سواه بهذا مبطلٌ و جهولُ‏

             فقالوا جمیعاً یا علیُّ بخٍ بخٍ             و للقوم داءٌ فی القلوبِ دخیلُ‏

             فمن مثلُ مولانا علیِّ الذی له             محمدُ خیرُ المرسلین خلیلُ‏

             فیا رافعَ الإسلام من بعد خفضِه             و ناصبَ دینِ اللَّهِ حیث یمیلُ‏

             و یا أسدَ اللَّهِ الذی مرّ بأسه             لأعدائه مُرُّ المذاقِ وبیلُ‏

             و یا من له قلبُ الحوادثِ خافقٌ             و یا من له صعبُ الأُمور ذلولُ‏

             نعزّیک بالسبطِ الشهیدِ فرزؤُه             عظیمٌ على أهلِ السماءِ جلیلُ‏

             دعته إلى کوفانَ شرُّ عصابةٍ             عصاةٌ و عن نهجِ الصوابِ عدولُ‏

             فلمّا أتاهم واثقاً بعهودهم             فمالوا و طبعُ الغادرینَ یمیلُ‏

             و أحقادَ بدرٍ أظهروا ثم أشهروا             کتائبَ غدرٍ بالطفوفِ تجولُ‏

             أحاطوا و حطّوا بالفراتِ فلم یکنْ             لآلِ رسولِ اللَّهِ منه نهولُ‏

             فلمّا رأى المولى الحسینُ ضلالَهمْ             و قد حان حالٌ لا یکاد یحولُ‏

             فقام إلى أصحابهِ الغرِّ فی الدجى             یخاطبهم رفقاً بهمْ و یقولُ‏

             ألا فاذهبوا فاللیلُ قد مدَّ سجفه             و مُدّتْ له فوق البسیطِ ذیولُ‏

             کفیتم و وقّیتم بأن تردوا الردى             فما قصدُهمْ إلّا إلیَّ یؤولُ‏

             فقام إلیهِ کلُّ لیثٍ غضنفرٍ             کریم جواد بالوفاءِ فعولُ‏

             فضجّوا جمیعاً ثم قالوا نفوسُنا             فداک و بذلُ النفسِ فیک قلیلُ‏

             إذا نحن أسلمناک فرداً إلى العدى             و أنت لنا یوم النجاة سبیلُ‏

             فما عذرُنا عند النبیِّ و صنوِهِ             علیٍّ و ما ذا للبتولِ نقولُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 267

         فقال جُزیتمْ کلَّ خیرٍ و إنّنی             غداً لکمُ عند الإلهِ و سیلُ‏

             فبادر أصحابُ الحسینِ کأنّهم             جبالٌ و لکن فی العطاءِ سیولُ‏

             أُسودُ الوغى غاباتُهم أُجم القنا             لهم فی متون الصافناتِ مقیلُ‏

             کرامٌ لهم بذلُ النفوسِ مواهبٌ             سهامٌ لهم زرقُ الرماحِ نصولُ‏

             لیوثٌ لها بیضُ الصفاحِ مخالبٌ             غیوثٌ لها حمرُ الدماءِ سیولُ‏

             ثقالٌ على الأعداءِ فی حومةِ الوغى             إذا جلَّ خطبٌ فی الزمانِ ثقیلُ‏

             فجالوا جَلَوا کربَ الحسینِ و جاهدوا             بعزمٍ له فوق السماکِ حلولُ‏

             و سمرُ القنا فی الدارعین شوارعٌ             و للبیضِ فی بیض الکماة صلیلُ‏

             و جادوا فجدّ الضربُ و الطعنُ فی العدى             بفتکٍ له شمُّ الجبالِ تزولُ‏

             للبیضِ شکلٌ فی الشواکلِ مشکلٌ             و للسمر نفذٌ فی الصدور مهولُ‏

             کأنَّ غمامَ النقعِ غیمٌ و برقه             بریقُ المواضی و الدماء سیولُ‏

             و أنصارُ مولای الحسین کأنّهم             أُسودٌ لهم دونَ العرینِ شبولُ‏

             یجودون بالأرواحِ و هی عزیزةٌ             و کلُّ بخیلٍ بالحیاةِ ذلیلُ‏

             جنوا ثمرَ العلیاءِ من دوحةِ المنى             فتمَّ لهم قصدٌ بذاک و سولُ‏

             و فازوا و حازوا سبقَ کلّ فضیلةٍ             و فضلَ منیلٍ لم ینله مُنیلُ‏

             رأوا الحور کشفاً أیقنوا أنّ وصلَهمْ             بدون المنایا ما إلیه وصولُ‏

             فجادوا بأرواحٍ لها الموتُ راحةٌ             و ظلٌّ علیها فی الجنانِ ظلیلُ‏

             قضوا إذ قضوا حقَّ الحسین علیهمُ             وفاءً و إخوانُ الوفاءِ قلیلُ‏

             فلهفی لهم صرعى أمام إمامِهمْ             تُجَرُّ علیهم للریاحِ ذیولُ‏

             و أکفانُهْم نسجُ العجاجِ و غُسلُهمْ             دمُ النحرِ عن ماءِ الفراتِ بدیلُ‏

             و لم یبقَ إلّا السبط فرداً و رهطُه             لدیه و زینُ العابدینَ علیلُ‏

             و مُنجدلٌ مَن حوله و هو عافرٌ             و من جدَّلَ القومَ اللئامَ ملولُ‏

             و صالَ علیهم صولةً حیدریّةً             لهیبتِها شمُّ الجبالِ تزولُ‏

             بأدهمَ من صوب الدماء مجلّلٍ             له قممُ الشوسِ الکماةِ نُعولُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 268

         و سابغة تحکی الغدیرَ و أبیضٌ             یباریه مرهوب السنان طویلُ‏

             فجدَّل من فوق الجیادِ جیادَها             فخیلٌ و قومٌ جُفّلٌ و قتیلُ‏

             فکم جافلٍ فی ظهره صدرُ ذابلٍ             و کم قاتلٍ بالمشرفیِّ قتیلُ‏

             فجاشتْ جیوشُ المشرکینَ و فُوِّقتْ             إلیهم نصولٌ ما لهنَّ نصولُ‏

             و یمّمهم یُمنى و یُسرى و قلبُه             صبورٌ و للخطبِ الجلیلِ حمولُ‏

             و کرَّ و فرَّ القومُ خیفةَ بأسِهِ             کأنَّ علیّا فی الصفوفِ یجولُ‏

             فلمّا تناهى الأمر و اقترب الردى             و ذلَّ عزیزٌ و استعزَّ ذلیلُ‏

             فمال علیه الجیشُ حملةَ واحدٍ             فبیضٌ و سمرٌ ذُبَّلٌ و نصولُ‏

             ففرّقهمْ حتى تولّت جموعُهمْ             کسرب قطاةٍ غارَ فیه صلیلُ‏

             رمَوهُ بسهمٍ من سهامٍ کثیرةٍ             فلم یبقَ إلَّا من قواه قلیلُ‏

             فخرَّ صریعاً ظامیاً عن جوادِهِ             فأضحت ربوعُ الخصبِ و هی مُحولُ‏

             و راح إلى نحو الخیام جوادُهُ             خلیّا من النَّدبِ الجوادِ یجولُ‏

             برزن إلیه الطاهراتُ حواسراً             لهنَّ على المولى الحسینِ عویلُ‏

             فلهفی و قد جاءت إلیه سکینةٌ             تقبِّل منه النحرَ و هی تقولُ‏

             أبی کنت بدراً یرشد الناسَ نورُه             فوافاه فی بدرِ الکمال أُفولُ‏

             و کنتَ مناراً للهدى غاله الرَّدى             فلم یبقَ للدینِ الحنیفِ کفیلُ‏

             أبی أنت نورُ اللَّه أُطفئ نورُه             و لکن إلى اللَّه الأُمورُ تؤولُ‏

             فیا دوحةَ المجدِ الذی عندما ذوتْ             تصوّح نبتُ العزّ و هو محیلُ‏

             یعزُّ على الإسلام رزؤُکَ سیّدی             و ذلک رزءٌ فی الأنامِ جلیلُ‏

             و وافت إلیه زینبٌ و هی حاسرٌ             و دمعتُها فوق الخدود تسیلُ‏

             فلاقته من فوق الرمالِ مرمَّلًا             سلیبَ الرِّدا تُسفَى علیه رمولُ‏

             فقبّلتِ الوجهَ التریبَ و أنشدتْ             و من حولها للطاهراتِ عویلُ‏

             أخی ضُیّعتْ فینا وصایا محمدٍ             و أرداکَ بغضاً للنبیِّ جهولُ‏

             أخی ظفرتْ فینا علوجُ أُمیّةٍ             و سادت علینا أعبُدٌ و نغولُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 269

         فلو کان حیّا أحمدٌ و وصیُّهُ             فأیُّ یدٍ کانت علیکَ تطولُ‏

             فدافعها الشمرُ اللعینُ و قد جثا             بقلبٍ قسا و الکفرُ فیه أصیلُ‏

             و حزَّ وریداً ظامیاً دون وِرده             فحُزّت فروعٌ للعُلى و أُصولُ‏

             و حلَّ عرى الإسلامِ و انهدم الهدى             و طرفُ المعالی و الفخار کلیلُ‏

             و ناحت له الأملاکُ و الجنُّ و الملا             و کادت له السبعُ الشدادُ تمیلُ‏

             و زُلزلتِ الأرضُ البسیط لفقدِهِ             و مالت جبالٌ فوقَها و سهولُ‏

             و مزّقتِ الدنیا جلابیبَ عزِّها             علیه و قلبُ الکائنات ملولُ‏

             فلهفی له بالطفِّ مُلقىً و رأسُهُ             سنانٌ به فوق السنانِ یجولُ‏

             فللَّه أمرٌ فادحٌ شملَ الورى             و رزءٌ على الإسلامِ منه خمولُ‏

             و خطبٌ جلیلٌ جلَّ فی الأرض وقعُهُ             عظیمٌ على أهلِ السماءِ ثقیلُ‏

             بنو الوحی فی أرضِ الطفوفِ حواسرٌ             و أبناءُ حربٍ فی القصورِ نزولُ‏

             و یصبحُ فی تختِ الخلافةِ جالساً             یزیدٌ و فی الطفِّ الحسینُ قتیلُ‏

             و یُقتل ظلماً ظامیاً سبطُ أحمدٍ             إمامٌ لخیرِ الأنبیاءِ سلیلُ‏

             حبیبُ النبیِّ المصطفى و ابنُ فاطمٍ             و أین لذَیْنِ الوالدینِ مَثیلُ‏

             لقد صدقَ الشیخُ السعیدُ أخو العلى             علیٌّ و حاز الفضلَ حیث یقولُ‏

             (فما کلُّ جدٍّ فی الرجالِ محمدٌ             و لا کلُّ أُمٍّ فی النساءِ بتولُ) «1»

             کفى السبطَ فخراً والداه و جدُّهُ             و همْ للمعالی و الفخارِ أُصولُ‏

             أ مولای دمعی لا یجفُّ مسیلُهُ             و حزنی مقیمٌ لا یخفُّ ثقیلُ‏

             فلا مدمعی یا بن الوصیِّ مبرِّدٌ             غلیلًا و لا حزنی المقیمُ یزولُ‏

             جمیلٌ بنا الصبرُ الجمیلُ و إنَّما             علیک جمیلُ الصبر لیس جمیلُ «2»

             أُعزّی بک الإسلامَ و المجدَ و العُلى             و حزنهمُ باقٍ علیک طویلُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 270

         قفوا یا حداة العیسِ بالطفّ فی حمى آل            – حسینِ و طوفوا بالطفوفِ و قولوا

             أ ریحانةَ الهادی النبیِّ محمدٍ             و من لعلیٍّ و البتولِ سلیلُ‏

             علیکَ سلامُ اللَّه یا سیّد الورى             و یا خیرَ من سارت إلیه قفولُ‏

             لئن جهلتْ یوماً علیک أُمیّةٌ             فقدرکمُ عند الإلهِ جلیلُ‏

             و إن حال منک الحالُ فی دارِ غربةٍ             فإنَّک فی دار الفخارِ أهیلُ‏

             و إن بتَّ مسلوبَ الرداءِ ففی غدٍ             من السندسِ العالی رداک جمیلُ‏

             و إن مسّکمْ حرُّ الهجیرِ فإنَّما             لکم فی جنانِ العالیاتِ مقیلُ‏

             و إن مُنعتْ ماءَ الفراتِ نفوسُکم             لها من رحیقِ السلسبیل نهولُ‏

             أ مولای آمالی تؤمّل نصرَکمْ             و قلبی إلیکمْ بالولاءِ یمیلُ‏

             و قد طال دورُ الصبرِ فی أخذِ ثارکمْ             أما آن للظلمِ المقیم رحیلُ‏

             متى ینطفی حرُّ الغلیلِ و یشتفی             فؤادٌ بآلام المصاب علیلُ‏

             و یُجبرُ هذا الکسرُ فی ظلِّ دولةٍ             لها النصرُ جندٌ و الأمانُ دلیلُ‏

             و یُنشر للمهدیِّ عدلٌ و ینطوی             به الظلمُ حتماً و العنادُ یزولُ‏

             هنالک یضحى دینُ آلِ محمدٍ             عزیزاً و یمسی الکفرُ و هو ذلیلُ‏

             و یُطوى بساطُ الحزن بعد کآبةٍ             و ینشر نشرٌ للهنا و ذیولُ‏

             فیا آلَ طه الطاهرین رجوتُکمْ             لیومٍ به فصلُ الخطابِ طویلُ‏

             أقیلوا عثاری یوم فقری و فاقتی             فظهری بأعباءِ الذنوبِ ثقیلُ‏

             مدحتکمُ أرجو النجاةَ بمدحِکمْ             لعلمی بکم أنَّ الجزاءَ جزیلُ‏

             و قد قیل فی المعروف أمّا مذاقه             فحلوٌ و أمّا وجهُه فجمیلُ‏

             فدونکمُ من عبدِکمْ و ولیِّکمْ             عروساً و لکن فی الزفافِ ثکولُ‏

             أتتْ فوق أعواد المنابرِ بادیاً             لها أنّةٌ محزونةٌ و عویلُ‏

             لسبع سنینٍ بعد سبعین قد خلتْ             و عامین إیضاحٌ لها و دلیلُ‏

             لها حسنُ المخزوم عبدُکمُ أبٌ             لآل أبی عبد الکریم سلیلُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 271

         بها منکمُ نالَ القبولَ و لم یقُلْ             (عسى موعدٌ إن صحّ منک قبولُ) «1»

             علیک سلامُ اللَّهِ ما ذُکِرَ اسمُکمْ             و ذاک مدى الأیّام لیس یزول