اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ مهر ۱۴۰۴

مسأله جانشینى پیامبر(ص) از نظر اهل سنت

متن فارسی

جانشینى پیامبر نزد توده سنیان.

آرى جانشینی اى که این گروه می گویند، همه آن چه را یاد کردیم نمی خواهد زیرا به پندار ایشان جانشین پیامبر هر کسى است که بر مردم چیرگى یافته دست دزد را ببرد و آدمکش را به کیفر برساند و مرزها را پاسدارى کند و آسایش همگان را نگاهدارد- و برنامه هائى از این دست- و اگر هم تبهکارى پیشه کرد نمی توان او را بر کنار ساخت چنانچه براى رفتار زشتى هم که آشکار انجام دهد نباید خرده اى بر او گرفت، نادانى او را کژى و کاستى نشاید شمرد و لغزش‏هایش سزاوار کیفر نیست، نیازى به یافتن هیچ یک از منش‏هاى بزرگوارانه در او نداریم، در همه جا باید به او خشنودى داد و هیچ سرزنشى نباید کرد.

گفتار باقلانى

باقلانى در «تمهید ص 181» می نویسد: یک بخش هم در منش‏هاى امامى که باید با او پیمان بست. اگر کسى بگوید: ما را آگاه کنید تا بدانیم امامى که نزد شما باید با او پیمان بست چه منش‏هائى دارد؟ می گوئیم: از ویژگی هاى او یکى آن است که بنیاد او باید از تیره قریش بوده و نیز به چنان پایگاهى از دانش برسد که بتواند در جرگه کسانى جاى بگیرد که شایسته براى داورى در میان مسلمانانند و بایستى هم در کار جنگاورى و سازمان دهى سپاهیان و نبردها بینا باشد، هم در پاسدارى مرزها و پشتیبانى از گروه مسلمانان و نگهبانى توده و کینه جستن از بیدادگران و دادن داد ستمدیدگان و رسیدگى به مصالح مردم. و باید از کسانى باشد که در روان گردانیدن کیفرها نرمى و سستى بر او چیره نشود و از گردن زدن و تازیانه کوفتن بی تاب نگردد.
و باید در زمینه دانش و دیگر زمینه هائى که با نگرش به آن‏ها میان دو تن برترى می گذاریم از برجسته ترین توده به شمار آید مگر پیش انداختن آن که برتر است، با مانعى برخورد کند که آن هنگام بر گماشتن کهتران روا خواهد بود و هرگز هم نیازى نیست که دامنش از همه گناهان پاک بوده نهانی ها را بداند یا در سوارکارى و دلیرى از همه برتر باشد یا تنها از میان هاشمیان- و نه دیگر تیره هاى قریش- برخیزد.
در ص 185 می نویسد: اگر گویند: آیا مردم به دانش امام و روشنگرى گوشه اى از آن- که تنها ویژه او باشد- نیازى دارند؟ و نیز به اینکه او بیاید و آنچه را دانش ایشان در نمی یابد آشکار سازد؟ پاسخ می دهیم نه، زیرا او و آنان در آگاهى از آئین و در برابر فرمان آن یکسانند، اگر بپرسند پس امام را براى چه می گمارید؟ می گوئیم براى همان چه پیشتر یاد کردیم از:
سازمان دادن سپاهیان، پاسدارى مرزها، باز داشتن بیدادگران، دادن داد ستمدیدگان، روان گردانیدن کیفرها، بخش کردن درآمدها میان مسلمانان و وا داشتن آنان به دیدار از خانه خدا و به جنگ با دشمنان. این است خواست ما از بر گماشتن و روى کار آوردن او. و اگر یکى از گام‏هاى این راه را درست نرفت یا شیوه ها را از جاى بگردانید، توده پشت سر وى هستند تا او را به شاهراه کشند و به آنچه بایسته او است وادار سازند.
در ص 186 می نویسد: توده کسانى که خدا را با ویژگی هائى همچون آدمیان می شناسند و به حدیث‏ها پشتگرمند گویند امام از سمت خود بر کنار نمی شود هر چند تبهکارى و ستمگرى کند- چه دارائی هاى مردم را با زور برباید یا آسیبى به پیکر ایشان برساند یا جان بیگناهان را بستاند و آنچه را از این و آن است تباه ساخته کیفرها را روان نگرداند. که به هیچ روى نباید بر او شوریدبلکه شایسته است او را اندرز گویند و بیم دهند و اگر دستورى ناساز با فرمان خداوند داد به جا نیاورند. این برداشت را بر شالوده سخنانى بسیار و پى در پى استوار داشته اند که از پیامبر- درود و آفرین خدا بر وى- و از یاران او رسیده که باید از امامان فرمانبردارى کرد هر چند بیدادگرى نمایند و دارائی ها را بربایند و ویژه خود شناسند که به راستى پیامبر- درود بر وى- فرمود: بشنوید و فرمان برید هر چند در برابر برده اى دست و گوش بریده باشید- یا در برابر بنده اى حبشى- و پشت سر هر نیکوکار و تبهکار نماز بگزارید و گزارش کرده اند که گفت: فرمانبردار ایشان باش هر چند دارائی ات را بخورند و بر پشتت بکوبند، تا هنگامى که نماز را بر پا می دارند از آنان فرمان برید و به همین گونه گزارش هاى بسیارى در این زمینه رسیده که همه را در نگارش خود «اکفار المتأولین» یاد کرده ایم و گزارش‏هاى ناساز با آن را نیز همراه با نمایاندن لایه درونى آن‏ها به گونه اى آورده ایم که هر کس در آن بنگرد- با خواست خدا- از هر پاسخى بی نیاز خواهد بود.
در ص 186 نیز می نویسد: اگر کسى با به دست آوردن برتری هائى چند به پایگاهى والاتر از امام دست یابد انگیزه نمی شود که امام را بر کنار کنیم هر چند که اگر در آغاز که خواهیم پیمان فرمانروائى او را بپذیریم کسى برتر از او باشد بایستى کهتران را وا گذاریم ولى با افزونى برتری ها که پس از آن در دیگرى پدید آید پیش آمدى در کیش ما روى نمی دهد و خود به خود انگیزه بر کنار ساختنش نمی گردد و این مانند آن سخن است که از یاران هم آئین خویش آوردیم: اگر پس از آنکه پیمان فرمانروائى امام را پذیرفتیم تبهکار گردید این رویداد انگیزه برکناری اش نیست هر چند که اگر در هنگام پیمان بستن به آن گونه بود پیمان به درستى بسته نمی شد و باید به سراغ کسى دیگر رفت.
امینى گوید: و این هم نمونه اى از آن گزارش‏هاى بسیار که باقلانى سربسته انگشت بر آن‏ها نهاده و همه می رساند که باید فرمانبردار امامان بود هر چندبیدادگر باشند و همه دارائی ها را ویژه خود گردانیده دیگران را بهره ندهند و نیز این که اگر امام تبهکار شد برکنار نمی شود.

1- از زبان حذیفه پسر یمان آورده اند که: برانگیخته خدا را پرسیدم ما در دامن بدی ها می زیستیم تا خداوند، نیکوئى را فرو فرستاد و اکنون ما در پناه آنیم، آیا پس از این نیکى باز هم بدى در کار هست؟ پاسخ داد آرى پرسیدم آیا پس از آن بدى نیکوئى در کار است؟ گفت آرى گفتم آیا پس از آن نیکوئى بدى در کار است؟ گفت آرى گفتم چگونه می شود؟ گفت پس از من امامانى خواهند آمد که با راهبرى من راه نمی یابند و بر شیوه من کار نمی کنند و به زودى مردانى در میان ایشان می ایستند که دل‏هاى آنان دل‏هاى اهریمنان است در پیکر آدمیان. گفتم اى برانگیخته خدا! اگر آن روزگار را دیدم چه کنم؟ پاسخ داد: فرمانروا را فرمان می برى و سخن وى را آویزه گوش می گردانى و اگر دارائی ات را گرفت و پیکرت را در هم کوبید باز هم بشنو و فرمان ببر.«صحیح مسلم» ج 2 ص 119 و «سنن بیهقى» ج 8 ص 157

2- عوف پسر مالک اشجعى آورده است که از برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- شنیدم می گفت: بهترین پیشوایانتان آنانند که دوستشان دارید و دوستتان دارند، بر آنان درود می فرستید و بر شما درود می فرستند و بدترین امامان شما آنانند که دشمنشان می دارید و دشمنتان می دارند و شما را نفرین می کنند و آنان را نفرین می کنید گفت: گفتیم اى برانگیخته خدا! اگر چنین روزى پیش آید کین توزانه از آنان جدا نشویم؟ پاسخ داد تا آنگاه که نماز را در میان شما بر پاى می دارند نه. زنهار هر کس فرمانروائى سرپرست وى گردید و دید که او فرمان خدا را زیر پا می نهد باید از انجام آن چه ناساز با فرمان خداست ناخرسند باشد ولى دست خود را از میان فرمانبرداران جدا نسازد.
«صحیح مسلم» ج 2 ص 122 «سنن بیهقى» ج 8 ص 159

3- سلمه پسر یزید جعفى از پیامبر- درود و آفرین خدا بر وى- پرسید:اى برانگیخته خدا! اگر فرمانروایانى بر سر ما برخاستند که از ما بخواهند آنچه در برابر ایشان به گردن ما است انجام دهیم و آنچه در برابر ما به گردن ایشان است به جا نیارند، در آن هنگام می فرمائى چه کنیم؟ برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- روى از او بگردانید، و چون دوباره بپرسید، پاسخ داد:
سخن شنو و فرمانبردار باشید که آنچه شما را دستور به انجام آن داده اند برگردن شما است و آنچه ایشان را دستور به انجام آن داده اند بر گردن ایشان.
«صحیح مسلم» ج 2 ص 119 «سنن بیهقى» ج 8 ص 158

4- از مقدام: به راستى برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وى- گفت:
فرمانروایان خود را هر چه باشند فرمان ببرید پس اگر فرمان آنان به شما با سخن من به شما هماهنگ بود هم ایشان از آن راه به پاداش می رسند و هم شما با فرمانبردارى پاداش می یابید و اگر شما را دستور به کارى دادند که شما را به آن دستور نداده بودم گناهش به گردن خودشان است و دامن شما نمی آلاید زیرا هنگامى که خداى را دیدار کنید گوئید پروردگار ما! ستمى نیست؟ پس می گوید ستمى نیست پس می گوئید پروردگار ما! برانگیختگانى به سوى ما گسیل داشتى و ما به دستور تو از ایشان فرمان بردیم و جانشینانى براى ایشان در میان ما برگزیدى «1» و ما هم به دستور تو از آنان فرمان بردیم و فرمانروایانى را فرمانرواى ما گردانیدى و ما فرمانبردار ایشان بودیم پیامبر گفت: خدا می گوید: راست گفتید گناه آن بر ایشان است و دامن شما پاک.«سنن بیهقى» ج 8 ص 159

5- از سوید پسر عفله آورده اند که گفت: عمر پسر خطاب- خدا از وى خشنود باد- به من گفت: اى ابو امیه! شاید تو پس از من بمانى پس امام را فرمان
بر هر چند برده اى حبشى باشد، اگر تو را بزند شکیبائى کن و اگر ترا کارى فرماید شکیبائى کن و اگر بهره تو را ببرد شکیبائى کن و اگر بر تو ستم ورزد شکیبائى کن و اگر تو را دستور به کارى داد که انجام آن از وابستگى تو به کیش خود می کاهد بگو می شنوم و فرمان می برم و خونم را می دهم- و نه کیش خود را- «1»
با دست آویز همین سخنان بوده که توده می گویند اگر امام تبهکارى نماید بر کنار نمی شود، نووى در روشنگرى خود بر نگاشته مسلم که در کنار «ارشاد السارى رهنماى راهروان» ج 8 ص 36 چاپ شده در زیر حدیث‏هائى که از «صحیح مسلم» یاد کردیم می نویسد: از این گزارش چنین باید دریافت: با کسانى که سرپرستى کارها را بر گردن دارند در سرپرستی شان به کشمکش نپردازید و بر آنان خرده نگیرید مگر چنان کار بسیار زشتى را از آنان ببینید که می دانید به راستى با شالوده هاى اسلام ناسازگار است پس اگر چنین دیدید کارشان را ناپسند بشمارید و سخن درست را هر کجا بودید بر زبان آرید، ولى اینکه بر آنان بشورید و پیکار کنید- به برداشت همه مسلمانان- نارواست هر چند تبهکار و بیدادگر باشند و در این زمینه که سخن راندیم حدیث‏ها یکى از پشت دیگرى توان آورد و سنیان همداستانند که سلطان با تبهکارى بر کنار نمی شود- تا آن جا که می نویسد- اگر جانشین پیامبر به ناگهان دست به تباهى آلاید برخى گویند باید او را بر کنار کرد مگر پاى آشوب و جنگ در میان آید و توده هاى سنى از فقه دانان و حدیث خوانان و عقیدت‏شناسان گویند نباید او را کنار زد هر چند تبهکارى و بیدادگرى نماید و هر چه را از آن مردم است تباه گرداند که با این شیوه نیز بر کنار نمی شود و نباید بر او شورید بلکه باید وى را اندرز و بیم دهند.
امینى گوید: پس عایشه و طلحه و زبیر و پیروان ایشان که پیمان شکستند و از کیش راستین به در شدند با چه دست‏آویزى بر سرور ما فرمانرواى گروندگان
شوریدند؟ گرفتیم که او- درودهاى خدا بر وى- کشندگان عثمان را پناه داده و آئین‏هاى کیفرى را به انجام نرسانده بود- که از این سخن به خدا پناه می بریم- ولى آنان چرا این حدیث‏هائى را به کار نبستند که- در دیده توده بیچاره- آئین‏نامه هائى روشن و نمایاننده کیش خدا است؟ من نمی دانم.

گفتار تفتازانى
تفتازانى در «شرح المقاصد روشنگرى خواسته ها» ج 2 ص 71 می نویسد:
نیازى نیست به این که امام از میان هاشمیان برخیزد یا دامن وى از همه گناهان پیراسته بوده از زیر دستانش برتر باشد.
و در ص 272 می نویسد: اگر امام بمیرد و کسى که ویژگی هاى امامت را دارد بر سر کار بیاید روا است هر چند پیشتر او را به جانشینى نگمارده و مردم نیز دست فرمانبرى به وى نداده باشند و او با زور بر مردم چیره شود که باز هم باید او را جانشین پیامبر بشناسند که با روشن‏ترین برداشت‏ها اگر هم تبهکار یا نادان بود باز دستور همین است مگر این که هر جا فرمانى ناروا داد انجام نمی دهیم ولى در جائى که دستور امام با داورى آئین ناسازگار نبود بایستى فرمان او را پذیرفت چه دادگر باشد چه ستم پیشه.

گفتار قاضى ایجى «1»

در «مواقف ایستگاه ها» می نویسد: توده بر آنند که شایستگان به امامت براى برخاستن به کارهاى کیش ما- در زمینه شالوده هاى آن و هم در آنچه وابسته به شاخه هاى آن است- باید اندیشه خود را به کار کشند و آنچه را بر ایشان بایسته است دریابند، خود داراى برداشت باشند تا به کارهاى کشور پردازند، دلاور باشند تا با نیروى خود از مرزها پاسدارى کنند و برخى گفته اند نیازى به این ویژگی ها نیست زیرا یافت نمی شود پس بایسته شمردن آن‏ها بیهوده و چنان است که کسى را به کارى که نمی تواند انجام دهد وا دارند و این برنامه، تباهی هائى پدید می آرد که با بر گماشتن کسى که داراى آن ویژگی ها نباشد می توان آن را چاره کرد.
آرى باید دادگر باشد تا ستم نکند، با خرد باشد تا دست آزیدن او به کارها ناشایسته ننماید، بالغ باشد زیرا خرد کودکان از رسائى برخوردار نیست، مرد باشد زیرا بهره زنان از کیش و خرد کاستى دارد، آزاد باشد تا پرداختن به کارهاى خداوندش او را باز ندارد و در دیده مردم خوار ننماید تا از فرمان او سر بپیچند.
پس در اینکه باید ویژگی هاى بالا را داشته باشد کسى ناسازگارى ننموده است.
و این جا ویژگی هائى هم هست که نیازمندى به آن جاى گفتگو دارد یکى این که از تیره قریش باشد دوم آنکه از خاندان هاشم باشد- و این را شیعه می گویند- سوم این که پاسخ هر پرسشى را در زمینه کیش ما بداند- و این را دوازده امامی ها می گویند. چهارم آنکه بر دست او کارى آشکار شود که دیگران از انجام آن درمانده و درستى دعوى وى در امامت و دور بودن از همه گناهان دانسته گردد- که این را هم تندروان می گویند،- و براى آن که روشن شود سخن در نیازمندى به این سه ویژگى بیهوده است، ایشان را به ابوبکر راه می نمائیم که جانشین پیامبر بود ولى نیازى به هیچ یک از آن سه نداشت «1».
پنجم آن که هیچ گناهى از او سر نزده باشد و این را اسماعیلیان و دوازده امامیان گفته اند و براى آن که روشن شود برداشتشان بیهوده است، می نویسیم:
همه گویند ابوبکر نیازى به آن نداشته که در همه زندگى گناهى از وى سر نزده باشد «2»

گفتار ابو الثناء «1»

در «مطالع الانظار رخ نماگاه برداشت‏ها» ص 470 می نویسد: 9 منش است که امامان نیازمند آنند: یکى این که در زمینه هاى وابسته به شالوده هاى کیش ما- و شاخه هاى آن- اندیشه را به تلاش وا داشته و آن چه را شایسته است خود دریابند. دیگر آن که خود داراى برداشت‏هائى باشند که براى کارها چاره بجویند و رویدادها را به گردش در آرند خواه آن چه را به جنگ و آشتى بستگى دارد یا به دیگر کارهاى سیاسى. سوم این که دلاور و پر دل باشند که از برخاستن به پیکار نهراسند و از برپا داشتن آئین‏هاى کیفرى در نمانند و بی باکانه نیز مردم را به کام نابودى نیفکنند. گروهى نیز در این که امام باید سه منش بالا را داشته باشد آسان گیرى نموده و گویند اگر هم خودش آراسته به آن‏ها نبود کسى دیگر را که با آن ویژگی ها است به نمایندگى خود بر می گزیند.
چهارم اینکه امام دادگر باشد زیرا جان و دارائى وزن مردم زیر دست او است و اگر ستمکار بود از دست درازى او آسوده دل نمی توانیم زیست. تا پایان
پنجم خرد، ششم بلوغ، هفتم مرد بودن، هشتم آزاد بودن، نهم از تیره قریش بودن.
و برخلاف آنچه اسماعیلیان و دوازده امامیان گفته اند، نیازى به آن نیست که هرگز گرد گناه نگردیده باشد و براى روشنگرى در این باره نیز امامت ابوبکر را شالوده پاسخ خود می گردانیم که همه توده برآنند نیازى به بر کنار بودن از همه گناهان نداشته «2» و البته نمی گویم که او خود از هر لغزشى دورى نمی گزیده است.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 185

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 185

الخلافة عند القوم:

نعم؛ الخلافة التی تقول بها الجماعة لا تستدعی کلّ ما ذکرنا، فإنَّهم یحسبون الخلیفة أیّ مستحوذٍ على الأمّة یقطع السارق، و یقتصّ القاتل، و یکلأ الثغور، و یحفظ الأمن العام إلى ما یشبه هذه، و لا یخلع بفسق، و لا ینتقد بفاحشة مبیّنة، و لا یعاب بجهل، و لا یُؤاخذ بعثرة، و لا یُشترط فیه أیّ من الملکات الکریمة، و له العتبى فی کلّ ذلک، و لیس علیه من عتب.

کلمة الباقلانیّ:

قال الباقلانیّ فی التمهید (ص 181) باب الکلام فی صفة الإمام الذی یلزم العقد له: فإن قال قائل: فخبِّرونا ما صفة الإمام المعقود له عندکم؟ قیل لهم: یجب أن یکون على أوصاف: منها أن یکون قرشیّا من الصمیم، و منها: أن یکون من العلم بمنزلة من یصلح أن یکون قاضیاً من قضاة المسلمین، و منها: أن یکون ذا بصیرة بأمر

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 186

الحرب، و تدبیر الجیوش و السرایا، و سدّ الثغور، و حمایة البیضة، و حفظ الأمّة، و الانتقام من ظالمها، و الأخذ لمظلومها، و ما یتعلّق به من مصالحها.

و منها: أن یکون ممّن لا تلحقه رقّة و لا هوادة فی إقامة الحدود و لا جزع لضرب الرقاب و الأبشار.

و منها: أن یکون من أمثلهم فی العلم و سائر هذه الأبواب التی یمکن التفاضل فیها، إلّا أن یمنع عارض من إقامة الأفضل فیسوغ نصب المفضول، و لیس من صفاته أن یکون معصوماً، و لا عالماً بالغیب، و لا أفرس الأمّة و أشجعهم، و لا أن یکون من بنی هاشم فقط دون غیرهم من قبائل قریش.

و قال فی صفحة (185): فإن قالوا: فهل تحتاج الأمّة إلى علم الإمام و بیان شی‏ء خُصّ به دونهم، و کشف ما ذهب علمه عنهم؟ قیل لهم: لا؛ لأنّه هو و هم فی علم الشریعة و حکمها سیّان. فإن قالوا: فلما ذا یقام الإمام؟ قیل لهم: لأجل ما ذکرناه من قبل من تدبیر الجیوش، و سدّ الثغور، و ردع الظالم، و الأخذ للمظلوم، و إقامة الحدود، و قسم الفی‏ء بین المسلمین و الدفع بهم فی حجّهم و غزوهم، فهذا الذی یلیه و یُقام لأجله، فإن غلط فی شی‏ء منه، أو عدل به عن موضعه کانت الأمّة من ورائه لتقویمه و الأخذ له بواجبه.

و قال فی (ص 186): قال الجمهور من أهل الإثبات و أصحاب الحدیث: لا ینخلع الإمام بفسقه و ظلمه بغصب الأموال، و ضرب الأبشار، و تناول النفوس المحرّمة، و تضییع الحقوق، و تعطیل الحدود، و لا یجب الخروج علیه، بل یجب وعظه و تخویفه و ترک طاعته فی شی‏ء ممّا یدعو إلیه من معاصی اللَّه، و احتجّوا فی ذلک بأخبار کثیرة متظافرة عن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و عن الصحابة فی وجوب طاعة الأئمّة و إن جاروا و استأثروا بالأموال، و أنّه قال علیه السلام: اسمعوا و أطیعوا و لو لعبد أجدع، و لو لعبد حبشیّ، و صلّوا وراء کلّ برّ و فاجر. و روی أنّه قال: أطعهم و إن أکلوا مالک، و ضربوا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 187

ظهرک، و أطیعوهم ما أقاموا الصلاة. فی أخبار کثیرة وردت فی هذا الباب، و قد ذکرنا ما فی هذا الباب فی کتاب إکفار المتأوّلین، و ذکرنا ما روی فی معارضتها و قلنا فی تأویلها بما یغنی الناظر فیه إن شاء اللَّه.

و قال فی (ص 186): و لیس ممّا یوجب خلع الإمام حدوث فضل فی غیره و یصیر به أفضل منه، و إن کان لو حصل مفضولًا عند ابتداء العقد لوجب العدول عنه إلى الفاضل، لأنّ تزاید الفضل فی غیره لیس بحدث منه فی الدین، و لا فی نفسه یوجب خلعه، و مثل هذا ما حکیناه عن أصحابنا أنّ حدوث الفسق فی الإمام بعد العقد له لا یوجب خلعه، و إن کان ما لو حدث فیه عند ابتداء العقد لبطل العقد له و وجب العدول.

قال الأمینی: و ممّا أوعز إلیه الباقلانیّ من الأخبار الکثیرة الدالّة على وجوب طاعة الأئمّة و إن جاروا و استأثروا بالأموال، و لا ینعزل الإمام بالفسق ما یلی:

1- عن حذیفة بن الیمان قال: قلت: یا رسول اللَّه إنّا کنّا بشرٍّ، فجاء اللَّه بخیر فنحن فیه، فهل من وراء هذا الخیر شرّ؟ قال: نعم. قلت: و هل وراء هذا الشرّ خیر؟ قال: نعم. قلت: فهل وراء ذلک الخیر شرّ؟ قال: نعم. قلت: کیف یکون؟ قال: یکون بعدی أئمّة لا یهتدون بهدای و لا یستنّون بسنّتی، و سیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس. قلت: کیف أصنع یا رسول اللَّه إن أدرکت ذلک؟ قال: تسمع و تطیع للأمیر و إن ضرب ظهرک و أخذ مالک فاسمع و أطع!

صحیح مسلم «1» (2/119)، سنن البیهقی (8/157).

2- عن عوف بن مالک الأشجعی قال: سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول: خیار أئمّتکم الذین تحبّونهم و یحبّونکم، و تصلّون علیهم و یصلّون علیکم، و شرار أئمّتکم

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 188

الذین تبغضونهم و یبغضونکم، و تلعنونهم و یلعنونکم، قال: قلنا: یا رسول اللَّه أ فلا ننابذهم عند ذلک؟ قال: لا، ما أقاموا فیکم الصلاة، ألا و من ولی علیه وال فرآه یأتی شیئاً من معصیة اللَّه فلیکره ما یأتی من معصیة اللَّه و لا ینزعنّ یداً من طاعة.

صحیح مسلم «1» (2/122)، سنن البیهقی (8/159).

3- سأل سلمة بن یزید الجعفی النبی صلى الله علیه و آله و سلم فقال: یا رسول اللَّه إن قامت علینا أمراء یسألوننا حقّهم و یمنعوننا حقّنا فما تأمرنا؟ قال: فأعرض عنه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم، ثم سأله فأعرض عنه، ثم سأله فقال: اسمعوا و أطیعوا فإنّما علیهم ما حمّلوا و علیکم ما حمّلتم. صحیح مسلم (2/119) «2»، سنن البیهقی: (8/158).

4- عن المقدام: أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قال: أطیعوا أمراءکم ما کان، فإن أمروکم بما حدّثتکم به فإنّهم یؤجرون علیه و تؤجرون بطاعتکم، و إن أمروکم بشی‏ء ممّا لم آمرکم به فهو علیهم و أنتم منه برآء، ذلک بأنّکم إذا لقیتم اللَّه قلتم: ربّنا لا ظلم. فیقول: لا ظلم. فتقولون: ربّنا أرسلت إلینا رسلًا فأطعناهم بإذنک. و استخلفت علینا خلفاء «3» فأطعناهم بإذنک. و أمّرت علینا أُمراء فأطعناهم. قال: فیقول: صدقتم هو علیهم و أنتم منه برآء. سنن البیهقی (8/159).

5- عن سوید بن غفلة، قال: قال لی عمر بن الخطّاب رضى الله عنه: یا أبا أمیّة لعلّک أن تخلف بعدی، فأطع الإمام و إن کان عبداً حبشیّا، إن ضربک فاصبر، و إن أمرک بأمر فاصبر، و إن حرمک فاصبر، و إن ظلمک فاصبر، و إن أمرک بأمر ینقص دینک فقل: سمع و طاعة، دمی دون دینی «4».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 189

و أخذاً بهذه الأحادیث قال الجمهور بعدم عزل الإمام بالفسق، قال النووی فی شرح مسلم «1» هامش إرشاد الساری (8/36) فی ذیل هذه الأحادیث المذکورة عن صحیح مسلم: و معنى الحدیث: لا تنازعوا ولاة الأمور فی ولایتهم، و لا تعترضوا علیهم إلّا أن تروا منهم منکراً محقّقاً تعلمونه من قواعد الإسلام، فإذا رأیتم ذلک فأنکروه علیهم، و قولوا بالحقّ حیث ما کنتم، و أمّا الخروج علیهم و قتالهم فحرام بإجماع المسلمین و إن کانوا فسقةً ظالمین، و قد تظاهرت الأحادیث بمعنى ما ذکرته، و أجمع أهل السنّة أنّه لا ینعزل السلطان بالفسق- إلى أن قال-: فلو طرأ على الخلیفة فسق قال بعضهم: یجب خلعه إلّا أن تترتّب علیه فتنة و حرب، و قال جماهیر أهل السنّة من الفقهاء و المحدّثین و المتکلّمین: لا ینعزل بالفسق و الظلم و تعطیل الحقوق، و لا یخلع، و لا یجوز الخروج علیه بذلک، بل یجب وعظه و تخویفه.

قال الأمینی: فما عذر عائشة و طلحة و الزبیر و من تبعهم من الناکثین و المارقین فی الخروج على مولانا أمیر المؤمنین؟ هبه صلوات اللَّه علیه آوى قتلة عثمان، و عطّل الحدود معاذ اللَّه فأین العمل بهذه الأحادیث التی أخذتها الأمّة المسکینة سنّة ثابتة مشروعة؟ أنا لا أدری.

کلمة التفتازانی:

و قال التفتازانی فی شرح المقاصد «2» (2/271): و لا یشترط أن یکون الإمام هاشمیّا و لا معصوماً و لا أفضل من یولّى علیهم.

و قال فی (ص 272): إذا مات الإمام و تصدّى للإمامة من یستجمع شرائطها من غیر بیعة و استخلاف و قهر الناس بشوکته انعقدت الخلافة له، و کذا إذا کان فاسقاً أو جاهلًا على الأظهر إلّا أنّه یُعصى فیما فعل، و یجب طاعة الإمام ما لم یخالف حکم

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 190

الشرع، سواء کان عادلًا أو جائراً.

کلمة القاضی الإیجی

 «1»: قال فی المواقف «2»: الجمهور على أنّ أهل الإمامة مجتهد فی الأصول و الفروع لیقوم بأمور الدین، ذو رأی لیقوم بأمور الملک، شجاع لیقوى على الذبّ عن الحوزة، و قیل: لا یشترط هذه الصفات لأنّها لا توجد فیکون اشتراطها عبثاً أو تکلیفاً بما لا یطاق، و مستلزماً للمفاسد التی یمکن دفعها بنصب فاقدها.

نعم؛ یجب أن یکون عدلًا لئلّا یجور، عاقلًا لیصلح للتصرفات، بالغاً لقصور عقل الصبیّ، ذکراً إذ النساء ناقصات عقل و دین، حرّا لئلّا یشغله خدمة السیّد، و لئلّا یُحتقر فیعصى، فهذه الصفات مشروطة بالإجماع.

و هاهنا صفات فی اشتراطها خلاف:

الأولى: أن یکون قرشیّا.

الثانیة: أن یکون هاشمیّا، شرطه الشیعة.

الثالثة: أن یکون عالماً بجمیع مسائل الدین، و قد شرطه الإمامیّة.

الرابعة: ظهور المعجزة على یده إذ به یعلم صدقه فی دعوى الإمامة، و العصمة و به قال الغلاة. و یبطل الثلاثة أنّا ندلّ على خلافة أبی بکر و لا یجب له شی‏ء ممّا ذکر «3».

الخامسة: أن یکون معصوماً شرطها الإمامیّة و الإسماعیلیّة، و یبطله أنّ أبا بکر لا تجب عصمته اتّفاقاً «4».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 191

کلمة أبی الثناء»: قال فی مطالع الأنظار (ص 470): صفات الأئمّة هی تسع:

الأولى: أن یکون الإمام مجتهداً فی أصول الدین و فروعه.

الثانیة: أن یکون ذا رأی و تدبیر، یدیر الوقائع، أمر الحرب و السلم و سائر الأمور السیاسیّة.

الثالثة: أن یکون شجاعاً قویّ القلب لا یجبن عن القیام بالحرب، و لا یضعف قلبه عن إقامة الحدّ و لا یتهوّر بإلقاء النفوس فی التهلکة. و جمع تساهلوا فی الصفات الثلاث و قالوا: إذا لم یکن الإمام متّصفاً بالصفات الثلاث ینیب من کان موصوفاً بها.

الرابعة: أن یکون الإمام عدلًا؛ لأنّه متصرّف فی رقاب الناس و أموالهم و أبضاعهم، فلو لم یکن عدلًا لا یؤمن تعدّیه.

الخامسة: العقل.

السادسة: البلوغ.

السابعة: الذکورة.

الثامنة: الحریّة.

التاسعة: أن یکون قرشیّا.

و لا یشترط فیه العصمة خلافاً للإسماعیلیّة و الاثنی عشریّة. دلیلنا إمامة أبی بکر «2» و الأمّة اجتمعت على کونه غیر واجب العصمة، لا أقول إنّه غیر معصوم!