اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۷ مهر ۱۴۰۳

پاسخ فرشته به شخص دشنام دهنده به خلیفه

متن فارسی

بازگشت به جاى نخست احادیث گزافه آمیز درباره ابوبکر

 29 پاسخ فرشته به دشنام گوى خلیفه

یوسف پسر ابو یوسف در ص 208 از الآثار از زبان پدرش یعقوب پسر ابراهیم قاضى – و او از ابو حنیفه- آورده است که: چنین رسیده است که مردى ابوبکر را دشنام داد و او بردبارى نمود و پیامبر (ص) نشسته بود سپس ابوبکر به پاسخ وى پرداخت پس پیامبر (ص) برخاست، ابوبکر گفت او که به من دشنام داد برنخاستى و من که پاسخش را دادم بلند شدى؟ پیامبر (ص) گفت: راستى این که فرشته اى (به نمایندگى) از تو پاسخ او را مى داد و چون تو خود به پاسخ گوئى پرداختى او برفت و من نیز برخاستم.

احمد نیز در مسند خود 2/436 از زبان ابو هریره آورده است که مردى ابوبکر را دشنام داد و پیامبر (ص) نیز نشسته بود و پیامبر به شگفت مى آمد و لبخند مى زد و چون آن مرد بسیار دشنام داد، ابوبکر نیز کم و بیش به پاسخ گوئى پرداخت پس پیامبر (ص) در خشم شد و برخاست پس ابوبکر به او پیوست و گفت اى پیامبر خدا او مرا دشنام مى داد و تو نشسته بودى و چون اندکى به پاسخ او پرداختم خشمگین برخاستى گفت: با تو فرشته اى بود که (به نمایندگى) از سوى تو پاسخ او را مى داد و چون چیزى از سخنان او را پاسخ دادى شیطان (در میانه) افتاد و من با شیطان نمى نشینم.

امینى گوید: نمى دانیم این حدیث از چه راهى به ابو حنیفه رسیده تا با شناخت میانجى آن دریابیم که چه اندازه درست است و شاید هم بودن ابو یوسف قاضى در میان راویان، براى انگشت نهادن بر آن، به تنهائى بسنده باشد و اینک بنگریم به پاره اى از سخنان که درباره او گفته شده است، همچون:

گفتار فلاس که او را راستگو و داراى لغزش هاى بسیار مى شمارد.

و گفتار ابو حفص که نیز او را راستگو و داراى لغزش هاى بسیار مى داند.

و گفتار بخارى که او را رها کرده اند.

و گفتار یحیى پسر آدم: ابو یوسف نزد شریک گواهى داد و او نپذیرفت و گفت از کسى که مى پندارد نماز از ایمان جداست سخنى نمى پذیرم.

و گفتار ابن عدى: او از زبان کسانى حدیث مى کند که سخنانشان سست است.

و گفتارى که با زنجیره درست از ابن مبارک بازگو کرده اند که به مردى گفت اگر تو در پس ابو یوسف نماز گزارده اى و به یاد دارى که چه نمازهائى بوده دوباره آن ها را بخوان و هم گفت اگر از آسمان به زمین سرنگون شوم و پرنده اى مرا برباید یا باد مرا در جائى بس دور بیفکند دوست تر دارم که از او حدیثى بازگو کنم. و مردى به ابن مبارک گفت کدام یک از ابو یوسف و محمد ابن الحسن راستگوترند گفت مگو کدام یک راستگوترند بلکه بپرس کدام یک دروغگوترند.

و عبد اللّه پسر ادریس گفته: ابو یوسف تبهکارى از تبهکاران بوده

و وکیع به مردى که حدیثى از زبان ابو یوسف بازگو مى کرد گفت: آیا از خدا پروا ندارى که در نزد خداوند بزرگ و گرامى سخن ابو یوسف را پشتوانه مى گیرى؟

و ابو نعیم فضل بن دکین گفت: شنیدم ابو حنیفه به ابو یوسف مى گفت واى بر شما باد چه اندازه دروغ در این نوشته ها بر من مى بندید و من نگفته ام؟!

و یحیى بن معین گفت: حدیث او را نباید نوشت و گفت هر چند به خود وى مى توان پشتگرم بود با این همه در بسیارى جاها ندانسته لغزیده است.

و یزید بن هارون گفته: روا نیست از زبان او حدیثى بازگو کنند چون با دارائى هاى پدر مردگان، سوداگرى و داد و ستد مى کرد و سودش را خود بر مى داشت.

و سخن ابن ابى کثیر وابسته حارث زادگان – یا نظام- به هنگام خاک سپردن ابو یوسف. «گورى که یعقوب (نام ابو یوسف) در آن آرمید از نخستین بارانى که از دل ابرى بر هم نشسته روان است سیراب باد! داورى هاى خود سرانه را با دوز و کلک هائى در آئین خدائى راه داد که نوشیدن باده انگورى- پس از ناروا بودن آن- کارى شایسته گردید! اگر نبود که روزگار وى سپرى شد و پنجه مرگ او را به مرز نیستى کشانید، البته چندان اندیشه خویش را در کار این گونه داورى هاى خود سرانه به کوشش وامى داشت تا براى کسى که دو دل باشد یافتن کار ناروا بسى دشوار مى گردید «1»

یکى از میانجیان زنجیره احمد نیز – در حدیث این برترى براى ابوبکر- سعید پسر ابو سعید مدنى است که چنانچه در تهذیب التهذیب 4/39، 40 آمده چهار سال پیش از مرگ دچار آشفته مغزى گردید و زمینه این حدیث نیز گواه آن است که در روزگار آشفته مغزى وى از دهانش به در آمده.

و تازه هیچ چون و چرائى نباید داشت که هر یک از دو دشنام گوى در پیشگاه پیامبر خدا (ص) پاى از مرز ادب بیرون نهاده و مانند هر ناسزا گوى دیگرى، داد و فریاد به راه انداخته اند زیرا که این کار با آوائى نرم و آرام انجام نمى گیرد و آن گاه خداوند مى گوید: اى کسانى که به آئین راستین گرویده اید آواز خویش را بلندتر از آواز پیامبر نگردانید و در نزد او، سخن درشت نگوئید تا پایان آیه اى که درباره ابوبکر و عمر فرود آمد و کى؟ همان گاه که در نزد پیامبر خداوند (ص) با یکدیگر بگو مگوى سخت کردند و داستان آن در ج 7 ص 223 گذشت.

مگر چه مى شد که ابوبکر تا پایان کار پاس انجمن پیامبر را نگاه مى داشت و براى ارج نهادن به آستان او همچنان بردبارى نموده همان شیوه نخستینش را به کار مى بست و به بدگوئى نمى پرداخت تا پیامبر خدا (ص) ناآرامى ننموده و از نزد وى برنخیزد؟ نکند آن شکیبائى اش در آغاز نیز نه از سر خوشخوئى بلکه ناآگاهانه و بى هیچ خواست و آهنگى استوار بوده است؟

و مگر چه مى شد که او نیز همراه پیامبر برمى خاست و می رفت تا دنباله دشنام و کینه ورزى بریده شود؟ و چه مى شد که در برابر واکنش پیامبر (ص) خاموشى مى گزید و با پرخاش به برخاستن وى بى ادبى نمى نمود؟ و چه کاستى اى براى او بود که مى گذاشت آن فرشته بماند و همچنان او را ستمدیده پندارد و – به نمایندگى از او- دشنام هاى آن مرد را پاسخ بدهد و نبیند که او خود به برابرى و همسرى با ستمگر پرداخته تارهایش کند؟

شگفت از آن دارم که در حدیث احمد مى خوانیم که پیامبر به ابوبکر گفت: «چون تو پاره اى از سخنان او را پاسخ دادى شیطان در میانه افتاد و …»

چگونه تا هنگامى که ابوبکر زبان به پاسخ دشنام ها نگشود، آن انجمن تهى از شیطان بود؟ که تا آغاز به پاسخ گوئى کرد شیطان در میانه افتاد؟ مگر پیش ترش، آن مرد آن همه دشنام به ابوبکر نداد؟ مگر پاسخ هاى ابوبکر انگیزه اى شیطانى داشت و ناسزا گوئى آن مرد به او دور از این انگیزه ها بود؟ و گویا که بزرگ ترین پیامبران (ص) را هیچ پروائى از شنیدن دشنام هاى آن مرد به ابوبکر نبوده! و جز پاسخ ابوبکر به وى انگیزه اى پیامبر را بر سر خشم نمى آورد و این بسیار شگفت انگیز است.

وانگهى آیا در جهان برین نیز کسى هست که بد زبانى را با زشت گوئى پاسخ دهد؟ یا آن جا جهان پاکى است که دشنام و ناسزا و ناروا گوئى – چون به خودى خود ناشایست است- راهى در آن ندارد؟ و آیا خداى پاک تر از پندار را فرشتگانى است که کارگزار این کار زشت گردانیده؟ و آیا این کارگزارى، تنها براى ارج نهادن به ابوبکر است یا هر یک از گروندگان به آئین راستین که در برابر دشنام گوئى دیگرى خاموشى گزیند همین پاداش را دارد؟ و آیا فرشتگان وادار شدند که پاسخ دشنام دهندگان به پیامبر خدا از بت پرستان را بدهند؟

من در هیچ یک از این زمینه ها به حدیثى بر نخورده ام و با یارى و داورى خرد به تنهائى نیز نمى توان پاسخى به آن ها داد. گذشته از آن که خرد درست، دشنام گوئى را زشت مى شمارد و در این نیز چون و چرائى نیست که سزاى دشنام گوى – اگر از سر ستم بگوید- در روز رستاخیز داده مى شود، و پاسخ دادن به او به آن گونه که نه ستمگر آن را بشنود تا هشیار شود و از دشنام گوئى باز ایستد و نه ستمدیده بشنود تا دلش خنک شود و نه هیچ کس دیگر بشنود تا بد کردار رسوا گردد و شاید دست از زشت کارى بکشد، چنین پاسخ دادنى از واکنش هاى بی خردانه است. آرى خطیب در تاریخ خود از راه سهل بن صقین با زنجیره اى گسسته از زبان ابو هریره آورده است که پیامبر گفت: راستى که خداى برتر از پندار را در آسمان 70000 فرشته است که دشنام گویندگان به ابوبکر و عمر را نفرین مى فرستند.

جز این که خود خطیب در دنباله این حدیث مى نویسد: سهل، حدیث ساز بوده. برگردید به همان چه در ج 5 ص 280 از چاپ دوم آوردیم.

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 46

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 46

 [عود إلى المغالاة فی الفضائل ]

عود إلى بدء أحادیث الغلوّ فی فضائل أبی بکر

29- ملَک یردّ على شاتم الخلیفة

أخرج یوسف بن أبی یوسف فی الآثار (ص 208) عن أبیه یعقوب بن إبراهیم القاضی عن أبی حنیفة قال: بلغنی أنّ رجلًا شتم أبا بکر فحلم أبو بکر رضى الله عنه و النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قاعد، ثمّ إنّ أبا بکر ردّ علیه، فقام النبیّ، فقال أبو بکر: شتمنی فلم تقم و قمت حین رددت علیه. فقال النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: إنّ ملَکاً کان یردّ عنک فلمّا رددت أنت ذهب فقمت.

و أخرجه أحمد فی مسنده «1» (2/436) من طریق أبی هریرة: إنّ رجلًا شتم أبا بکر و النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم جالس، فجعل النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم یعجب و یتبسّم، فلمّا أکثر ردّ علیه بعض قوله، فغضب النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و قام فلحقه أبو بکر فقال: یا رسول اللَّه کان یشتمنی و أنت جالس فلمّا رددت علیه بعض قوله غضبت و قمت، قال: إنّه کان معک ملک یردّ عنک، فلما رددت علیه بعض قوله وقع الشیطان فلم أکن لأقعد مع الشیطان.

قال الأمینی: لم نعرف طریق بلاغ الحدیث أبا حنیفة حتى نقف على مبلغه من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 47

الصحّة، و لعلّ أبا یوسف القاضی بمفرده یکفیه وهناً نظراً إلى بعض ما قیل فیه کقول الفلاس: صدوق کثیر الخطأ.

و قول أبی حفص: صدوق کثیر الغلط.

و قول البخاری «1»: ترکوه.

و قول یحیى بن آدم: شهد أبو یوسف عند شریک فردّه و قال: لا أقبل من یزعم أنّ الصلاة لیست من الإیمان.

و قول ابن عدیّ «2»: یروی عن الضعفاء.

و قول ابن المبارک بسند صحیح: إنّه وهّاه، و قوله لرجل: إن کنت صلّیت خلف أبی یوسف صلوات تحفظها فأعدها. و قوله: لأن أخرّ من السماء إلى الأرض فتخطفنی الطیر أو تهوی بی الریح فی مکان سحیق أحبّ إلیّ من أن أروی عن ذلک. و قال رجل لابن المبارک: أیّهما أصدق أبو یوسف أو محمد؟ قال: لا تقل أیّهما أصدق. قل: أیّهما أکذب!

و قول عبد اللَّه بن إدریس: کان أبو یوسف فاسقاً من الفاسقین.

و قول وکیع لرجل قال: أبو یوسف یقول کذا و کذا: أما تتّقی اللَّه، بأبی یوسف تحتجّ عند اللَّه عزّ و جلّ؟

و قول أبی نعیم الفضل بن دکین: سمعت أبا حنیفة یقول لأبی یوسف: ویْحَکُم کم تکذبون علیّ فی هذه الکتب ما لم أقل!

و قول یحیى بن معین: لا یکتب حدیثه. و قوله: کان ثقة إلّا أنّه کان ربّما غلط.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 48

و قول یزید بن هارون: لا تحلّ الروایة عنه کان یُعطی أموال الیتامى مضاربة و یجعل الربح لنفسه.

و قول ابن أبی کثیر مولى بنی الحارث [بن کعب ] أو النظام لمّا دفن أبو یوسف:

سقى جدثاً به یعقوبُ أمسى             من الوسمیِّ منبجسٌ رکامُ

تلطّف فی القیاسِ لنا فأضحتْ             حلالًا بعد حرمتِها المدامُ

و لولا أنّ مدّتَهُ تقضّت             و عاجله بمیتتِهِ الحِمامُ

لأعمل فی القیاسِ الفکرَ حتى             تحلَّ لنا الخریدةُ و الغلامُ «1»

 

و أمّا طریق أحمد ففیه سعید بن أبی سعید المدنی و قد اختلط قبل موته بأربع سنین کما فی تهذیب التهذیب»

 (4/39، 40)، و متن الروایة یشهد على صدورها منه فی أیّام اختلاطه.

و ممّا لا ریب فیه إساءة الأدب من کلا المتسابَّین بحضرة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و رفع أصواتهما بطبع من حال التشاتم، فإنّه لا یؤتى به همساً و اللَّه یقول: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ ) الآیة و قد نزلت فی أبی بکر و عمر لمّا تماریا عند رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کما مرّ حدیثه فی الجزء السابع (ص 223).

و ما ذا على أبی بکر لو بقی متحلّماً مراعیاً لأدب حضرة النبیّ إلى آخر مجلسه؟ کما فعله أوّلًا لذلک- أو أنّ ما فعله أوّلًا کان منه رمیة من غیر رامٍ؟- فلا ینقلب إلى الإساءة و إزعاج رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم حتى قام عنه.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 49

و ما ذا علیه لو قام معه فیقطع مادّة البغضاء؟ و ما ذا علیه لو سکت عن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و لم یُسى ء الأدب بالاعتراض و النقد على قیامه؟

و ما ذا علیه لو أبقى الملَک و هو یحسبه مظلوماً فیسبّ الرجل ردّا علیه؟ لکنّه رآه مکافئ الظالم فترکه.

و عجبی ممّا فی لفظ أحمد من قول النبیّ لأبی بکر: فلمّا رددتَ علیه بعض قوله وقع الشیطان. إلى آخره. کیف کان ذلک المحفل خلواً من الشیطان إلى أن ردّ علیه أبو بکر و الرجل کان یشتم أبا بکر و یُکثر، و لمّا ردّ علیه وقع الشیطان؟ فکأنّ ردّ أبی بکر کان من همزات الشیطان دون سبّ الرجل إیّاه، و کأنّ النبیّ الأعظم لم تکن له مندوحة عن سماع شتم الرجل أبا بکر، أو لم تکن فیه مغضبة دون ردّ أبی بکر إیّاه؟ إنّ هذا لشی ء عجاب!

ثمّ هل فی عالم الملکوت من یقابل البذاءة بمثلها؟ أو أنّ هناک عالم القداسة لا یطرقه الفحش و السباب المقذع لقبحهما الذاتی؟ و هل للَّه سبحانه ملائکة قیّضهم لذلک العمل القبیح؟ و هل هذا التقییض مخصوص بأبی بکر فحسب؟ أو أنّه یکون لکلّ متسابّین من المؤمنین إذا سکت أحدهما؟ و هل قُیّضت الملائکة للردّ على من هجا رسول اللَّه من المشرکین؟ أنا لم أقف على أثر فی هذه کلّها، و لیست المسألة عقلیّة فتعضدها البرهنة، مع قطع النظر عن استهجان العقل السلیم لذلک، و المتیقّن أنّ جزاء الشاتم إن کان ظالماً مُرجَأ إلى یوم الجزاء، و أمّا ردّه بقول لا یسمعه الظالم فیتأدّب و یرتدع، و لا المظلوم فیشفی غلیله، و لا أیّ أحد فیکون فضیحة لمرتکب القبیح فعساه یترک شنعته، فمن التافهات «1»، نعم؛ أخرج الخطیب فی تاریخه (5/280)

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 50

من طریق سهل بن صقین عن أبی هریرة مرفوعاً: إنّ للَّه تعالى فی السماء سبعین ألف ملَک یلعنون من شتم أبا بکر و عمر.

غیر أنّ الخطیب نفسه أردفه بقوله: سهل یضع. راجع ما أسلفناه فی الجزء الخامس صفحة (328).