22- بلاذرى در «انساب الاشراف» می نویسد: «عائشه رضى اللّه عنها گریان از خانه به در شد در حالی که می گفت عثمان کشته شد خدا او را بیامرزد! عمار یاسر به او گفت: تو دیروز مردم را علیه او می شوراندى و امروز در عزایش گریه میکنى؟!»
امینى گوید: اینها روایاتى است حاوى سخنان عائشه درباره عثمان، و حاکى از رویه و موضعى که در برابر داشته است، و همه از منابع تاریخى نقل شد «1» در پرتو این روایات معلوم می شود که وى عثمان را شایسته مسند خلافت نمیدانسته و حتى او را جنایتکارى میشمرده که اگر دستش میرسیده او را از بین میبرده است دلش میخواسته سنگى به پاى عثمان مى بسته و او را به قعر دریا می انداخته است یا در یکى از جوال هایش می نهاده و سرش را محکم می بسته و به دریا میانداخته تا در اعماقش جان بسپارد، یا به نیزه کسانى که بر او شوریده و محاصره اش کرده بودند از پاى در آید. بر اساس همین نظر، مردم را علیه او میشورانده، و در این تحریک و تشویق به موى و جامه و کفش پیامبر (ص) متوسل می شده است. در سفر و در اقامت یک دم از تبلیغ علیه او آسوده ننشسته تا به قتل رسیده است و پس از کشته شدن بر همان نظریه باقى بوده. اما وقتى دیده با قتل عثمان حکومت به تصرف «طلحه» در نیامده بر آشفته از این که حکومت به چنگ قبیله تیم نیفتاده ناراحت شده است. شاید سفر حجش نیز به منظور همین تبلیغات و براى هموار ساختن زمینه حکومت «طلحه» بوده است، زیرا در همین سفر بارها از او شنیده و نقل کرده اند که «خوشا به حال طلحه! خوشا به تو اى پسر عمو! پندارى همین الان به انگشتش مینگرم که دارند با او بیعت میکنند.» خوشا به حال طلحه! آنها غیر از طلحه کسى را شایسته خلافت نمی یابند»!
اما وقتى مى بیند خلافت به چنگ قبیله اش -تیم- نیفتاد بلکه به تصدى خاندان پیامبر (ص) و به عهده على بن ابیطالب (ع) واگذار گشت از آنجا که دوستدار على (ع) نیست بر می آشوبد و آرزو میکند آسمان بر زمین فرود آید، و از کشتن عثمان اظهار تأسف و سوگوارى مینماید و از نیمه راه مدینه به مکه بر میگردد و پرچم خونخواهى عثمان را بر میدارد شاید از این طریق بتواند طلحه را به حکومت برساند. و گرنه او که از قبیله دیگرى است حق خونخواهى عثمان را ندارد، و علاوه بر آن حق فرماندهى سپاه و لشکر کشى را هم ندارد، و خدا او و همه همسران پیامبر (ص) را از ظهور در میدان کشمکش و از گردش و خرامیدن منع فرموده است. پیامبر خدا (ص) او را مخصوصا از شرکت در قیام تجاوز کارانه جمل بر حذر داشته است. اما او با وجود تمام اینها به قیام مسلحانه علیه خلافت على (ع) بر مى خیزد و فرموده خدا و پیامبرش را نشنیده میگیرد هنگامى که در «حوأب» به راه بصره صداى سگها را میشنود به یاد پیشگوئى نهى آمیز پیامبر (ص) می افتد و تصمیم به برگشت میگیرد، ولى دوباره تسلیم وسوسه دل میشود و تحت تأثیر حقه بازى سیاسى دیگران قرار میگیرد و به راه جنگ تجاوز کارانه داخلى میرود تا «طلحه» نامزدش براى حکومت به قتل میرسد و امیدش مبدل به یأس میگردد و اراده خدا بر خلاف تمناى او به تحقق مى پیوندد و خلافت على (ع) استوار میشود.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج9، ص: 126