اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

شبهه دوم «رازی» درباره معنای «مولیٰ»

متن فارسی

رازی را سخن دیگری است که گاه در آن بالا رفته و گاه پائین آمده و در کتابش” نهایه العقول ” چنین پنداشته که:

هیچ کس از پیشوایان نحو و لغت اشعار به این امر نکرده که وزن مفعل که وضع شده است برای معنی مصدری یا زمان یا مکان به معنای افعل آمده باشد که از آن معنای تفضیل به دست می آید.

و تو (خواننده عزیز) پس از درک آنچه که برای تو خواندیم از نص و تصریح(ائمه لغت) مشعر بر آمدن مولی به معنای اولی بالشیء، به وهن و بی اساسی گفتار او و کسانی که از او پیروی کرده اند واقف خواهی شد از قبیل قاضی عضد ایجی در “المواقف” و شاه صاحب هندی در “التحفه الاثنی عشریه” و کابلی در “صواقع” و عبد الحق دهلوی در “لمعات” و قاضی سناء الله پانی پتی در ” السیف المسلول ” و در میان آنان کسانی هستند که در انکار راه مبالغه پیموده تا به حدی که به اهل عربیت نسبت انکار این موضوع را داده اند و چنانکه دانستید اساس این شبهه از رازی است و او آن را به دیگری اسناد نداده و این اشخاص هر جا که طعنی در دلالت بر نظریه امامیه پیدا کرده اند کورکورانه از او تقلید و پیروی نموده اند.

من این گروه را ملامت نمیکنم که بر کلمات اهل لغت و به کار بردن عرب الفاظ خود را وقوفی ندارند، زیرا اینان از فن عربیت و از آئین اهل لسان دورند زیرا از رازی تا ایجی، و از هندی تا کابلی، و از دهلوی تا پانی پتی چه نسبتی با زبان خالص عرب و چه سازش با عربیت (زبان آنان) دارند. آری، به قول عرب «حن قدح لیس منها / به ناله درآمد تیری ناتراشیده که از آنها نبود» و هنگامی که به قول دیگر تازیان «اختلط الحابل بالنابل / تور انداز و تیرانداز داخل هم شدند شکار به دست نمی آید» و کسانی که از فن لغت به دور و بیگانه اند اگر در آن داوری نمایند نتیجه این سخنان پوچ و پا در هوا به دست میاید.

اذا ما فصلت علیا قریش                  فلا فی العیر انت و لا النفیر

 آیا آنان که تصریح نموده اند به اینکه لفظ مولی گاه به معنای اولی بالشیء می‌اید، داناتر به مواقع لغت نبوده اند از این کسی که مانند شبکور در خبط و اشتباه است و حال آنکه در میان آنان کسانی هستند که خود منشاء لغت و پیشوای ادب و محیط به فنون عربیت هستند و در علم تفسیر مرجع هستند، آیا تصریح اینان دلیل قاطع نیست به اینکه: مفعل به معنای افعل (در بعض موارد) آمده، بنابراین چه شایستگی در این انکار مطلق خواهد بود؟ به قول عرب “لامر ما جدع قصیر انفه / برای مجوزی و به خاطر امری قصیر دماغ خود را برید»

برای رازی که این سفسطه را به وجود آورده کافی است قول ابی الولید ابن شحنه حنفی حلبی در “روض المناظر” در حوادث سال 606 که گوید: رازی در انواع علوم دست داشت جز علم عربیت

و ابو حیان در ج 4 تفسیرش در ص 149 بعد از نقل کلام رازی گوید: تفسیر او از نحوه کلام عرب و مقاصد آنان خارج است و سخنان او در اکثر مطالبش شباهت دارد به کلام آنها که خود را از حکماء مینامند (زیادتی چاپ دوم)

و شوکانی در ج 4 تفسیرش در ص 163 در مورد قول خدای تعالی: “لا تخف نجوت من القوم الظالمین” (سوره قصص) گوید: رازی را در این موضع اشکالاتی است که بسیار سرد است به حدی که سزوارا نیست چنین مطالبی در تفسیر کلام خدای عز و جل ذکر شود. او جواب اشکالات سرد او در نظر افراد مبتدی آشکار است تا چه رسد به کاملین

وانگهی دلالت وزن مفعل بر زمان و مکان چون دلالت وزن افعل بر تفضیل و مانند خواص هر یک از مشتقات، از جمله عوارض هیئت های لفظ میباشد و ربطی با جوهر و مواد الفاظ ندارد، و این امری است غالبی که از این راه به قاعده و قیاس مادام که خلاف آن از عرب نرسیده پی برده میشود، ولی موردی که خلاف آن از عرب ثابت شد باید حکومت را در معانی الفاظ بدانها سپرد، و اگر بر رازی معلوم شده باشد که مولی اختصاص دارد به حدوث یا به حدوثی که در زمان و مکان واقع است در این صورت ملزم خواهد بود که آمدن آن را به معنای فاعل و مفعول و فعیل انکار نماید و حال آنکه خود تصریح نموده که مولی به معانی ناصر، و معتَق، و معتِق، و حلیف آمده و تمام اهل عربیت هم با او در این امر متفق هستند و همگی مقرند به اینکه مولی به معنای ولی آمده و عده از اهل لغت از جمله معانی آن: شریک، و قریب، و محب و عتیق، و عقید، و مالک، و ملیک را ذکر نموده اند. علاوه بر این، جماهیر اهل لغت یعنی آنان که قولشان سندیت دارد و اولی را از جمله معانی مولی ذکر نموده اند قصدشان این نبوده که اولی معنای وصفی مولی است تا مورد مناقشه واقع شود به اینکه معنای تفضیل از مفاد مولی خارج است و بر آن زیادتی دارد و در نتیجه نمیتواند مولی با اولی یکی باشد! بلکه مقصود آنان این است که مولی اسم است برای این معنی (اولی) و بنابراین دیگر دستاویزی وجود ندارد که نیروی تشخیص و نظر اهل لغت را ضعیف سازد؟

به فرض اینکه رازی و آنها که همانند اویند بر نظیر این استعمال در غیر مولی واقف و آگاه نشدند، این عدم وقوف آن هم با این همه نصوص که دانستید مستلزم آن نیست که از اصل آن را انکار نمایند؟ چه بسیار است در لغت عرب از استعمال مخصوص به یک ماده، از جمله کلمه (عجاف) جمع اعجف که بر حسب قاعده وزن افعل جمع آن به وزن فعال نیامده مگر در این یک ماده مخصوص. چنانکه جوهری در صحاح به ان تصریح نموده. و خود رازی هم در تفسیرش، و سیوطی در جلد 2 “المزهر” ص 63 به این امر تصریح نموده اند و در قرآن کریم چنین آمده: “و قال الملک انی اری سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف”(سوره یوسف) و از همین ماده است شعر عرب در مدح سید مضر هاشم بن عبد مناف:

عمرو العلی هشم الثرید لقومه / و رجال مکه مسنتون عجاف

و از این قبیل است: مطابق قاعده (صرف) فعل مضاعف و متعدی که بر وزن فعلت (مفتوح العین) باشد مضارع آن مضموم العین است مثل رددت و عددت مگر سه حرف (سه ماده) که مضارع آنها مضموم و مکسور آمده که عبارتند از: شد. نم، عل. و بعضی بر آنها افزوده اند: بث (ادب الکاتب ص 361) و نیز از جمله (قواعد استثنائی) این است که ضمیر تثنیه و جمیع در هیچ یک از اسماء افعال ظاهر نمیشود مانند، صه و مه، مگر در “ها” که به معنای “خذ / بگیر” است، که در آن گفته میشود: هاوما، و هاوم، و هاون، و در کلام خدای سبحانه (قرآن) است: “هاؤم اقروا کتابیه”به تذکره ابن هشام و “اشباه و نظایر ” سیوطی مراجعه کنید.

و از جمله: قیاس شایع در مصدر -تفاعل- تفاعل (به ضم عین است) مگر در ماده “تفاوت” که جوهری در مصدر این ماده اول ضم و او را ذکر کرده سپس از ابن سکیت از کلابیین (قبیله ای از عرب) فتح و او را نقل نموده و از عنبری کسر و او را، و از ابی زید به طوری که در ادب الکاتب ص 593 مذکور است، فتح و کسر هر دو حکایت شده و سیوطی در ج 2 “المزهر” ص 39 حرکات ثلاثه را در آن نقل نموده.

و از جمله: قیاس شایع در مضارع -فعل- مفتوح العین که مضارع آن یفعل به کسر عین است این است که مضموم العین استعمال نمیشود، مگر در ماده -وجد- که عامریین (قبیله ای از عرب) به طوری که در صحاح مذکور است مضارع آن را مضموم العین استعمال نموده اند و شاعر قبیله مزبور لبید گفته:

 لو شئت قد نقع الفواد بشربه / فدع الصوادی لا یجدن غلیله

و ابن قتیبه در “ادب الکاتب” ص 361 و فیروز آبادی در جلد 1 ” قاموس ” جلد 343 بدان تصریح نموده اند

و در ج 2 “المزهر” ص 49 از ابن خالویه در “شرح الدریدیه” نقل شده که گفته: در کلام عرب در ماده ای که فاء الفعل آن واو باشد -فعل یفعل- نیست مگر در یک حرف (یک ماده) و آن: وجد یجد است.

و از جمله: قیاس شایع این است که اسم فاعل وزن افعل بر فاعل نیامده مگر در ماده های: ابقل دارای حبوبات باشد و اورس دارای برگ شد و ایفع نورس گردید که گفته میشود: “ابقل الموضع فهو باقل و اورس الشجر فهو وارس و ایفع الغلام فهو یافع. ” در ج 2 “المزهر” ص 40 چنین مذکور است

و در ” صحاح ” ذکر شده: بلد عاشب جای علف دار: در حالی که در ماضی آن گفته نمیشود مگر: اعشبت الارض.

و از جمله این است که: اسم مفعول از باب افعل به وزن فاعل نیامده مگر در یک حرف (یک ماده) و آن قول عرب است: “اسامت الماشیه فی المرعی فهی سائمه / چرانیدم چهارپا را در چراگاه” و نگفته اند: مسامه، و قول خدای تعالی است: “فیه تسیمون”، که از ماده: اسام یسیم میباشد، سیوطی در ج 2″ المزهر ” ص 47 این مطلب را ذکر نموده.

و شما بسیاری از این نوادر و استثنائات را در “المخصص” تالیف ابن سیده و لسان العرب خواهید یافت، و سیوطی در جلد 2 “المزهر” چهل صفحه از آنها را ذکر نموده است.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 632

متن عربی

و للرازی کلمة أخری صعّد فیها و صوّب، فحسب فی کتابه نهایة العقول أنَّ أحداً من أئمّة النحو و اللغة لم یذکر مجی‏ء (مفعل) الموضوع للحدثان أو الزمان أو المکان بمعنی (أفعل) الموضوع لإفادة التفضیل. و أنت إذا عرفت ما تلوناه لک من النصوص علی مجی‏ء (مولی) بمعنی الأَولی بالشی‏ء علمت الوهن فی إطلاق ما یقوله هو و من تبعه، کالقاضی عضد الإیجی فی المواقف، و شاه صاحب الهندی فی التحفة الاثنی عشریّة و الکابلی فی الصواقع، و عبد الحقّ الدهلوی فی لمعاته، و القاضی سناء اللَّه الپانی‏پتی فی سیفه المسلول، و فیهم من بالغ فی النکیر حتی أسند ذلک إلی إنکار أهل العربیة، و أنت تعلم أنَّ أساس الشبهة من الرازی و لم یسندها إلی غیره، و قلّده أولئک عمیً، مهما وجدوا طعناً فی دلالة الحدیث علی ما ترتئیه الإمامیّة.
أنا لا ألوم القوم علی عدم وقوفهم علی کلمات أهل اللغة و استعمالات العرب لألفاظها؛ فإنّهم بعداء عن الفنِّ، بعداء عن العربیّة، فمن رازیٍّ إلی إیجیٍّ، و من هندیٍّ إلی کابلیٍّ، و من دهلویٍّ إلی پانی پتی، و أین هؤلاء من العرب الأقحاح؟ و أین هم من

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 633

العربیة؟ نعم حَنَّ قِدحٌ لیس منها، و إذا اختلط الحابل بالنابل طَفِق یحکّم فی لغة العرب من لیس منها فی حِلٍّ و لا مرتَحَلٍ.

إذا ما فُصِّلتْ علیا قریشٍ             فلا فی العِیرِ أنت و لا النفیر

أ وَ ما کان الذین نصّوا بأنّ لفظ (المولی) قد یأتی بمعنی الأَولی بالشی‏ء أعرف بمواقع اللغة من هذا الذی یخبط فیها خبط عشواء؟ کیف لا؟ و فیهم من هو من مصادر اللغة، و أئمّة الأدب، و حُذّاق العربیّة، و هم مراجع التفسیر، أ و لیس فی مصارحتهم هذه حجّة قاطعة علی أنَّ (مَفعلًا) یأتی بمعنی (أفعل) فی الجملة؟ إذن فما المبرِّر لذلک الإنکار المطلق؟ نعم، لأمرٍ ما جَدَعَ قَصیرٌ أنفَه!
و حَسبُ الرازی مبتدع هذه السفسطة قولُ أبی الولید بن الشُّحنة الحنفی الحلبی فی روض المناظر فی حوادث سنة ستّ و ستّمائة: من أنَّ الرازی کانت له الید الطولی فی العلوم خلا العربیّة، و قال أبو حیّان فی تفسیره (4/149) بعد نقل کلام الرازی: إنَّ تفسیره خارجٌ عن مناحی کلام العرب و مقاصدها، و هو فی أکثره شبیهٌ بکلام الذین یُسمّون أنفسهم حکماء.
و قال الشوکانی فی تفسیره (4/163) فی قوله تعالی: (لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‏) القصص: 25:
و للرازی فی هذا الموضع إشکالات باردة جدّا لا تستحقّ أن تُذکر فی تفسیر کلام اللَّه، و الجواب علیها یظهر للمقصّر فضلًا عن الکامل.
ثمّ إنَّ الدلالة علی الزمان و المکان فی (مَفعل) کالدلالة علی التفضیل فی (أفعل)

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 634

و کخاصّة کلٍّ من المشتقّات من عوارض الهیئات لا من جوهریّات الموادّ، و ذلک أمر غالبیّ یُسار معه علی القیاس ما لم یرد خلافه عن العرب، و أمّا عند ذلک فإنّهم المحکّمون فی معانی ألفاظهم، و لو صفا للرازی اختصاص (المولی) بالحدثان أو الواقع منه فی الزمان أو المکان لوجب علیه أن ینکر مجیئه بمعنی الفاعل و المفعول و فعیل، و ها هو یصرّح بإتیانه بمعنی الناصر و المعتِق- بالکسر- و المعتَق- بالفتح- و الحلیف. و قد صافقه علی ذلک جمیع أهل العربیّة وَ هَتَفَ الکلُّ بمجی‏ء (المولی) بمعنی الولیّ، و ذکر غیر واحد من معانیه: الشریک، و القریب، و المحبّ، و العتیق، و العقید، و المالک، و الملیک. علی أنَّ من یذکر الأَولی فی معانی المولی، و هم الجماهیر ممن یُحتجُّ بأقوالهم، لا یعنون أنَّه صفة له حتی یناقش بأنّ معنی التفضیل خارج عن مفاد (المولی) مزیدٌ علیه فلا یتّفقان، و إنَّما یریدون أنَّه اسم لذلک المعنی، إذن فلا شی‏ء یفتُّ فی عضدهم.
و هبْ أنَّ الرازی و من لفّ لفّه لم یقفوا علی نظیر هذا الاستعمال فی غیر المولی، فإنّ ذلک لا یوجب إنکاره فیه بعد ما عرفته من النصوص، فکم فی لغة العرب من استعمال مخصوص بمادّة واحدة، فمنها: کلمة (عجاف) جمع (أعجف)، فلم یجمع أفعل علی فِعال إلّا فی هذه المادّة کما نصّ علیه الجوهری فی الصحاح، و الرازی نفسه فی التفسیر، و السیوطی فی المزهر (2/63)، و قد جاء بالقرآن الکریم: (وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ‏) سورة یوسف: 43. و منه شعر العرب فی مدح سیِّد مضر هاشم بن عبد مناف.

عمرو العُلی هشم الثریدَ لقومه             و رجالُ مکّةَ مُسنتونَ عِجافُ‏

و منها: أنَّ ما کان علی فعَلتُ- مفتوح العین- من ذوات التضعیف متعدِّیاً مثل

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 635

 (رددت و عددت) یکون المضارع منه مضموم العین إلّا ثلاثة أحرف تأتی مضمومة و مکسورة و هی: شدّ، و نمّ، و علّ، و زاد بعضٌ: بثّ. أدب الکاتب (ص 361).
و منها: أنَّ ضمیر المثنّی و المجموع لا یظهر فی شی‏ء من أسماء الأفعال ک (صه و مه) إلّا: (ها) بمعنی خذ فیقال: هاؤما، و هاؤم، و هاؤنّ، و فی الذکر الحکیم قوله سبحانه: (هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ‏). راجع التذکرة لابن هشام، و الأشباه و النظائر للسیوطی.
و منها: أنَّ القیاس المطّرد فی مصدر تَفَاعَل هو التفاعُل بضمِّ العین إلّا فی مادّة التفاوت، فذکر الجوهری فیها ضمّ الواو أوّلًا، ثمّ نقل عن ابن السکِّیت عن الکلابیّین فتحه، و عن العنبری کسره، و حُکی عن أبی زید الفتح و الکسر، کما فی أدب الکاتب (ص 593)، و نقل السیوطی فی المزهر (2/39): الحرکات الثلاث.
و منها: أنَّ المطّرد فی مضارع (فَعَلَ)- بفتح العین- الذی مضارعه (یفعِل)- بکسره- أنَّه لا یستعمل مضموم العین إلّا فی (وجَد)، فإنّ العامریّین ضمّوا عینه، کما فی الصحاح، و قال شاعرهم لبید:

لو شئتِ قد نَقَعَ الفؤاد بشربةٍ             فدعِ الصوادیَ لا یجُدنَ غلیلا

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏1، ص: 636

و صرّح به ابن قتیبة فی أدب الکاتب (ص 361)، و الفیروزآبادی فی القاموس (1/343).
و فی المزهر (2/49) عن ابن خالویه فی شرح الدریدیّة أنَّه قال: لیس فی کلام العرب فَعَل یفعُل ممّا فاؤه واو إلّا حرفٌ واحد وَجَدَ یَجُدُ.
و منها: أنَّ اسم الفاعل من (أفعل) لم یأتِ علی فاعل إلّا (أبقل)، و (أورس)، و (أیفع) فیقال: (أَیْقَل الموضع فهو یاقل) و (أوْرسَ الشجر فهو وارس) و (أیفعَ الغلام فهو یافع) کذا فی المزهر (2/40)، و فی الصحاح: بلد عاشب و لا یقال فی ماضیه إلّا: أعشبت الأرض.
و منها: أنَّ اسم المفعول من أفعل لم یأتِ علی فاعل إلّا فی حرف واحد، و هو قول العرب: أسأمت الماشیة فی المرعی فهی سائمة. و لم یقولوا: مُسئمة. قال تعالی: (فِیهِ تُسِیمُونَ‏) من أسام یسیم. ذکره السیوطی فی المزهر (2/47).