زمخشرى (شرح حال او در ج 1 ص 186 مذکور است) در «ربیع الابرار» در باب چهل و یک گوید:
معاویه بحجّ رفت، و در آنجا در جستجوى زنى بر آمد که دارمیه «1» حجونیه نامیده میشد، نامبرده از شیعیان على علیه السّلام بود، زنى بود سیاه چرده و تنومند، پس از آنکه به نزد معاویه آمد، معاویه باو گفت: حالت چون است اى دختر حام؟ گفت: حالم خوبست ولى من از اولاد حام نیستم و بلکه زنى هستم از بنى کنانه، معاویه گفت: راست گفتى، آیا میدانى براى چه تو را دعوت و احضار نمودم؟
گفت: یا سبحان اللّه (در مورد اعجاب گفته میشود) من عالم به غیب نبودهام، معاویه گفت: میخواستم از تو بپرسم که: چرا على علیه السّلام را دوست دارى و مرا دشمن هستى و از او پیروى میکنى و با من دشمنى مینمائى؟؟
گفت: آیا مرا از پاسخ این سؤال بخشوده میدارى؟ گفت نه، گفت حال که از پذیرش عفو من امتناع دارى، من على علیه السّلام را دوست میدارم، براى اینکه در میان رعیت عدالت را اجراء میکرد، و قسمت را بطور مساوى انجام میداد، و تو را دشمن میدارم، براى اینکه با کسیکه بامر خلافت سزاوارتر از تو است، نبرد کردى و چیزى را میجستى که از آن تو نیست، و از على علیه السّلام پیروى نمودم براى اینکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در غدیر خم و با حضور تو رشته ولایت او را منعقد فرمود، و براى اینکه آن جناب مسکینان را دوست میداشت، و اهل دین را بزرگ میشمرد، و با تو دشمن هستم براى اینکه موجب خونریزى و اختلاف کلمه شدى، و در قضاوت ستم نمودى و به دلخواه خود داورى نمودى … تا پایان حدیث مزبور ..!«1»
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج1، ص: 415