اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

مدح خلفا توسط حیوان درنده

متن فارسی

محمد بن آدم می گوید “در مکه اسقفی را دیدم که به گرد کعبه طواف می کرد. از او پرسیدم: چه سبب گشت تا از دین اجدادی ات به در شدی؟ گفت: به بهتر از آن در آمدم. پرسیدم: چگونه بود آن ماجرا؟ گفت: به سفر دریا شدم. چون به میانه رسیدیم کشتی بشکست، و امواج همچنان مرا می راند تا به یکی از جزیره ها افکند که در آن درختان بسیار بود و میوه ای شیرینتر از شهد و نرمتر از کره، و در آن نهری از آب شیرین روان بود. خدا را بر آن نعمت سپاس بردم و گفتم: از این میوه می خورم و از این نهر می آشامم تا ببینم خدا چه پیش می آورد. چون شام در رسید از بیم آسیب درندگان بر جان خویش به درختی بالا رفتم و بر شاخه اش خفتم. نیمه شب درنده ای را بر روی زمین یافتم که خدا را تسبیح می گفت و می گفت: خدائی نیست جز خدای یگانه مقتدر جبار، و محمد فرستاده خدا بود پیامبری مختار، ابوبکر ” صدیق ” یار وی بود در غار، عمر ” فاروق ” فاتح شهر و دیار، عثمان کشته ای در خانه و حصار، علی شمشیر خدائی آخته بر سر کفار، بر بدخواهانشان لعنت خدای مقتدر جبار، و دوزخ باشدش قرار، و بد باشد آن نشیمن و آن استقرار. این سخنان را تا به صبح تکرار کرد. وقتی سپیده برآمد گفت: خدائی نیست جز خدای راست وعده و درست تهدید، محمد فرستاده خدا بود رهنمونی رشید، ابوبکر صاحب رأیی متین، عمر بن خطاب دژی پولادین، عثمان با فضلیتی شهید، علی بن ابی طالب جنگاوری شدید، بر بد خواهانشان لعنت پرودگار مجید.

آنگاه رو به خشکی نهاد، و دیدم سر شتر مرغ دارد و صورت انسان و دست و پای چار پایان و دمی به سان ماهیان. از بیم جان بگریختم. با زبانی فصیح فریاد زد که آهای بایست، گر نه کشته خواهی شد. ایستادم. پرسید: چه دینی داری؟ گفتم: دین نصرانی گفت: وای بر تو به دین پاک (اسلام) در آی، زیرا اکنون به سرزمین پریان مسلمان در آمده ای و هر که جز مسلمان از دست ایشان جان به در نخواهد برد. پرسیدم:چگونه به اسلام در توان آمد؟ گفت: اعتراف کن که خدائی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده خدا است. آن را گفتم. گفت: اسلام خویش را با رحمت و درود فرستادن بر ابو بکر و عمر و عثمان و علی- رضی الله عنهم- به کمال رسان. پرسیدم: چه کسی این دین و تعلیم را برای شما پریان آورد؟ گفت جمعی از ما که به خدمت رسول خدا (ص) رسیده بودند شنیدند که می فرمود: چون قیامت فرا رسد بهشت فرا خواهد آمد و با زبانی رسا و رها خواهد گفت: خدای من تو مرا وعده داده ای که اساسم را استوار گردانی. خدای بزرگ- جل جلاله- می فرماید: اساست را استوار کرده یعنی فرا آورده ام به وجود ابوبکر و عمر و عثمان و علی، و تو را به وجود حسن و حسین آراسته ام. آن درنده در این هنگام از من پرسید: می خواهی اینجا بمانی یا می خواهی پیش کس و کارت بر گردی؟ گفتم: پیش کسی و کارم بر می گردم. گفت: اندکی صبر کن تا کشتی بیاید. در همان حال کشتی از آنجا بگذشت. به آن اشاره کردم. قایقی را به سویم فرستادند. سوارش شدم و به کشتی رفتم، دیدم دوازده تن در آن هستند، همگی نصرانی. از من پرسیدند: چه شد که به اینجا آمدی؟ داستان را بر ایشان شرح دادم. همگی نصرانی. از من پرسیدند: چه شد که به اینجا آمدی؟ داستان را برایشان شرح دادم. همگی به شگفت آمدند و مسلمان شدند “

“ابن آدم- ” راوی این چرند- را حدیث شناسان و علمای رجال نمی شناسند، و درمیان اولاد آدم چنین کسی سراغ ندارند و او را مجهول ” خوانده اند. و فکر نمی کنم آدم ابو البشر هم این فرزندش را بشناسد، یا مادران آدمی زادگان چنین فرزندی را بشناسند. و اسقفی که آن ماجرا منسوب به او است، در مجهول بودن و ناشناختگی دست کمی از ” ابن آدم ” ندارد و هیچیک را هیچکس نمی شناسد! وانگهی درصورتی که متن روایت را تصدیق نمائیم و عقیده ای را که آن پری مسلمان داشته بپذیریم و بر بدخواهان خلفای چهارگانه لعنت فرستیم و جایگاهشان را دوزخ بدانیم می دانید دشنام خویش نثار چه کسی کرده ایم؟ به توده عظیمی از اصحاب”-عادل و راسترو- ” یا آن دسته از اصحاب که به راستی عادل و راسترو اند و میان ایشان با یکی از خلفای چهارگانه دشمنی و مخالفت بوده است و جنگ و ستیز، نثار کرده ایم. من در حیرتم که آن جماعت این مشکل لاینحل را چگونه حل خواهند کرد و چطور این روایت را ” صحیح ” و راست پنداشته و به اصحاب و توده عظیمی از ایشان لعنت می فرسند و در همان حال ایشان را ” عادل و راسترو ” و بهشتی و مژده بهشت یافته می انگارند؟ تعجب می کنم از نابخردی آن عده نصرانی که ادعای بی دلیل و ثابت نشده اسقفی را پذیرفته و راست پنداشته اند و ماجرائی را که از وادی پریان داستان کرده باور نموده اند در حالی که پیش از آن حاضر نبودند رسالت پیامبر امین را و خبری را که از خدای آسمان ها می دهد و با هزار دلیل و معجزه و برهان قرین است و به اخبار کاهنان و اسقفان و پیام های گرانقدر تاریخی متکی و مستند است بپذیرند، پنداری ورد موزن شبانگاهی آن درنده پری و ذکر مسجع سحریش آنان را مسحور گردانیده تا آیت حقش پنداشته اند و شاهد دعوایش انگاشته.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ،ج10،ص188الی 190)

متن عربی

38- قال محمد بن آدم: رأیت بمکة أسقفاً «2» یطوف بالکعبة، فقلت له: ما الذی نزعک عن دین آبائک؟ قال: تبادلت «3» خیراً منه. فقلت: و کیف ذلک؟ قال: رکبت البحر، فلمّا توسّطناه انکسرت المرکب، فلم تزل الأمواج تدفعنی حتی رمتنی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 188

فی جزیرة من جزائر البحر، فیها أشجار کثیرة، و لها ثمر أحلی من الشهد و ألین من الزبد، و فیها نهر عذب، فحمدت اللَّه علی ذلک، و قلت: آکل من هذا الثمر، و أشرب من هذا النهر حتی یقضی اللَّه بأمره.

فلمّا ذهب النهار، خفت علی نفسی من الوحش، فطلعت علی شجرة و نمت علی غصن من أغصانها، فلمّا کان فی جوف اللیل و إذا بدابّة علی وجه الأرض تسبّح اللَّه و تقول: لا إله إلّا اللَّه العزیز الجبّار، محمد رسول اللَّه النبیّ المختار، أبو بکر الصدّیق صاحبه فی الغار، عمر الفاروق فاتح الأمصار، عثمان القتیل فی الدار، علیّ سیف اللَّه علی الکفّار، فعلی مبغضهم لعنة اللَّه العزیز الجبّار، و مأواه النار و بئس القرار، و لم تزل تکرّر هذه الکلمات إلی الفجر.

فلمّا طلع الفجر قالت: لا إله إلّا اللَّه الصادق الوعد و الوعید، محمد رسول اللَّه الهادی الرشید، أبو بکر ذو الرأی السدید، عمر بن الخطّاب سور من حدید، عثمان الفضیل الشهید، علیّ بن أبی طالب ذو البأس الشدید، فعلی مبغضهم لعنة الربّ المجید.

ثم أقبلت إلی البرّ، فإذا رأسها رأس نعامة، و وجهها وجه إنسان، و قوائمها قوائم بعیر، و ذنبها ذنب سمکة، فخشیت علی نفسی الهلکة فهربت، فنطقت بلسان فصیح فقالت: یا هذا قف و إلّا تهلک. فوقفت فقالت: ما دینک؟ فقلت: دین النصرانیّة. فقالت: ویلک ارجع إلی دین الحنیفیّة، فقد حللت بفناء قوم من مسلمی الجنّ لا ینجو منهم إلّا من کان مسلماً، فقلت: و کیف الإسلام؟ قالت: تشهد أن لا إله إلّا اللَّه، و أنّ محمداً رسول اللَّه، فقلتها، فقالت: أتمّ إسلامک بالترحّم علی أبی بکر، و عمر، و عثمان و علی- رضی اللَّه تعالی عنهم-. فقلت: و من أتاکم بذلک؟ قالت: قوم منّا حضروا عند رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سمعوه یقول: إذا کان یوم القیامة تأتی الجنّة فتنادی بلسان طلق فصیح: إلهی قد وعدتنی أن تشیّد أرکانی. فیقول الجلیل جلّ جلاله: قد شیّدت- أی رفعت- أرکانک بأبی بکر، و عمر، و عثمان، و علیّ، و زیّنتک بالحسن

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 189

و الحسین. ثم قالت الدابّة: أ ترید أن تقعد هاهنا أم الرجوع إلی أهلک؟ فقلت: الرجوع إلی أهلی. فقالت: اصبر حتی تمرّ بک مرکب.

فبینما نحن کذلک و إذا بمرکب أقبلت تجری، فأومأت إلیها، فرفعوا إلیّ زورقاً فرکبت فیه، ثم جئت إلیهم فوجدت المرکب فیها اثنا عشر رجلًا کلّهم نصاری فقالوا: ما الذی جاء بک إلی هاهنا؟ فقصصت علیهم قصّتی، فعجبوا عن آخرهم، و أسلموا جمیعاً. مصباح الظلام للسید محمد الجردانی «1» (2/30).

قال الأمینی: ابن آدم راوی هذه الأغلوطة لا یعرفه الحفّاظ رجال الجرح و التعدیل فی أولاد آدم، و إنّما عرّفوه بالجهالة، و لا أحسب أنّ آدم أبا البشر أیضاً یعرف ابنه هذا، و لا تدری الأُمّهات أیّ ابن بیّ هو، و الأسقف صاحب القصّة و ابن آدم هما صنوان فی الجهالة، لا یعرفهما آدمیّ.

و نحن إن صدّقنا متن الروایة، و ذهبنا إلی ما ذهب إلیه مسلم الجنّ و أخبر به، و لعنّا مبغضی الخلفاء الأربعة، و رأینا مأواهم النار. فإلی من وجّهنا القوارص عندئذ، و أین تقع من سبابنا أُمّة کبیرة من الصحابة العدول، أو عدول الصحابة الذین کان بینهم و بین أیّ من هؤلاء الأربعة عداء محتدم و بغضاء لاهبة؟ أنا هنا فی مشکلة لا تنحلّ لی!

و عجبی من رعونة أولئک الرهط من النصاری الذین قبلوا من الأسقف دعواه المجرّدة، و أذعنوا لها و صدّقوه فیما جاء به عن وادی الجنّ، و ما کانوا مصدّقین نبأ الرسول الأمین عن إله السماوات المحفوفة دعوته بألف من الدلائل و البیّنات، و المتلوّة بأنباء الکهنة و الأساقفة و الهتافات الکثیرة التی سجّلها التاریخ، کأنّهم سحرهم سجع دابّة الجنّ الموزون فی ورد لیله و سحره، و وجدوه آیة الحقّ، و شاهد الدعوی.