دیگر از آنگونه اخبار تاریخى این است که از هیثم از قول پسر عمر آمده که «مردى نزد من آمد و گفت: نذر کرده ام روزى تا به شام برهنه بر کوه حرا بایستم. گفتم: به نذرت وفا کن. آنگاه نزد ابن عباس رفته همان مسأله را مطرح ساخت. وى پرسید مگر نماز نمى خوانى؟ گفت: آرى. گفت: پس مى خواهى برهنه نماز بخوانى؟! گفت: نه! ابن عباس گفت: مگر چنین عهدى نکرده اى؟! شیطان خواسته تو را به مسخره بگیرد و خود و سربازانش به ریشت بخندند. برو یکروز معتکف شو و کفاره عهدى را که بسته اى بده. آن مرد نزد من برگشته نظر و سخن ابن عباس را نقل کرد گفتم: چه کسى از ما مى تواند استنباطات فقهى ابن عباس را داشته باشد!» «1»
شرح حال این مرد ما را از مقدار علم و اطلاعش از احکام و فقه با خبر مى سازد.
این چه فقیهى است که حکم نذر را نمى داند و اطلاع ندارد که در نذر رجحان آنچه نذر مى شود شرط است و نذر کردن کارهاى بیهوده و آنچه عقلا ناپسند مى باشد باطل است و چنین نذرى منعقد نمى شود و متحقق نمى گردد؟! وانگهى مگر این مطلب ساده از معضلات و مطالب عالیه فقه است که هیچکس غیر از ابن عباس قادر به استنباط آن نباشد؟!
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 57