یکی از آنها، جنایتی است که طبری در صفحه 79 جلد 19 تفسیرش مرتکب شده است. وی در کتاب تاریخش، پس از آنکه حدیث را، آنچنانکه شنیدی روایت کرده است، در تفسیر خویش امانت گفتار را از یاد برده و تمام حدیث را از جهت متن و سند یاد کرده، اما آن قسمت از سخن پیغمبر را که در فضیلت علی و پذیرنده دعوت بوده، به اجمال گذرانده و گفته است پیغمبر فرمود: کدام یک از شما در این کار با من همکاری میکند تا برادر من و چنین و چنان باشد؟ و درباره جمله آخر پیغمبر نیز گفته است که فرمود: براستی که این (علی) برادر من و چنین و چنان است.
در این تقلب در حدیث، ابن کثیر شامی نیز در صفحه 40 جلد 3 «البدایة و النهایة» و صفحه 351 جلد 3 «تفسیرش» از طبری تبعیت کرده و با آنکه در نوشتن تاریخ خود، تاریخ طبری را در اختیار داشته و تنها مأخذ او هم بوده، و در تاریخ طبری این حدیث به تفصیل آمده است، لیکن چون به ذکر پرداخته بر او گران آمده است که جمله آخر آن را هم یاد کند، زیرا دوست نمیداشته است که اثبات نص وصایت و خلافت امیر مؤمنان کند و دلالت و اشارت بآن وصایت و خلافت را باز نماید.
آیا مقصود طبری که در کتاب تاریخش حدیث را ناآگاهانه تمام و درست آورده، ولی در تفسیرش به تحریف کلمات آن پرداخته است همین بوده است؟ این را من نمیدانم، اما خود طبری میداند. و میپندارم که ای خواننده! تو نیز بخوبی میدانی.
دیگر از این جنایات، بیشرمی رسوا کنندهای است که محمد حسین هیکل ببار آورده و آن چنانکه اشارت رفت در صفحه 104 چاپ اول کتاب «حیاة محمد» حدیث را به این عبارت آورده است که:
به پیغمبر وحی آمد که انذر عشیرتک الاقربین: «خویشاوندان نزدیکت را بترسان و در برابر مؤمنانی که از تو پیروی میکنند فروتن باش، و بگو من آشکارا ترسانندهام.» پس مأموریت خود را هویدا کن و از مشرکان دوری گزین. و پیغمبر خویشاوندان را در خانه خود به مهمانی خواند و خواست با آنان به سخن پردازد و به خدا دعوت کند که عمویش «ابو لهب» سخنش را قطع کرد و مردم را به برخاستن بر انگیخت.
محمد در فردای آن روز برای بار دوم آنها را دعوت کرد و چون غذا خوردند فرمود: کسی را در عرب نمیشناسم که بهتر از آنچه من از خیر دنیا و آخرت برای شما آوردهام برای قوم خویش آورده باشد. و خداوند مرا امر فرموده است که شما را بسوی او بخوانم. پس کدامتان در این کار با من همکاری میکند تا برادر و وصی و خلیفه من در میان شما باشد. آنها روی از پیغمبر گرداندند و خواستند بروند که علی که جوان بالغ نشدهای بود، برخاست و گفت: ای رسول خدا! من یاور تو خواهم بود و با هر کس که به نبرد تو برخیزد، خواهم جنگید. بنی هاشم خندیدند و برخی قهقهه زدند و نگاهشان از سوی ابی طالب به جانب فرزندش گرائید و مسخره کنان برگشتند.
وی اولا دنباله گفتار پیغمبر را که به علی فرمود: «تو برادر و وصی و وارث منی» انداخته، و ثانیا این عبارت را به علی نسبت داده است که فرمود: من یاور توام و با هر کس که با تو بجنگد، نبرد میکنم.
ای کاش «هیکل» ما را به مأخذ این نسبت که کدام محدث یا مورخ پیشین آورده است، رهنمائی میکرد و نیز به نظرش خوش آیند آمده است که در تشکیل آن انجمن، نسبت خنده و قهقهه به بنی هاشم دهد، حال آنکه ما ماخذ قابل توجهی برای این تفصیل نیافتیم. و چون «هیکل» کسی را نمیدیده که بر گفتار او خرده گیرد و به حساب نسبتها و تصرفاتش برسد، عباراتی را که مربوط به امیر مومنان علیه السّلام بوده در صفحه 139 چاپ دوم کتابش که در سال 1345 طبع گردیده، انداخته است. و شاید رمز آن، توجهی بوده که هیکل پس از نشر کتاب خود به مقصود ابن کثیر و امثال او پیدا کرده و یا سر و صدای بسیاری بوده که در پیرامون این گفتار از جانب دشمنان عترت طاهره بپا خاسته، و امواج نکوهش و سرزنش به هیکل روی آورده و او را به حذف و تحریف سخن خود مجبور کرده است یا آنکه آئین مرسوم برخی از چاپخانهها این است که در کتاب، دستکاری کنند و نویسنده نیز از آنجهت که با آنها همفکر و یا در دفاع از اثر خود ناتوان است، چشم پوشی میکند.
در هر حال خدا زنده دارد خردهای بیدار، و امانت موصوف، و ولایت و حقی را که متأسفانه ضایع ماند.
تاسف من بر ساده دلان امّت اسلامی و توجه آنها به این گونه کتابهائی است که از یاوه سرائی و بیهوده گوئیهای گمراه کنندهای که با آب و تاب روی میآورد و امت را ناآگاهانه میبرد سرشار است. پس از آن، افسوس من بر مصر و دانشمندان تیز هوش و کتب گرانبها و نویسندگان خوب آنهاست که براستی فدای این هواها و هوسها، فدای این فرومایگان، قربانی این سخنان کفر آمیز گمراه کننده امت، قربانی این قلمهای مزدوری شدهاند که باطل را وسیله قرار داده و به آرزوهای خود در دنیا رسیدهاند.
«قل هل ننبّؤکم بالاخسرین اعمالا الّذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدّنیا و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعا / آیا شما را به زیانکارترین مردم آگاهی دهم؟ اینها کسانی هستند که سعیشان در زندگانی دنیا تباه است ولی پندارند که نیکوکارند.»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 406