و در فتح الباری به خامه حافظ ابن حجر سخنی میخوانیم و این هم فشرده آن: راستی که دفع تباهی و جلوگیری از زیان، مقدم است بر جلب سود و مصلحت، و از همین روی بود که عثمان ابوذر را بفرمود تا در ربذه ساکن شود چون با آنکه ماندن او در مدینه مصلحت و سودی بزرگ برای دانشجویان در بر داشت ولی مفسده و زیانی هم داشت که از نشر شیوه وی بر میخاست.
از آنچه یاد کردیم روشن میشود که آنچه در این کتاب «کمونیسم در اسلام» آمده سازشی با بنیادها و پایههای اسلام ندارد، همچنانکه روشن میشود که در اسلام کمونیسم به آن معنایی که مردم میفهمند و نگارنده این کتاب آشکار ساخته و آنرا کمونیسم اسلامی نامیده وجود ندارد از همین روی ما بر آن رفتهایم که کتابی به اینگونه، در میان مردم منتشر نشود تا تبهکاران در زمین که تشکیلات شایسته را ویران میکنند، آنرا وسیلهای برای اخلال در تشکیلات و تباه کردن خردهای کسانی نگیرند که ایمانشان سست است و از بنیادهای اسلام آگاه نیستند.
امینی گوید: هر کدام از وزارت داخله یا سرپرستی ازهر اگر بررسی این امر خطیر را به هیئتی وا میگذاشتند که از احوال ابوذر آگاه بود و گفتار او را میشناخت و به کتابهای حدیث و تفسیر و سرگذشت نامهها آشنایی شایسته داشت و درست و نادرست مطالب آنها را میشناخت و از غرض ورزیها تهی و از عربدههای قومی به دور بود، در آن هنگام داوری، نتیجهای حق و آشکارا داشت و میدانست که آنچه ابوذر مردم را به آن میخواند، بیرون از آنچه خود هیئت در آغاز گفتارش درست دانسته نبود و در ارزش نهادن مالکیت برای هر انسان -و هزینههای بایسته بر او از دارائیش و بخششهایی که به دلخواه خود میکند- با آن همداستان است که پیش از این ما تو را از همه اینها آگاه کردیم و دانستیم که شورش او تنها رو در روی کسانی شناخته شده بود که گنجینههای سیم و زر فراهم میاوردند و در راه خدا از آن بخشش نمیکردند و توده را از سودهایی که باید به ایشان رسد بیبهره میگرداندند چه برسد به سودهایی که رساندن آن به ایشان نیکوست و به این کار تشویق شدهاند و با نگاه بههمه این زمینهها دانسته میشود که آنچه را هیئت داوران کور کورانه به ابوذر بسته که او گفته: هر چه را بیش از نیاز انسان و هزینه او و هزینه نان خورانش هست باید ببخشد، این نسبتی دروغ است و برداشتی نادرست، و ایکاش مدرک ادعایش را در مورد شیوه ابوذر که او را ناساز با همه یاران پیامبر و پیروان ایشان شمرده یاد میکرد چون ما بخشی از آنچه را در این باره از او رسیده برایت آوردیم و دیدی که در هیچیک از آنها هیچگونه نشانهای بر درستی نسبتی که آفریده و به وی بستهاند وجود ندارد و ای کاش دانشمندانی را که میگوید پنبه شیوه ابوذر را زدهاند نام میبرد و آنچه را برای استوار ساختن دلیل خویش آوردهاند روشن میساخت شاید هم که گوشه چشم به محمد خضری مورخ و احمد امین و صادق ابراهیم عرجون و عمر ابو نصر و محمد احمد جاد المولی بک و عبد الحمید بک عبادی و مانند آنان از نوخاستگان شتابزدهای دارد که شهرها و بندگان بوسیله آنان آزمایش شدهاند و گرنه ما اندکی پیش از این، هم گفتار یاران بزرگوار پیامبر را درباره ابوذر آوردیم و هم سازش ایشان را با او در دست بودن برداشت وی، و هم اندوهگین شدن ایشان بخاطر گرفتاریهایی که در پی دعوت خویش دچار آن شد و هم همداستانی نیکان ایشان را بر اینکه آنچه را او آورده، برداشت دینی سره و درستی بوده که تنها با بهرهبرداری از نامه خدا و آئین نامه پیامبر بدان رسیده است.
شگفتا که بیهیچ آشنایی با شیوه ابوذر آنرا شگفت میشمارند و شگفتتر اینکه از جانب او عذر میآرند که از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است دور بوده با آنکه میگویند ابوذر مجتهد بوده این چه اجتهادی است از یک مرد دریاصفت- که بنیادهای آنرا از آئین گذار آن گرفته- که دارنده آن اجتهاد را از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است دور میکند! آری چه بسیار و چه بسیار مجتهدانی در نزد این دار و دسته هستند که برداشتهاشان از بنیادهای اسلام دور است همچون ابن ملجم کشنده امام امیر مؤمنان و ابو الغادیه کشنده عمار، و پسر هند و پور نابغه دو راهبر گروه ستمکار تبهکار گنهکار و مانند ایشان «1» ولی چه بسیار جدایی است در میان اینان و میان سرور غفاریان- ابوذر- آیا زن بچه مرده را به خنده نمیاندازد و هر مسلمانی را گریان نمیسازد که بپندارند شیوه ابوذر، از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار و روشن است بدور بوده با آنکه او همان کس است که پیش از مسلمان شدنش هم بت نپرستیده و سالها پیش از برانگیخته شدن پیامبر نماز گزارده و نیکوکارانه روی خویش را به سوی خدا میگردانده و یک روز یک چهارم توده اسلام و چهارمی مسلمانان به شمار میرفته و بیشتر زندگیش در روزگار پیامبر را همراه با برانگیخته بزرگ بسر برده و بیآنکه در دانش آموختن از او کوتاه بیاید گوش خود را به آوا و دعوت او داشته و همه آن نمونههای برتر چنان در دل و جان او نقش بسته که چهرهها در آئینه پاک نقش بندد بلکه چنان در دل او استوار گردید که تصویر بر روی فیلم بیفتد.
او (ص) به هنگامی که وی حاضر بود بجای دیگر یارانش وی را به خویش نزدیک میکرد و چون غایب بود سراغش را میگرفت و وی به هیچ روی اجازه نمیداد که به کیش او دست درازی شود.
در کار دانش آموزی حریص بود و از برانگیخته خدا (ص) هر چیزی را بپرسید حتی حکم مس ریگ در نماز و او (ص) در سینه وی هر چه را جبرئیل و میکائیل در سینه خودش ریخته بودند بریخت و وی را برای امتش به اینگونه شناساند که او در روش نیکو و شیوه و خداپرستی و نیکوکاری و راستگویی و در آفرینش و خوی، همانند عیسی است «1»
چه گمان میبری درباره مردی که دروازه شهر دانش پیامبر -سرور ما امیر مؤمنان- را چون از او بپرسیدند درباره او گفت: او ظرفی است که از دانش لبریزش کردند و سپس در آن را ببستند. «2»
آیا از شگفتترین شگفتیها نیست که بگویند کسی به این گونه، که در روزگار پیامبر همچنان در مدینه بوده و همه افاضات پیامبر (ص) را از او میگرفته و از سرچشمه وحی سیراب میشده، چنین کسی شیوهاش از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار است دور است؟ و آنگاه برداشت کعب الاحبار یهودی به آن نزدیک است که تازه اسلام آورده بود یا برداشت کسی که پس از او و پس از روزگاری چند از زندگی جهان بیامده و رشد و پرورش و جوانی و پیریاش را در پایتخت فرعونها دید آنهم در روزی که پردههایی تیره و تاریک یکی بر روی دیگری چهره حقیقتها را فرو پوشاند. چنین کسی است که بنیادهای اسلام را میشناسد و علیه کسی همچون ابوذر به آن گونه که دیدیم داوری میکند؟ گویا حقایق اسلام پیش چشم او بوده است نه آن سرور غفاریان! یا آویخته به نرمه گوش او بوده که آوای آنرا میشنیده نه آن بزرگ یار پیامبر!
چنان گیر که ما با هیئت داوران در مورد همه آنچه گفته سازش کردیم ولی آیا میتوانیم چشم بپوشیم از آنچه حافظان و پیشوایان حدیث از راههای درست از زبان پیامبر اسلام (ص) گزارش کردهاند در: ستایشهای بسیار از آن مرد و در: بزرگداشت او و تثبیت شیوه و راهنماییهای او، بدون آن که چیزی از کارهایش را در آغاز یا انجام زندگی وی مستثنی بشمارد با آن که او (ص) با دانش پیامبرانهاش از آنچه ابوذر پس از وی بدان برخاست آگاهی داشت پس چرا به جای بازداشتن او از کاری که در آینده بدان برمیخیزد به او دستور داد که در برابر آنچه به خاطر دعوت و قیام وی گرفتارش میشود، شکیبایی پیشه کند و دردسرهایی را که به آن دچار میگردد برای خدا و در راه او بشمارد؟ و چرا تنها گزارش آوارگی و تبعیدی را به او داد که درباره وی روا خواهند داشت؟ بیاینکه او را از دست زدن به آنچه این گرفتاریها را پیش آورد بازدارد.؟
باز از هیئت داوران میپرسیم کسانی از یاران پیامبر که شیوه ابوذر را ناپسند شمرده و از آن به شگفت آمدهاند آیا در میان صحابه پایگاهی بسیار والا داشتند یا در جایگاهی پست بودند؟ خیلی طبیعی است که به ما پاسخ دهد ایشان عبارت بودند:
از حکم پسر ابو العاص و پسرانش حارث بن حکم و مروان بن حکم نیز ولید پسر عقبه و معاویه پسر ابوسفیان و سعید پسر عاص و عبد اللّه پسر خالد و عبد اللّه پسر سعد پسر ابو سرح یا بگو یک مشت دونان اموی که از بنیادهای اسلام و از آنچه حقیقت آشکار بود بدور بودند و نیز کسانی که- در سرنگون شدن در چاه ویل آزمندیهای دنیا- براه ایشان رفتند و گنجینه ساختن دارائیها از راههای ناروا را روا شمردند، دروازه آشتی را بستند و هزاران گونه وای را به سوی خلیفه آنروز کشاندند و ناتوانان توده را از حقوق ایشان بیبهره گردانیده خونهای بیگناهان را ریختند و لیسیدند و جنگهایی خون چکان بر پا کرده و آشوبهایی را برپای داشتند که همچنان به گونه کینهای آتشین بر جا ماند که گروهها یکی پس از دیگری آن را دریافت کردند تا به روزگار کنونی ما رسید و آنگاه هیئت داوران را بر آن داشت که بیهیچ پروایی از درست و نادرست سخن، چنان فتوایی بدهد ولی ابوذر- در آن برداشت درستش که همساز با بنیادهای دین بود- کسانی را همداستان داشت همچون: پیشوای ما پدر دو فرزند زاده پیامبر، و دو پیشوای شیرزاده او، و همه نیکان توده، و کسانی که گرفتاریهای ابوذر اندوهگینشان ساخت و آنرا دست افزاری برای نکوهش خلیفه آنروز گرفتند.
من آنم که رستم بود پهلوان!
بیدادگری این هیئت داوران در صدور حکم، و زوری که در این راه زدهاند، جبران ملکون، روزنامه نویس مسیحی، صاحب جریده عراقی اخبار را بر آن داشته که در همان نشریه (در شماره مسلسل 2503، سال دهم، جمادی الاولی 1368 هجری قمری) آغاز کند به رقصیدن با همان آهنگی که آنان ساز کرده بودند! چرا که بیچاره نه بنیادهای اسلام را میشناسد -که اگر میشناخت از آن پیروی میکرد- و نه پایگاه بزرگمردان مسلمان را- که اگر میشناخت به پشتیبانی و تبرئه ایشان میپرداخت- ولی آن چه را ایشان در هم بافتهاند حقیقتی ثابت پنداشته و آن را در بوتهای از گفتار ریخته که- برای رساندن آن چه ایشان خواستهاند- رساتر و گویاتر است جز این که از آنان هم پیشتر رفته و نیشها و سخنان دردآوری نیز نثار ابوذر کرده است و میگوید:
ولی ابوذر غفاری بر آن رفته که هر کسی باید هر چه را بیش از نیاز خود و خانوادهاش دارد در راه خدا ببخشد ولی هیچ یک از یاران پیامبر را نمیشناسیم که با او در این عقیده شریک باشد بلکه بسیاری از خردمندان و فرزانگان مسلمان، با وی در مورد این اصل به معارضه برخاستهاند پس بی چون و چرا ابوذر در این برداشت خود به خطا رفته و پس از این که روشن شد وی بر خطا بوده و برداشت او با قرآن و سنت پیامبر و بنیادهای اسلام و آموزشهای آن سازش نداشته، دیگر پیروی کردن از او روا نیست. پایان.
ما اکنون به نکوهش و سرزنش این نویسنده نمیپردازیم چرا که اولا گفتیم وی از همه آن چه برای حکم قطعی دادن در این گونه مباحث لازم است به دور بوده و کار را بر بنیاد خوش گمانی به همان دروغ بافان نهاده و گمان برده است که ایشان به بنیادهای اسلام نزدیکاند و حقیقت آن چه را در پیرامون آن داوری میکنند میشناسند که اگر کار به گونهای بود که او پنداشته، البته حق با ایشان بود هر چند ما میتوانیم او را بازخواست کنیم که اکتفا کردن به حسن ظن- و آن هم هنگامی که مسأله داوری قاطع علیه یکی از بزرگان ملت در میان است- درست نیست و او میباید در بررسی آن پندارها منتهای کوشش را به کار ببرد ویژه آن که در یکی از پایتختهای مسلمانان- بغداد- است و پایگاه دین و دانش- نجف اشرف- بیخ گوش او است که در آن جا دانشمندان و نگارندگان و پژوهشگران هستند و او به آسانی میتواند از این و آن، آگاهیهائی به دست آرد. و با این همه، ما او را سرزنش نمیکنیم که چرا در داوری، روش پسندیده را رها کرده، و کار او و مانندههای آن را یکی از بازدههای تباه هیئت داوران میشماریم و بازخواست همه را متوجه آنان میدانیم که گویا میپندارند کار نیکوئی کردهاند و شادمانند که حکمی نادرست پراکنده و به یکی از بزرگان ملت تهمتی زدهاند که افراد عادی مسلمان نیز از آن بدورند آری این کارها در چشم ایشان، پاسداری از حریم پاک اسلام است و نبرد با ویرانگریهای کمونیسم! و پاسخ به خطری که از سوی آن مکتب، دین را تهدید میکند. و گویا شاخ دیو را شکستهاند که در اثبات عقیده خود، بافتههای مردمی را گواه آوردهاند که از راه راست و درست، بسی به دور است.
گواهان هیئت داوران: [گواهی از گفته های آلوسی]
این هیئت در به کرسی نشاندن سخن خود، از گفتههای آلوسی و ابن کثیر و ابن حجر گواه میآرند که گوئی در گفتار کسانی به جز همین دشمنان خاندان پیامبر و پیروان ایشان چیزی درباره ابوذر نیافتهاند و ما نمیدانیم چه عاملی موجب شده آن همه سخنانی را که ما درباره او آوردیم فراموش کنند یا در مورد آنها خود را به فراموشی بزنند و چه نیازی از آنان بر آورده میشود که به این دروغهای ساختگی و ناچیز تکیه کنند؟ ولی ما آنان را در این کار معذور میداریم زیرا در جستجوی چیزی بودهاند که ادعای ایشان را استوار گرداند و آن چه را در گفتههای گذشته به آنها اشاره کردیم آن ادعا را رد و نقض میکند و از این روی هر جا هم سخنی نقل میکند، تنها به پارهای از بخشهای آن پرداخته و پارهای دیگر را حذف مینماید زیرا تناقضگوئی آشکاری در میانه بوده است و آنان نیز گویا این را دریافتهاند که آن فرازها را حذف کرده و پنداشتهاند که پژوهشگران، به اصل آن کتابها رجوع نمیکنند و تناقض آنها را در نمییابند یا این که برداشتها به پای حساب و بازخواست کشانده نمیشود و پس از آن- حتی در روزگار آینده- کسی به بررسی کارها نخواهد پرداخت، که اینک ما میگوئیم: اما درباره آلوسی اینک همه گفتار او را که در تفسیر خودش نگاشته (ج 10 ص 87) میآوریم. وی در تفسیر آیه «و کسانی که از زر و سیم گنج مینهند و آن را در راه خدا انفاق نمیکنند پس مژده ده ایشان را به کیفری دردناک» مینویسد:
ابوذر (رض) ظاهر این آیه را گرفته و واجب دانسته است که انسان هر چه بیش از اندازه نیاز دارد انفاق کند و در این مورد میان او و معاویه- در سرزمین شام- گیروداری پدید آمد که معاویه از دست او به عثمان که در مدینه بود شکایت برد و او وی را بدان جا خواست و دید که در عقیده خود پافشاری میکند تا آنجا که کعب الاحبار به او گفت: «ای ابوذر! کیش یگانه پرستی اسلام، آسانترین و دادگرانهترین کیشهاست و در جائی که در کیش یهود که سختگیرترین و پرتنگناترین کیشهاست واجب نشده که همه مال را انفاق کنند چگونه در اینجا واجب میشود؟» وی خشمگین شد، چرا که تندخو بود و همین انگیزه بود که در گذشته وادارش کرد بلال را به خاطر رنگ پوست مادرش سرزنش کند و او نیز شکایت به نزد پیامبر ببرد تا حضرت (ص) به او بگوید: به راستی تو مردی هستی که در تو (نشانههائی از) جاهلیت و آئین پیش از اسلام هست. و در این جا نیز او چوبدستی خود را در برابر کعب بلند کرد و گفت: ای یهودی! تو را چه به این پرسشها! پس کعب بگریخت و او نیز بدنبالش. تا وی به پشت عثمان پناه برد ولی او برنگشت تا وی را بزد و در گزارشی آمده است که ضربه وی به عثمان خورد و کسانی که با ابوذر در مورد این ادعایش درگیری داشتند بسیار شدند و مردمان همی آیه ارث را بر او میخواندند و میگفتند: «اگر لازم بود که همه مال را انفاق کنند دیگر موردی برای این آیه نمیماند» و او هر جا فرود میآمد ایشان شگفت زده گرد او را میگرفتند و غوغا میکردند و او گوشه نشینی اختیار کرد و در این مورد با عثمان مشورت نمود و او به وی اشارت کرد که به ربذه رود و هر گونه که خواهد در آن جا ساکن شود و این است آن چه در مورد این داستان مورد اطمینان است ولی شیعه آن را بگونهای گزارش کردهاند که بتوانند آن را دستاویزی برای نکوهش ذو النورین (عثمان) گردانند و هدفشان از این کار، خاموش کردن نور او است و خداوند نمیپذیرد مگر این که نور خود را به کمال رساند. پایان
این سخنان از چند جهت جای توجه دارد:
1- این که میگوید: ابوذر ظاهر این آیه را گرفته … آیه، ظاهری جدا از باطنش ندارد و نمیرساند که مالی که زکاتش داده شد باز هم اگر بیش از اندازه نیاز بود بایستی همه آن را انفاق کرد. پس کدام ظهوری در این معنی هست که تأیید کننده نسبتی باشد که به ابوذر میدهند؟ تا او بتواند آن را بگیرد و بدان تکیه کند زیرا آیه در مقام نهی از گنج نهادن است که در ص چگونگیاش را روشن ساختیم و هرگز هیچ گفتار آشکار و حتی اشارهای از ابوذر نرسیده است که نسبتی را که به وی میدهند تأیید کند بلکه دیدید همه آن چه از او یا درباره او گزارش کردهاند، با این نسبت، ناسازگار است.
2- درگیری میان او و معاویه را که آلوسی بر سر مفاد و ظاهر و باطن آیه دانسته، به آن صورت نبوده و ما در ص از صحیح بخاری نقل کردیم که کشمکش بر سر مورد نزول آن بود نه مفاد آن، که معاویه میپنداشته این آیه، تنها درباره اهل کتاب فرود آمده ولی ابوذر آن را عام میشمرده و ایشان و مسلمانان- هر دو- را طرف خطاب میدانسته. که هم مقصود ابوذر را از انفاق و مقداری که باید از مال انفاق کرد دانستیم و هم این را که مقصود او «بخشیدن تمام آن چه بیش از نیازمان داریم» نیست بلکه انجام دستورهائی است که دین برای انفاق داده- از واجب و مستحب- و دیدیم اعتراض او به کسانی بود که گنجهای سیم و زر نهاده و کاری همچون احتکار کنندگان خوراک مردم مرتکب میشدند و جامعه را از سودهای آن دو فلز گرانبها محروم ساخته و به ویژه تهیدستان را از حقوقی که دین برای ایشان در آن دو معین داشته بیبهره میگرداندند که در همه این زمینهها با گستردگی سخن راندیم.
3- آن چه را نیز از داستان کعب الاحبار گزارش کرده است، ما چگونگی حال را در مورد آن، روشن ساختیم و آن چه را درباره این داستان رسیده با همه جدائیهائی که در فرازهایش است برایت خواندیم و دیدی که بیشتر بافتههای آلوسی را در آنها نمیتوان یافت از جمله این که «کعب به ابوذر گفت: به راستی کیش یگانهپرستی اسلام …» و این که: «وی به پشت عثمان پناه برد و ابوذر پروای آن نکرد و ضربت به عثمان خورد …» که ای کاش میگشت و برای بافتههای خودش مأخذی- هر چند از سستترین کتابها یا گردآوردههای داستانپردازان- یاد میکرد ولی وی فقط خواسته ابوذر را که در جهان برزخ است به زدن ضربهای بر عثمان متهم داشته و شورشی علیه وی برانگیزد که ما به یاری پژوهشی درست، نگذاشتیم خواب خوش او تعبیر شود و به آزویش برسد.
و اکنون عبارتی را که احمد در مسند خود (63/1) از طریق مالک بن عبد اللّه زیادی از ابوذر آورده است بنگرید که به موجب آن، وی از عثمان اجازه ورود خواست و او نیز اجازه داد تا عصا به دست وارد شد عثمان گفت: ای کعب! عبد الرحمان مرده و دارائیای برجای گذاشته، نظر تو درباره آن چیست؟ گفت: اگر حقی را که خدا در آن داشته است گزارده باشد ایرادی ندارد ابوذر چوبدستی خود را بلند کرد و کعب را زد و گفت از برانگیخته خدا شنیدم میگفت دوست ندارم که این کوه طلا شود و از آن من گردد تا آن را انفاق کنم و از من پذیرفته گردد ولی شش اوقیه «1» از آن را برای پس از خود بر جای بگذارم. عثمان! تو را به خدا سوگند میدهم که آیا تو هم این را شنیدی؟- این را سه بار گفت- وی پاسخ داد آری.
و از این جا بر میآید که درگیری در پیشآمدی بوده که مربوط میشده است به دارائی عبد الرحمان بن عوف که چندان طلا بجا گذاشت که برای بخش کردنش تبرها بکار گرفتند و بر سر این کار دستهای مردان آبله کرد و یک چهارم از یک هشتم آن به 80000 سکه رسید که اینها را از دارائی خدا به او داده بودند که او شایستگی استفاده از آن را نداشت و همه مسلمانان در بهره گرفتن از آن، برابر بودند و این کار همان گنج نهادن ناروا و خاصه خرجیای بود که بایستی دشمن داشت و فتوای کعب، چیزی از کار او را روا نمیگردانید زیرا از حاصل کشاورزی یا فراوان شدن دامها یا از سود بازرگانی بهدست نیامده بود تا اگر حقوق خدا را از آن بدهند پاکیزه شود و آن چه میماند حلال باشد زیرا آن دارائی، همهاش از آن خدا بوده و همه مسلمانان در استفاده از آن برابر بودند و اگر هم پسر عوف حقی در آن داشت تازه به اندازه یکی از دیگر مسلمانان بود و بس.
و شگفت از اینکه در انجمنی با بودن ابوذر- دانای یاران پیامبر- بیایند و به ویژه از کعب فتوی بخواهند که یهودیای بوده است نو مسلمان. و تازه خود فتوی خواهنده خیلی خوب میدانسته که آن دارائی از کجا فراهم شده زیرا خود وی سیل آن را به سوی صاحبش سرازیر کرد تا خوش خدمتی او را- که در روز شوری به خلافت تعیینش کرد- پاداش داده باشد و چون دارائی شخصیاش به این بخششهای گزاف، و فانمی کرده، اعتبار آن را از محل دارائی خداوند و بیت المال مسلمانان تأمین میکرده است و بس. آن گاه ابوذر که به موارد دستورهای دین بینا است بایستی در برابر آن کارهای زشت و کسی که چنان بخششی را روا میشمارد به اعتراض برخیزد و نیز در برابر کسی که گرفتن و گنج نهادن از آن را درست میداند یا میخواهد آن کار را نیکو قلمداد کند زیرا به گفته قرآن: باید گروهی از شما باشند که (مردم را) به نیکوکاری بخوانند و از کار زشت بازدارند و آنانند رستگاران.
و اگر این برداشت ابوذر مستلزم کمونیست بودن یا اعتقاد به مسلک اشتراکی است پس خلیفه دوم پیش از او و با بیان رساتر و توضیحی روشنتر، آن را آشکار ساخته است چنان که گزارش آن را طبری در تاریخ خود (33/5) از طریق ابو وائل آورده که وی گفت عمر بن خطاب گفت اگر به همان اندازه که تاکنون بر سر کار بودهام از این پس بر سر کار باشم زیادتی دارائیهای توانگران را خواهم گرفت و میان مهاجران مستمند پخش خواهم کرد.
که این گزارش را ابن حزم در المحلی 158/6 آورده و مینویسد: اسناد آن در نهایت درستی و عظمت است.
و در عصر المأمون 2/1 میخوانیم عمر بن خطاب، روا نمیدانست که مسلمانان از کشتها و زمین زراعتی چیزی بیاندوزند زیرا روزی خودشان و خانواده و بردگان و هم پیمانانشان از سوی بیت المال پرداخت میشد و دیگر نیازی به اندوختن دارائی نداشتند.
آری عقیده خلیفه دوم درباره دارائیها از دیده هیئت داوران پنهان مانده یا بزرگی پایگاه خلافت نگذاشته است که در برابر او گستاخی نمایند ولی ابوذر خلیفه نبوده است تا بزرگی او ایشان را از دروغ بافتن و بر وی بستن جلوگیری نماید تک و تنها در تبعیدگاه مرد نه کسی را یافت که یاریاش دهد و نه کسی را که از وی پشتیبانی کند یا پس از مرگش به تجهیز و تکفین او پردازد و از این روی حتی خرچسونهها و کرمها نیز بر وی میتازند ولی او روز دیگری هم خواهد داشت که خود همچون یک توده، سر از خاک برمیدارد و آن هنگام است که نهفتهها آشکار میگردد و آنچه را ابوذر معتقد بوده و آن چه را بر وی بستهاند، دانسته میشود همان روزی که مردم را برای کاری سهمناک فراهم میآرند و فرمان راندن با خداوند یگانه چیره بر همگان است.
4- تندخوئیای که آلوسی به ابوذر نسبت داده، خیلی مغایر با سخن پیامبر است که وی را (در خداپرستی و پارسائی و خوی و روش) همچون عیسی پسر مریم شمرده «1» پس او که نماینده مسیح در میان این توده است چگونه تندخوییای را در او سراغ توان کرد؟ مگر دین او وی را بدان بخواند که این نیز از ویژگیهای مؤمنان است- که ایشان را چنین وصف کردهاند: با همکیشان خویش فروتناند و در مبارزه برای حق سختگیر-، و ابوذر نیز در صف نخستین ایشان جای دارد. پس ما نمیتوانیم گزارش آلوسی را گردن نهیم و درست بدانیم زیرا دشنامی از زبان ابوذر در بر دارد و آن هم به بلال یا کسی که خود ابوذر میدانسته پیامبر، وی را دوست میداشته و به خود نزدیک میساخته.
پس نمیتوان بر بنیاد مفهوم آن، دلیلی آورد هر چند با زنجیرهای درست رسیده باشد زیرا آن چه از حال ابوذر دانسته شده، همان است که پیامبر راستگوی درستکار درباره وی گزارش کرده و تازه اگر هم درست باشد یک مورد است- نه بیشتر- که سخنی از دهان ابوذر در رفته و همانند ندارد و شاید هم جریان مربوط به پیش از آنی بوده است که این گونه گفتار، حرام شود چنان که شارحان صحیح بخاری بر این رفتهاند «1» و آنگاه با مانند این گزارش نمیتوان ثابت کرد که ابوذر تندخو بوده و درگیری وی با کعب و با عثمان، از آن ناشی میشده.
گویا آلوسی در اینجا، آن چه را خود در کتاب المسائل الجاهلیة یاد کرده، به فراموشی سپرده که در ص 129 آن مینویسد: ابوذر بیش از آن که در جهان معرفت بدان پایگاه برتر رسد یکبار با بلال حبشی که مؤذن بود دوتائی به ناسزاگوئی پرداختند و ابوذر به وی گفت: ای پسر زن سیاه! و چون بلال گله او را به نزد پیامبر برد به وی فرمود: به بلال دشنام دادی و او را برای سیاهی رنگ مادرش نکوهش کردی؟ گفت آری گفت من بر آنم که چیزی از خودبینی پیش از اسلام هنوز در تو مانده است پس ابوذر گونهاش را بر خاک نهاد و سپس گفت گونهام را بر نمیدارم تا بلال پای خود را بر گونه من نهد. پایان.
که بر ماوی گزارش را بدین گونه آورده و قسطلانی در ارشاد الساری 113/1 آن را یاد کرده و گوید: ابن الملقن به این گزارش میافزاید: پس بلال پای خود را بر گونه او نهاد.
این بود ابوذر و این بود ادب و خوی جوانمردانه او که به راستی خوئی بزرگوارانه است.
5- آن چه را نیز ادعا کرده که خیلیها با ابوذر درگیر شدند … ایکاش یا یکی از ایشان را نام میبرد یا یکی از کتابهائی که در این مورد بتواند مأخذ وی بشود- هر چند از بیپایهترین کتابها باشد- زیرا یاران پیامبر در آن روز، یا با آوای ابوذر هماهنگی نموده و او را برای دردسرهائی که به وی رسید دلداری میدادند یا به خاطر آن چه بر سر وی رفت آزرده شده و مسبب آن را نکوهش میکردندو آن هنگام، کسی نبود که سخن وی را رد کند یا آیهای در مورد ارث حفظ کرده باشد که ابوذر آن را از یاد برده باشد زیرا او- به گواهی دروازه شهر دانش پیامبر و داناترین پیروان او- ظرفی بود لبریز از دانش.
بر یاران نیکوکار پیامبر بسی گران بود که گزارش سهمناک و ناگوار تبعید ابوذر را به ربذه بازگو کنند، آن را ناخوش میداشتند و گوش ایشان را آزار میداد، یاران شایسته پیامبر، چون آن گزارش رسواگر را میشنیدند بارها به نشانه مصیبت زدگی کلمه استرجاع را بر زبان میراندند و «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ»
میگفتند و این که: «شکیبائی کن و مراقب ایشان باش» و: «بارخدایا اگر ایشان ابوذر را دروغگو شمردند من او را دروغگو نمیشمارم بارخدایا اگر آنان او را متهم داشتند من وی را متهم نمیدارم بارخدایا اگر آنان وی را نادرستکار خواندند من او را نادرستکار نمیخوانم زیرا پیامبر در هنگامی او را درستکار میشمرد که هیچکس را درستکار نمیشمرد و هنگامی با وی راز میگفت که با هیچ کس راز نمیگفت «1»
و شاید هم مقصود آلوسی از کسانی که متعرض رد و نقد ابوذر شدهاند همان دار و دسته خاندان اموی باشند که مال خدا را مانند گویی برای بازی گرفتند و بندگان او را بردگان خویش شناخته، کیش و کتاب او را دست آویز تباهی و نیرنگ و فریب انگاشتند. ولی کشمکش آنان با او بر بنیاد قرآن نبود و چیزی از آن نمیدانستند جز لایه ظاهری این آیه: «و بهره خویش را از جهان، فراموش مکن.»
و کشمکش ایشان به یاری تیغ و جنگ افزار بود و سخنشان نیز غوغا و فریاد، که آلوسی نیز مؤدبانه از ایشان پیروی کرده است.
6- این که پنداشته است رفتن وی به ربذه برای دلگیری او از تعرضات مردم و غوغای ایشان در پیرامون وی بوده که از برداشت وی به شگفت آمده بودند و او با عثمان مشورت کرد و وی به او اشارت کرد که بدان جا رود تا برفت و در آن جا به هر گونه که میخواست سکنی گرفت … این هم دروغی دیگر است زیرا در بخشهای گذشته دیدیم که وی را به ربذه تبعید کردند و مردم را از بدرقهاو باز داشتند که هیچ کس به او نزدیک نتوانست شد مگر امیر مؤمنان و دو فرزندش و عمار. و چه درگیریای میان ایشان و مروان پدید آمد و درگیریای نیز میان امام با عثمان، و سخنانی که بدرقه کنندگان برای دلداری ابوذر گفتند و آن چه را خود او به کسی که در ربذه دیدارش کرد گفت و نیز سخن عثمان به عمار: ای گزنده … پدر خویش! آیا میپنداری من از تبعید او پشیمان شدهام؟ و نیز سخنان دیگری که آشکارا میرساند وی را نه با خشنودی خودش تبعید کردهاند و سپس نیز نکوهش همه یاران پیامبر به مسبب آن؛ و پیش از همه اینها، دانستی که پیامبر خود پیش بینی کرده بود که با همه دلبستگی جانسوزی که ابوذر به همسایگی با آرامگاه پیامبر دارد او را از کنار آن، به دور میسازند. آری بر گردید به صفحات گذشته، و گسترده همین گزارشها را بخوانید تا بنگرید که چگونه آلوسی میخواهد کسی را که دوست میدارد تیرهای انتقاد را از سوی او باز گرداند و با گزارش کردن داستان به شکلی پندار آمیز، نکوهشهائی را که متوجه او است منتفی گرداند که پنداشته است دست کاوشگران از نشاندادن کجی و کاستیهای کارش در میماند. و ای کاش هیئت داوران فراموش نمیکردند که گزارش آلوسی درباره چگونگی رفتن ابوذر به ربذه با آن چه خود ایشان از گفتار ابن کثیر و ابن حجر به گواهی آوردهاند ناسازگار است زیرا آن دو اقرار کردهاند که رفتن ابوذر به ربذه، امری خارج از اختیار وی و به صورت تبعید بوده جز این که آن دو، پرداختهاند به عذر آوردن از سوی مسبب قضیه.
7- اینکه آلوسی گوید: این است آن چه درباره داستان ابوذر بایستی اطمینان داشت … نگاه کنید که چگونه این مرد میخواهد حقایق ثابت را بر طبق خواستهها و هوسهایش انکار کند و میپندارد که مردم آن چه را او در هم بافته است اصل شایسته پیروی گرفته، نوشتههای دیگر را از میان میبرند و بر چهره تاریخ، پرده کشیده حدیثها را از مجموعههای مربوطه حذف میکنند و جز کتاب او از همه کتابهائی که گزارش تبعید ابوذر در آن ثبت شده و مأخذ ما در شرح قضیه است چشم میپوشند با آن که از پژوهشهای گذشته ما روشن شد که دانایان سنی در مورد این رویداد به دو گونه بررسی کردهاند یک دسته از ایشان پیش آمدها رابه صورت قضایای تاریخی بازگو کرده یا آن را در قالب احادیثی چند، روایت نمودهاند بی این که در پیرامون آن به داوری پردازند- که ایشان را شناختید- و دسته دیگر نیز درستی همه آن گزارشها را اعتراف کرده ولی نشستهاند به عذر آوردن برای نیکو نمایاندن آن رویدادها به این گونه که آن کارها برای پاسداری از شکوه پایگاه خلافت و نگهبانی از جایگاه شرع و بر پا داشتن احترام دین لازم بوده است «1» که به هر حال هیچ کدام از وابستگان به این دو دسته، از شیعیان نبوده تا آلوسی بگوید که گزارش ایشان در خور اطمینان نیست. و آیا روا است که بزرگان سنت و حافظان احادیث در میان ایشان، در تمام سدههای گذشته، از آن چه آلوسی آورده، ناآگاه مانده و آن چه را شیعه گزارش کردهاند صحیح پنداشته و از جمله اخباری بشمارند که بیچون و چرا عثمان پدید آرنده حوادث آن بوده و وسیله نکوهش او گردیده و ایشان باید عذرهائی بتراشند تا وی در انجام آن گناهکار ننماید؟
و پس از اینها چه عذری دارند آن هیئتی که پشتوانه خود را چنین سخنانی گردانند که سرشته با دروغ است و آمیخته با نادرستیها، و کژی و کاستی از همه سوی گرد آن را گرفته. این بود حال نخستین گواهی که هیأت داوران سخن او را گواه آورده است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج8، ص: 504