اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۳ آذر ۱۴۰۳

گروههای اعزامی بین علی(ع) و معاویه قبل از جنگ صفین

متن فارسی

هیئت های اعزامی امیر المؤمنین علی (ع)
نخستین هیئت
امام (ع) در ذیحجه سال 36 هجری هیئتی را نزد معاویه اعزام داشت مرکب از: بشیر بن عمرو بن محصن انصاری، سعید بن قیس همدانی، شبث بن ربعی تمیمی و به آنان توصیه کرد که نزد آن شخص رفته او را به حکم خدا بخوانید و به فرمانبرداری و وحدت ملی. آنان رفته با او ملاقات کردند. بشیر بن عمرو پس از حمد و ثنای خدا گفت: معاویه! دنیا و عمرت سپری گشته و رو به آخرت داری، و خدای عز و جل به کارهایت رسیدگی خواهد کرد و کیفر خواهد داد. من ترا به خدای عز و جل سوگند می دهم که وحدت این امت را بر هم نزن و خونریزی داخلی راه مینداز.
معاویه سخنش را قطع کرده گفت: این سفارشها را به رهبرت هم کرده ای؟! بشیر گفت: رهبرم چون تو نیست. رهبرم برای تصدی این کار (یعنی حکومت اسلامی) از همه مردم روی زمین باصلاحیت تر است به لحاظ فضیلت و دینداری و سابقه درخشان اسلامیش و نزدیکیش با پیامبر خدا (ص). پرسید: او چه می گوید؟ گفت:
ترا به پرهیزگاری و ملاحظه خدای عز و جل می خواند و این که تقاضاهای اسلامی و بر حق پسر عمویت را بپذیری، زیرا که در زندگانی دنیا به عافیت تر خواهد بود و در آخرتت نیکوتر.
معاویه گفت: و قصاص خون عثمان- رضی اللّه عنه- را از او نستانیم؟! نه بخدا هرگز چنین کاری نخواهم کرد. آنگاه شبث بن ربعی به نطق ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدا گفت: معاویه! پاسخی را که به سخن بشیر بن عمرو دادی شنیدم و دریافتم. بخدا هدف و منظور تو بر ما پوشیده نیست. تو هیچ چیز نیافته ای تا به وسیله اش مردم را بفریبی و آنان را با خود همدل سازی و زیر فرمان خویش درآوری جز این شعار که «پیشوایتان بناحق کشته شده و ما به خونخواهی او بر خاسته ایم» بر اثر آن، عناصر نابخرد و فرومایه با این شعار همداستان گشته اند.
حال آنکه ما اطلاع داریم که تو پا از یاری عثمان بدامن پیچیده ای و مایل بوده ای که او به کشتن رود برای همین وضع که امروز پیش آمده و برای اینکه شعار خونخواهی او را ساز کنی، اما بدان که بسا ریاست جو و جاه طلب که خدا با قدرتش مانع وصول او به مقصود گشته است، و بسا آرزومند که پیش از رسیدن به آرزو دچار مرگ و بدتر از آن شده است. و بخدا قسم هیچیک از این دو صورت برایت خوش نخواهد بود. اگر به منظورت نرسی وضعت از همه کس بدتر خواهد بود، و در صورتی که به مقصود برسی به محض رسیدن به آن از طرف پروردگارت مستوجب آتش دوزخ خواهی گشت. بنابراین از خدا بترس ای معاویه و دست از این کار و منظور بردار و بر سر خلافت با کسی که شایسته آن است بکشمکش نپرداز.
در این هنگام معاویه شروع به سخن کرد و از آن جمله گفت: دروغ گفتی و پستی نمودی ای بیابانگرد بی سروپا و سبک مغز در همه آنچه گفتی. بروید بیرون از حضورم. زیرا میان من و شما جز شمشیر نخواهد بود. و خشمگین گشت.
و آن جماعت بیرون رفتند و به نزد علی آمده جواب معاویه را به وی گزارش دادند «1»
دومین هیئت
با فرا رسیدن محرم سال 37 هجری طرفین جنگ صفین اعلام ترک مخاصمه کردند تا پایان ماه محرم مگر کار به صلح انجامد. و در اثنای آن سفیرانی رفت و آمد کردند که فائده ای نبخشید. علی (ع) هیئتی را فرستاد مرکب از عدی بن حاتم، یزید بن قیس، شبث بن ربعی، و زیاد بن حنظله. وقتی با او ملاقات کردند عدی بن حاتم شروع به سخن کرد و پس از سپاس خدا گفت:
ما آمده ایم تا ترا به کاری دعوت کنیم که بدان وسیله خدای عز و جل وحدت نظر و وحدت ملی ما را تأمین و از خونریزی جلوگیری می کند و مایه امنیت راهها و رفع اختلاف می شود. پسر عمویت سرور مسلمانان و درخشان سابقه ترین و نیک اثر ترینشان در اسلام است. اینک مردم به دورش متحد گشته اند، و خدای عز و جل هدایتشان کرده تا رائی درست و متین اتخاذ کرده اند، و کسی جز تو و آنها که با تواند نمانده است. بنابراین ای معاویه! دست از کارت بردار، مبادا خدا برای تو و همراهانت روزی چون روز جنگ جمل پیش آورد.
معاویه گفت:
مثل این است که نه برای اصلاح، بلکه برای تهدید آمده ای. محال است این ای عدی! نه بخدا. من پسر حربم و مرا با تهدیدات تو خالی نمی شود ترساند.
تو از کسانی هستی که پسر عفان- رضی اللّه عنه- را به آن سرنوشت دچار کردند و تو از کشندگان او هستی. و در این آرزویم که خدای عز و جل ترا به کیفر قتل او به کشتن رساند …
شبث بن ربعی و زیاد بن حنظله به معاویه چنین گفتند:
ما برای پیشنهادی آمده ایم که ما را و ترا به صلاح می آورد، و تو شروع کرده ای به مثل آوردن. حرف ها و کارهای بی فائده را کنار بگذار و جواب پیشنهادی را بده که ما و ترا جملگی سود می دهد.
آنگاه یزید بن قیس چنین گفت:
ما فقط برای ابلاغ مطلبی خاص نزد تو فرستاده شده ایم و برای اینکه جواب ترا بازبریم. و ما در این راه از هر چه نصیحت و خیر خواهی باشد فرو گذار نخواهیم کرد و از هرچه حجت و دلیل علیه تو باشد و آنچه سبب گردد تو به همبستگی و وحدت باز آئی و تصمیم همگانی را بپذیری. رهبر ما کسی است که تو و مسلمانان به خوبی افتخارات و فضائلش را می شناسید، و گمان نمی کنم بر تو پوشیده باشد که مردم دیندار و با فضیلت هیچکس را همطراز و در ردیف علی نمی دانند و قرار نمی دهند و هرگز ترا با او برابر نمی نهند. بنابراین ای معاویه! از خدا بترس و با علی مخالفت نکن، زیرا بخدا قسم ما هرگز مردی را ندیده و نمی شناسیم که بیش از او پرهیزگارانه عمل کند یا در زندگانی دنیا زاهدتر از وی باشد و بی دلبستگی تر، یا در احراز همه خصال ستوده گرانمایه تر از وی.
در این هنگام، معاویه چنین گفت:پس از سپاس و ستایش، شما دعوت کردید به اطاعت و وحدت ملی و تصمیم همگانی. وحدت و تصمیم همگانی که شما به آن می خوانید پیش ما است و در اینجا حاصل شده است. اطاعت کردن از رهبر شما را ما نمی پذیریم. رهبر شما خلیفه ما را کشته و وحدت ملی ما را برهم زده و قاتلان ما را پناه داده است. رهبر شما ادعا می کند که او را نکشته است. و ما این حرفش را تکذیب نمی کنیم، اما از شما می پرسیم:
قاتلان دوست ما (یعنی عثمان) را ندیده اید؟! آیا نمی دانید رفیق و همراه رهبر شمایند؟! بنابراین آنها را به ما تحویل بدهد تا به قصاص خون عثمان بکشیم، آنگاه پیشنهاد شما را دائر بر اطاعت و وحدت ملی می پذیریم.
شبث بن ربعی به او گفت: معاویه! آیا تو از این خوشحال خواهی شد که عمار یاسر را به دست تو بدهند تا او را بکشی؟! جوابداد: چه مانعی دارد! بخدا اگر پسر سمیه را به دست من بدهند او را نه درازای قتل عثمان- رضی اللّه عنه- بلکه درازای قتل ناتل برده آزادشده عثمان خواهم کشت.
شبث گفت: قسم به خدای زمین و خدای آسمان که سخن به انصاف و اعتدال نگفتی. نه، قسم به آن که خدائی جز او نیست دستت به عمار نخواهد رسید مگر آنکه جماعت ها به خاک و خون کشیده شود و روزگارت تباه و تیره گردد. معاویه گفت: اگر جنگ در گیرد روزگار تو تباه تر و تیره تر خواهد گشت. آن هیئت از نزد معاویه برفتند. آنگاه معاویه بدنبال زیاد بن حنظله تمیمی فرستاد تا بیامد و با او ملاقات محرمانه کرد و به وی- پس از حمد و ثنای خدا- گفت: علی رابطه خویشاوندیش را با ما گسسته و حق ما را ضایع کرده و قاتلان رفیق ما را در پناه خویش گرفته است. من از تو یاری می طلبم تا با خانواده و عشیره ات مرا مدد کنی، و در برابر خدای عز و جل برای تو تعهد می کنم که اگر پیروز شدم ترا به استانداری هر یک از دو کشور که تو بپسندی و برگزینی منصوب گردانم. زیاد بن حنظله می گوید: چون معاویه حرفش را تمام کرد خدای عز و جل را سپاس برده و ستایش نمودم و گفتم: من بر راه روشنی هستم که پروردگارم نموده و بر آنچه به من ارزانی فرموده است، بنابراین هرگز پشتیبان تبهکاران نخواهم گشت. و برخاسته برفتم. «1»
ابن دیزیل از طریق عمرو بن سعد چنین روایت کرده است: «قرآن آموزان عراقی و شامی در منطقه ای اردو زدند ونزدیک به سی هزار نفر بودند. جمعی از قرآن آموزان عراقی از آن میان عبیدة السلمانی، علقمة بن قیس، عامر بن عبد قیس، عبد اللّه بن عتبة بن مسعود و بعضی دیگر نزد معاویه رفته از او پرسیدند: در پی چه هستی؟
جوابداد: در پی خونخواهی عثمان. گفتند: که را می خواهی قصاص کنی؟ گفت:
علی را. پرسیدند: مگر وی او را کشته است؟ گفت: آری، و کشندگانش را پناه داده است: رفتند پیش علی، و گفته معاویه را باز گو کردند. گفت: دروغ می گوید. من او را نکشته ام و شما میدانید که من او را نکشته ام. برگشتند پیش معاویه. معاویه گفت: اگر به دست خود او را نکشته به عده ای دستور کشتنش را داده است.
باز آمدند نزد علی. گفت: بخدا نه او را کشتم و نه دستور دادم و نه به آن گرائیدم.
آمدند پیش معاویه. او گفت: اگر راست می گوید انتقام ما را از کشندگان عثمان بگیرد چون آنها در سپاه وی هستند و جزو سربازانش. باز آمدند. علی گفت: در هنگامه آشوبی، آنان علیه وی قرآن تفسیر و استنباط کردند و اختلاف و دودستگی بهمین جهت پیش آمد، و او را در عین اقتدارش کشتند و من بر آنها تسلطی ندارم.
آمدند پیش معاویه و جریان را به او اطلاع دادند. گفت: اگر وضع چنان است که می گوید پس چرا بدون مشورت با ما و با کسانی که در اینجا هستند به حکومت برخاسته است؟ برگشتند نزد علی- گفت: مردم با مهاجران و انصارند، و ایشان در کار حکومت بر مردم و کار دین مردم نماینده مردمند. و هم ایشان موافقت نموده و با من بیعت کرده اند. و من روا نمی دانم کسی چون معاویه را بگذارم بر امت حکومت یابد و وحدت امت را بگسلد. آمدند پیش معاویه. گفت: پس چرا مهاجران و انصاری که در اینجا هستند در این کار شرکت نکرده اند؟ برگشتند. علی گفت:
شرکت در بیعت حق بدریان است نه دیگران، و هیچ مجاهد بدری یی نیست که با من نباشد و با من بیعت و موافقت ننموده باشد. بنابراین مبادا او شما را بفریبد و دین و جانتان را تباه گرداند «1».
در اینجا ملاحظه می کنید که آن تجاوز کار گردنکش سر در برابر حقیقت
فرود نمی آرد و حاضر به پذیرش تصمیم عمومی صاحبنظران جامعه و حاکمیت شرعی امام (ع) نمی شود پنداری او به تنهائی یا همراه بی سر و پایان شام و سبکسرانی که دور و برش هستند عهده دار سرنوشت ملت اسلام است و رتق و فتق امور جامعه بدست و به اختیار آنها است و مهاجران و انصار و صحابیان بدری در نظر وی هیچ ارزش و مقامی ندارند و بیعت و وحدت و اتفاق آراءشان را اعتباری نیست. می گوید: «وحدت و تصمیم همگانی که شما به آن می خوانید پیش ما است و در اینجا حاصل شده است. اما اطاعت از رهبر شما را ما نمی پذیریم!» حال آنکه وحدت و تصمیم همگانی در مدینه صورت گرفته و بر خلافت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (ع) و اطاعت از وی تعلق یافته است. کسانی با وی بیعت کرده اند که دارای سابقه درخشان و افتخارات بوده اند و صاحبنظران جامعه یعنی مهاجران و انصار و اعیان شهرستان ها، و اجماع و اتفاق آرائی که در مورد خلافت حضرتش صورت گرفت در تاریخ اسلام بیسابقه بود. اما آن بیعتی که به زعم معاویه برای او صورت گرفت همداستانی بی سر و پایان شام و آشوب- طلبان و تاجران سیاست بود و با وی چنانکه سرورمان قیس بن سعد بن عباده گفته است کسی نبود جز بیابانگردانی که به اسارت و بردگی مسلمانان درآمده و بعد آزاد شده بودند یا یمنی هائی که به آن ماجرا کشانده شده بودند، و با وی- چنانکه پیشتر گذشت- یکصد هزار نفر بودند که شتر نر را از ماده تمیز نمی دادند. بنابراین رأی و اتفاق چنین عناصری چه اهمیت و اعتباری می تواند داشته باشد! و بیعت آنها که حق را زیر پا گذاشته و مبادی اسلام را پس پشت افکنده اند چه ارزشی دارد! پسر زن جگر خوار و دنباله روانش که هستند تا حق اظهار نظر و رأی در باره خلافت اسلامی داشته باشند و از امیر المؤمنین بخواهند از حکومت کناره بگیرد و تعیین حاکم را به شورای مسلمانان واگذارد پس از اینکه ارکان جامعه و شخصیتهای برجسته اسلامی بیعت نموده و با امام حق- با وجود عدم تمایلش به تصدی حکومت- پیمان خلافت بسته اند و چنان اصرار ورزیده و تجمع و همداستانی نموده اند که چون یال شیر بر سر وی ریخته اند و در آن میان حسن و حسین پایمال گشته اند و جامه حضرتش بدریده است. پس دخالت آن اسیر آزاد شده پسر اسیر
آزاد شده در کاری که صاحبنظران جامعه بر آن اتفاق نظر و تصمیم یافته اند نه تنها دخالتی بیجا و بیمورد بلکه قیام تجاوزکارانه و نافرمانی در برابر امام وقت و مظهر وحدت ملی بوده است. مرگ بر آن که وحدت ملی مسلمانان را بر همزده و ننگ و نفرت بر آن که در ارکان نظم و حکومتشان خلل وارد آورده است!
پسر هنده جگرخواره اگر چنانکه ابن حجر ادعا می نماید در پی چنگ انداختن بر خلافت نبود پس چرا آن همه تطمیع و فریب بخرج می داد و اعیان و مردان انقلاب را می خواست با وعده استانداری این و آن منطقه بفریبد و با خلافت خویش همراه نماید؟! می بینیم عمر و عاص را- که در قتل عثمان دست داشته و تلاشها نموده است- وعده می دهد که مصر را به تیول او دهد و به زیاد تمیمی قول می دهد اگر به حکومت رسید هر یک از دو کشور مصر یا عراق را که بخواهد به او دهد، لکن تمیمی چنانکه خود می گوید بر راه راست و روشن پروردگار خویش است و شکر گزار نعمت هایش و نه حق ناشناس و نه پشتیبان تبهکاران.
همچنین قیس بن سعد انصاری که معاویه در نامه ای به وی وعده میدهد که حکومت بر عراق عرب و عراق عجم را در صورت چیرگی و رسیدن به حکومت به وی دهد و سلطنت بر حجاز را- تا وقتی بر حکومت باقی است- به کسی واگذارد که قیس می پسندد «1». حال آنکه قیس بن سعد پیشوای انصار است و انصار در جنگ جمل در حالی که سراپا آهن بودند فریاد برداشتند که ما قاتل عثمانیم!
جای آن نیز هست که حرفش را به شبث بن ربعی حلاجی کنیم، آنجا که گوید: چه مانعی دارد! بخدا اگر پسر سمیه را بدست من بدهند او را نه درازای قتل عثمان، بلکه در ازای قتل ناتل برده آزاد شده عثمان خواهم کشت! معاویه که در شام بود از کجا فهمید و برایش یقین حاصل گشت که عثمان را و مستخدمش ناتل را عمار کشته است؟! با کدام دلیل و مدرک چنین حکمی صادر کرد؟! شاید با اقامه شهادتی دروغین و افترا آمیز از آنگونه که معمولا در چنین مواردی ترتیب می داد و سرهمبندی می کرد! اگر ادعایش راست باشد و عثمان را واقعا عمار یاسر کشته باشد قابل قصاص و کیفر نخواهد بود زیرا عمار یاسر از مجتهدان
عادل و نیکرو است که تا اسلام خون کسی را هدر نشمرده و مجازات اعدام برایش مقرر ننموده باشد او را نمی کشند، و از کسانی است که سخنش و کردارش حجت است، و چطور حجت نیست حال آنکه خدای عز و جل در پنج آیه- که در جلد نهم برنوشتیم- تمجید و ستایشش نموده و حدیث ها از پیامبر گرامی در حقش آمده است که می فرماید:
«عمار از سر تا قدمش آکنده از ایمان است و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است»
و «عمار، خدا از سر تا قدمش را به ایمان آمیخته و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است، با حق به هرجا که بگراید می گراید، و آتش را سزا نیست که پاره ای از وی درگیرد»
و «پر از ایمان است تا مغز استخوانش» یا به عبارتی دیگر «از پاشنه پایش تا آویزه گوشش آکنده از ایمان است».
و «عمار با حق (یعنی اسلام) است و حق با وی، عمار با حق می گردد هر جا که بگردد، و قاتل عمار در آتش است»
و «چون مردم اختلاف پیدا کردند پسر سمیه با حق (و جانب اسلام) است»
و «خون عمار و گوشتش بر آتش حرام است که در گیردش»
و «آنها را چه به عمار! او آنها را به بهشت می خواند و آنها وی را به دوزخ عمار پوست میان دودیده و بینی من است …»
آری، معاویه راست می گفت که «چه مانعی دارد!» راستی برای کسی که فرمایشات پیامبر اکرم (ص) را در حق عمار یاسر باور نکند و دروغ پندارد چه مانعی دارد که او را بکشد! کسی که آن فرمایشات را دروغ انگارد و این فرمایشات را که «قریش را چه با عمار! او آنها را به بهشت می خواند و آنها وی را به دوزخ.
قاتل و به یغما برنده جامه و اسلحه او در آتش خواهد بود» و «هر که با عمار دشمنی ورزد خدا با او دشمنی خواهد ورزید و هر که به عمار کینه بورزد خدا با او کینه خواهد ورزید و هر که عمار را نابخرد بشمارد خدایش نابخرد خواهد شمرد و هرکه عمار را دشنام دهد خدایش دشنام خواهد داد، و هر که عمار را تحقیر نماید
خدایش حقیر خواهد شمرد، و هر که عمار را لعنت نماید خدایش لعنت خواهد نمود و هر که بر عمار عیب گیرد خدایش عیب خواهد گرفت.» «1»
هیئت اعزامی معاویه به خدمت امیر المؤمنین
معاویه هیئتی را مرکب از حبیب بن مسلمه فهری، شرحبیل بن سمط، و معن بن یزید بن اخنس به خدمت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (ع) فرستاد.
پس از شرفیابی به حضورش حبیب شروع به سخن کرده خدا را سپاس و ستایش برد و گفت:
عثمان بن عفان- رضی اللّه عنه- خلیفه ای بر راه بود که مطابق کتاب خدای عز و جل عمل می کرد و به حکم خدای متعال روی داشت، به همین جهت زندگانی وی بر شما گران آمد و از دیری مرگش ناراحت گشتید و بر او تاخته او را کشتید.
اکنون اگر ادعا داری که عثمان را نکشته ای قاتلانش را به ما تحویل بده تا در عوض او بکشیم، آنگاه از حکومت مردم کناره گیری کن تا کار حکومتشان به شورای آنان واگذار شود و مردم هر که را مورد اتفاقشان قرار گرفت به حکومت بگمارند.
علی بن ابیطالب به او گفت: تو را ای بی پدر و مادر چه به بر کنار کردن و به این حکومت؟! خفه شو! این شأن تو نیست و نه تو صلاحیت دخالت در آن را داری. او برخاسته گفت: بخدا مرا در وضعی خواهی دید که خوشایندت نیست! علی گفت: تو با همه سواره و پیاده هایت چه هستی! خدا ترا زنده نگذارد اگر مرا زنده بگذاری. برو هرچه از دستت بر می آید بکن.
شرحبیل گفت: من اگر بخواهم سخن بگویم بجان خودم جز آنچه همین رفیقم الان گفت نخواهم گفت. آیا جوابی غیر از این که به او دادی داری؟
علی گفت: آری، برای تو و رفیقت جواب دیگری هم دارم. آنگاه پس از حمد و ثنای آفریدگار چنین گفت:
خدای که در خور ستایش بیحد است محمد (ص) را بر انگیخت تا دین حق را عرضه بدارد، و با آن از گمراهی برهانید و از نابودی بگردانید و از تفرقه به وحدت کشانید. آنگاه خدایش بسوی خویش برد در حالی که وظیفه و رسالتش را بپایان آورده بود. در این وقت مردم ابو بکر- رضی اللّه عنه- را به جانشینی پیامبر (ص) برداشتند و ابو بکر عمر- رضی اللّه عنه- را جانشین خویش ساخت آن دو روشی نیکو داشتند و در میان امت داد گستردند. و این را علیه آنها یافتیم که بر ما که خاندان رسول خدا (ص) هستیم حاکم گشتند لکن از این خطای آنان درگذشتیم. و عثمان- رضی اللّه عنه- حاکم گشت و دست بکارهائی زد که مردم بر او عیب گرفتند و به سوی او رفته او را کشتند. آنگاه مردم پیش من- که از کارشان بر کنار بودم- آمدند و گفتند: بیعت کن. من خود داری کردم. دوباره بمن گفتند: بیعت کن، زیرا امت جز تو کسی را (برای خلافت) نمی پسندد و می ترسیم اگر بیعت نکنی مردم دچار چند دستگی شوند. به همین جهت با آنان بیعت کردم ناگهان با تفرقه افکنی دو مردی که با من بیعت کرده بودند روبرو گشتم و با سر کشی معاویه که خدای عز و جل نه سابقه درخشانی در دینداری نصیبش کرده و نه پدری که از سر صدق به اسلام در آید، و اسیر آزاد شده ای است پسر اسیر آزاد شده ای، و حزب و قبیله مهاجمی از همین قبائل مهاجم ضد اسلام است، و او و پدرش همچنان دشمن خدای عز و جل و پیامبرش بودند تا از ره ناچاری و به اجبار تن به اسلام سپردند. اینک از شما تعجب است که همراه او به سرکشی پرداخته اید و سر به او سپرده اید و خاندان پیامبرتان را واگذاشته اید خاندانی را که حق ندارید سر از فرمانش برتابید یا احدی را همپا و همشأنشان انگارید. هان! من از شما دعوت می کنم که به کتاب خدای عز و جل و سنت پیامبرش رو آرید و باطل را از میان بردارید و معالم دین را احیا نمائید. این سخن را می گویم و از خدا برای خود و برای شما و هر مرد و زن مؤمن و هر مرد و زن مسلمان آمرزش می طلبم.
آن دو گفتند: شهادت می دهیم که عثمان- رضی اللّه عنه- بناحق کشته شده است. گفت: نه می گویم او بناحق کشته شده است، و نه این که بحق کشته شده است. گفتند: ما از هر که ادعا نکند عثمان بناحق کشته شده است بیزار و
برکناریم. و برخاسته برفتند. علی گفت: تو ندا را به مردگان نتوانی بشنوانی و نه به کران چون روی برتابند. و تو کوران را از گمراهی باز نتوانی گرداندن، فقط به گوش کسانی بر می خوانی و می رسانی که به آیات ما ایمان می آورند و ایشان مسلمان (و تسلیم شونده) اند: «1»» «2»

    الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 426

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 426

حدیث الوفود:

وفد علی علیه السلام الأوّل:

أوفد الإمام علیه السلام فی أوّل ذی الحجّة سنة (36) بشیر بن عمرو بن محصن الأنصاری، و سعید بن قیس الهمدانی، و شبث بن ربعی التمیمی علی معاویة، و قال: ائتوا هذا الرجل فادعوه إلی اللَّه، و إلی الطاعة و الجماعة. فأتوه و دخلوا علیه، فتکلّم بشیر بن عمرو، فحمد اللَّه و أثنی علیه و قال: یا معاویة، إنّ الدنیا عنک زائلة، و إنّک راجع إلی الآخرة، و إنّ اللَّه عزّ و جلّ محاسبک بعملک، و جازیک بما قدّمت یداک، و إنّی أنشدک اللَّه عزّ و جلّ أن تفرّق جماعة هذه الأمّة، و أن تسفک دماءها بینها.

فقطع علیه الکلام و قال: هلّا أوصیت بذلک صاحبک؟ فقال بشیر: إنّ صاحبی لیس مثلک، إنّ صاحبی أحقّ البریّة کلّها بهذا الأمر فی الفضل، و الدین، و السابقة فی الإسلام، و القرابة من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. قال: فیقول ما ذا؟ قال: یأمرک بتقوی اللَّه عزّ و جلّ، و إجابة ابن عمّک إلی ما یدعوک إلیه من الحقّ، فإنّه أسلم لک فی دنیاک، و خیر لک فی عاقبة أمرک.

قال معاویة: و نُطلّ دم عثمان رضی الله عنه؟ لا و اللَّه لا أفعل ذلک أبداً.

فتکلّم شبث بن ربعی، فحمد اللَّه و أثنی علیه، و قال:

یا معاویة إنّی قد فهمت ما رددت علی ابن محصن، إنّه و اللَّه ما یخفی علینا ما تغزو و ما تطلب، إنّک لم تجد شیئاً تستغوی به الناس، و تستمیل به أهواءهم، و تستخلص به طاعتهم، إلّا قولک: قُتل إمامکم مظلوماً فنحن نطلب بدمه، فاستجاب له سفهاء طغام، و قد علمنا أنّک قد أبطأت عنه بالنصر، و أحببت له القتل، لهذه المنزلة التی أصبحت تطلب، و ربّ متمنّی أمر و طالبه اللَّه عزّ و جلّ یحول دونه بقدرته،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 427

و ربّما أوتی المتمنّی أُمنیّته و فوق أُمنیّته، و و اللَّه مالک فی واحدة منهما خیر، لئن أخطأت ما ترجو، إنّک لشرّ العرب حالًا فی ذلک، و لئن أصبت ما تمنّی لا تصیبه حتی تستحقّ من ربّک صلیّ النار، فاتّق اللَّه یا معاویة و دع ما أنت علیه، و لا تنازع الأمر أهله.

فتکلّم معاویة و کان من کلامه: فقد کذبت و لؤُمت أیّها الأعرابیّ الجلف الجافی فی کلّ ما ذکرت و وصفت، انصرفوا من عندی، فإنّه لیس بینی و بینکم إلّا السیف، و غضب و خرج القوم، و أتوا علیّا و أخبروه بالذی کان من قوله «1».

وفد علی علیه السلام الثانی:

و لمّا دخلت سنة (37) توادعا علی ترک الحرب فی المحرّم إلی انقضائه طمعاً فی الصلح، و اختلف فیما بینهما الرسل فی ذلک من دون جدوی، فبعث علی علیه السلام عدیّ بن حاتم، و یزید بن قیس، و شبث بن ربعی، و زیاد بن حنظلة «2» إلی معاویة، فلمّا دخلوا علیه تکلّم عدیّ بن حاتم، فحمد اللَّه ثم قال:

أمّا بعد: فإنّا أتیناک ندعوک إلی أمر یجمع اللَّه عزّ و جلّ به کلمتنا و أُمّتنا و یحقن به الدماء، و یؤمن به السبل، و یُصلح به ذات البین، إنّ ابن عمّک سیّد المسلمین، أفضلها سابقة، و أحسنها فی الإسلام أثراً، و قد استجمع له الناس، و قد أرشدهم اللَّه عزّ و جلّ بالذی رأوا، فلم یبق أحد غیرک و غیر من معک، فانتهِ یا معاویة لا یصبک اللَّه و أصحابک بیوم مثل یوم الجمل.

فقال معاویة: کأنّک إنّما جئت متهدّداً، لم تأت مصلحاً، هیهات یا عدیّ، کلّا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 428

و اللَّه، إنّی لابنُ حرب ما یُقَعْقَعُ لی بالشنان «1»، أما و اللَّه إنّک لمن المجلبین علی ابن عفّان رضی الله عنه، و إنّک لمن قتلته، و إنّی لأرجو أن تکون ممّن یقتل اللَّه عزّ و جلّ به، هیهات یا عدیّ بن حاتم قد حلبت بالساعد الأشدّ.

فقال له شبث بن ربعی، و زیاد بن حنظلة: أتیناک فیما یصلحنا و إیّاک، فأقبلت تضرب الأمثال، دع ما لا ینتفع به من القول و الفعل، و أجبنا فیما یعمّنا و إیّاک نفعه.

و تکلّم یزید بن قیس، فقال:

إنّا لم نأتک إلّا لنبلغک ما بُعثنا به إلیک، و لنؤدّی عنک ما سمعنا منک، و نحن- علی ذلک- لن ندع أن ننصح لک، و أن نذکر ما ظننّا أنّ لنا علیک به حجّة، و أنّک راجع به إلی الألفة و الجماعة، إنّ صاحبنا من قد عرفت و عرف المسلمون فضله، و لا أظنّه یخفی علیک، إنّ أهل الدین و الفضل لم یعدلوا بعلیّ، و لن یمیّلوا «2» بینک و بینه فاتّق اللَّه یا معاویة و لا تخالف علیّا، فإنّا و اللَّه ما رأینا رجلًا قطّ أعمل بالتقوی، و لا أزهد فی الدنیا، و لا أجمع لخصال الخیر کلّها منه.

فتکلّم معاویة و قال: أمّا بعد: فإنّکم دعوتم إلی الطاعة و الجماعة، فأمّا الجماعة التی دعوتم إلیها فمعنا هی، و أمّا الطاعة لصاحبکم فإنّا لا نراها، إنّ صاحبکم قتل خلیفتنا، و فرّق جماعتنا، و آوی ثأرنا و قتلتنا، و صاحبکم یزعم أنّه لم یقتله، فنحن لا نردّ ذلک علیه، أرأیتم قتلة صاحبنا؟ أ لستم تعلمون أنّهم أصحاب صاحبکم؟ فلیدفعهم إلینا فلنقتلهم به، ثم نحن نجیبکم إلی الطاعة و الجماعة.

فقال له شبث: أ یسرّک یا معاویة أنّک أُمِکنت من عمّار تقتله؟ فقال معاویة:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 429

و ما یمنعنی من ذلک؟ و اللَّه لو أُمِکنت من ابن سمیّة ما قتلته بعثمان رضی الله عنه، و لکن کنت قاتله بناتل مولی عثمان. فقال شبث:

و إله الأرض و إله السماء ما عدلت معتدلًا، لا و الذی لا إله إلّا هو، لا تصل إلی عمّار حتی تندُر الهام عن کواهل الأقوام، و تضیق الأرض الفضاء علیک برحبها.

فقال له معاویة: إنّه لو قد کان ذلک کانت الأرض علیک أضیق.

و تفرّق القوم عن معاویة، فلمّا انصرفوا، بعث معاویة إلی زیاد بن حنظلة «1» التمیمی فخلا به، فحمد اللَّه و أثنی علیه، و قال:

أمّا بعد یا أخا ربیعة، فإنّ علیّا قطع أرحامنا، و آوی قتلة صاحبنا، و إنّی أسألک النصر بأُسرتک و عشیرتک، ثم لک عهد اللَّه جلّ و عزّ و میثاقه أن أُولّیک إذا ظهرت أیّ المصرین أحببت. قال زیاد: فلمّا قضی معاویة کلامه، حمدت اللَّه عزّ و جلّ و أثنیت علیه، ثم قلت:

أمّا بعد: فإنّی علی بیّنة من ربّی، و بما أنعم علیّ، فلن أکون ظهیراً للمجرمین، ثم قمت «2».

و روی ابن دیزیل من طریق عمرو بن سعد بإسناده، أنّ قرّاء أهل العراق، و قرّاء أهل الشام عسکروا ناحیة و کانوا قریباً من ثلاثین ألفاً، و أنّ جماعة من قرّاء العراق منهم: عبیدة السلمانی، و علقمة بن قیس، و عامر بن عبد قیس، و عبد اللَّه بن عتبة بن مسعود و غیرهم، جاءوا معاویة فقالوا له: ما تطلب؟ قال: أطلب بدم عثمان. قالوا: فمن تطلب به؟ قال: علیّا. قالوا: أهو قتله؟ قال: نعم و آوی قتلته. فانصرفوا إلی علیّ فذکروا له ما قال فقال: «کذب لم أقتله و أنتم تعلمون أنّی لم أقتله»، فرجعوا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 430

إلی معاویة، فقال: إن لم یکن قتله بیده فقد أمر رجالًا، فرجعوا إلی علیّ فقال: «و اللَّه لا قتلت و لا أمرت و لا مالیت». فرجعوا فقال معاویة: فإن کان صادقاً فلیقدنا من قتلة عثمان، فإنّهم فی عسکره و جنده. فرجعوا، فقال علیّ: «تأوّل القوم علیه القرآن فی فتنة و وقعت الفرقة لأجلها، و قتلوه فی سلطانه و لیس لی علیهم سبیل». فرجعوا إلی معاویة فأخبروه، فقال: إن کان الأمر علی ما یقول فما له أنفذ الأمر دوننا من غیر مشورة منّا و لا ممّن هاهنا؟ فرجعوا إلی علیّ فقال علیّ: «إنّما الناس مع المهاجرین و الأنصار، فهم شهود الناس علی ولایتهم و أمر دینهم، و رضوا و بایعونی، و لست أستحلّ أن أدع مثل معاویة یحکم علی الأُمّة و یشق عصاها»، فرجعوا إلی معاویة، فقال: ما بال من هاهنا من المهاجرین و الأنصار لم یدخلوا فی هذا الأمر؟ فرجعوا، فقال علیّ: «إنّما هذا للبدریّین دون غیرهم، و لیس علی وجه الأرض بدریّ إلّا و هو معی، و قد بایعنی و قد رضی، فلا یغرنّکم من دینکم و أنفسکم» «1».

هاهنا تجد الباغی متجهّما تجاه تلک الدعوة الحقّة کأنّه هو بمفرده، أو هو و طغام الشام و الأحلاف الذین حوله بیدهم عقدة أمر الأُمّة، تنحلّ و تُعقد بمشیئتهم و المهاجرون و الأنصار و البدریّون من الصحابة قطّ لا قیمة لهم، و لا لبیعتهم و جماعتهم، عنده فی سوق الاعتبار، یقول: إنّ الجماعة معه، و إنّ الطاعة لا یراها هو، علی حین أنّهما حصلتا له- صلوات اللَّه علیه- رضی به ابن هند أو أبی، و أنّ الجماعة التی کانت لعلیّ علیه السلام و بیعتهم إیّاه کانت من سروات المجد، و أهل الحلّ و العقد من المهاجرین و الأنصار، و وجوه الأمصار و البلاد، و لم یتحقّق إجماع فی الإسلام مثله، و أمّا التی کانت لمعاویة فی حسبانه فمن رعرعة الشام، و روّاد الفتن، و سماسرة الأهواء، و لم یکن معه- کما قال سیّدنا قیس بن سعد بن عبادة-: إلّا طلیق أعرابی أو یمانیّ مستدرج، و کان معه مائة ألف ما فیهم من یفرّق بین الناقة و الجمل، کما مرّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 431

حدیثه فی (ص 195)، فأیّ عبرة بموقف هؤلاء؟ و أیّ قیمة لبیعتهم بعد شذوذهم عن الحقّ، و نبذهم إیّاه وراء ظهورهم؟

من یکن ابن آکلة الأکباد و زبانیته حتی یکون لهم رأی فی الخلافة؟ و یطلبوا من أمیر المؤمنین اعتزال الأمر، و ردّه شوری بین المسلمین، بعد أنّ العمد و الدعائم من المسلمین رضوا بتلکم البیعة و عقدوها للإمام الحقّ علی زهد منه علیه السلام فیها، لکنّهم تکاثروا علیه کعرف الفرس، حتی لقد وطئ الحسنان، و شقّ عطفاه، فکان تدخّل الطلیق ابن الطلیق فی أمر الأُمّة الذی أصفق علیه رجال الرأی و النظر تبرّعاً منه من غیر طلب و لا جدارة، بل کان خروجاً علی الإمام الذی کانت معه جماعة المسلمین، و انعقدت علیه طاعتهم، فتبّا لمن شقّ عصاهم، و فتّ فی عضدهم.

و ابن هند إن لم یکن ینازع للخلافة کما حسبه ابن حجر، فما کانت تلک المحاباة و تغریر وجوه الناس و رجالات الثورات بولایات البلاد؟ فتری یجعل مصر طعمة لعمرو ابن العاص، و له خطواته الواسعة وراء قتل عثمان، و یعهد علی زیاد التمیمی أن یولّیه أیّ المصرین أحبّ إذا ظهر، غیر أنّ التمیمی کان علی بیّنة من ربّه فیما أنعم اللَّه علیه لم یک ظهیراً للمجرمین، و کذلک قیس بن سعد الأنصاری، کتب إلیه معاویة یعده بسلطان العراقین إذا ظهر ما بقی، و لمن أحبّ قیس سلطان الحجاز ما دام له سلطان «1»، و قیس شیخ الأنصار، و هم المتسربلون بالحدید یوم الجمل، قائلین: نحن قتلة عثمان.

و لنا حقّ النظر فی قوله لشبث بن ربعی: و ما یمنعنی من ذلک، و اللَّه لو أُمکنت من ابن سمیّة ما قتلته بعثمان… إلی آخره. من الذی أخبر معاویة عن عمّار و عن قتله عثمان و مولاه ناتل؟ و کان معاویة یومئذ بالشام، و لینظر فی البیّنة التی حکم بها علی عمّار، و لعلّها قامت بشهادة مزوّرة زوّرها نفس معاویة جریاً علی عادته فی أمثال هذه المواقف.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 432

و إن صدق فی دعواه و کان الأمر کما قرّره هو، فلا قود عندئذ، إذ عمّار من المجتهدین العدول، لا یقتل إنساناً إلّا من هدر الإسلام دمه، یُتّبع أثره، و لا یُنقض حکمه، کیف لا؟ و قد ورد الثناء علیه فی خمس آیات فصّلناها فی (9/21- 24)،

و جاء عن النبیّ الأعظم قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ عمارا مُلئ إیماناً من قرنه إلی قدمه، و خلط الإیمان بلحمه و دمه».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم «عمّار خلط اللَّه الإیمان ما بین قرنه إلی قدمه، و خلط الإیمان بلحمه و دمه، یزول مع الحقّ حیث زال، و لیس ینبغی للنار أن تأکل منه شیئاً».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «مُلئ إیماناً إلی مشاشه. و فی لفظ: حُشی ما بین أخمص قدمیه إلی شحمة أُذنیه إیماناً».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ عماراً مع الحقّ و الحقّ معه، یدور عمّار مع الحقّ أینما دار، و قاتل عمّار فی النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا اختلف الناس کان ابن سمیّة مع الحقّ».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «دم عمّار و لحمه حرام علی النار أن تطعمه».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «ما لهم و لعمّار؟ یدعوهم إلی الجنّة و یدعونه إلی النار، إنّ عمّاراً جلدة ما بین عینیّ و أنفی، فإذا بلغ ذلک من الرجل فلم یُستبق فاجتنبوه».

نعم: صدق معاویة فی قوله: ما یمنعنی من ذلک؟ و أیّ وازع للإنسان عن قتل عمّار إذا ما صدّق النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم فی أقواله هذه و

قوله: «ما لقریش و عمّار یدعوهم إلی الجنّة، و یدعونه إلی النار، قاتله و سالبه فی النار».

و قوله: «من عادی عمّاراً عاداه اللَّه، و من أبغض عمّاراً أبغضه اللَّه، و من یسفّه عمّاراً یسفّهه اللَّه، و من یسبّ عمّاراً یسبّه اللَّه، و من یحقّر عماراً حقّره اللَّه، و من یلعن

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 433

عمّاراً لعنه اللَّه، و من ینتقص عمّاراً ینتقصه اللَّه» «1».

وفد معاویة إلی الإمام علیه السلام:

و بعث معاویة إلی علیّ: حبیب بن مسلمة الفهری، و شرحبیل بن السمط، و معن بن یزید بن الأخنس، فدخلوا علیه، و تکلّم حبیب، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال:

أمّا بعد: فإنّ عثمان بن عفّان رضی الله عنه کان خلیفة مهدیّا، یعمل بکتاب اللَّه عزّ و جلّ، و یُنیب إلی أمر اللَّه تعالی، فاستثقلتم حیاته، و استبطأتم وفاته، فعدوتم علیه فقتلتموه رضی الله عنه، فادفع إلینا قتلة عثمان- إن زعمت أنّک لم تقتله- نقتلهم به، ثم اعتزل أمر الناس، فیکون أمرهم شوری بینهم، یُولّی الناس أمرهم من أجمع علیه رأیهم.

فقال له علیّ بن أبی طالب: «و ما أنت لا أُمّ لک و العزل، و هذا الأمر؟ اسکت، فإنّک لست هناک و لا بأهل له». فقام و قال له: و اللَّه لترینّی بحیث تکره. فقال علیّ: «و ما أنت و لو أجلبت بخیلک و رجلک؟ لا أبقی اللَّه علیک إن أبقیت علیّ، أحُقرة و سوءاً؟ اذهب فصوّب و صعّد ما بدا لک».

و قال شرحبیل: إنّی إن کلّمتک فلعمری ما کلامی إلّا مثل کلام صاحبی قبل، فهل عندک جواب غیر الذی أجبته به؟ فقال علیّ: «نعم، لک و لصاحبک جواب غیر الذی أجبته به»، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال:

 «أمّا بعد: فإنّ اللَّه جلّ ثناؤه بعث محمداً صلی الله علیه و آله و سلم بالحقّ، فأنقذ به من الضلالة، و انتاش به من الهلکة، و جمع به من الفرقة، ثم قبضه اللَّه إلیه، و قد أدّی ما علیه صلی الله علیه و آله و سلم، ثم استخلف الناس أبا بکر رضی الله عنه، و استخلف أبو بکر عمر رضی الله عنه، فأحسنا السیرة،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 434

و عَدَلا فی الأُمّة، و قد وجدنا علیهما أن تولّیا علینا، و نحن آل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فغفرنا ذلک لهما، و ولی عثمان رضی الله عنه فعمل بأشیاء عابها الناس علیه، فساروا إلیه فقتلوه، ثم أتانی الناس و أنا معتزل أُمورهم، فقالوا لی: بایع، فأبیت علیهم، فقالوا لی: بایع، فإنّ الأُمّه لا ترضی إلّا بک، و إنّا نخاف إن لم تفعل أن یفترق الناس، فبایعتهم، فلم یرعنی إلّا شقاق رجلین قد بایعانی، و خلاف معاویة الذی لم یجعل اللَّه عزّ و جلّ له سابقة فی الدین، و لا سلف صدق فی الإسلام، طلیق ابن طلیق، حزب من هذه الأحزاب، لم یزل للَّه عزّ و جلّ و لرسوله صلی الله علیه و آله و سلم و للمسلمین عدوّا، هو و أبوه، حتی دخلا فی الإسلام کارهین، فلا غرو إلّا خلافکم معه، و انقیادکم له، و تدعون آل نبیّکم صلی الله علیه و آله و سلم الذین لا ینبغی لکم شقاقهم و لا خلافهم، و لا أن تعدلوا بهم من الناس أحداً، ألا إنّی أدعوکم إلی کتاب اللَّه عزّ و جلّ، و سنّة نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم و إماتة الباطل، و إحیاء معالم الدین، أقول قولی هذا، و استغفر اللَّه لی و لکم و لکلّ مؤمن و مؤمنة و مسلم و مسلمة».

فقالا: اشهد أنّ عثمان رضی الله عنه قُتل مظلوماً. فقال لهما: «لا أقول إنّه قُتل مظلوماً، و لا أنّه قُتل ظالماً». قالا: فمن لم یزعم أنّ عثمان قُتل مظلوماً فنحن منه برآء. ثم قاما فانصرفا، فقال علیّ: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ* وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ ) «1». «2»