اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۶ خرداد ۱۴۰۴

نسخه ای جدید از حدیث برادری(حدیث مؤاخاة)

متن فارسی

از زید بن ابی اوفی چنین نقل شده است که “به مسجد رسول خدا (ص) در آمدم- یا به عبارتی: در حالی که در مسجد مدینه بودیم رسول خدا (ص) در رسید- و بنا کرد به گفتن که فلانی کجاست؟ و فلانی کجاست؟ و همچنان به دنبال ایشان فرستاده حالشان می پرسید تا در حضورش گرد آمدند. در این هنگام خدا را سپاس و ستایش کرد و فرمود: سخنی برایتان می گویم آن را حفظ کرده و بفهمید و برای کسانی که پس از شما خواهند آمد نقل نمائید: (آنگاه این آیت را تلاوت گرفت:) “و خدا از فرشتگان فرستادگانی و از مردمان خلقی را برگزیده به بهشت در می آوردشان.” و من از شما کسی را که دوست می دارم بر می گزینم و میانتان چنان که خدای عزوجل میان فرشتگان پیمان برادری بست پیمان برداری می بندم. برخیز ای ابوبکر. ابو بکر برخاست و در حضورش ایستاد. فرمود: تو را نزدم دستی است که خدا تو را به خاطرش پاداش می دهد. من اگر می خواستم یاری (خلیلی) برای خویش برگزینم حتما تو را به یاری خویش برمی گزیدم. بنابر این تو نسبت به من منزلتی را داری که پیراهنم با تنم (و در این هنگام پیراهن خویش را با دستش تکان داد). آنگاه فرمود: عمر بیا جلو.- عمر نزدیک آمد- فرمود: تو ای ابو حفص تو با ما خیلی پرخاشگر بودی. بنابر این از خدا به دعا خواستم تا اسلام را به وسیله تو یا به وسیله ابو جهل به قدرت و عزت رساند. و خدا به وسیله تو چنان کرد و تو از او به نزد خدا دوست داشتنی تر بودی. پس تو در بهشت با من خواهی بود و نفر سوم این امت.- آنگاه میان او و ابو بکر پیمان برادری بست- سپس عثمان را فراخواند و گفت: ابوعمر پیش آی.- او همچنان نزدیک آمد تا شانه اش به شانه پیامبر (ص) چسبید. پیامبر خدا(ص) رو به آسمان کرده فرمود: منزه است خدای عظیم- و این را سه بار تکرار کرد- سپس نگاهی به عثمان افکند، و دکمه های پیراهن عثمان باز بود، پیامبر خدا (ص) دکمه هایش را با دستش بست. و فرمود: دو شاخه قیایت را، به کمرت بربند. تو در میان اهل آسمان مقامی بلند داری. تو از کسانی هستی که بر حوض (کوثر) به دیدارم نائل می شوند (و به عبارتی دیگر: روز قیامت بر من وارد می شوند) در حالی به نزدم می آئی که خون آلوده ای. در آن هنگام به تو می گویم، چه کسی تو را بدین حال درآورد؟ می گوئی فلان و فلان. و آن سخن جبرئیل است که از آسمان ندا در می دهد. آنگاه فرمود: هان عثمان فرمانروای همه خوارماندگان است. سپس عبد الرحمن بن عوف را فرا خواند و گفت: پیش آی ای امین خدا تو امین خدائی و در آسمان امین خوانده می شوی، خدا تو را به راستی بر آنچه مال تو است مسلط می کند. هان تو دعائی بر عهده من داری دعائی که به تو وعده دادمش و تا کنون در انجامش تاخیر نموده ام. گفت: ای پیامبر خدا دعائی برایم برگزین. فرمود: عبد الرحمن امانتی بر عهده ام گذاشتی  آنگاه فرمود: تو ای عبدالرحمن مقامی بلند داری. هان خدا مال تو را افزون خواهد ساخت بدین سان (با اشاره دست) سپس میان او و عثمان پیمان برداری بست.آنگاه طلحه و زبیر را فرا خواند و گفت: پیش آئید.- و پیش آمدند- فرمود: شما حواری من هستید چنانکه حواریان عیسی بن مریم بودند. بعد میان آن دوپیمان برادری بست.در این هنگام عمار یاسر و سعد (بن ابی وقاص) را فرا خوانده گفت: ای عمار تو را دارو دسته تجاوز کار داخلی خواهد کشت. سپس میان آن دو پیمان برادری بست. عویمر بن زید- ابو درداء- و سلمان فارسی را فراخواند و گفت: سلمان تو از خاندان مائی. خدا دانش اولین و آخرین و کتاب اولین و کتاب آخرین را به تو عطا فرموده است. هان ای ابو درداء نمی خواهی تو را هدایت نمایم؟ گفت: آری می خواهم پدر و مادرم فدایت ای پیامبر خدا فرمود: اگر حال ایشان را بپرسی جویای حالت خواهند گشت و در صورتی که ترکشان نمائی تو را ترک نخواهند گفت، و اگر از ایشان بگریزی از پی ات خواهند آمد. بنابر این مایه خویش به قرض ایشان ده برای روز نیازمندیت، و بدان که پاداش در انتظارت خواهد بود. آنگاه میان آن دو پیمان برداری بست. سپس به چهره اصحابش نظر افکند و فرمود: مژده بادتان و چشمتان روشن که شما نخستین کسانی هستید که مرا بر کناره حوض دیدار خواهند کرد، و شما در فراترین آشیان های بهشتید. بعد نگاهی به عبدالله بن عمر افکنده گفت: خدا را شکر که هر که را دوست بدارد از گمراهی می رهاند و جامه گمراهی بر هر که خوش دارد می پوشد. علی پرسید: ای پیامبر خدا وقتی دیدم نسبت به اصحابت جز من چه کردی جانم برفت و امیدم قطع گشت. اگر این از خشم تو بر من است باید به بزرگواری خویش مرا ببخشی. در این وقت پیامبر خدا فرمود: سوگندبه آن که مرا به حق برانگیخت، تو را فقط به این خاطربرای آخر گذاشتم که تو را به خویش اختصاص دهم و تو منزلتی را برایم داری که هارون برای موسی داشت با این تفاوت که پس از من پیامبری نیست. و تو برادر منی و وارث من. پرسید ای پیامبر خدا از تو چه ارثی می برم فرمود: آنچه را پیامبران پیش از من به میراث نهادند. پرسید: پیامبران پیش از تو چه به میراث نهادند؟ فرمود: کتاب پروردگارشان و سنت پیامبرشان را. و تو با فاطمه دختر من در کاخی که در بهشت دارم با من خواهی بود (و تو برادر و رفیق منی.(آنگاه پیامبر خدا این آیه را خواند: برادرانی (نشسته) بر جایگاه های رو در رو. دوستانی در راه خدا که به یکدیگر می نگرند”.

ابو عمر در” استیعاب ” درشرح حال زید بن ابی اوفی- راوی این روایت- می گوید: وی حدیث برادری را به تمامی نقل کرده است. فقط در سند آن ” ضعف ” و سستی هست. ابن حجر در” اصابه ” می گوید: ابن ابی حاتم و حسن بن سفاین و بخاری- در تاریخ الصغیر- روایت وی را از طریق ابن شرحبیل از یکی از قریش از زید بن ابی اوفی روایت کرده اند. می گوید: به نزد پیامبر خدا (ص) در مسجد مدینه رفتم. بنا کرد بگفتن اینکه فلانی کجاست؟ فلانی کجاست؟ و همچنان جویای ایشان شده و از پی ایشان می فرستاد تا به حضورش گرد آمدند. آنگاه حدیثی را که در عقد پیمان برداری از طرف پیامبر (ص) هست ذکر می کند. و برای این حدیث، چندین طریق روائی هست به نقل ازعبد الله بن شرحبیل.ابن سکن می گوید: حدیثش ازسه طریق روایت گشته که هیچیک از آنهابه صحت نپیوسته است. است. بخاری می گوید: معلوم نیست که از یکدیگر شنیده باشند، و نه دیگری چنان روایت کرده است. بعضی از ایشان آن را از ابن ابی خالد از عبد الله بن ابی اوفی روایت کرده اند که صحیح نیست.از سه طریق روائی یی که به آن اشاره کرده اند، دو طریق را یافته ایم: یکی طریق ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن سفیان که مجهول است. وی از محمد بن یحیی بن اسماعیل سهمی تمار نقل می کند. درباره این شخص دارقطنی می گوید: مایه خشنودی نیست. او از نصربن علی نقل می کند که اگر همان جهض می باشد- چنانکه می نماید که هم او باشد- ثقه است. و وی از عبد المومنبن عبادنقل کرده است که ابو حاتم او را” ضعیف ” شمرده و بخاری گفته حدیثش قابل پیروزی نیست،وساجی و ابن جارود او را در شمار راویان ضعیف نام برده اند. او از یزید بن سفیان نقل می کند. درباره یزید بن سفیان، ذهبی می گوید که ابن معین او را ضعیف شمرده است. نسائی او را متروک خوانده است. ابن شعبه می گوید: اگر یک درهم به او بدهند یک حدیث جعل می کند. نوشته حدیثی دارد که ابن حبان بر آن ایراد و اعتراض دارد. ابن حبان می گوید: نوشته وارونه ایاست که به احادیثی که در آن به تنهائی آمده از آن جهت که پر از اشتباه است و مخالف روایات راویان” ثقه ” قابل استدلال و استناد نیست.عقیلی در بخش راویان ضعیف می گوید: در نقل روایت به عنوان راوی شناخته نشده است و روایتش قابل پیروی نیست. این شخص از عبد الله بن شرحبیل نقل می کند و وی از مردی از قریش خدا می داند که او کیست و آیا به دنیا آمده یا هنوز آفریده نگشته است و او از زید بن ابی اوفی.

رجال طریق روائی دوم عبارتند از: عبد الرحیم بن واقدی خراسانی که از شعیب اعرابی روایت می کند. خطیب بغدادی می نویسد: در روایت وی نادرستی ها و زشتی هاست، زیرا از راویان ضعیف و مجهول نقل شده است. این شخص از شعیب بن یونس اعرابی نقل می کند و وی از جمعی راویان ضعیف یا ناشناسی که خطیب بغدادی در ذکر عبد الرحیم واقدی به آنان اشاره کرده است  از موسی بن صهیب که ابن حجر در”لسان المیزان” می گوید: حدیث جعل می کرد و می دزدید. و ابن جوزی پس از ذکر روایت باطل و بی اساسی می گوید این روایت بدون شک جعلی است ویحیی متهم به جعل است. یحیی بن معین می گوید: او دجال و دغلباز این امت است. او از عبد الله بن شرحبیل از مردی از قریش نقل کرده است و این موجودی که اسناد این روایت به او منتهی می شود و ممکن است آفت روایت باشد ناشناخته است و اگر فرضا به دنیا آمده و چنین کسی بوده باشد معلوم نیست کیست و چگونه کسی است.این طریق روائی آن روایت است، و آن هم نوشته بخاری و ابن سکن و ابو عمر و ابن حجر در بطلان و نادرستی آن. از اینها گذشته، پیمان برداری میان مهاجران در مکه و پیش از هجرت بسته شده است، نه در مدینه، و آنچه پنج ماه پس از هجرت در مدینه صورت گرفته پیمان برادری میان مهاجران و انصار است و در این پیمان میان ابو بکر با خارجه بن زید انصاری پیمان برادری بسته شده است و میان عمر با عتبان بن مالک، و میان عثمان با اوس بن ثابت و میان زبیر با سلمه بن سلامه، و میان طلحه با کعب بن مالک، و میان عبد الرحمن بن عوف با سعد بن ربیع. بنابراین حرف جاعل روایت که می گوید: به نزد رسول خدا در مسجدش رسیدم. یا: در حالی که در مسجد مدینه بودیم رسول خدا در رسید. گویا ترین شاهد است بر جعلی بودن روایتش حمله عاصمی به شیعه به استناد حدیثی سست تعجب آوراستکه چندین” حافظ حدیث ” از آن جماعت این روایت را ثبت کرده اند یکی مثل محب طبری در ” ریاض النضره”با حذف سند و چنان که پنداری حدیثی مسلم استو می توان بی ذکر سند نقل و ثبتش کردنوشته است. و دیگری چون ابن عساکر و عاصمی با ذکر همین سند پر غلط و عیبناک و بی آنکه کوچکترین اشاره ای به سستی سند و بطلان روایت کند، ثبتکرده است. شگفت تر این که بعضی همین روایت جعلی و بی اساس را علیه مخالفان اعتقادی خویش حجت و دلیل ساخته اند و رای توجیه بدعت ها و اصول انحرافی بکار گرفته اند. عاصمی می گوید: “در این حدیث دو دانستنی وجود دارد: رسول خدا (ص) ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر را ستوده و میانشان پیمان برادری بسته است، اشاره کرده به آنچه از دست مردم بر سر عثمان خواهد آمد، و عثمان را به خاطر آن وقایع نکوهش وسر زنش ننموده است، بنابر این برای مسلمان پسندیده نخواهد بود که به خاطر رفتاری که اصحاب نسبت به یکدیگرداشته اند نسبت به آنان زبان درازی کند، زیرا حضرتش از آن جهت میانشان پیمان برادری در دنیا بست که در آخرت برادر یکدیگرند، و نیزاین دانستی هست که پیامبر (ص) مرتضی را برادر و وارث خویش خواند و سپس ارث خویش راتوضیح داد و گفت کتاب خدا وسنت پیامبر است و خیبر را به میراث برای وی ننهاد، و از روی آن نادرستی عقیده رافضیان آشکار می شود، و از خدا باید مددخواست”.واقعا حیرت آوراست که عاصمی پنداشته این روایت پوچ و بی اساس دو در از دانش برویش گشوده است این چه علمی که منبعش انبوهی شک و وهم و کذاب و جعل است نمی دانم عاصمی چگونه به خود اجازه داده که به چنین روایت پوچی استناد نماید، بگذاریم از این که آن را گنجی از دانش و معلومات گرفته و قضاوت هایش را بر اساس آن” معلومات ” استوار کرده است پنداری به علمی ثابت و یقینی تکیه می زند و به شالوده ای استوار و ندانسته یا خود را به نفهمی زده که به شعله دوزخ تکیه می زند وعقیده اش را و داوری اش را از اباطیل دوزخی می ستاند. از اینها گذشته، در مجلدات” غدیر ” پنبه فضائل و افتخاراتی را که در روایت مذکور آمده زده ایم و نیازی به تکرارش نمی بینیم. وانگهی این گفته ها که روایت در بر دارد بفرض که گفته شده باشد در حضور و برابر اصحاب صورت گرفته و همگی یا اقلا بسیاری از ایشان شنیده اند، و از جمله آنان که شنیده و دریافته اند طلحه و زبیر و عمارند. پس چرا هیچ یک از ایشان روزی که برعثمان سخت گرفتند و در ایام دو محاصره او و در جنگ بر سر خانه او آن را بیاد نیاورد؟ یا مگرآن را پشت گوش افکندند و درآن ایام به چیزی نشمردندش؟ آنان که به زعم آنجماعت عادل و راستروند هرگز چنین کاری نمی کنند. یا آنان چنان که مادرشان عائشه حدیث حواب را از یاد ببرد و به آن عمل ننمود، آن حدیث را از یاد برده و بکار نبستند؟ و چندان در طاق نسیان گذاشتندش تا شعله آشوب داخلی فرو کشید؟ این چیزی است که فکرنمی کنم هیچ فهمیده ای بگوید. دانستنی دومی که عاصمی از گنج آن روایت استخراج کرده و عبارت است از انحصار میراث امیر المومنین علی از پیامبر (ص) به قرآن و سنت. و نادرستی حدیث فدک و خیبر، و حمله به شیعه به استناد آن، بی ارزش تر و یاوه تر از دانستنی اولی است زیرا شیعه برای امیر المومنین ارث مالی و اقتصادی ادعا نکرده و نه حضرتش آن روز که فدک را مطالبه فرموده برای خویش ادعا کرده است، بلکه آن را به عنوان حقی که متعلق به دختر عمویش صدیقه طاهره فاطمه زهراء سلام الله علیهما است درخواست کرده چه فدک- چنانکه حقیقت این است- هبه ای از پدرش باشد و چه ارثی بر اساس میراثی که قرآن و سنت مقرر می دارند- و ممکن است در فرصتی که پیش آید به بحث تفصیلی آن همت گمارم. بنابر این، حمله به شیعه با استناد به آن روایت جعلی و فرضیه ای که خود برای عقیده شیعه ساخته اند جنایتی در حق ایشان است و چه بسا دروغ ها که به شیعه بسته و چه بهتان ها که زده اند. ارثی که شیعه برای امام علی بن ابی طالب (ع) ادعا می کند چیزی است که اهل سنت بر آن اجماع دارند و همداستانند و از براهین خلافت آن حضرت است. حاکم می گوید: در میان دانشمندان بر سر این اختلافی نیست که پسر عمو از عمو ارث نمی برد. با این اجماع معلوم شده است که علی از میان مسلمانان علم را از پیامبر (ص) به میراث برده است. بنابر این، همین ارث اختصاصی علی (ع) از پیامبر (ص)- که از میان امت فقط به او اختصاص یافته است- تعبیر دیگری است از خلافت علی (ع) و جانشینی وی در مقام پیامبر (ص) که به خاطرش همواره اوصیاء از پیامبران ارث برده اند.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ،ج10،ص149الی155)

متن عربی

ی28- عن زید بن أبی أوفى قال: دخلت على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم مسجده. و فی لفظ: خرج علینا رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و نحن فی مسجد المدینة، فجعل یقول: أین فلان؟ أین فلان؟ فلم یزل یبعث إلیهم و یتفقّدهم حتى اجتمعوا عنده، فلمّا توافوا عنده حمد اللَّه و أثنى علیه، ثم قال: إنّی محدّثکم حدیثاً فاحفظوه وعوه و حدّثوا به من بعدکم، إنّ اللَّه عزّ و جلّ اصطفى من خلقه خلقاً ثم تلا: (اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ ) «2» خلقاً یدخلهم الجنّة، و إنّی أصطفی منکم من أحبّ أن أصطفیه، و مؤاخٍ بینکم کما آخى اللَّه عزّ و جلّ بین ملائکته، فقم یا أبا بکر، فقام فجثا بین یدیه فقال: إنّ لک عندی یداً اللَّه یجزیک بها، فلو کنت متّخذاً خلیلًا لاتّخذتک خلیلًا، فأنت منّی بمنزلة قمیصی من جسدی، و حرّک قمیصه بیده. ثم قال: ادن یا عمر، فدنا منه فقال: لقد کنت شدید الشغب علینا یا أبا حفص، فدعوت اللَّه أن یعزّ الإسلام بک أو بأبی جهل، ففعل اللَّه ذلک بک، و کنت أحبّهما إلى اللَّه، فأنت معی فی الجنّة ثالث ثلاثة من هذه الأُمّة، ثم آخى بینه و بین أبی بکر.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 149

ثم دعا عثمان فقال: ادن یا أبا عمرو، فلم یزل یدنو منه حتى ألصق رکبتیه برکبتیه، فنظر رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إلى السماء فقال: سبحان اللَّه العظیم- ثلاث مرّات- ثم نظر إلى عثمان و کانت أزراره محلولة فزرّها رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بیده، ثم قال: اجمع عطفی ردائک على نحرک، إنّ لک شأناً فی أهل السماء، أنت ممّن یرد علیّ حوضی- و فی لفظ: یرد علیّ یوم القیامة- و أوداجک تشخب دماً، فأقول لک: من فعل بک هذا؟ فتقول: فلان و فلان، و ذلک کلام جبرئیل إذا هتف من السماء، فقال: ألا إنّ عثمان أمیر على کلّ مخذول. ثم دعا عبد الرحمن بن عوف فقال: ادن یا أمین اللَّه، أنت أمین اللَّه، و تسمّى فی السماء: الأمین، یسلّطک اللَّه على مالک بالحقّ، أما إنّ لک عندی دعوة وعدتکها و قد أخّرتها. فقال: خر لی یا رسول اللَّه، قال: حمّلتنی یا عبد الرحمن أمانة، ثم قال: إنّ لک شأناً یا عبد الرحمن، أما إنّه أکثر اللَّه مالک، و جعل یقول بیده: هکذا و هکذا، ثم آخى بینه و بین عثمان.
ثم دعا طلحة و الزبیر فقال: ادنوا منّی، فدنَوَا منه فقال لهما: أنتما حواریّ کحواری عیسى بن مریم، ثم آخى بینهما.
ثم دعا عمّار بن یاسر و سعداً، فقال: یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة، ثم آخى بینهما، ثم دعا عویمر بن زید أبا الدرداء و سلمان الفارسی و قال: یا سلمان، أنت منّا أهل البیت و قد آتاک اللَّه العلم الأوّل و الآخر، و الکتاب الأوّل و الکتاب الآخر، ثم قال: ألا أرشدک یا أبا الدرداء؟ قال: بلى بأبی أنت و أُمّی یا رسول اللَّه، قال: إن تفتقدهم تفقّدوک، و إن ترکتهم لا یترکوک، و إن تهرب منهم یدرکوک، فأقرضهم عرضک لیوم فقرک، و اعلم أنّ الجزاء أمامک. ثم آخى بینهما.
ثم نظر فی وجوه أصحابه فقال: أبشروا و قرّوا عیناً، أنتم أوّل من یرد علیّ الحوض، و أنتم فی أعلى الغرف، ثم نظر إلى عبد اللَّه بن عمر و قال: الحمد للَّه یهدی من الضلالة من یحبّ، و یلبس الضلالة على من أحبّ، فقال علیّ: یا رسول اللَّه، لقد

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 150

ذهبت روحی و انقطع ظهری حین رأیتک فعلت بأصحابک ما فعلت، غیری، فإن کان هذا من سخط علیّ فلک العتبى و الکرامة، فقال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: و الذی بعثنی بالحقّ ما أخّرتک إلّا لنفسی، و أنت منّی بمنزلة هارون من موسى غیر أنّه لا نبیّ بعدی، و أنت أخی و وارثی، قال: یا رسول اللَّه، و ما أرث منک؟ قال: ما ورثت الأنبیاء من قبلی. قال: ما ورثته الأنبیاء من قبلک؟ قال: کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم، و أنت معی فی قصری فی الجنّة مع فاطمة ابنتی (و أنت أخی و رفیقی) «1»، ثم تلا رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم (إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ ) «2»، الأخلّاء فی اللَّه ینظر بعضهم إلى بعض.
قال الأمینی: قال أبو عمر فی الاستیعاب «3» (1/191) فی ترجمة زید بن أبی أوفى: روى حدیث المؤاخاة بتمامه، إلّا أنّ فی إسناده ضعفاً.
و قال ابن حجر فی الإصابة (1/560): روى حدیثه ابن أبی حاتم «4»، و الحسن ابن سفیان، و البخاری فی التاریخ الصغیر «5» من طریق ابن شرحبیل، عن رجل من قریش، عن زید بن أبی أوفى، قال: دخلت على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم مسجد المدینة فجعل یقول: أین فلان؟ أین فلان؟ فلم یزل یتفقّدهم و یبعث إلیهم حتى اجتمعوا عنده. فذکر الحدیث فی إخاء النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و لحدیثه طرق عن عبد اللَّه بن شرحبیل، و قال ابن السکن: روی حدیثه من ثلاث طرق لیس فیها ما یصحّ، و قال البخاری: لا یعرف سماع بعضهم من بعض، و لا یتابع علیه، رواه بعضهم عن ابن أبی خالد، عن عبد اللَّه بن أبی أوفى، و لا یصحّ.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 151

وقفنا من طرق الروایة الثلاث المعزوّة على طریقین.
أحدهما طریق أبی إسحاق إبراهیم بن محمد بن سفیان المجهول:
عن محمد بن یحیى بن إسماعیل السهمی التمّار، قال الدارقطنی: لیس بالمرضیّ. عن نصر بن علیّ الثقة إن کان هو الجهضمی کما هو الظاهر، عن عبد المؤمن بن عباد، ضعّفه أبو حاتم «1»، و قال البخاری «2»: لا یتابع على حدیثه، و ذکره الساجی و ابن الجارود فی الضعفاء «3».
عن یزید بن سفیان، قال الذهبی: ضعّفه ابن معین «4». و قال النسائی «5»: متروک. و قال شعبة: لو یُعطى درهماً لوضع حدیثاً. له نسخة منکرة تکلّم فیه ابن حبّان. و قال ابن حبّان «6»: نسخة مقلوبة لا یجوز الاحتجاج به إذا انفرد لکثرة خطئه، و مخالفة الثقات فی الروایات، و قال العقیلی فی الضعفاء «7»: لا یعرف بالنقل و لا یُتابع على حدیثه «8».
عن عبد اللَّه بن شرحبیل، عن رجل من قریش- اللَّه یعلم من الرجل، و هل ولد هو أو لم یُخلق بعد؟!- عن زید بن أبی أوفى.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 152

رجال الطریق الثانی:
عبد الرحمن بن واقد الواقدی الخراسانی الراوی، عن شعیب الأعرابی، قال الخطیب فی تاریخه (11/85): فی حدیثه مناکیر، لأنّها عن الضعفاء و المجاهیل.
عن شعیب بن یونس الأعرابی من أولئک الضعفاء أو المجاهیل الذین أوعز إلیهم الخطیب فی عبد الرحیم الواقدی.
عن موسى بن صهیب. قال ابن حجر فی اللسان «1»: لا یکاد یُعرف.
عن یحیى بن زکریّا «2»، قال ابن عدی: کان یضع الحدیث و یسرق، و ذکر ابن الجوزی حدیثاً باطلًا، و قال: هذا حدیث موضوع بلا شکّ، و المتّهم به یحیى، قال یحیى بن معین: هو دجّال هذه الأُمّة «3».
عن عبد اللَّه بن شرحبیل عن رجل من قریش، هذا الإنسان الذی تنتهی إلیه أسانید الروایة و لعلّه هو آفتها، لم یُعرف من هو، إن کان قد خُلق.
هذه طرق الروایة، و تلک نصوص البخاری، و ابن السکن، و أبی عمر، و ابن حجر على بطلانها، و أنّها لیس فیها ما یصحّ، على أنّ المؤاخاة بین المهاجرین وقعت بمکة قبل الهجرة، و التی حدثت بالمدینة بعد الهجرة بخمسة أشهر، هی المؤاخاة بین المهاجرین و الأنصار، فأبو بکر فیها أخو خارجة بن زید الأنصاری، و عمر أخو عتبان بن مالک، و عثمان أخو أوس بن ثابت، و الزبیر أخو سلمة بن سلامة، و طلحة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 153

أخو کعب بن مالک، و عبد الرحمن بن عوف أخو سعد بن الربیع «1».
فقول مختلق الروایة: دخلت على رسول اللَّه مسجده. أو قوله: خرج علینا رسول اللَّه و نحن فی مسجد المدینة. أقوى شاهد على اختلاقها.
و إن تعجب فعجب إخراج غیر واحد من الحفّاظ هذه الروایة، بین من أرسلها إرسال المسلّم محذوف الإسناد کالمحبّ الطبری فی الریاض النضرة «2» (1/13)، و بین من أسندها بهذه الطرق الوعرة من دون أیّ غمز فیها، کابن عساکر فی تاریخه «3»، و العاصمی فی زین الفتى، و أعجب من ذلک تدعیم الحجّة على الخصم بها، و الرکون إلیها فی تشیید الأحداث و المبادئ الساقطة. قال العاصمی: فی هذا الحدیث من العلم: أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أثنى على أبی بکر، و عمر، و عثمان، و طلحة، و الزبیر، و آخى بینهم، و أشار إلى ما یصیب عثمان من القوم، و لم یجعله فی ذلک ملیما و لا سمّاه ذمیماً، فلا ینبغی لمسلم أن یبسط لسانه فیهم بما کان من بعضهم إلى بعض لأنّه علیه السلام لم یؤاخِ بینهم فی الدنیا إلّا و هم یکونون أخوة فی الآخرة، و فیه من العلم أیضاً: أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم سمّى المرتضى أخاً و وارثاً، ثم بیّن إرثه و جعله کتاب اللَّه و سنّة الرسول، و لم یجعل فدک و خیبر إرثاً منه، تبیّن من ذلک بطلان قول الرافضة و اللَّه المستعان. انتهى.
و من العجب جدّا حسبان العاصمی انفتاح بابین من العلم له من هذه الروایة الباطلة، و أیّ علم هذا مصدره شکوک و أوهام و أکاذیب؟ أنا لست أدری کیف راق العاصمی الاحتجاج بمثلها من روایة تافهة فضلًا عن أن یستخرج منها کنز علمه الدفین، و یرجع إلیها فی الحکم کأنّه یستند إلى رکن وثیق، و یغفل أو یتغافل عن أنّه مرتکن إلى شفا جرف هار، على أنّا فنّدنا فی أجزاء کتابنا هذا أکثر ما فیها من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 154

الفضائل.
ثم إنّ هذه المقولات التی تضمّنتها الروایة على فرض صدورها کانت بمشهد و مسمع من الصحابة، أو سمعها على الأقل کثیرون منهم، و من أولئک السامعین الذین وعوها طلحة و الزبیر و عمّار، فلما ذا لم یرجع إلیها أحد منهم یوم تشدید الوطأة على عثمان، و فی الحصارین، و حول واقعة الدار؟ فهل اتّخذوها ظهریّا یومئذ مستخفّین بها؟ حاشاهم و هم الصحابة العدول کما یزعمون، أو أنّهم نسوها کما نسیت مثلها أمّهم عائشة من حدیث الحوأب»
، فلم یذکروها حتى وضعت الفتنة أوزارها، و هذا کما ترى، و لعلّه لا یفوه به ذو مسکة.
و أمّا العلم الثانی الذی استخرج کنزه العاصمی من حصر إرث أمیر المؤمنین علیّ من رسول اللَّه بالکتاب و السنّة، و فنّد حدیث فدک و خیبر، و شنّع على الشیعة بذلک فأتفه ممّا قبله، فإنّ الشیعة لا تدّعی لأمیر المؤمنین علیه السلام الإرث المالی و لا ادّعاه هو- صلوات اللَّه علیه- لنفسه یوم کان یطالبهم بفدک، و إنّما کان یبغیها لأنّها حقّ لابنة عمّه الصدّیقة الطاهرة، سواء کانت نِحلة لها من أبیها کما هو الصحیح أو إرثاً على أصول المواریث التی جاء بها الکتاب و السنّة، على تفصیل عسى أن نتفرّغ له فی غیر هذا الموضع من الکتاب، فمؤاخذة الشیعة بتلک المزعمة المختلقة تقوّل علیهم، و ما أکثر ما افتعلت علیهم الأکاذیب، فإنّ ما تدّعیه الشیعة من إرث الإمام علیه السلام عن مخلّفه و مشرّفه صلى الله علیه و آله و سلم لا یشذّ عمّا أَجمعت علیه أهل السنّة، و هو من براهین الخلافة له علیه السلام قال الحاکم «2»: لا خلاف بین أهل العلم أنّ ابن العمّ لا یرث من العمّ، فقد ظهر بهذا الإجماع أنّ علیّا ورث العلم من النبیّ دونهم «3»، فهذه الوراثة الخاصّة لعلیّ علیه السلام من بین

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 155

الأُمّة عبارة أخرى عن الخلافة عنه صلى الله علیه و آله و سلم التی من أجلها کان ترث الأوصیاء الأنبیاء