اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

کرامات چهارگانه عمر بن خطاب

متن فارسی

4 چهار نمایش شگفت انگیز و بزرگوارانه از عمر
1- چون مصر گشوده شد، مردم آن در ماه بؤنه از ماه های غیر عربی به نزد عمرو پسر عاص شدند و او را گفتند: ای فرماندار! این نیل ما را شیوه ای است که جز با آن روان نمی شود پرسید آن چیست؟ گفتند چون سیزده شب از چنین ماهی بگذرد ما در جستجوی دخترکی دوشیزه بر می آئیم که در خانه پدر و مادر باشد آن گاه پدرش را خشنود ساخته و خود وی را با برترین جامه ها و پیرایه هائی که هست می آرائیم و سپس او را به رود نیل می افکنیم عمرو به ایشان گفت: چنین کاری در اسلام روا نیست و راستی را که اسلام شیوه های ناپسند پیشین را ویران می سازد پس ماه های بؤنه و ابیب و مسری بر ایشان بگذشت و آب روان نگردید- نه کم نه زیاد- پس عمرو چگونگی کار را به عمر پسر خطاب (ض) نوشت و عمر نیز به او نوشت:
کاری که تو کردی درست بود زیرا به راستی اسلام شیوه های ناپسند پیشین را ویران می سازد و هم به عمرو نوشت: به راستی من درون این نامه ام برگه ای برای تو فرستادم و چون نامه من به تو رسید آن را در رود نیل بیفکن پس چون نامه عمر (ض) به عمرو پسر عاص رسید دیدند در آن نوشته شده:
از سوی بنده خدا عمر- فرمانروای گروندگان- به نیل مصر، پس از دیگر سخنان، اگر تو از سوی خودت روان می شدی دیگر روان مشو و اگر خداوند یگانه
و چیره بر همه چیز تو را روان می ساخت پس ما هم از خدای یگانه و چیره بر همه چیز می خواهیم که تو را روان دارد.
و در گزارش واقدی آمده است که چنین نوشت: اگر تو که آفریده ای هستی و هیچ سود و زیانی در دست تو نیست از سوی خود و با دستور خود روان می شوی پس خشک شو که ما را نیازی به تو نیست و اگر به نیروی خدا روان بودی و او تو را به تکان می آورد پس به همان گونه پیشین روان شو و بدرود.
پس آن برگه را یک ماه پیش از روز صلیب در نیل افکندند و این همان هنگام بود که مردم مصر آماده کوچیدن و بیرون شدن از آن مرز و بوم گردیده بودند زیرا چرخ زندگی ایشان در آن جا به جز با آب نیل نمی گردید و چون آن برگه را در آن افکندند به روز صلیب که رسیدند خدای برتر از پندار تنها در یک شب شانزده گز آن را روان گردانید و خداوند آن شیوه را تا امروز از مردمان مصر ببرید.
2- رازی در تفسیر خود می نویسد: زمین لرزه ای در مدینه روی داد پس عمر تازیانه را بر زمین کوفت و گفت: با دستوری از سوی خدا آرام شو پس آرام شد و از آن پس دیگر در مدینه زمین لرزه روی نداد.
3- هم در تفسیر رازی است که در پاره ای از خانه های مدینه آتش سوزی روی داد پس عمر بر پارچه ای نوشت ای آتش! با دستوری از سوی خدا آرام شو پس آن را در آتش افکندند تا در جا خاموش شد.
4- در محاضرة الاوائل از سکتواری آمده است: نخستین زمین لرزه ای که در اسلام روی داد بیست سال پس از کوچیدن پیامبر به مدینه و در فرمانروائی عمر (ض) بود پس آن فرمانروای گروندگان (ض) نیزه اش را زد و گفت: ای زمین آرام باش مگر من بر روی تو دادگری ننموده ام؟ پس آرام شد و این از نمایش های بزرگوارانه و نشدنی او بود چنان که چهار نمایش بزرگوارانه و نشدنی نیز بر روی چهار عنصر از او دیده شد: دست بردن در عنصر خاک و آب- در داستان نامه اش
به نیل مصر- و در هوا- در داستان ساریه و کوه- و در آتش- در داستان سوختن دهکده مردی که عمر به او دستور داد نام خود را دیگرگون گرداند و او زیر بار نرفت و نام او- چنانکه در تبصرة الادلة و دلائل النبوة آمده- بستگی داشت به آتش مانند شهاب (پاره آتش) ثاقب (درخشان) قبس (شراره)
برگردید به فتوح الشام از واقدی 2/44، تفسیر رازی 5/478، سیرة عمر از ابن جوزی ص 150، الریاض النضرة 2/12، تاریخ ابن کثیر 7/100، تاریخ الخلفاء از سیوطی ص 86، محاضرة الاوائل از سکتواری ص 168، خزانة الاسرار ص 132، تاریخ قرمانی که در کنار الکامل چاپ شده 1/203، الروض الفائق ص 246، فتوحات اسلامیه 2/437، نور الابصار ص 62، جوهرة الکلام از قراغولی حنفی ص 44
امینی گوید: درباره داستان نیل باید گفت که یگانه گزارشگر آن عبد اللّه پسر صالح مصری است که چنان چه در ج 5 ص 239 چاپ دوم گذشت یکی از دروغپردازان و گزارش سازان است و احمد پسر حنبل گفته: وی در آغاز کارش خوددار و نیکو بود و سرانجامش به تباهی کشید و احمد پسر صالح گفته: وی ناچیز و گناهکار شمرده شده و صالح جزره گفته: ابن معین گزارش او را شایسته پشتگرمی می شمرد با آن که در دیده من وی به هنگام گزارشگری، دروغ می گفته و نسائی گفته: گزارش او شایسته پشتگرمی نیست و ابن مدینی گفته: چیزی از زبان او بازگو نمی کنم و ابن حبان گفته خودش راستگو بوده و ناستودگی ها به دست همسایه او به گزارش هایش راه یافته و من از ابن خزیمه شنیدم می گفت: وی همسایه ای داشت که میان آن دو دشمنی بود همسایه گزارش می ساخت و بر شیخ ابو صالح می بست و آن را با خطی همانند خط عبد اللّه می نوشت و در خانه وی و میان کتاب- هایش می افکند و عبد اللّه گمان می کرد که از نوشته های خودش است و آن را گزارش می کرد و ابن عدی گفته در زنجیره ها و زمینه های گزارش های وی- بی آن که خودش بداند- نادرستی ها راه یافته.
بر سر این گزارش که عبد اللّه با زنجیره ای گسسته از زبان جابر از پیامبر بازگو کرده بود چه رستاخیزی به راه افتاد: خداوند یاران مرا بر همه جهانیان به جز پیامبران و برانگیختگان- برگزید و از میان یاران من، چهار تن را برگزید:
بوبکر، عمر، عثمان، علی پس ایشان را بهترین یاران من گردانید و یاران من همه شان نیکویند. برگردید به میزان الاعتدال 2/46 که گفته های پاسداران گزارش ها را درباره این گزارش و نادرست و ساختگی بودن آن بازگو کرده.
اگر هم ما فروتنی نیل را در برابر آن نوشته به چون و چرا نگذاریم و آن را از نمایش های شگفت انگیز و نشدنی اسلام بگذاریم که- چون آن مردم تازه مسلمان شده بودند نیاز آشکاری به ماننده های آن داشتند- پس از گردن نهادن به این ها تازه با نگرش به زنجیره آن داستان باید آن را دروغی بشماریم که دست گزافه سرایان درباره برتری ها آفریده است.
داستان زمین لرزه را هم که رازی آورده نشان آن را نه با زنجیره پیوسته نه با زنجیره گسسته در میان پیشامدهای روزگار عمر نمی توان جست و هیچ تاریخ نگار توانائی آن را یاد نکرده و پاسداران گزارش ها نیز آن را نیاورده اند تا در زنجیره آن بنگریم و این هم که می نویسد: «پس از آن دیگر زمین لرزه ای در مدینه روی نداد» گزارشی دروغ از نمایشی شگفت و بزرگوارانه است که دروغ بودن آن را تاریخ، آشکار می سازد زیرا پس از آن، بارها زمین لرزه آمد. چنان که در سال 515 زمین لرزه سختی در حجاز آمد که در پی آن، رکن یمانی فرو نشست و گوشه ای از آن ویران شد و در همین رویداد- چنان که ابن کثیر در تاریخ خود 12/188 می نویسد- گوشه ای از مسجد برانگیخته خدا (ص) نیز ویران گردید.
و باز در سال 654، شبانه زمین لرزه سختی در مدینه در گرفت و تا چند روز پایدار مانده در هر شبانه روز نزدیک ده بار زمین می لرزید که داستان دراز آن را در تاریخ ابن کثیر 13/188، 190، 191، 192 می توان خواند.
سخن رازی را که شنیدی و گفتار سکتواری را به دنبال آن خواندی- کهمی نویسد: «آن نخستین زمین لرزه ای بود که پس از آمدن اسلام در گرفت و خود بیست سال پس از کوچیدن پیامبر به مدینه روی داد.»- باید بدانی که به گفته تاریخ الخمیس 1/565 شش سال پس از کوچیدن فرخنده پیامبر، زمین لرزه ای در گرفت و او (ص) گفت: به راستی خدای گرامی و بزرگ از شما خشنودی می خواهد پس او را خشنود سازید.
درباره داستان سخن عمر: «ساریه! کوه! کوه!» نیز سید محمد پسر درویش الحوت دراسنی المطالب ص 265 می نویسد: این از گفتار عمر است در هنگامی که بر فراز منبر پرده از پیش چشمش برداشته شد و ساریه را که در نهاوند از سرزمین فارس بود دید. داستان آن را واحدی و بیهقی با زنجیره ای ناتوان و سست آورده اند، زیرا در بازگوئی برتری ها دست و بالشان را باز می بینند. پایان
ما بر آن بودیم که سید پسر حوت، در سست شمردن زنجیره گزارش دادگری ننموده و می بایست آن را از بنیاد ساختگی بخواند. تا سرگذشت نامه ها ما را آگاه ساخت که ابن بدران (در گذشته در سال 1346) در زیر نویس خود بر تاریخ ابن عساکر 6/46 پس از یاد کردن گزارش از راه سیف پسر عمر آن را درست خوانده است. این جا بود که دیدیم پسر حوت در آن گونه داوری بیش از یک دردسر درست نکرده. چه انگیزه ای ابن بدران را به آن دروغگوئی و گل آلود کردن آب واداشته؟ مگر آن همه سخنان را که پیرامون سیف پسر عمر از دهان بزرگان دار و دسته اش درآمده در پیش روی ندارد؟ یا مگر آن پاسداران گزارش ها نیستند که- برای جدا کردن درستکار و نادرستکار میانجیان از یکدیگر- گواهی ایشان در هر زنجیره ای استوارترین پشتوانه است؟ ابن حبان گوید: سیف پسر عمر گزارش های ساختگی را از زبان میانجیان استوار گوی بازگو می کرد و هم گوید: او گزارش بافی می کرد و خود از کسانی شمرده شده که به گناه بدکیشی و بیرون شدن از آئین، آلوده بود و حاکم گفته: وی از کسانی شمرده شده که به گناه بد کیشی و بیرون شدن از آئین، آلوده بود پس، از چشم گزارشگران افتاده
و ابن عدی گفته: پاره ای از گزارش هایش آوازه ای دارد و بیشتر آن ها ناستوده است که از آن ها پیروی نشده و ابن عدی گفته: بیشتر گزارش هایش ناستوده است و برقانی از زبان دارقطنی آورده که وی را رها کرده اند و ابن معین گوید:
گزارش های وی سست است و هیچ نیکوئی ای از او نباید خواست و ابو حاتم گفته:
گزارش های او را رها کرده اند و گزارش او به گزارش واقدی می ماند و ابو داود گفته:
وی ناچیز است و نسائی گفته گزارش هایش سست است و سیوطی گفته: وی گزارش ساز است. و نیز گزارشی از زبان سری از یحیی از شعیب پسر ابراهیم از سیف بازگو کرده و گفته: ساختگی است و در زنجیره گزارش های آن کسانی اند که سخنانشان سست است و از همه بدتر سیف.
برگردید به میزان الاعتدال 1/438، تهذیب التهذیب 4/295، اللئالی المصنوعة 1/157 و 199 و 429
درباره سوختن دهکده برای خودداری آن مرد از برگرداندن نام خود نیز باید گفت این هم یاوه ای است که خرد و آئین و منطق از پذیرفتن آن سرباز می زند و چنان چه در ج 6 ص 308 تا 315 از چاپ دوم گذشت از برداشت های ویژه خلیفه در زمینه نام ها و نیز نام های سرپوشیده سرچشمه می گیرد که هم، نام های سرپوشیده مردانی را که برانگیخته خدا (ص) آن نام های سرپوشیده بر ایشان نهاده بود دیگرگون ساخت و هم نام های کسانی دیگر را که نیز او (ص) آن نام ها برای ایشان برگزیده بود دیگرگون کرد و دست آویز بی پایه اش نیز این بود که «برانگیخته خدا (ص) در گذشت و آمرزیده شد و ما نمی دانیم که با ما چه خواهد شد» و آن چه در آن جا آوردیم نشان می دهد که دستور وی در این گونه جای ها نباید هم به کار بسته شود نه این که خداوند، دهکده ای آسوده و آرام را به زیر شکنجه کشد که چرا دارنده آن یکی از فرمان های خلیفه را که گردن نهادن و ننهادن به آن یکسان بوده به کار نبسته.
و این ستمی آشکار است که هم سوختن پاکان و بی گناهان را به همراه دارد و هم
نابود شدن دارائی ها را، اگر در کنار پشته ای که تنها نشانه بر جا مانده، از آن دهکده خاکستر شده است بایستی همچون زن بچه مرده بر آن زنان شیر خوار و چارپایان زبان بسته خواهی گریست پروردگار ما، داور دادگر، بسی به دور است از این ها. و بزرگان توده ما بسی به دورند از پذیرفتن این دروغ های رسوا.
خداوند فریفتگی را نابود سازد که چه می کند و چه می سازد و چه می بافد؟

    الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 122

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 122

4- کرامات عمر الأربع

1- لمّا فتح عمر مصر أتی أهلها إلی عمرو بن العاص حین دخل بؤنة من أَشهُر العجم، فقالوا له: أیّها الأمیر إنّ لنیلنا هذا سنّة لا یجری إلّا بها. فقال لهم: و ما ذاک؟ فقالوا له: إنّا إذا کانت ثلاث عشرة لیلة نحواً «1» من هذا الشهر عمدنا إلی جاریة بکر بین أبویها، فأرضینا أباها و حملنا علیها من الحلیّ و الثیاب أفضل ما یکون ثمّ ألقیناها فی النیل، فقال لهم عمرو: إنّ هذا شی ء لا یکون فی الإسلام و إنّ الإسلام یهدم ما کان قبله، فأقاموا بؤنة و أبیب و مسری «2»، لا یجری قلیلًا و لا کثیراً، فکتب إلی عمر بن الخطّاب رضی الله عنه، فکتب إلیه عمر: أنّک قد أصبت بالذی فعلت، إنّ الإسلام یهدم ما قبله، و کتب إلی عمرو أنّی قد بعثت إلیک بطاقة داخل کتابی هذا إلیک فألقها فی النیل إذا وصل کتابی إلیک، فلمّا قدم کتاب عمر رضی الله عنه إلی عمرو بن العاص فإذا فیها مکتوب:

من عبد اللَّه عمر أمیر المؤمنین إلی نیل مصر: أمّا بعد: فان کنت إنّما تجری من قبلک فلا تجرِ، و إن کان اللَّه الواحد القهّار هو مجریک فنسأل اللَّه الواحد القهّار أن یجریک.

و فی لفظ الواقدی: فان کنت مخلوقاً لا تملک ضراً و لا نفعاً و أنت تجری من قِبَل نفسک و بأمرک فانقطع و لا حاجة لنا بک، و إن کنت تجری بحول اللَّه و قوّته فاجر کما کنت، و السلام.

فألقی البطاقة فی النیل قبل یوم الصلیب بشهر فقد تهیّأ أهل مصر للجلاء

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 123

و الخروج فإنّه لا تقوم مصلحتهم فیها إلّا بالنیل، فلمّا ألقی البطاقة أصبحوا یوم الصلیب و قد أجراه اللَّه تعالی ستة عشر ذراعاً فی لیلة واحدة، فقطع اللَّه تلک السنّة عن أهل مصر إلی الیوم.

2- قال الرازی فی تفسیره: وقعت الزلزلة فی المدینة فضرب عمر الدرّة علی الأرض و قال: اسکنی بإذن اللَّه. فسکنت و ما حدثت الزلزلة بالمدینة بعد ذلک.

3- فی تفسیر الرازی: وقعت النار فی بعض دور المدینة فکتب عمر علی خرقة: یا نار اسکنی بإذن اللَّه. فألقوها فی النار فانطفأت فی الحال.

4- فی محاضرة الأوائل للسکتواری: أوّل زلزلة کانت فی الإسلام سنة عشرین من الهجرة فی خلافة عمر رضی الله عنه فضرب أمیر المؤمنین رضی الله عنه برمحه قائلًا: یا أرض اسکنی، أ لم أعدل علیک؟ فسکنت. فکان من جملة کرامته، فظهرت له کرامات أربعة فی العناصر الأربعة: تصرّف فی عنصر التراب، و الماء فی قصّة رسالته إلی نیل مصر، و فی الهواء فی قصّة ساریة الجبل، و فی النار فی قصّة احتراق قریة رجل حین کلّفه أن یغیّر اسمه فأبی، و کان اسمه یتعلّق بالنار کالشهاب و القبس و الثاقب کما ذکر فی تبصرة الأدلّة و دلائل النبوّة.

راجع «1»: فتوح الشام للواقدی (2/44)، تفسیر الرازی (5/478)، سیرة عمر لابن الجوزی (ص 150)، الریاض النضرة (2/12)، تاریخ ابن کثیر (7/100)، تاریخ الخلفاء للسیوطی (ص 86)، محاضرة الأوائل للسکتواری (ص 168)، خزانة الأسرار (ص 132) تاریخ القرمانی هامش الکامل (1/203)، الروض الفائق

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 124

 (ص 246)، الفتوحات الاسلامیّة (2/437)، نور الأبصار (ص 62)، جوهرة الکلام للقراغولی الحنفی (ص 44).

قال الأمینی: أمّا روایة النیل فراویها الوحید هو عبد اللَّه بن صالح المصری أحد الکذّابین الوضّاعین کما مرّ فی الجزء الخامس (ص 239) قال أحمد بن حنبل «1»: کان أوّل أمره متماسکاً ثمّ فسد بآخره، و قال أحمد بن صالح: متّهم لیس بشی ء، و قال صالح جزرة: کان ابن معین یوثّقه و هو عندی یکذب فی الحدیث، و قال النسائی «2»: لیس بثقة، و قال ابن المدینی: لا أروی عنه شیئاً، و قال ابن حبّان «3»: کان فی نفسه صدوقاً إنّما وقعت المناکیر فی حدیثه من قبل جارٍ له [رجل سوء] «4» فسمعت ابن خزیمة یقول: کان له جار کان بینه و بینه عداوة کان یضع الحدیث علی شیخ أبی «5» صالح و یکتبه بخطّ یشبه خطّ عبد اللَّه [بن صالح ] «6» و یرمیه فی داره بین کتبه فیتوهّم عبد اللَّه أنّه خطّه فیحدّث به، و قال ابن عدی «7»: یقع فی أسانیده و متونه غلط و لا یتعمّد.

قامت القیامة علی عبد اللَّه بهذا الخبر الذی قال عن جابر مرفوعاً: إنّ اللَّه اختار أصحابی علی العالمین سوی النبیّین و المرسلین، و اختار من أصحابی أربعة: أبا بکر و عمر و عثمان و علیّا فجعلهم خیر أصحابی و أصحابی کلّهم خیر. ثمّ ذکر أقوال الحفّاظ فی بطلان هذا الحدیث و أنّه موضوع. راجع میزان الاعتدال «8» (2/46).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 125

فالروایة مکذوبة اختلقتها ید الغلوّ فی الفضائل، و إن کنّا لا نناقش فی إمکان خضوع النیل لتلکم الکتابة، فیکون معجزة للإسلام لمسیس حاجة القوم إلی مثلها لحداثة عهدهم بالإسلام.

و أمّا ما جاء به الرازی من حدیث الزلزلة فلم یوجد فی حوادث عهد عمر لا مسنداً و لا مرسلًا، و لم یذکره قطّ مؤرّخ ضلیع، و لم یخرجه الحفّاظ حتی ینظر فی إسناده. و قوله: و ما حدثت الزلزلة بالمدینة بعد ذلک، فکرامة مکذوبة یکذّبها التاریخ، و قد وقعت الزلزلة بعد ذلک غیر مرّة فقد وقعت زلزلة عظیمة بالحجاز سنة (515) فتضعضع بسببها الرکن الیمانی و تهدّم بعضه، و تهدّم بها شی ء من مسجد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کما ذکره ابن کثیر فی تاریخه «1» (12/188).

و حدثت بالمدینة زلزلة عظیمة لیلًا و استمرّت أیّاماً، و کانت تزلزل کلّ یوم و لیلة قدر عشر نوبات. و ذلک سنة (654) و قصّتها طویلة توجد فی تاریخ ابن کثیر «2» (13/188، 190، 191، 192).

و اعطف علی ما قاله الرازی قول السکتواری من أنّها أوّل زلزلة کانت فی الإسلام سنة عشرین من الهجرة. فقد وقعت سنة ستّ من الهجرة الشریفة کما فی تاریخ الخمیس «3» (1/565)

فقال النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یستعتبکم فأعتبوه.

و أمّا حدیث قول عمر: یا ساریة الجبل الجبل، فقال السیّد محمد بن درویش الحوت فی أسنی المطالب «4» (ص 265): هو من کلام عمر قاله علی المنبر حین کُشِف

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 126

له عن ساریة «1» و هو بنهاوند من أرض فارس، روی قصّته الواحدی و البیهقی بسند ضعیف و هم فی المناقب یتوسّعون. انتهی.

کنّا نری السید ابن الحوت غیر منصف فی حکمه علی الحدیث بالضعف و أنّه کان حقّا علیه الحکم بالوضع إلی أن أوقفنا السیر علی تصحیح ابن بدران المتوفی (1346) إیّاه فیما علّق علیه فی تاریخ ابن عساکر (6/46) بعد ذکر الحدیث من طریق سیف بن عمر، فوجدنا ابن الحوت عندئذٍ أنّه جاء بإحدی بنات طبق «2» فی حکمه ذلک، ما أجرأ ابن بدران علی هذا التمویه و الدجل! أ لیست بین یدیه أقوال أعلام قومه حول سیف بن عمر؟ أم لیسوا أولئک الحفّاظ رجال الجرح و التعدیل فی کلّ إسناد؟ قال ابن حبّان «3»: کان سیف بن عمر یروی الموضوعات عن الأثبات. و قال: قالوا: إنّه کان یضع الحدیث و اتّهم بالزندقة. و قال الحاکم: اتّهم بالزندقة و هو فی الروایة ساقط، و قال ابن عدی «4»: بعض أحادیثه مشهورة و عامّتها منکرة لم یتابع علیها. و قال ابن عدی: عامّة حدیثه منکر. و قال البرقانی عن الدارقطنی «5»: متروک. و قال ابن معین «6»: ضعیف الحدیث فلیس خیر منه. و قال أبو حاتم «7»: متروک الحدیث یشبه حدیثه حدیث الواقدی. و قال أبو داود: لیس بشی ء. و قال النسائی «8»: ضعیف. و قال السیوطی: وضّاع، و ذکر حدیثاً من طریق السری بن یحیی عن

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 127

شعیب بن إبراهیم عن سیف فقال: موضوع، فیه ضعفاء أشدّهم سیف.

راجع «1»: میزان الاعتدال (1/438)، تهذیب التهذیب (4/295)، اللآلئ المصنوعة (1/157، 1990، 429).

و أمّا احتراق القریة بإباء الرجل تغییر اسمه فخرافة یأباها الشرع و العقل و المنطق. إنّ ما تقدّم فی الجزء السادس (ص 308- 315) من آراء الخلیفة الخاصّة به فی الأسماء و الکنی- و من جرّائها غیّر کنی رجال کنّاهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و أسماء آخرین سمّاهم بها هو صلی الله علیه و آله و سلم بحجّة داحضة من أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم مات و غفر له و نحن لا ندری ما یفعل بنا- یستدعی ألّا یُمتثل فی أمثال ذلک لا أن یُعذّب اللَّه قریة آمنة مطمئنّة لعدم امتثال صاحبها بما یقوله الخلیفة دون أمر مباحٍ، و هو من الظلم الفاحش لما احترق فیها من أبریاء و تلفت من أموال، و لو وقفت بمطلع الأکمة من تلک القریة المضطرمة لبکیت علی الرضّع و البهائم بکاء الثکلی، نحاشی ربّنا الحکم العدل عن مثل ذلک، و نحاشی أعلام الأمّة عن قبول هذه المخاریق المخزیة. قاتل اللَّه الحبّ، ما ذا یفعل و یفتعل و یختلق!