اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ مهر ۱۴۰۴

هر سه نفر، مژده بهشت گرفته اند!

متن فارسی

در دو “صحیح ” مسلم و بخاری از روایت محمد بن مسکین بصری از یحیی بن حسان بصری از سلیمان بن بلال از شریک بن ابی نمیر از سعید بن مسیب از ابی موسی اشعری چنین آمده است. می گوید: “در خانه ام وضو گرفته بیرون رفتم و با خود گفتم: امروز باید با پیامبر خدا (ص) باشم و به مسجد در آمدم و جویای او شدم. گفتند: به در شده و به آن سو رفته است. در پی اش روانه گشتم تا به چاه ” اریس ” رسیدم. بر در آن به انتظار ایستادم تا فهمیدم که پیامبر (ص) قضای حاجت کرده و بنشسته است. به حضورش رسیده سلام کردم و دیدم بر اطاقکی که بر سر چاه” اریس ” است بنشسته و پاهایش را به درون چاه آویخته و ساق خویش عریان نموده است. برگشتم به در باغ و با خود گفتم: باید دربان پیامبر خدا (ص) باشم. چیزی نگذشت که در کوفتند. پرسیدم: کیست؟ گفت: ابو بکر. گفتم که کمی صبر کن. سپس به خدمت پیامبر (ص) رفته عرض کردم: ای پیامبر خدا اینک ابو بکر اجازه ورود می خواهد. فرمود: اجازه بده به او مژده بهشت بده. بشتاب رفتم و به ابوبکر گفتم: بیا تو که پیامبر خدا (ص) به تو مژده بهشت می دهد. آمده در کنار پیامبر (ص) نشست در اطاقک و در طرف راست حضرتش و پاهایش را به درون چاه آویخت و ساقش را برهنه ساخت همان گونه که پیامبر (ص) ساخته بود. آنگاه برگشتم، و من برادرم را گذاشته بودم وضو بگیرد و بیرون شده بودم و به من گفته بود از پی ات خواهم آمد. به همین جهت با خود گفتم اگر خدا برای خیری بخواهد او را می رساند. در این وقت صدای در را شنیدم، پرسیدم: کیست؟ گفت: عمر. گفتم: کم صبر کمی. و نزد پیامبر (ص) رفته سلام کردم و به اطلاعش رساندم. فرمود: اجازه بده بیاید و به او مژده بهشت بده. آمده به او اجازه دادم و گفتم: پیامبر خدا (ص) به تو مژده بهشت می دهد. آمد و بر سمت چپ پیامبر خدا بنشست و ساق خویش برهنه ساخته پاهایش را به درون چاه آویخت همان گونه که پیامبر (ص) و ابو بکرانجام داده بودند. آنگاه برگشته با خود گفتم: اگر خدا برای فلانی- یعنی برادرش- خیری بخواهد او را می رساند. ناگهانی در صدا کرد. گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان. کمی صبر کن. و رفتم پیش پیامبر خدا و گفتم: اینک عثمان اجازه ورود می خواهد. فرمود: بگذار بیاید و به او مژده بهشت بده به خاطر مصیبتی که به او می رسد. آمده گفتم: رسول خدا (ص) به تو اجازه ورود می دهد و مژده بهشت به خاطر گرفتاری یا مصیبتی که به تو می رسد. در آمد و می گفت: ازخدا باید مدد خواست. و چون جائی در اطاقک نیافت روبروشان بر شکاف چاه نشست و ساق پایش را برهنه کرد و در چاه آویخت همانگونه که ابو بکر و عمر- رضی الله عنهما- انجام داده بودند. سعید بن مسیب می گوید:من آن را به گورشان تأویل نمودم که در یک جا خواهد بود و گور عثمان به تنهائی جدا گانه”.

ما سند این روایت را به بحث و برسی نمی کشیم، زیرا نامعلوم و در هم ریخته و مبهم است و یکبار از قول ابو موسی اشعری نقل می شود – چنانکه دیدیم- و دیگر بار از قول زید بن ارقم و چنانکه بیهقی در ” دلائل ” ثبت کرده او است که از خانه به در شده و سپس دربان پیامر (ص) گشته است و سه نفر دیگر چنانکه ابو داود ثبت کرده از قول بلال و او دربان است در آن داستان، و دیگر جا و چنان که احمد حنبل در ” مسند ” ثبت کرده از زبان نافع بن عبدالحرث، و او دربان است و ماجرا را روایت کرده برای دیگران. آری نه سندش را به این علت مورد بررسی قرار می دهیم و نه می گوئیم به علت وجود بصریانی که سابقه و دستی در جعل حدیث و ساختن مطالب جنایت بار از قول پیامبر گرامی (ص) دارند ” ضعیف ” و سست است و نه از میان رجال سندش انگشت بر سلیمان بن بلال می گذاریم و سخن ابن ابی شیبه را درباره اش پیش می کشیم که می گوید: او کسی نیست که بشود بر روایتش اعتماد کرد. و نه آن را به خاطر ” ابن ابی نمر ” بی اساس می خوانیم، کسی که نسائی و ابن جارود درباره اش می گویند: او ” قوی ” نیست. و ابن حبان که بسا خطا کرده است، و ابن جارود که یحیی بن سعید از او روایت نمی کند، و ساجی که معتقد به قدر بوده است. همچنین به علت وجود سعید بن مسیب بر آن خرده نمی گیریم کسی که شرح حالش را در جلد هشتم بر خواندیم، و نه درباره کسی که آخر زنجیره راویان است یعنی ابو موسی اشعری صحابی حرفی می زنیم، زیرا به عقیده آن جماعت همه اصحاب عادل و راست روند و اگر نمی توانیم این عقیده نادرست و باطل را بپذیریم و فرمایش امام پاک امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) را نشنیده بگیریم آنجا که درباره ابو موسی اشعری و همکارش عمرو بن عاص می فرماید: “هان این دو نفر که به عنوان حکم انتخاب کردید حکم قرآن را پشت افکندند و آنچه را قرآن ابطال کرده احیا نمودند و آنچه را قرآن احیا و برقرار گردانیده از بین بردند، و هر یک از آن دو دلخواه خویش و نه تعلیم خدا را پیروی کرد و بر اثر آن حکمی بدون حجت و دلیل آشکار یا سنت برقرار صادر نمودند، و در صدور حکم با هم اختلاف پیدا کردند، و هیچ یک درست عمل ننمودند. بنابر این خدا از آن دو نفر بیزار و بری است و پیامبرش و مومنان صالح.”

چه اشکال و نقد و ایرادی محکم تر و سهمگین تر از این که امام علی (ع) بر ابو موسی اشعری راوی آن روایت وارد کرده است و با این وصف، چگونه می توان این موجود را ” عادل” و راست رو و درست کار خواند؟!

همچنین نمی گوئیم عنایتی که آن جماعت داشته اند به این که مژده بهشت را از میان اصحاب به خلفای سه گانه اختصاص دهند و در جعل احادیث و ساختن و پرداختن داستانها در این موضوع تلاشی سخت نشان دهند حکایت از اسراری می کند که نمی خواهیم پرده از آن برداریم، “و از چیزهائی نپرسید که اگر برایتان روشن شود، ناراحتتان می سازد”

فقط می گوئیم: اگر به راستی پیامبر گرامی این مژده را داده باشد -و می دانیم شنوندگانش مژده دهنده را راستگو می دانسته اند- چرا عمر از حذیفه یمانی -که راز تشخیص منافقان را در اختیار داشته است- درباره خودش می پرسیده و او را قسم می داده که آیا وی از جمله آنها است؟ و آیا نامش جزو منافقان آمده است؟ و آیا پیامبر(ص) او را از جمله آنها شمرده است؟ در حالی که او کاملا آگاه بوده که منافقان در پست ترین مرتبه دوزخ اند.

آیا می توان این پرسش عمر را -که مورد اتفاق است- با آن مژده بهشتی که می گویند دریافته است سازگار دانست؟ آیا می توان آن مژده بهشتی را که ادعا می شود عثمان دریافته، با آن روایت تاریخی که به صحبت پیوسته سازگار دانست که از رفتن به مکه در ایام محاصره اش خودداری می کرد و عذر می آورد که از پیامبر خدا (ص) شنیده که: “در مکه مردی از قریش به گور سپرده می شود که نیمی از عذاب این امت را از انس و جن بر دوش دارد” و می گفت: نمی خواهم من آن شخص باشم؟ آیا این حرفش حرف کسی است که به خدا ایمان محکم دارد و به پیامبرش نیکو کار است و هدایت یافته و دین پذیرفته، تا برسد به حرف کسی که از زبان پیامبر مقدس و راستگو مژده بهشت یافته باشد؟

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ،ج10،ص155الی 158)

 

 

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 155

29- فی الصحیحین «1» من حدیث محمد بن مسکین البصری، عن یحیى بن حسان البصری، عن سلیمان بن بلال، عن شریک بن أبی نمر، عن سعید بن المسیّب، عن أبی موسى الأشعری قال:
توضّأت فی بیتی ثم خرجت فقلت: لأکوننّ الیوم مع رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم، فجئت المسجد فسألت عنه، فقالوا: خرج و توجّه هاهنا، فخرجت فی أثره حتى جئت بئر أریس، فمکث بابها «2» حتى علمت أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قد قضى حاجته و جلس، فجئته فسلّمت علیه فإذا هو قد جلس على قفّ «3» بئر أریس «4» فتوسّطه، ثم دلّى رجلیه فی البئر، و کشف عن ساقیه، فرجعت إلى الباب و قلت: لأکوننّ بوّاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم.
فلم أنشب أن دقّ الباب، فقلت: من هذا؟ قال: أبو بکر: قلت. على رسلک، و ذهبت إلى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فقلت: یا رسول اللَّه هذا أبو بکر یستأذن، فقال: ائذن له و بشّره بالجنّة، قال: فخرجت مسرعاً حتى قلت لأبی بکر: ادخل و رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یبشّرک بالجنّة، قال: فدخل حتى جلس إلى جنب النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فی القفّ على یمینه، و دلّى رجلیه و کشف عن ساقیه کما صنع النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قال: ثم رجعت و قد کنت ترکت أخی یتوضّأ، و قد کان قال لی: أنا على إثرک، فقلت: إن یُرد اللَّه بفلان خیراً یأتِ به.
قال: فسمعت تحریک الباب، فقلت: من هذا؟ قال: عمر. قلت: على رسلک، قال: و جئت النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فسلّمت علیه و أخبرته، فقال: ائذن له و بشّره بالجنّة، قال:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 156

فجئت و أذنت له و قلت له: رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یبشّرک بالجنّة، قال: فدخل حتى جلس مع رسول اللَّه على یساره، و کشف عن ساقیه و دلّى رجلیه فی البئر کما صنع النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و أبو بکر.
قال: ثم رجعت فقلت: إن یُرد اللَّه بفلان خیراً یأتِ به، یُرید أخاه، فإذا تحریک الباب، فقلت: من هذا؟ قال: عثمان بن عفّان، قلت: على رسلک، و ذهبت إلى رسول اللَّه فقلت: هذا عثمان یستأذن، فقال: ائذن له و بشّره بالجنّة على بلوى تصیبه، قال: فجئت فقلت: رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یأذن لک و یبشّرک بالجنّة على بلوى أو بلاء یصیبک، فدخل و هو یقول: اللَّه المستعان، فلم یجد فی القفّ مجلساً، فجلس وجاههم من شقّ البئر، و کشف عن ساقیه و دلّاهما فی البئر کما صنع أبو بکر و عمر. قال سعید بن المسیب: فأوّلتها قبورهم اجتمعت و انفرد عثمان.
قال الأمینی: نحن لا نناقش فی إسناد هذه الروایة للاضطراب الواقع فیه، فإنّها تروى عن أبی موسى الأشعری کما سمعت، و عن زید بن أرقم و هو صاحب القصّة فیما أخرجه البیهقی فی الدلائل «1»، و عن بلال و هو البوّاب فی القضیّة فیما أخرجه أبو داود، و عن نافع بن عبد الحرث و هو البوّاب، کما فی إسناد أحمد فی المسند «2» (3/408).
و لا نضعّفه لمکان البصریّین الذین لهم قدم و قدم فی اختلاق الحدیث و وضع الطامّات على الرسول الأمین صلى الله علیه و آله و سلم، و لا نؤاخذ من رجاله سلیمان بن بلال بقول ابن أبی شیبة: إنّه لیس ممّن یعتمد على حدیثه «3»، و لا نزیّفها لمکان ابن أبی نمر، لقول النسائی «4» و ابن الجارود: إنّه لیس بالقویّ، و قول ابن حبّان «5»: ربّما أخطأ، و قول ابن

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 157

الجارود أیضاً: کان یحیى بن سعید لا یحدّث عنه. و قول الساجی: کان یرى القدر «1»، و لا نغمز فیها بمکان سعید بن المسیّب الذی مرّ الإیعاز إلى ترجمته فی الجزء الثامن (ص 9)، و لا نتکلّم فی منتهى السلسلة أبی موسى الأشعری الصحابی، إذ الصحابة کلّهم عدول عند القوم، و إن لا یسعنا الإخبات إلى مثل هذا الرأی البهرج المحدث، و الصفح
عن قول الإمام الطاهر أمیر المؤمنین علیه السلام الوارد فی أبی موسى الأشعری و صاحبه عمرو بن العاص: «ألا إنّ هذین الرجلین اللذین اخترتموهما حَکَمین قد نبذا حکم القرآن وراء ظهورهما، و أحییا ما أمات القرآن، و أماتا ما أحیا القرآن، و اتّبع کلّ واحد منهما هواه بغیر هدى من اللَّه، فحکما بغیر حجّة بیّنة، و لا سنّة ماضیة، و اختلفا فی حکمهما، و کلاهما لم یرشُد، فبرئ اللَّه منهما و رسوله و صالح المؤمنین» «2»، فأیّ جرح أعظم من هذا؟ و أیّ عدل یتصوّر فی الرجل عندئذ؟

و لا نقول أیضاً بأنّ عنایة القوم بتخصیص الخلفاء الثلاثة من بین الصحابة بالبشارة بالجنّة، و إکثارهم وضع الروایة و اختلاق القصص فیها تنبئنا عن أسرار مستسرّة و نحن لا نمیط الستار عنها، و (لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ) «3».
و إنّما نقول: إنّ هذه البشارة الصادرة من الصادع الکریم إن سُلّمت، و کان المبشّر مصدّقاً عند سامعیها، فلما ذا کان عمر یسأل حذیفة الیمانی- صاحب السرّ المکنون فی تمییز المنافقین- عن نفسه، و ینشده اللَّه أ من القوم هو؟ و هل ذُکر فی المنافقین؟ و هل عدّه رسول اللَّه منهم «4». و السائل جدّ علیم بأنّ المنافقین فی الدرک

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 158

الأسفل من النار، فهل یمکننا الجمع بین هذا السؤال المتسالم علیه و بین تلک البشارة؟ لاها اللَّه.
و هل یتأتّى الجمع بین تلک البشارة و بین ما
صحّ عن عثمان من حدیث «1» اعتذاره عن خروجه إلى مکة أیّام حوصر بقوله: إنّی سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول: «یُلحد بمکة رجل من قریش، علیه نصف عذاب هذه الأمّة من الإنس و الجنّ»
فلن أکون ذلک الرجل؟ فهل هذا مقال من وثق بإیمانه باللَّه و برسوله و اطمأنّ به و عمل صالحاً ثم اهتدى، فضلًا عمّن بُشّر بالجنّة بلسان النبیّ الصادق الأمین