اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۵ آذر ۱۴۰۳

مروان و چه مروانى!

متن فارسی

در ص …. گذشت که مطابق اخبار صحیح پیامبر پدر او را با آن چه از صلب وی بدر آید لعنت کرد و همان جا گفتیم که مطابق خبر صحیح، عایشه به مروان گفت: پیامبر پدرت را لعنت کرد پس تو خرده‌ ریزه‌ای از لعنت خدائی.

و حاکم در مستدرک 4/479 از طریق عبد الرحمن بن عوف روایتی آورده و حکم به صحت آن کرده که به موجب آن: در مدینه برای هیچ کس فرزندی زائیده نمی‌شد مگر آن را به نزد پیامبر می‌آوردند پس چون مروان بن حکم را بر او در آوردند گفت: او قورباغه پسر قورباغه، لعنتی پسر لعنتی است.
گزارش بالا را هم دمیری در حیاة الحیوان 2/399 آورده است و هم ابن حجر در صواعق ص 108 و هم حلبی در سیرة 1/377 و شاید معاویه نیز با اشاره به همان گزارش است که به مروان می‌گوید: بچه قورباغه! تو آن جا نبودی- که این سخن را ابن ابی الحدید از وی نقل کرده است: 2/56

و ابن النجیب از طریق جبیر بن مطعم آورده است که گفت: ما با پیغمبر (ص) بودیم که حکم بگذشت و پیامبر گفت: وای بر امت من از آن چه در صلب این است «1»

و در شرح ابن ابی الحدید به نقل از استیعاب می‌خوانیم که یک روز علی مروان را نگریست و به او گفت وای بر تو و وای بر امت محمد از دست تو و خاندانت هنگامی که موی دو بناگوشت سپید شود و به عبارت ابن اثیر: وای بر تو و وای بر امت محمد از دست تو و پسرانت. «اسد الغابة 4/348» و به گونه‌ای که در کنز العمال 6/91 می‌خوانیم ابن عساکر آن را به عبارتی دیگر گزارش کرده است.
و روزی که حسنین به امیر مؤمنان گفتند: مروان با تو بیعت می‌کند گفت: مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد. مرا نیازی به بیعت او نیست دستش دست یهودی است اگر با دستش با من بیعت کند با پشتش نیرنگ می‌زند او را سلطنتی خواهد بود که به اندازه‌ی لیسیدن سگ بینی خود را طول می‌کشد. او است پدر چهار قوچ «2» و مردم از دست او و فرزندانش روزی سرخ خواهند دید نهج البلاغه.

ابن ابی الحدید در شرح 2/53 می‌نویسد: این خبر از طرق بسیار روایت شده و زیادتی‌ای در آن روایت شده که صاحب نهج البلاغه یاد نکرده و آن این سخن علی (ع) است درباره مروان: او پس از آن که موهای دو بناگوشش سپید می‌شود، بیرق ضلالتی بر می‌دارد و او را سلطنتی خواهد بود … تا پایان

این زیادتی را ابن ابی الحدید از ابن سعد گرفته که او در طبقات خود 5/30 چاپ لیدن- گوید: روزی علی به او نگریست و گفت: پس از آن که موهای دو بناگوشش سپید می‌شود البته بیرق ضلالتی را بلند خواهد کرد و او را سلطنتی خواهد بود که باندازه‌ی لیسیدن سگ، دماغ خود را طول می‌کشد. پایان و این حدیث چنان چه می‌بینی غیر از آن است که در نهج البلاغه وجود دارد و چنان که ابن ابی الحدید پنداشته زیادتی‌ای برای آن نیست و آن زیادتی در روایتی هم که دخترزاده‌ی ابن جوزی در تذکره‌اش ص 45 آورده نیست و خدا دانا است.

بلاذری در الانساب 5/126 می‌نویسد مروان را خیط باطل لقب داده بودند چرا که دراز بود و باریک همچون تار عنکبوت مانندی که در سختی گرمای هوا دیده می‌شود و شاعر- که گویا برادرش عبد الرحمن بن حکم باشد- گفته:
«به جان تو سوگند من نمی‌دانم
و از زن آن کس که پس گردنی خورد «1» می‌پرسم او چه می‌کند
زشت روی گرداند خدا گروهی را که خیط باطل را بر مردم فرمانروا گردانیدند
تا به هر کس خواهد ببخشد و هر که را خواهد محروم سازد. «2»

و بلاذری در الانساب 5/144 هنگام یاد کردن از کشته شدن عمرو بن سعید اشدق که عبد الملک بن مروان او را کشت این شعر را از قول یحیی بن سعید- برادر اشدق- نقل کرده است:
«ای پسران خیط باطل به عمرو نیرنگ زدید
و مانند شما کسان، سراها را بر نیرنگ بنیاد می‌نهند

و ابن ابی الحدید در شرح خود 2/55 می‌نویسد عبد الرحمن بن حکم درباره‌ی برادرش شعری دارد به این مضمون:
«ای مرو! من همه‌ی بهره‌ی خویش را از تو به مروان طویل و به خالد و عمرو دادم ای بسا پسر مادری که افزاینده‌ی نیکی‌ها است و نکاهنده‌ی آن و تو آن پسر مادری که کاهنده‌ای و نیافزاینده

و این هم از شعر مالک الریب که سر گذشتش در «الشعر و الشعراء» به قلم ابن قتیبه آمده که در هجو مروان گوید:
«به جان تو سوگند که مروان بر امور ما فرمان نمی‌راند
ولی این دختر جعفر «1» است که برای ما فرمان می‌راند
ای کاش آن زن بر ما فرمان روا بود
و ای کاش که تو ای مروان از .. داران می‌شوی».

و هیثمی در مجمع الزوائد 10/72 از طریق بو یحیی آورده است که وی گفت:
من میان مروان- از سوئی- و حسنین از سوئی بودم و به یکدیگر دشنام می‌دادند و حسن، حسین را آرام می‌کرد و مروان گفت: شما خانواده‌ای نفرین شده هستید حسن در خشم شد و گفت: گفتی خانواده‌ای نفرین شده؟ به خدا سوگند که خدا تو را همان هنگام که در صلب پدرت بودی لعنت کرد. این گزارش را سیوطی به نقل از ابن سعد و بویعلی و ابن عساکر در جمع الجوامع آورده است چنان که در تدوین یافته‌ی کتاب او 6/90 می‌توان آن را یافت.

آن چه کاوشگران با تأمل و تعمق در روش مروان و کارهای او در می‌یابند این است که وی هیچ ارزشی برای قوانین دین پاک ننهاده و آن‏ها را همچون برنامه‌های سیاسی روزانه تلقی می‌کرده و از همین روی نه از باطل کردن چیزی از آنها پروا داشته و نه از دگرگون ساختن آن‏ها مطابق آنچه موقعیت‏ها مقتضی باشد و شرایط اجازه دهد. و اینک برای گواهی خواستن به این سخنان، چندی از کارهای سهمناکش را یاد می‌کنیم که آن چه را نیز نمی‌آوریم به همین‏ها قیاس باید کرد:

1- امام حنبلیان احمد در مسند خود 4/94 از طریق عباد بن عبد اللّه بن زبیر آورده است که چون معاویه برای حج بر ما در آمد ما نیز همراه او به مکه شدیم و او با ما نماز ظهر را دو رکعت خواند و سپس به سوی دار الندوه بازگشت- با آن که عثمان موقعی که نماز را در سفر تمام می‌خواند، چون به مکه می‌آمد در آن جا هر یک از نمازهای ظهر و عصر و عشاء را چهار رکعت می‌خواند و چون به سوی منی و عرفات بیرون می‌شد نماز را شکسته می‌خواند و چون از حج فراغت می‌یافت و در منی اقامت می‌کرد نماز را تمام می‌خواند تا از مکه خارج می‌شد- با این سوابق بود که چون معاویه نماز ظهر را با ما دو رکعت خواند مروان بن حکم و عمرو بن- عثمان به سوی او برخاسته و گفتند: هیچ کس پسر عموی خویش را زشت‏تر از این سان که تو عیب کردی عیب نکرد به آن دو گفت: چگونه؟ گفتندش: مگر نمی‌دانی او نماز را در مکه تمام می‌خواند گفت وای بر شما آیا روش درست بجز آن بود که من عمل کردم؟ من با پیامبر و با ابو بکر و عمر نماز را به این گونه خواندم گفتند پسر عمویت آن را تمام خوانده و مخالفت تو با او عیبجوئی از او است. پس معاویه چون به نماز عصر بیرون شد آن را با ما چهار رکعت خواند.
این روایت را هیثمی نیز در مجمع الزوائد 2/156 به نقل از احمد و طبرانی آورده و گوید رجال زنجیره‌ی احمد مورد اطمینان‏اند.
پس اگر بازی کردن مروان و خلیفه‌ی وقتش معاویه، با نمازی که ستون دین است بدرجه‌ای باشد که نگهداشتن جانب عثمان را- در کار وی که مخالف با کتاب خدا و سنت رسول است- بر عمل به سنت رسول مقدم بدارند تا آن جا که معاویه نیز در برابر او سر فرود آرد و به خاطر فتوای ناروائی که بر گزیده نماز عصر را چهار رکعت بخواند، در این هنگام بازی کردن آن‏ها با دین، در آن سلسله از احکام که کم اهمیت‏تر از نماز است تا چه درجه بوده است؟
و اگر تعجب کنی جا دارد که او مخالفت با فتوای مخصوص عثمان را موجب عیبجوئی بر وی می‌شمارد و به خاطر پرهیز از عیبجوئی، دستور دینی ثابت را دگرگون می‌سازد ولی مخالفت با پیغمبر و آنچه را او آورده ناپسند نمی‌شمارد که به خاطر آن بدعت‏های باطل را رها کند.
و این هم از عجایب است که معاویه را از مخالفت با فتوای عثمان منع کنند ولی کسی را که با دستور پیامبر به مخالفت برخاسته از مخالفت باز ندارند. آیا اینان از بهترین گروهی‌اند که خروج داده شدند برای مردم که امر بمعروف و نهی از منکر می‌کنند و به خدا ایمان دارند؟ و از همه‌ی این‏ها شگفت‏تر آن که این بازی کنندگان با دین خدا را، عادل بشمار آرند با آن که سرگذشت ایشان این است و اندازه‌ی خضوعشان در برابر دستورهای دین این.

2- بخاری از طریق بو سعید خدری آورده است که وی گفت: در روزگار فرمانداری مروان بر مدینه در عید فطر یا قربان با وی بیرون شدم پس چون به محل نماز خواندن رسیدیم دیدم کثیر بن صلت منبری برپا کرده و مروان می‌خواهد پیش از نماز خواندن بر فراز آن رود پس من پیراهن او را گرفته کشیدم او نیز مرا بکشید و بالا رفت و پیش از نماز، خطبه خواند من گفتم به خدا که سنت را تغییر دادید گفت:
ابو سعید! آن چه تو می‌شناسی از میان رفته- گفتم: به خدا که آن چه می‌شناسم بهتر است از آن چه نمی‌شناسم گفت: چون مردم پس از نماز برای ما نمی‌نشستند خطبه را برای پیش از نماز گذاشتم و در عبارت شافعی می‌خوانیم که مروان گفت: ابو سعید! آن چه تو می‌شناسی متروک شد.
می‌بینی که مروان چگونه سنت را دگرگون می‌سازد و چگونه با دهان پر سخنی می‌گوید که هیچ مسلمانی را نرسد بگوید؟ که گویا این تغییر و تبدیل‏ها به دست او سپرده شده بود و گویا رها کردن سنت در آغاز- که انگیزه‌اش گستاخی به خدا و رسول بود می‌تواند مجوزی برای آن باشد که همیشه سنت متروک بماند. چرا سنتی را که بو سعید می‌شناخت از میان رفت و چرا متروک ماند؟
آری مروان این روش را به دو لحاظ برگزیده بود: یکی برای پیروی از شیوه‌ی عموزاده‌اش عثمان و دیگر از این روی که او در خطبه‌اش به امیر مؤمنان بد می‌گفت و او را دشنام می‌داد و لعنت می‌کرد این بود که مردم از پای منبرش می‌پراکندند و او هم خطبه را بر نماز مقدم داشت تا پراکنده نشوند و سخنان سهمناکی را که بر زبان می‌آرد بشنوند و گفته‌های گناه آلود و هلاک کننده‌ی او به گوش ایشان برسد. برگردید به آن چه مفصلا در ص 272 و 273 از برگردان فارسی ج 15 آوردیم.
و از آن چه در ص 274 از همان جلد از سخن عبد اللّه بن زبیر آوردیم (همه‌ی سنت‏های رسول دگرگون شد حتی نماز) روشن می‌شود که دگرگونی همه جانبه در سنت‏ها و بازی کردن هوس‏ها با آن، فقط منحصر به مورد خطبه‌ی پیش از نماز نبوده بلکه به بسیاری از احکام راه یافته است و پژوهشگرانی که در ژرفنای کتب سرگذشت نامه و حدیث فرو بروند آن‏ها را خواهند یافت.

3- دشنام دادن مروان به امیر مؤمنان (ع) و این که به گفته‌ی اسامة بن زید مردکی دشنام‏سرا و هرزه‌گوی بوده است «1».
عامل اصلی این جریان نیز عثمان بوده که قورباغه‌ی لعنت شده را بر امیر مؤمنان گستاخ گردانید و کی؟ همان روز که به علی گفت: بگذار مروان بر سر تو تلافی در بیاورد. پرسید: به سر چه چیز. گفت سر این که به او بد گفتی و شترش را کشیدی و نیز گفت: چرا او تو را دشنام ندهد؟ مگر تو بهتر از اوئی؟ «2» و گذشته از عثمان، معاویه نیز مروان را تا هر جا زورش می‌رسید و عقلش قدمی داد بالا برد و او هم به بدترین شکلی از وی پیروی کرد و هر گاه که بر فراز منبر قرار گرفت یا خود را در جایگاه سخنرانی یافت از هیچگونه کوششی در تثبیت این بدعت (دشنام به علی) فرو نگذاشت و همیشه در این کار ساعی بود و دیگران را به آن وا می‌داشت تا شیوه‌ای گردید که پس از هر نماز جمعه و جماعتی هم در هر شهری که کار آن با او بود رایج و متداول گردید و هم میان کارگزارانش در روزی که خلافت یافت. همان خلافتی که چنانچه امیر مؤمنان باز نمود به اندازه‌ی لیسیدن سگ، بینی خود را (نه ماه) بیشتر طول نکشید. این بدعت و شیوه‌ی ناروا چیزی نبود مگر برای تحکیم سیاست روز که خود او- مطابق آن چه دار قطنی از طریق او از زبان خودش آورده- باطن خویش را نشان داده و گفته: هیچ کس بیشتر از علی از عثمان دفاع نکرد. گفتندش پس چرا شما بر سر منبرها دشنامش می‌دهید؟ گفت: کار ما جز با این کار سر راست نمی‌شود «3»

ابن حجر در تطهیر الجنان- در حاشیه‌ی صواعق ص 124- می‌نویسد: و با زنجیره‌ای که حلقه‌های میانجی آن مورد اطمینان‏اند آورده‌اند که مروان چون به حکومت مدینه رسید هر روز جمعه علی را بر منبر دشنام می‌داد پس از او سعید بن عاص به حکومت رسید و او دشنام نمی‌داد و سپس که دوباره مروان حکومت یافت دشنام گوئی را تجدید کرد و حسن این را می‌دانست و جز هنگام برپا بودن نماز به مسجد در نمی‌آمد و مروان از این خشنود نبود تا کس به نزد حسن فرستاد و در خانه‌ی خودش دشنام بسیار به او و پدرش داد و از آن میان: من مانندی برای تو نیافتم مگر استر که چون گویندش پدرت کیست گوید پدرم اسب است حسن به آن پیام آور گفت: نزد او بازگرد و به وی بگو: به خدا سوگند که من با دشنام دادن به تو چیزی از آن چه را گفتی از میان نمی‌برم ولی وعده گاه من و تو نزد خداست که اگر دروغگو باشی عذاب خدا شدیدتر است جد من بزرگوارتر از آن است که مثل من مثل استر باشد. تا پایان.

و از شیعه و سنی هیچ کس را اختلافی در این نیست که دشنام دادن به امام علی و لعنت کردن او از گناهان مهلک است و ابن معین- به گونه‌ای که ابن حجر در تهذیب التهذیب 1/509 از قول او نقل کرده- می‌گوید: هر کس عثمان یا طلحه یا کسی از یاران رسول را دشنام دهد دجال است که روایات از قول او نوشته نباید شود و بر او است لعنت خدا و همه‌ی فرشتگان و مردمان. پایان. پس اگر چنین سخنی درست است دیگر مروان چه ارزشی دارد؟
و ما هر قدر کوتاه بیائیم از این کوتاه‌تر نمی‌توانیم آمد که امیر مؤمنان هم، مانند یکی از یاران پیامبر است که آن حکم درباره‌ی هر کسی که ایشان را لعنت و دشنام فرستد شامل او هم می‌شود چه رسد که به اعتقاد ما او بی‌چون و چرا سرور همه‌ی صحابه است و سرور اوصیا و سرور همه‌ی گذشتگان و آیندگان- به جز عموزاده‌اش- و خود جان پیامبر اکرم است به تصریح قرآن. پس لعنت و دشنام دادن به او، لعنت و دشنام به پیامبر است چنان چه خود او (ص) گفت:
هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است. «1»

مروان همیشه در پی موقعیتی می‌گشت که آسیبی به اهل بیت عصمت و طهارت برسد و در جستجوی فرصت‏ها بود که آنان را بیازارد ابن عساکر در تاریخ خود 4/227 می‌نویسد: مروان از به خاک سپردن حسن در خانه‌ی پیامبر جلوگیری کرد و گفت نمی‌گذارم که پسر ابو تراب را با رسول در یک جا به خاک کنند با آن که عثمان در بقیع دفن شده است. مروان آن روزها معزول بود و با این کار خود می‌خواست خشنودی معاویه را به دست آرد. و همچنان با هاشمیان دشمنی می‌کرد تا مرد پایان.

این (معاویه) چه خلیفه‌ای است که برای جلب رضایت او عترت پیامبر را می‌آزارند و چه کسی و چه کسی سزاوارتر از حسن، دختر زاده‌ی پاک پیامبر است برای خاک سپردن در خانه‌ی او و با کدام حکمی از کتاب خدا و سنت رسول و با کدام حق ثابت، روا بود که عثمان در آن جا دفن شود؟ آری همان کینه‌هایی که مروان از بنی هاشم در دل نهان داشت او را وادار کرد که در روزگار علی، پسر عمر را به طلب خلافت و جنگ بخاطر آن تشویق کند. بو عمر از طریق ماجشون و دیگران آورده است که مروان پس از کشته شدن عثمان همراه با گروهی بر عبد اللّه پسر عمر درآمد و همگی خواستند با او بیعت نمایند. گفت: با مردم چگونه راه بیایم؟ گفت تو با ایشان بجنگ و ما هم همراه تو با ایشان می‌جنگیم. گفت: بخدا که اگر همه مردم زمین گرد من فراهم آیند و فقط فدکیان باقی بمانند با ایشان نخواهم جنگید. پس ایشان از نزد او بیرون شدند و مروان می‌گفت:
«پس از بو لیلی «1» سلطنت از آن کسی است که چیرگی یابد «2»»
چرا پس از آن که نوبت خلافت به سرور خاندان پیامبر رسیده، این قورباغه آمده است، و شیوه‌ی انتخابات آزادانه را کنار گذارده؟ و چه انگیزه‌ای آن سرکشی را در دیده‌ی وی مباح گردانیده که پسر عمر را برای برخاستن بکار تحریک می‌کند و جز در رکاب وی از جنگ خودداری می‌نماید؟ آن هم پس از آن که امت همداستان شده و با امیر مؤمنان بیعت کرده‌اند؟ آری از همان نخستین روز هرگز نه انتخابات
درستی در کار بود و نه کسانی که به کار گره‌بستن گشوده‌ها و گشودن گره‌ها می‌پرداختند در رأی دادن آزاد بودند؟ کی بود و باز کی بود؟
«سلطنت پس از ابو زهرا (پیامبر) از آن کسی بود که به زور بر آن چیرگی یابد

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 368

متن عربی

مروان و ما مروان؟

مرّ فی صفحة (246) ما صحّ من لعن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم على أبیه و على من یخرج من صلبه. و أسلفنا ما صحّ من قول عائشة لمروان: لعن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أباک فأنت فضض من لعنة اللَّه.

و أخرج الحاکم فی المستدرک «4» (4/479) من طریق عبد الرحمن بن عوف و صحّحه أنه قال: کان لا یولد لأحد بالمدینة ولد إلّا أُتی به إلى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم [فدعاله‏]،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 368

فأدخل علیه مروان بن الحکم فقال: هو الوزغ ابن الوزغ، الملعون ابن الملعون.

و ذکره الدمیری فی حیاة الحیوان «1» (2/399)، و ابن حجر فی الصواعق «2» (ص 108)، و الحلبی فی السیرة «3» (1/337).

و لعلّ معاویة أشار إلیه بقوله لمروان: یا ابن الوزغ لست هناک. فیما ذکره ابن أبی الحدید «4» (2/56).

و أخرج ابن النجیب من طریق جبیر بن مطعم قال: کنّا مع رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فمرّ الحکم بن أبی العاص فقال النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: «ویل لأُمّتی ممّا فی صلب هذا» «5».

و فی شرح ابن أبی الحدید «6» (2/55) نقلًا عن الاستیعاب «7»: نظر علیّ علیه السلام یوماً إلى مروان فقال له: «ویل لک و ویل لأُمّة محمد منک و من بیتک إذا شاب صدغاک». و فی لفظ ابن الأثیر: «ویلک و ویل أُمّة محمد منک و من بنیک». أُسد الغابة «8» (4/348). و رواه ابن عساکر بلفظ آخر کما فی کنز العمّال «9» (6/91).

و قال مولانا أمیر المؤمنین یوم قال له الحسنان السبطان: «یبایعک مروان یا أمیر المؤمنین»: «أ وَ لم یبایعنی قبل قتل «10» عثمان؟ لا حاجة لی فی بیعته، إنّها کفّ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 369

یهودیّة لو بایعنی بیده لغدر بسبّته، أما إنّ له إمرةً کلعقة الکلب أنفه، و هو أبو الأکبش الأربعة «11» و ستلقى الأُمّة منه و من ولده یوماً أحمر». نهج البلاغة «12».

 

قال ابن أبی الحدید فی الشرح «13» (2/53): قد روی هذا الخبر من طرق کثیرة و رویت فی زیادة لم یذکرها صاحب نهج البلاغة و هی

قوله علیه السلام فی مروان: «یحمل رایة ضلالة بعد ما یشیب صدغاه و إنّ له إمرة» الى آخره.

هذه الزیادة أخذها ابن أبی الحدید من ابن سعد ذکرها فی طبقاته «14» (5/30) طبع لیدن قال: قال علیُّ بن أبی طالب یوماً و نظر إلیه: «لیحملنّ رایة ضلالة بعد ما یشیب صدغاه، و له إمرة کلحسة الکلب أنفه».

انتهى. و هذا الحدیث کما ترى غیر ما فی نهج البلاغة و لیس کما حسبه ابن أبی الحدید زیادة فیه، و لا توجد تلک الزیادة فی روایة السبط أیضاً فی تذکرته «15» (ص 45). و اللَّه العالم.

قال البلاذری فی الأنساب (5/126): کان مروان یلقّب خیط باطل «16» لدقّته و طوله شبه الخیط الأبیض الذی یُرى فی الشمس، فقال الشاعر- و یقال: إنّه عبد الرحمن بن الحَکم أخوه-:

لعمرک ما أدری و إنِّی لسائلٌ             حلیلة مضروب القفا کیف یصنعُ «17»

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 370

لحى اللَّه قوماً أمّروا خیطَ باطلٍ             على الناس یعطی ما یشاء و یمنعُ «1»

 

و ذکر البلاذری فی الأنساب (5/144) فی مقتل عمرو بن سعید الأشدق الذی قتله عبد الملک بن مروان لیحیى بن سعید أخی الأشدق قوله:

غدرتم بعمروٍ یا بنی خیط باطل             و مثلکمُ یبنی البیوتَ على الغَدرِ

 

و ذکر ابن أبی الحدید فی شرحه «2» (2/55) لعبد الرحمن بن الحکَم فی أخیه قوله:

وهبت نصیبی منک یا مروَ «3» کلّه             لعمرو و مروان الطویل و خالدِ

و ربّ ابن أُمّ زائدٍ غیر ناقص             و أنت ابن أُمّ ناقصٍ غیر زائدِ

 

و من شعر مالک بن الریب- المترجم فی الشعر و الشعراء لابن قتیبة «4»- یهجو مروان قوله:

لعمرک ما مروانُ یقضی أُمورَنا             و لکنّما تقضی لنا بنتُ جعفرِ «5»

فیا لیتها کانت علینا أمیرةً             و لیتک یا مروانُ أمسیت ذا حِرِ

 

و روى الهیثمی فی مجمع الزوائد (10/72) من طریق أبی یحیى قال: کنت بین الحسن و الحسین و مروان یتسابّان فجعل الحسن یسکّت الحسین، فقال مروان: أهل بیت ملعونون. فغضب الحسن و قال: «قلت أهل بیت ملعونون، فو اللَّه لقد لعنک اللَّه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 371

و أنت فی صلب أبیک». أخرجه «6» الطبرانی و ذکره السیوطی فی جمع الجوامع کما فی ترتیبه (6/90) نقلًا عن ابن سعد و أبی یعلى و ابن عساکر.

 

إنّ الذی یستشفّه المنقّب من سیرة مروان و أعماله أنّه ما کان یقیم لنوامیس الدین الحنیف وزناً، و إنّما کان یلحظها کسیاسات زمنیّة فلا یبالی بإبطال شی‏ء منها، أو تبدیله إلى آخر حسب ما تقتضیه ظروفه و تستدعیه أحواله، و إلیک من شواهد ذلک عظائم، و علیها فقس ما لم نذکره:

1- أخرج إمام الحنابلة أحمد فی مسنده «7» (4/94) من طریق عباد بن عبد اللَّه ابن الزبیر قال: لمّا قدم علینا معاویة حاجّا، قدمنا معه مکة قال: فصلّى بنا الظهر رکعتین ثمّ انصرف إلى دار الندوة، قال: و کان عثمان حین أتمّ الصلاة فإذا قدم مکة صلّى بها الظهر و العصر و العشاء الآخرة أربعاً أربعاً، فإذا خرج إلى منى و عرفات قصر الصلاة، فإذا فرغ من الحجّ و أقام بمنى أتمّ الصلاة حتى یخرج من مکة، فلمّا صلّى بنا الظهر رکعتین نهض إلیه مروان بن الحکم و عمرو بن عثمان فقالا له: ما عاب أحد ابن عمّک بأقبح ما عبته به. فقال لهما: و ما ذاک؟ قال: فقالا له: أ لم تعلم أنّه أتمّ الصلاة بمکة؟ قال: فقال لهما: و یحکما و هل کان غیر ما صنعت؟ قد صلّیتهما مع رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و مع أبی بکر و عمر رضى الله عنهما. قالا: فإنّ ابن عمّک قد أتمّها و إنّ خلافک إیّاه له عیب. قال: فخرج معاویة إلى العصر فصلّاها بنا أربعاً.

و ذکره الهیثمی فی مجمع الزوائد (2/156) نقلًا عن أحمد و الطبرانی فقال: رجال أحمد موثّقون.

فإذا کان لعب مروان و خلیفة وقته معاویة بالصلاة التی هی عماد الدین إلى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 372

درجة یقدّم فیها التحفّظ على عثمان فی عمله الشاذّ عن الکتاب و السنّة على العمل بسنّة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم حتى أخضع معاویة لما ارتآه من الرأی الشائن فی صلاة العصر، فما ذا یکون عبثهما بالدین فیما هو دون الصلاة من الأحکام؟

و إن تعجب فعجب أنّه یَعدُّ مخالفة عثمان فی رأیه الخاصّ له عیباً علیه یغیّر لأجله الحکم الدینیّ الثابت، و لا یَعدّ مخالفة رسول اللَّه و ما جاء به محظورة تترک لأجلها الأباطیل و الأحداث!

و من العجیب أیضاً أن یُنهى معاویة عن مخالفة عثمان، و لا یُنهى من خالف رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم عن مخالفته. أ هؤلاء من خیر أُمّة أُخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون باللَّه؟ و أعجب من کلّ ذلک حسبان أُولئک العابثین بدین اللَّه عدولًا و هذه سیرتهم و مبلغهم من الدین الحنیف.

2- أخرج البخاری «1» من طریق أبی سعید الخدری قال: خرجت مع مروان و هو أمیر المدینة فی أضحى أو فطر، فلمّا أتینا المصلّى إذا منبر بناه کثیر بن الصلت، فإذا مروان یرید أن یرتقیه قبل أن یصلّی، فجبذت بثوبه فجبذنی، فارتفع فخطب قبل الصلاة، فقلت له: غیّرتم و اللَّه. فقال: أبا سعید قد ذهب ما تعلم. فقلت: ما أعلم و اللَّه خیر ممّا لا أعلم. فقال: إنّ الناس لم یکونوا یجلسون لنا بعد الصلاة فجعلتها قبل الصلاة. و فی لفظ الشافعی: یا أبا سعید تُرک الذی تعلم.

أ ترى مروان کیف یغیّر السنّة؟ و کیف یفوه مل‏ء فمه بما لا یسوغ لمسلم أن یتکلّم به؟ کأنّ ذلک مفوّضٌ إلیه، و کأنّ ترکها المنبعث عن التجرّی على اللَّه و رسوله یکون مبیحاً لإدامة الترک، لما ذا ذهب ما کان یعلمه أبو سعید من السنّة؟ و لما ذا تُرک؟

نعم؛ کان لمروان فی المقام ملحوظتان: الأُولى اقتصاصه أثر ابن عمّه عثمان،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 373

و الآخر أنّه کان یقع فی الخطبة فی مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام و یسبُّه و یلعنه فتتفرّق عنه الناس لذلک، فقدّمها على الصلاة لئلّا یجفلوا فیسمعوا العظائم و یصیخوا إلى ما یلفظ به من کبائر و موبقات. راجع تفصیلًا أسلفناه صفحة (164- 167) من هذا الجزء.

و یستظهر ممّا سبق (ص 166) من کلام عبد اللَّه بن الزبیر: کلُّ سنن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قد غیّرت حتى الصلاة. إنّ تسرّب التغییر و لعب الأهواء بالسنن لم یکن مقصوراً على الخطبة قبل الصلاة فحسب، و إنّما تطرّق ذلک إلى کثیر من الأحکام کما یجده الباحث السابر أغوار السیر و الحدیث.

3- سبّه لمولانا أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام و کان الرجل کما قال أُسامة بن زید فاحشاً متفحّشاً «1».

الحجر الأساسی فی ذلک هو عثمان جرّأ الوزغ اللعین على أمیر المؤمنین یوم قال له: أقد مروان من نفسک.

قال علیه السلام: «ممّ ذا؟» قال: من شتمه و جذب راحلته. و قال له: لِمَ لا یشتمک؟ کأنّک خیر منه!» 

و علّاه معاویة بکلّ ما عنده من حول و طول، لکن مروان تبعه شرّ متابعة، و لم یأل جهداً فی تثبیت ذلک کلّما أقلّته صهوة المنبر، أو وقف على منصّة خطابة، و لم یزل مجدّا فی ذلک و حاضّا علیه حتى عاد مطّرداً بعد کلّ جمعة و جماعة فی أیّ حاضرة یتولّى أمرها، و بین عمّاله یوم تولّى خلافة هی کلعقة الکلب أنفه تسعة أشهر کما وصفها مولانا أمیر المؤمنین، و لم تکن هذه السیرة السیّئة إلّا لسیاسة وقتیّة، و قد أعرب عمّا فی سریرته بقوله، فیما أخرجه الدارقطنی من طریقه عنه، قال: ما کان أحد أدفع عن عثمان من علیّ. فقیل له: ما لکم تسبُّونه على المنابر؟ قال: إنّه لا یستقیم لنا الأمر إلّا بذلک «3».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 374

قال ابن حجر فی تطهیر الجنان «1» هامش الصواعق (ص 142) و بسندٍ رجاله ثقات: إنّ مروان لمّا ولی المدینة کان یسبُّ علیّا على المنبر کلّ جمعة، ثمّ ولی بعده سعید بن العاص فکان لا یسبّ، ثمّ أُعید مروان فعاد للسبّ، و کان الحسن یعلم ذلک فیسکت و لا یدخل المسجد إلّا عند الإقامة، فلم یرض بذلک مروان حتى أرسل للحسن فی بیته بالسبّ البلیغ لأبیه و له، و منه: ما وجدت مثلک إلّا مثل البغلة یقال لها: من أبوک؟ فتقول: أبی «2» الفرس. فقال للرسول: «ارجع إلیه فقل له: و اللَّه لا أمحو عنک شیئاً ممّا قلت بأنّی أسبّک، و لکن موعدی و موعدک اللَّه، فإن کنت کاذباً فاللَّه أشدُّ نقمة، قد أکرم جدّی أن یکون مثلی مثل البغلة». الى آخره.

و لم یختلف من المسلمین اثنان فی أنّ سبّ الإمام و لعنه من الموبقات، و إذا صحفَ ما قاله ابن معین «3» کما حکاه عنه ابن حجر فی تهذیب التهذیب «4» (1/509) من أنّ کلّ من شتم عثمان أو طلحة أو أحداً من أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم دجّال لا یکتب عنه و علیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین. انتهى.

فما قیمة مروان عندئذٍ؟ و نحن مهما تنازلنا فإنّا لا نتنازل عن أنّ مولانا أمیر المؤمنین کأحد الصحابة الذین یشملهم حکم کلّ من سبّهم و لعنهم، فکیف و نحن نرى أنّه علیه السلام سیّد الصحابة على الإطلاق، و سیّد الأوصیاء، و سیّد من مضى و من غبر عدا ابن عمّه صلى الله علیه و آله و سلم و هو نفس النبیّ الأقدس بنصّ الذکر الحکیم، فلعنه و سبُّه لعنه و سبُّه

و قد قال صلى الله علیه و آله و سلم: «من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ اللَّه» «5».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 375

و کان مروان یتربّص الدوائر على آل بیت العصمة و القداسة، و یغتنم الفرص فی إیذائهم. قال ابن عساکر فی تاریخه «1» (4/227): أبى مروان أن یُدفن الحسن فی حجرة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و قال: ما کنت لأدع ابن أبی تراب یُدفن مع رسول اللَّه و قد دفن عثمان بالبقیع. و مروان یومئذٍ معزول یرید أن یرضی معاویة بذلک، فلم یزل عدوّا لبنی هاشم حتى مات. انتهى.

أیّ خلیفة هذا یُجلب رضاه بإیذاء عترة رسول اللَّه؟ و من أولى بالدفن فی الحجرة الشریفة من السبط الحسن الزکیّ؟ و بأیّ کتاب و بأیّة سنّة و بأیّ حقّ ثابت کان لعثمان أن یدفن فیها؟ و من جرّاء ذلک الضغن الدفین على بنی هاشم، کان ابن الحکم یحثُّ ابن عمر على الخلافة و القتال دونها. أخرج أبو عمر من طریق الماجشون و غیره: أنّ مروان دخل فی نفر على عبد اللَّه بن عمر بعد ما قُتل عثمان رضى الله عنه فعرضوا علیه أن یبایعوا له قال: و کیف لی بالناس؟ قال: تقاتلهم و نقاتلهم معک. فقال: و اللَّه لو اجتمع علیّ أهل الأرض إلّا فدک ما قاتلتهم، قال: فخرجوا من عنده و مروان یقول:

و المُلک بعد أبی لیلى لمن غلبا «2»

لما ذا ترک الوزغ سنّة الانتخاب الدستوری فی الخلافة بعد انتهاء الدور إلى سیّد العترة؟ و ما الذی سوّغ له ذلک الخلاف؟ و حضّ ابن عمر على الأمر، و تثبیطه على القتال دونه، بعد إجماع الأُمّة و بیعتهم مولانا أمیر المؤمنین؟ نعم: لم یکن من الیوم الأوّل هناک انتخاب صحیح قطُّ، و رأی حرّ لأهل الحلّ و العقد، أنّى کان ثمّ أنّى؟ و المُلک بعد أبی الزهرا لمن غلبا