اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

جنایات و موضع گیری های معاویه در برابر امام حسن(ع)

متن فارسی

موضع معاویه با امام حسن علیه السّلام
«فرزند جگر خواره» با «امام حسن» علیه السّلام مواضعی در پیش گرفت که از مطالعه آن موی بر بدن راست می ایستد، و جان آدمی از شنیدنش آشفته و رنجور می شود. پیشانی انسانیت از آن شرمگین می شود، و دین و پاکدامنی آنرا محکوم و عدل و نکوکاری آنرا طرد می کند، دارندگان نسب پاک و خاندان برومند چنان روشی را زشت می شمارند، روشی را که «معاویه» به آسانی مرتکب آن شد و بدان وسیله دین و مروّت را به پستی کشید و مورد اهانت قرار دارد.
«امام حسن» علیه السلام کیست؟
این شخصیت بزرگ، که درود خدای بر او باد، اگر هیچ نبود لااقل شخصیتی از مسلمانان و یکی از حاملان قرآن و از کسانی است که روی به خدا آورده و راه نکوکاری و احسان در پیش گرفته اند، او علوم شرع را به دوش کشیده و مقاصد کتاب و سنت و همه ملکات فاضله را تعقیب کرده است. در مکارم اخلاق پیشوا و اسوه، و در فرهنگ اسلام سرمشق بوده است. در آیین پاک اسلام اهانت و آزار و محاربه با چنین شخصیتی سخت منع شده است و حدود شرع الهی روش مواجهه با اینان را بخوبی معین داشته، و هر چه این گونه شخصیتها نیکی ببینند، به نفع مسلمانان و هر چه آزار ببینند، بر علیه مسلمین است.
علاوه بر این، او در شمار صحابه گرامی پیغمبر بود و در میان اصحاب، از پدر بزرگوارش که بگذریم، کسی نیست که با او برابری تواند. و با این پایگاهی
که ایشان در عدالت و شئون دیگر دارند، در بین صحابه کسی یافته نمی شود. یکی از فضائل بزرگ این امام، آن است که در میان مردم در آن روزگار، کسی جز او مستحق امامت و پیشوایی نبوده، چرا که در فضل و نزدیکی به پیامبر، از همه برتر بود و سزاورترین صحابه بود که بر طبق مفاد احکام اسلام این پایگاه را احراز می کرد. بنابر این جدایی و مبارزه با چنین بزرگمردی جایز نبوده و به هیچ روی نمی بایست از اندیشه ها و سخنانش سرپیچی کرد و با او به مخالفت برخاست، و او را اذیت کرد، تا بدانجا که بر او لعنت بفرستند، مقامش را هتک کنند و شخصیت او را بدینگونه کوچک شمارند.
بر فضائل این امام، این را می باید افزود که سبط رسول خدا است و پاره تن، نور دیده پیامبر، و پیشوای بانوان عالم است. گوشت و خونش از گوشت و خون اوست. پس بر گروندگان نبوت پیامبر خاتم فرض است که شئون صاحب رسالت را پاس بدارند، و رضای او را بدست آورند، و براستی که او جز به آیین صریح و دین خالص رضایت نمی دهد.
وانگهی، این امام بزرگوار، پیش از همه اینها، یکی از اصحاب کساء می باشد که مطابق آیه شریفه، خدا هر گونه رجس و پلیدی را از آنان برداشته و پاک و مطهرشان کرده است.
این امام، یکی از آن معدود کسانی است که خداوند در سوره «هل اتی» ستوده و در حقشان آیه یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً
نازل فرموده است.
این امام یکی از نزدیکان «ذوی القربی» رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است، که خداوند دوستی ایشان را واجب فرموده و آنرا پاداش رسالت قرار داده است.
او از کسانی است که مطابق آیات قرآنی، پیامبر خدا به وسیله آنها با نصارای نجران مباهله کرده است.
او یکی از دو امانت بزرگ است که پیغمبر بزرگوار صلّی اللّه علیه و آله پس از خود در میان امت به امانت گذاشته است، تا به آنان اقتداء کنند و فرموده است: «ما دام که به دامن آنها چنگ زده اید، گمراه نخواهید شد».
او از خاندانی است که در میان امت، حکم کشتی نوح را دارند، که هر که سوار آن شد نجات یافت و هر که تخلف کرد هلاک گردید.
او از کسانی است که خداوند واجب کرده که در نمازها به ایشان درود فرستند و هر که بر ایشان درود نفرستد نمازش پذیرفته نیست.
او یکی از کسانی است که رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله خطاب بدیشان فرمود: «هر که با شما بجنگد با من جنگیده و هر که با شما دوستی کند با من دوست است».
او یکی از افراد خیمه ای است که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله برافراشت و فرمود: «ای گروه مسلمانان، من با هر که با اهل این خیمه دوستی ورزد، دوست و با هر آنکه دشمنی آنان را برگزیند دشمنم.
دوستار کسی هستم که بر اینان مهر بورزد. ساکنان این خیمه را فقط کسی دوست می دارد که نیکبخت واقعی و از تبار پاک باشد و کسی با اینان دشمنی می ورزد که بدبخت واقعی و از خاندان پست باشد».
این امام، یکی از دو ریحانه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که آن بزرگوار آنها را می بوئید و به سینه خود می فشرد.
او برادر پاک «حسین بن علی» است که هر دو پیشوایان جوانان بهشت هستند.
او حبیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که مردم را به مهر وی توصیه می فرمود و می گفت: «خدایا من او را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار و دوستارش را نیز دوست بدار».
او یکی از دو جگر گوشه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است که آن بزرگوار آنها را بر دوش
می گرفت و می فرمود: «هر که این دو فرزندم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر که با اینان دشمنی کند با من دشمنی کرده است».
او یکی از دو بزرگواری است که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دستشان را گرفت و فرمود:
«هر که مرا و این دو نفر را و پدر و مادر اینان را دوست بدارد، با من است و در روز قیامت در مرتبه من خواهد بود».
او یکی از دو فرزند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است که در حق ایشان می فرمود:
«حسن و حسین دو فرزند من هستند. هر کس اینها را دوست دارد، مرا دوست داشته، و هر کس مرا دوست بدارد، خدا او را دوست می دارد و وارد بهشت می کند. و هر کس این دو را دشمن بدارد، با من دشمنی کرده و هر که با من دشمنی کند، خدا او را دشمن می شمارد، و هر که را خدا دشمن بشمارد داخل آتش می کند» «1».
این شخصیت، «امام حسن مجتبی علیه السّلام» است. اما «معاویه»، این پسر «هند جگر خواره»، کسی است که دارای چنان نامه اعمال سیاهی است که پیش از این در جلد دهم ص 178 یاد شد. اما جنایاتی که «معاویه» درباره این امام مرتکب شده، چیزی است که با مسافران و سواران به اطراف عالم پراکنده شده و سینه تاریخ، اوراق ناشناخته و برگهای تاریک آن را به خوبی روشن و جلوه گر می کند.
اوست که با امام ما دشمنی ورزیده و به ستیز برخاسته، و حقی را که بر حسب نصّ و طبق شایستگی که امام داشته از آن بزرگوار گرفته است. «معاویه» آن پیمان هایی که به هنگام صلح با امام حسن علیه السّلام پذیرفته بود، با صلحی که امام- صرفا بخاطر جلوگیری از ریختن خون شیعیان، و بمنظور پاسداری کرامت اهل بیت، و برای نگاهبانی از شرافتی که همان شرف دینی است- انجام داد، همه اینپیمانها را شکست. از این اموری که «معاویه» به آن توجه داشت، امام با دانش گسترده ای که داشت غافل نبود، و می دانست که طاغوت و محارب فقط کسی نیست که فردی را که به او دست یافته و چیره شده به قتل برساند، بلکه گاهی چنین کسی را مجال می دهد تا مگر بر او منت بگذارد تا بیش از پیش لگام گسیختگی خود را اثبات کند، و این لگامی را که بر دهان و دندان دارد، آنچنان رها کند تا بار دیگر جنایات پیشینیان و اسلاف خود- خاندان قریش- که در روز فتح مکه داشتند، مقایسه شود، آنجا که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بر بندگان قریش منت نهاد و آنان را نعمت بخشید و آزادشان کرد و بدینگونه این طائفه بنام آزاد شدگان «طلقاء» مشهور شدند. و این ننگ تا پایان روزگار برای ایشان ماند. این نماینده حیله گر امویان خواست که این ننگ را به بنی هاشم بچسباند، لکن بدین وسیله آرزوهایش را استوار کرد و خیالات پریشان و آشفته در سر آورد. و سرانجام، این صلحی که از آثار آن پایندگی شرافت خاندان هاشمی و اثبات پاکی آنها از هر ننگی بود، او را نومید کرد و به نتایج بس مهمی انجامید، که هر یک از آنها امام علیه السّلام را به صلح ملزم می کرد، و لو اینکه معاویه خائن بود و از پیمان ها و عهدهای خود سرباز می زد و کیدها و غدرهایش همه به ذمّه خود اوست. مطابق این پیمان، «معاویه» پذیرفت که دیگر بر بالای منبرها به پدر بزرگوار امام سب و نفرین نکند، و حال آنکه او این سب و نفرین را به عنوان یک آیین تخلف ناپذیر در مجالس اسلامی درآورد و ادامه داد.
وی عهد کرد که دیگر متعرض شیعیان پدر بزرگوار آن حضرت نشود، شیعیانی که سخت به قتلشان رساند، و در شهرها و در کنار هر سنگ و ویرانه ای آواره شان کرد. شیعیانی که آنچنان در خوف و ناامنی بسر می بردند، که هر گاه آنها را به یهودی بودن متهم می کردند، از انتسابشان به «ابو تراب» (علی) علیه السّلام راحت تر و آسانتر بود.
و باز «معاویه» پذیرفت که دیگر پس از این با کسی قراردادی نبندد و به امام علیه السّلام نوشت: «هر گاه از خلافت اعراض و با من بیعت کنی، من به این پیمانها عمل خواهم کرد و شرائطی که پذیرفته ام بکار خواهم بست، و مصداق شعر اعشی بن قیس خواهم بود، آنجا که گوید:
و ان احد اسدی الیک امانة فأوف بها تدعی اذا متّ وافیا
و لا تحسد المولی اذا کان ذا غنی و لا تجفه ان کان فی المال فانیایعنی: هر گاه کسی ترا امانتی سپرد، پس بدان وفا کن، تا در شمار وفاداران بمیری. هرگز بر آقای خود که بی نیاز است رشک مبر، و هر گاه در بسیاری مال غوطه ور است، باز بدو جفا روا مدار.و پس از من خلافت از آن تو خواهد بود، که تو بدین مقام سزاوارتری» «1»با وجود این پیمانها، بر پسر خود، آن بی عار بی حیا سفارش داد که پس از کشتن امام، محیط را برای خودش آماده کند.و همینکه صلح انجام شد، «امام حسن» نامه ای بدین صورت به «معاویه» نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم
این متن صلحنامه ای است که حسن بن علی- خداوند از او خشنود باد- با معاویه پسر ابو سفیان منعقد کرده و پذیرفته است که ولایت مسلمانان را بدو گمارد، بشرط آنکه به کتاب خدای تعالی و سنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سیره خلفای راشدین هدایت یافته عمل کند. و معاویه نمی تواند پس از این با کسی عهد و پیمان ببندد، بلکه پس از او کار با شورای مسلمین خواهد بود. و مطابق این پیمان، مردم شام و عراق و حجاز و یمن، هر کجا که در روی زمین خدا باشند، در امان باشند
و اصحاب و پیروان علی علیه السّلام، مال و جان و زنان و فرزندانشان، هر کجا باشند در امان خواهند بود. معاویة بن ابی سفیان موظف است که به حسن بن علی و برادرش حسین و بر هیچیک از افراد خاندان رسول اللّه توطئه نهانی یا آشکار نکند، و کسی از اینان را در آفاق در معرض بیم و نگرانی قرار ندهد. من بدین امر که با او بیعت کردم، گواهی می کنم و خداوند بهترین گواه است «1».
پس هنگامی که کار «معاویه» سامان پیدا کرد و وارد کوفه شد، خطاب به مردم گفت: «ای مردم کوفه، آیا گمان می کنید که من درباره نماز و زکات و حج با شما جنگ کردم؟ نه، من فقط برای آن جنگیدم، تا بر شما فرمانروایی کنم».
تا رسید به این جمله که گفت: «هر شرطی که با شما کرده بودم اینک زیر پا می گذارم» «2».
«ابو اسحق سبیعی» نقل می کند که «معاویه» در ضمن خطبه ای که در «نخیله» ایراد کرده، گفته بود: «آگاه شوید هر پیمانی که با حسن بن علی بسته ام زیر پا گذاشتم و دیگر بدان اعتنائی نخواهم کرد» «3» و بنقل ابو اسحق: «او ستمکار بود» «4».
پس این مرد، سخت ترین دشمن این سبط شهید بود. او که پیمان خود را شکست، آن بزرگوار را خوار و بی مقدار داشت، با این امام بزرگ قطع رحم کرد، و هرگز احترام جد بزرگوارش پیامبر گرامی و پدر بزرگوارش را- که وصیّ بلا فصل او بود- مراعات نکرد، و رعایت احترام مادر بزرگوارش صدیقه طاهره و خود آن بزرگوار را که از هر جهت و از دیدگاههای مختلف فضائل و برتریها
او را در برگرفته بود، نکرد. حقوق اسلام را در نظر نگرفت و احترام صحابه و اقتضای قرابت و نزدیکی و نص گفته رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را مراعات نکرد و بحق سوگند که هر گاه به دشمنی و ابراز خصومت بیش از این مأموریت می داشت، انجام می داد و حتی در نمازها هم به آن بزرگوار لعن می کرد.
«ابو الفرج» نقل کرده از «یحیی بن معین» که او هم از «ابو الفضل لبان» و او از «عبد الرحمن بن شریک» و او از «اسماعیل بن ابی خالد» و او از «حبیب بن ابی ثابت» نقل کرده است: معاویه که به کوفه آمد، خطبه ای خواند- حسن و حسین هر دو نشسته بودند- معاویه نام علی را برد و او را دشنام داد. آنگاه به حسن ناسزا گفت. حسین برخاست تا جوابش بدهد، حسن دست حسین را گرفت و او را نشانید.
آنگاه برخاست و چنین گفت:
«ای کسی که از علی یاد کردی، من حسنم و پدرم علی است، و تو معاویه ای و پدرت صخر. مادر من فاطمه، و مادر تو هند است. جد من رسول اللّه و جد تو عقبة بن ربیعه است. مادر بزرگ من خدیجه و مادر بزرگ تو قتیله است.
خدای کسی را که از ما به بدی یاد می کند و تبار ما را پست می دارد، و در گذشته و حال به ما خاندان بدی کرده و کفر و نفاق را برانگیخته است، لعنت کند».
گروههایی از حاضران مسجد آمین می گویند. علی بن حسین اصفهانی هم آمین گفت. عبد الحمید بن ابی الحدید (شارح معروف) مصنف این کتاب می گوید:
من هم آمین می گویم» «1». امینی (مؤلف کتاب حاضر) هم آمین می گوید.
آخرین تیری که از تیردان انداخت و جنایتی که مرتکب شد این بود که به حیله متوسل شد و زهر به آن حضرت داد و آن بزرگوار، دردمند و رنجور، به شهادت رسید و زهر احشائش را پاره پاره کرد.
«ابن سعد» در «طبقات» می نویسد: «معاویه بارها به آن حضرت زهر داد
زیرا او و برادرش حسین در شام نزد معاویه می رفتند» به روایت «واقدی»: آن بزرگوار مسموم شد، آنگاه مزاجش بهم خورد، بار دیگر مسموم شد و از بین نرفت، و سرانجام شهید گردید. در نزدیکیهای وفات، پزشک که از او دیدن کرد، گفت: سم احشاء این شخص را پاره پاره کرده است. پس امام حسین فرمود: ای ابو محمّد، به من بگو چه کسی ترا سم داده؟ اظهار داشت: چرا بگویم برادر؟ گفت: تا پیش از آنکه ترا به خاک سپارند، او را بکشم و هر گاه قدرت پیدا نکنم، باز این کار را می کنم، مگر اینکه به سرزمینی برود که نتوانم خودم را به او برسانم. پس امام حسن گفت: ای برادر، این دنیا بجز شبهای تار، چیزی نیست. او را رها کن تا در پیشگاه خدا با او روبرو شوم، و بدین ترتیب از معرفی او خودداری کرد. و من شنیدم که یکنفر می گفت که معاویه بعضی از خدمتکاران را تشویق کرد، تا او را سم دادند» «1».
«مسعودی» نقل می کند: «وقتی مسموم شد، برخاست و رفت. و چون برگشت، گفت من بارها مسموم شده ام، ولی مثل این بار مسموم نشده بودم.
پاره ای از کبدش را که به دهانش آمده بود، روی دست گرفت و با چوبی برگرداند.
امام حسین گفت: ای برادر، چه کسی ترا سم داد؟ فرمود: چکار داری با او؟ همان کسی که من گمان می برم، خدا بهتر به حساب او می رسد و هر گاه جز او کسی سم داده، نمی خواهم که خدا بیگناهی را بخاطر من کیفر دهد. سه روز بیشتر در این دنیا نماند تا وفات کرد. خدا از او خشنود باد.
و نقل کرده اند که زنش جعده دختر اشعث بن قیس کندی او را سم داد.
و معاویه او را تحریک کرده بود که هر گاه در کشتن حسن اقدام کنی، صد هزار دینار می فرستم و ترا به یزید تزویج می کنم و همین وعده، او را به قتل حسن علیه السّلام برانگیخت. و هنگامی که با این سم وفات فرمود، معاویه با فرستان آن وجه به عهد خود وفا کرد، و لکن اظهار داشت هر گاه این بیوفائی در حق همسرت
نمی کردی، به پسرم یزید تزویج می کردم، لکن حیات یزید مورد علاقه من است.
و نقل شده که امام حسن به هنگام وفات فرمود: شربتی که خورده در او اثر کرده و قاتل به آرزوی خود رسیده است و او به وعده خود وفا نمی کند و در آنچه گفته صداقت ندارد. و نجاشی شاعر که از شیعیان علی بود درباره این کار جعده گفته است:
«ای جعده در مرگ امام گریه کن پس از گریه ای که بیوه زنی بی پناه سر می دهد و دلتنگ مباش چرا که دیگر هیچ کس همچون آن شخصیت بزرگ نه از بزرگان و نه از کوچکان (برهنه پای و کفش پوشیده) در این خانه بسر نخواهد برد. این خانه ای بود که هر گاه آتش مهمانی در آن برافروخته می شد مهمانان با تبار بزرگ بدان مشرف می شدند تا چه رسد به بیچارگان که بی کس و بی فریاد رسند. در این خانه گوشت طعامها چنان پخته و جوشانده می شد که صرف کردن آن برای هیچ خورنده ای دشوار نبود.» «1»
«ابو الفرج اصفهانی» می نویسد: «امام حسن با معاویه پیمان بسته بود که در خلافت با کسی پیمان نبندد و پس از او خلافت با او باشد. لکن معاویه خواست فرزندش یزید خلیفه بشود و در این راه مانعی بزرگتر از حسن بن علی و سعد
بن ابی وقّاص نبود، پس به هر دو سم داد و به دختر اشعث پیام فرستاد که هرگاه امام حسن را زهر بدهی، ترا به پسرم یزید تزویج می کنم. صد هزار درهم نیز با این پیام که به او فرستاد این پول را بدو داد لکن بر پسرش تزویج نکرد» (مقاتل الطالبین ص 29. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 4: 11، 17، از طریق مغیره و ابو بکر بن حفص از او این واقعه را نقل کرده است).
«ابو الحسن مدائنی» می نویسد: «وفات آن بزرگوار، به سال 49 هجری بود و چهل روز بیمار شدند و در 47 سالگی شهید شدند. معاویه بدست جعدة دختر اشعث، زن امام حسن علیه السّلام به آن بزرگوار زهر داد و به او گفت: هرگاه او را با سمّ بکشی، صد هزار درهم می دهم و یزید را به همسری تو انتخاب می کنم.
امام که در گذشت، پول را بدو داد لکن شرط دوم را عمل نکرد و گفت: بیم آن دارم که این معامله را که با پسر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کردی، با پسر من انجام بدهی» (شرح ابن ابی الحدید 4: 4).
«حصین بن منذر رقاشی» می گفت: سوگند به خدا که معاویه هیچیک از تعهداتی را که بر امام حسن علیه السّلام داده بود انجام نداد، حجر و یارانش را کشت، با پسر خود یزید بیعت کرد و امام حسن علیه السّلام را زهر داد» (شرح ابن ابی الحدید 4: 7).
«ابو عمر» در استیعاب (1: 141) به نقل از قتاده و ابو بکر بن حفص نقل می کند: «حسن بن علی مسموم شد. او را زنش که دختر اشعث بن قیس بود، مسموم کرد. گروهی، دیگر برآنند که این کار را با دسیسه معاویه انجام داد و پولهایی هم از او گرفت، خدا می داند» آنگاه صدر روایت مسعودی را نقل می کند.
«سبط بن جوزی» در تذکره ص 121 می نویسد: «دانشمندان سیره نویس از جمله ابن عبد البرّ نقل کرده اند که آن بزرگوار را زنش جعده دختر اشعث بن قیس کندی مسموم کرد. و سدی نقل می کند: یزید بن معاویه، او را به مسموم کردن امام تحریک کرد و گفت: ترا به زنی خود می گیرم. پس او هم مسموم
کرد و هنگامی که امام وفات فرمود، جعده به یزید پیام داد که به عهدش وفا کند یزید گفت: من ترا به امام حسن نمی پسندیدم، برای خودم بپسندم؟ به نوشته شعبی معاویه این زن را برانگیخت و گفت: امام حسن را مسموم کن، ترا به پسرم یزید تزویج می کنم و هزار درهم نیز پول می دهم. وقتی که امام وفات کرد، پیش معاویه کس فرستاد و خواست که به وعده اش وفا کند. معاویه نیز پول را فرستاد، ولی اظهار داشت من یزید را دوست دارم و به حیاتش دل بسته ام. هرگاه این دلبستگی نبود، ترا بدو تزویج می کردم.
و شعبی قریب به این مضمون را نقل کرده است: امام حسن به هنگام مرگ فرمود: او به هدفی که معاویه از کشتن من داشت، رسید. سمی که به من داد، کارش را کرد و او به آرزوی خودش رسید. اما بخدا سوگند که او به عهد خود وفا نمی کند و آنچه گفته راست نیست». آنگاه از طبقات ابن سعد نقل می کند که معاویه بارها آن بزرگوار را سمّ داده بود.
«ابن عساکر» در تاریخ خود 4: 229 نقل می کند: «به او بارها زهر داده شد و پس از آن نجات یافت، لکن این بار اخیر دیگر جان سالم بدر نبرد و گفته اند که معاویه یکی از خدمتگزاران را برانگیخت و او را سم داد و این سم چندان اثر کرد که طشتی قرار داد و چهل بار قی نمود. محمد بن مرزبان نقل می کند:
جعده دختر اشعث بن قیس که زن او بود، به دسیسه یزید او را سم داد و یزید وعده داد که او را به زنی خود بگیرد. و چون وفات کرد، به یزید پیام فرستاد که به وعده ات وفا کن و گفت: بخدا سوگند ترا به حسن راضی نبودیم، چگونه به خودمان بپسندیم؟ کثیر- و به روایتی نجاشی- این اشعار را سروده است:
ای جعده، گریه کن و دلتنگ مباش، گریه ای که براستی لازم است، نه گریه از روی باطل. تو این خانه را دیگر بر هیچ کسی به مانند او نمی توانی بپوشانی. یعنی آن خانه ای که عیالش او را به دست زمانه ستمکار سپرد، خانه ای
که در آن آتشی بر افروخته شده که شعله آن بر یک نسب بزرگی رسیده است.
وقتی می خواست گوشت را می جوشاند تا جائی که آنچنان پخته شود که برای خورنده دشوار نباشد «1». مزی در «تهذیب الکمال فی اسماء الرجال» از ام بکر دختر مسور نقل می کند: «حسن علیه السّلام بارها مسموم شد و سرانجام، وفات کرد و کبدش ناراحت بود. از دنیا که رحلت کرد، زنان بنی هاشم یک ماه تمام اقامه عزا کردند و نوحه سردادند». در همان کتاب از عبد اللّه بن حسن نقل شده که شنیدم معاویه یکی از خدمتکارانش را تحریک کرد که او را سم بدهد. و ابو عوانه از مغیره و او از امّ موسی نقل کرده: «جعده دختر اشعث او را سم داد و چهل روز امام از اثر این زهر نالان بود».
در «مرئاة العجائب و احاسن الاخبار الغرائب» «2» نیز نقل شده است: «سبب وفات حسن بن علی، سمّی بود که بدان وسیله مسموم گردید. گفته اند که زوجه اش جعده دختر اسود بن قیس کندی آن سم را بدو داد و نیز گفته اند- و خدا به حقیقت امور آگاهتر است- که معاویه او را فریب داد که صد هزار درهم به او می دهد و به پسرش یزید تزویج می کند. لکن همین که حسن وفات یافت، معاویه پول را به او داد، اما گفت حیات یزید را من ترجیح می دهم و گفته اند که حسن هنگام مرگ گفت: شربت سمی تأثیر خود را کرد، اما او به آنچه وعده داده وفا نمی کند و صداقتی در آنچه گفته ندارد. در باب مسمومیت آن بزرگوار، یکی از شیعیانگفته است:
تسلیتی را به شما عرضه می کند، که هر چه اندوه داری از دل بزداید: مرگ پیامبر و کشته شدن وصی او و کشته شدن حسین و مسموم گشتن حسن» «1»!
«زمخشری» در باب هشتاد و یکم «ربیع الابرار» نقل کرده است: «معاویه به دختر اشعث، زن امام حسن، یعنی جعده صد هزار درهم داد، تا او را مسموم کرد. آن حضرت دو ماه پس از آن عمر کرد و پیوسته طشتی که از زیر خود بر- می داشت آکنده از خون بود و می فرمود: من بارها سم داده شده ام، امّا مثل این بار آخر صدمه ندیده بودم و کبدم پاره پاره شده است».
و در کتاب «حسن السریره» «2» آمده است: «بسال چهل و هفتم هجرت به تحریک معاویه، جعده دختر اشعث بن قیس کندی زن حسن بن علی، آن حضرت را زهر داد و صد هزار درهم بدو داد و به پسرش یزید تزویج کرد. معاویه امام سبط علیه السّلام را مانع بزرگی در راه آرزوی پلید خود- یعنی بیعت بر یزید- می دید و خود را از دو ناحیه در خطر می دید: پیمان صلحی که با او بست و از طرف دیگر شایستگی ابو محمّد زکی (امام حسن) و هشداری که مردم به وی داده بودند. از این ورطه، خود را با مسموم کردن امام نجات داد و وقتی خبر مرگ امام بدو رسید خوشحال شد و شادی و مسرت خود را ابراز داشت و او و پیرامونیانش همه به سجده افتادند».

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 11

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 11

مواقف معاویة مع أبی محمد الحسن السبط علیه السلام

إنَّ لابن آکلة الأکباد مع السبط المجتبی مواقف تقشعرُّ منها الجلود، و تقفّ منها الشعور، و تندی منها جبهة الإنسانیّة، و یلفظها الدین و الحفاظ، و ینبذها العدل و الإحسان، و ینکرها کرم الأُرومة و طیب المحتد، ارتکبها معاویة مستسهلًا کلّ ذلک، مستهیناً بأمر الدین و المروءة.

من هو الحسن علیه السلام؟

لا أقلّ من أن یکون هو سلام اللَّه علیه أوحدیّا من المسلمین، و أحد حملة القرآن، و ممّن أسلم وجهه للَّه و هو محسن، یحمل بین أضالعه علوم الشریعة، و مغازی الکتاب و السنّة، و الملکات الفاضلة جمعاء، و هو القدوة و الأُسوة فی مکارم الأخلاق، و معالم الإسلام المقدّس، فمن المحظور فی الدین الحنیف النیل منه، و الوقیعة فیه، و إیذائه و محاربته، علی ما جاء لهذا النوع من المسلمین من الحدود فی شریعة اللَّه، فله ما للمسلمین و علیه ما علیهم.

أضف إلی ذلک: أنّه صحابیّ مبجّل لیس فی أعیان الصحابة بعد أبیه الطاهر من یماثله و یساجله، و دون مقامه الرفیع ما للصحابة عند القوم من العدالة و الشأن الکبیر، و أعظم فضائله: أنّه لیس بین لابتی العالم من یستحقّ الإمامة و الاقتداء به و احتذاء مثاله یومئذٍ غیره، لفضله و قرابته. فهو أولی صحابیّ ثبت له ما أثبتوه لهم من الأحکام، فلا یجوز منافرته و الصدّ عنه، و الإعراض عن آرائه و أقواله، و ارتکاب مخالفته، و ما یجلب الأذی إلیه من السبِّ له، و الهتک لمقامه، و استصغار أمره.

زد علیه: أنّه سبط رسول اللَّه و بضعته من کریمته سیّدة نساء العالمین، لحمه من

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 12

لحمه، و دمه من دمه. فیجب علی معتنقی تلک النبوّة الخاتمة حفظ صاحب الرسالة فیه، و الحصول علی مرضاته، و هو لا یرضی إلّا بالحقِّ الصراح و الدین الخالص.

و هو علیه السلام قبل هذه کلّها أحد أصحاب الکساء الذین أذهب اللَّه عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً.

و هو أحد من أثنی علیهم اللَّه بسورة هل أتی، الذین یطعمون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و أسیراً.

و هو من ذوی قربی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم الذین أوجب اللَّه مودّتهم و جعلها أجر الرسالة.

و هو أحد من باهل بهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم نصاری نجران کما جاء فی الذکر الحکیم.

و هو أحد الثقلین اللذین خلّفهما النبی الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم بین أُمّته لیقتدی بهم

و قال: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً»

. و هو من أهل بیت مثلهم فی الأمَّة:

 «مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق».

و هو من الذین أوجب اللَّه الصلاة علیهم فی الفرائض، و من لم یُصلِّ علیهم لا صلاة له.

و هو أحد من خاطبهم النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم

بقوله: «أنا حربٌ لمن حاربتم، و سلمٌ لم سالمتم».

و هو أحد أهل خیمة خیّمها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم

فقال: «معشر المسلمین أنا سلمٌ لمن سالم أهل الخیمة، حربٌ لمن حاربهم، ولیّ لمن والاهم، لا یحبّهم إلّا سعید الجدّ طیّب المولد، و لا یبغضهم إلّا شقیّ الجدّ ردی ء الولادة».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 13

و هو أحد ریحانتی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان یشمّهما و یضمّهما إلیه.

و هو و أخوه الطاهر

 «سیّدا شباب أهل الجنّة»

. و هو حبیب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان یأمر بحبّه

قائلًا: «اللّهمّ إنّی أُحبّه فأحبّه، و أحبّ من یحبّه».

و هو أحد السبطین کان جدّهما صلی الله علیه و آله و سلم یأخذهما علی عاتقه

و یقول: «من أحبّهما فقد أحبّنی، و من أبغضهما فقد أبغضنی».

و هو أحد اللذین أخذ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بیدهما

فقال: «من أحبّنی و أحبَّ هذین و أباهما و أمّهما کان معی فی درجتی یوم القیامة».

و هو أحد ابنی رسول اللَّه

کان یقول صلی الله علیه و آله و سلم: «الحسن و الحسین ابنای من أحبّهما أحبّنی، و من أحبّنی أحبّه اللَّه، و من أحبّه اللَّه أدخله الجنّة، و من أبغضهما أبغضنی و من أبغضنی أبغضه اللَّه، و من أبغضه اللَّه أدخله النار» «1».

هذا هو الإمام الحسن المجتبی علیه السلام؛ و أمّا معاویة ابن آکلة الأکباد فهو صاحب تلک الصحیفة السوداء التی مرّت علیک فی الجزء العاشر (ص 178)، و أمّا جنایات معاویة علی ذلک الإمام المطهّر فقد سارت بها الرکبان، و حفظ التاریخ له منها صحائف مشوّهة المجلی، مسودّة الهندام. فهو الذی باینه و حاربه و انتزع حقّه الثابت له بالنصّ و الجدارة، و خان عهوده التی اعترف بها عندما تنازل الإمام علیه السلام له بالصلح حقناً لدماء شیعته، و حرصاً علی کرامة أهل بیته، و صوناً لشرفه الذی هو شرف الدین، و ما کان یرمق إلیه معاویة و یعلمه الإمام علیه السلام بعلمه الواسع من أنَّ الطاغیة لیس بالذی یقتله إن استحوذ علیه، لکنّه یستبقیه لیمنَّ بذلک علیه، ثم یطلق سراحه، و هو بین أنیابه و مخالبه، حتی یقابل به ما سبق له و لأسلافه طواغیت قریش یوم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 14

الفتح، فملکهم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أرقّاء له، ثم منَّ علیهم و أطلقهم، فسمّوا الطلقاء و بقی ذلک سبّة علیهم إلی آخر الدهر، فراق داهیة الأمویّین أن تکون تلک الشیة ملصقة ببنی هاشم سبّة علیهم، لکنّه أکدت آماله، و أخفقت ظنونه، و فشل ما ارتآه بهذا الصلح الذی کان من ولائده الإبقاء علی شرف البیت الهاشمی، و درء العار عنهم، إلی نتائج مهمّة، کلّ منها کان یلزم الإمام علیه السلام بالصلح علی کلّ حال، و إن کان معاویة هو الخائن المائن فی عهوده و مواثیقه، و الکائد الغادر بإلّه و ذمّته، فعهد إلیه أن لا یسبَّ أباه علی منابر المسلمین، و قد سبّه و جعله سنّة متّبعة فی الحواضر الإسلامیّة کلّها.

و عهد إلیه أن لا یتعرّض لشیعة أبیه الطاهر بسوء، و قد قتّلهم تقتیلًا، و استقرأهم فی البلاد تحت کلِّ حجر و مدر، فطنّب علیهم الخوف فی کلّ النواحی بحیث لو کان یقذف الشیعی بالیهودیّة لکان أسلم له من انتسابه إلی أبی تراب سلام اللَّه علیه.

و عهد إلیه أن لا یعهد إلی أحد بعده و کتب إلیه سلام اللَّه علیه: إن أنت أعرضت عمّا أنت فیه و بایعتنی وفیت لک بما وعدت، و أجریت لک ما شرطت، و أکون فی ذلک کما قال أعشی بنی قیس:

          و إن أحدٌ أسدی إلیک أمانةً             فأوف بها تدعی إذا متَّ وافیا

             و لا تحسد المولی إذا کان ذا غنی             و لا تجفه إن کان فی المال فانیا

 

ثم الخلافة لک من بعدی، فأنت أولی الناس بها «1». و مع هذا عهد إلی جروه ذلک المستهتر الماجن بعد ما قتل الإمام السبط لیصفو له الجوّ.

و لمّا تصالحا کتب به الحسن کتاباً لمعاویة صورته:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 15

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

 «هذا ما صالح علیه الحسن بن علیّ معاویة بن أبی سفیان، صالحه علی أن یسلّم إلیه ولایة المسلمین، علی أن یعمل فیها بکتاب اللَّه تعالی و سنَّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیّین، و لیس لمعاویة بن أبی سفیان أن یعهد إلی أحد من بعده عهداً، بل یکون الأمر من بعده شوری بین المسلمین، و علی أنّ الناس آمنون حیث کانوا من أرض اللَّه تعالی فی شامهم و عراقهم و حجازهم و یَمَنِهم، و علی أنَّ أصحاب علیّ و شیعته آمنون علی أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم حیث کانوا، و علی معاویة بن أبی سفیان بذلک عهد اللَّه و میثاقه، و أن لا یبتغی للحسن بن علیّ و لا لأخیه الحسین و لا لأحد من بیت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم غائلة سرّا و جهراً، و لا یخیف أحداً منهم فی أفق من الآفاق، أشهد علیه فلان ابن فلان و کفی باللَّه شهیداً» «1».

فلمّا استقرَّ له الأمر و دخل الکوفة و خطب أهلها فقال: یا أهل الکوفة أ ترانی قاتلتکم علی الصلاة و الزکاة و الحجِّ؟ و قد علمت أنَّکم تصلّون و تزکّون و تحجّون، و لکنّنی قاتلتکم لأتأمّر علیکم و علی رقابکم- إلی أن قال: و کلُّ شرطٍ شرطته فتحت قدمیَّ هاتین «2».

و قال أبو إسحاق السبیعی: إنَّ معاویة قال فی خطبته بالنخیلة: ألا إنَّ کلّ شی ء أعطیته الحسن بن علیّ تحت قدمیّ هاتین لا أفی به «3». قال أبو إسحاق: و کان و اللَّه غدّاراً «4».

و کان الرجل ألدَّ خصماء ذلک السبط المفدّی، و قد خفر ذمّته، و استهان بأمره و استصغره، و هو الإمام العظیم، و قطع رحمه، و ما راعی فیه جدّه النبیّ العظیم،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 16

و لا أباه الوصیّ المقدّم، و لا أُمّه الصدیقة الطاهرة، و لا نفسه الکریمة التی اکتنفتها الفضائل و الفواضل من شتّی نواحیها، و لم ینظر فیه ذمّة الإسلام، و لا حرمة الصحابة، و لا مقتضی القرابة، و لا نصوص رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فیه، و لعمر الحقِّ لو کان مأموراً بقطعه و بغضه و مباینته لما وسعه أن یأتی بأکثر ممّا جاء به، و ناء بعبئه، و باء بإثمه، فقد قنت بلعنه فی صلواته التی تلعن صاحبها،

قال أبو الفرج: حدّثنی أبو عبید محمد بن أحمد، قال: حدّثنی الفضل بن الحسن المصری، قال: حدّثنی یحیی بن معین، قال: حدّثنی أبو حفص اللبّان، عن عبد الرحمن بن شریک، عن إسماعیل بن أبی خالد، عن حبیب ابن أبی ثابت، قال: خطب معاویة بالکوفة حین دخلها و الحسن و الحسین جالسان تحت المنبر فذکر علیّا فنال منه، ثم نال من الحسن، فقام الحسین لیردّ علیه فأخذه الحسن بیده فأجلسه ثم قام فقال: «أیّها الذاکر علیّا أنا الحسن و أبی علیّ، و أنت معاویة و أبوک صخر، و أُمّی فاطمة و أُمّک هند، و جدّی رسول اللَّه و جدّک عتبة بن ربیعة، و جدّتی خدیجة و جدّتک قتیلة، فلعن اللَّه أخملنا ذکراً، و ألأمنا حسباً، و شرّنا قدیماً و حدیثاً، و أقدمنا کفراً و نفاقاً». فقال طوائف من أهل المسجد: آمین. قال الفضل: قال یحیی بن معین: و أنا أقول: آمین. قال أبو الفرج: قال أبو عبید: قال الفضل: و أنا أقول: آمین، و یقول علی بن الحسین الأصفهانی: آمین. قلت: و یقول عبد الحمید بن أبی الحدید مصنّف هذا الکتاب: آمین «1».

قال الأمینی: و أنا أقول: آمین «2».

و آخر ما نفض به کنانة غدر الرجل أن دسّ إلیه علیه السلام السمّ النقیع، فلقی ربّه شهیداً مکموداً، و قد قطع السمّ أحشاءه.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 17

قال ابن سعد فی الطبقات «1»: سمّه معاویة مراراً، لأنّه کان یقدم علیه الشام هو و أخوه الحسین.

و قال الواقدی: إنّه سُقی سمّا ثم أفلت، ثم سُقی فأفلت، ثم کانت الآخرة توفّی فیها، فلمّا حضرته الوفاة قال الطبیب و هو یختلف إلیه: هذا رجلٌ قطع السمّ أمعاءه، فقال الحسین: «یا أبا محمد أخبرنی من سقاک؟» قال: «و لِمَ یا أخی؟» قال: «أقتله و اللَّه قبل أن أدفنک، و إن لا أقدر علیه أو یکون بأرض أتکلّف الشخوص إلیه». فقال «یا أخی إنّما هذه الدنیا لیالٍ فانیة، دعه حتی ألتقی أنا و هو عند اللَّه، و أبی أن یسمّیه». و قد سمعت بعض من یقول: کان معاویة قد تلطّف لبعض خدمه أن یسقیه سمّا «2».

و قال المسعودی: [عن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب، قال: دخل الحسین علی عمّی الحسن بن علی ] «3» لمّا سُقی السمّ، فقام لحاجة الإنسان ثم رجع، فقال: «لقد سقیت السمّ عدّة مرار فما سُقیت مثل هذه، لقد لفظت طائفة من کبدی فرأیتنی أقلّبه بعودٍ فی یدی»، فقال له الحسین: «یا أخی من سقاک؟» قال: «و ما ترید بذلک؟ فإن کان الذی أظنّه فاللَّه حسیبه، و إن کان غیره فما أُحبُّ أن یؤخذ بی بری ءٌ». فلم یلبث بعد ذلک إلّا ثلاثاً حتی توفی رضی الله عنه.

و ذُکِر: أنَّ امرأته جعدة بنت أشعث بن قیس الکندی سقته السمّ، و قد کان معاویة دسّ إلیها أنّک إن احتلت فی قتل الحسن وجّهت إلیک بمائة ألف درهم، و زوّجتکِ یزید. فکان ذلک الذی بعثها علی سمّه، فلمّا مات الحسن و فی لها معاویة بالمال و أرسل إلیها: إنّا نحبُّ حیاة یزید و لولا ذلک لوفینا لکِ بتزویجه!

و ذکر: أنَّ الحسن قال عند موته: «لقد حاقت شربته، و بلغ أُمنیّته، و اللَّه ما و فی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 18

بما وعد، و لا صدق فیما قال».

و فی فعل جعدة یقول النجاشی الشاعر، و کان من شیعة علیّ، فی شعر طویل:

          جعدة بَکّیه و لا تسأمی             بعد بکاء المعْوِل الثاکلِ «4»

             لم یُسْبَلِ السترُ علی مثلِهِ             فی الأرضِ من حافٍ و من ناعلِ

             کان إذا شبّت له ناره             یرفعها بالسندِ الغاتلِ «5»

             کیما یراها بائسٌ مرملٌ             و فرد قومٍ لیس بالآهلِ

             یغلی بنی ء اللحم حتی إذا             أنضج لم یغل علی آکلِ

             أعنی الذی أسلَمَنا هلکُهُ             للزمن المستحرج «6» الماحلِ «7»

 

قال أبو الفرج الأصبهانی: کان الحسن شرط علی معاویة فی شروط الصلح: أن لا یعهد إلی أحد بالخلافة بعده، و أن تکون الخلافة له من بعده، و أراد معاویة البیعة لابنه یزید، فلم یکن شی ء أثقل علیه من أمر الحسن بن علیّ و سعد بن أبی وقّاص فدسَّ إلیهما سمّا فماتا منه، أرسل إلی ابنة الأشعث أنِّی مزوِّجک بیزید ابنی علی أن تَسُمّی الحسن. و بعث إلیها بمائة ألف درهم، فسوَّغها المال و لم یزوِّجها منه. مقاتل الطالبیّین «8» (ص 29). و حکاه عنه ابن أبی الحدید فی شرح النهج (4/11، 17) «9» من طرق مغیرة و أبی بکر بن حفص.

و قال أبو الحسن المدائنی: کانت وفاته فی سنة (49) و کان مریضاً أربعین یوماً و کان سنّه سبعاً و أربعین سنة، دسّ إلیه معاویة سمّا علی ید جعدة بنت الأشعث

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 19

زوجة الحسن، و قال لها: إن قتلتِه بالسمّ فلک مائة ألف، و أزوّجک یزید ابنی. فلمّا مات و فی لها بالمال و لم یزوّجها من یزید، و قال: أخشی أن تصنع بابنی ما صنعت بابن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم.

شرح ابن أبی الحدید «1» (4/4).

و قال: کان الحصین بن المنذر الرقاشی یقول: و اللَّه ما و فی معاویة للحسن بشی ء ممّا أعطاه، قتل حُجراً و أصحاب حُجر، و بایع لابنه یزید، و سمَّ الحسن.

شرح ابن أبی الحدید «2» (4/7).

و قال أبو عمر فی الاستیعاب «3» (1/141): قال قتادة و أبو بکر بن حفص: سُمَّ الحسن بن علیّ، سمّته امرأته بنت الأشعث بن قیس الکندی. و قالت طائفة: کان ذلک منها بتدسیس معاویة إلیها و ما بذل لها فی ذلک و کان لها ضرائر فاللَّه أعلم. ثم ذکر صدر ما رواه المسعودی.

و قال سبط ابن الجوزی فی التذکرة «4» (ص 121): قال علماء السیر، منهم ابن عبد البرّ: سمّته زوجته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی. و قال السُدی: دسّ إلیها یزید بن معاویة أن سمِّی الحسن و أتزوَّجک. فسمّته فلمّا مات أرسلت إلی یزید تسأله الوفاء بالوعد، فقال: أنا و اللَّه ما أرضاک للحسن، أ فنرضاک لأنفسنا؟! و قال الشعبی: إنّما دسّ إلیها معاویة فقال: سمِّی الحسن و أُزوِّجکِ یزید و أعطیکِ مائة ألف درهم، فلمّا مات الحسن بعثت إلی معاویة تطلب إنجاز الوعد، فبعث إلیها بالمال و قال: إنّی أُحبُّ یزید، و أرجو حیاته، و لولا ذلک لزوّجتک إیّاه!

و قال الشعبی: و مصداق هذا القول أنَّ الحسن کان یقول عند موته و قد بلغه ما

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 20

صنع معاویة: «لقد عملت شربته و بلغت أُمنیّته، و اللَّه لا یفی بما وعد، و لا یصدق فیما یقول». ثم حکی عن طبقات ابن سعد: أنَّ معاویة سمّه مراراً کما مرّ.

و قال ابن عساکر فی تاریخه «1» (4/229): یقال: إنَّه سقی السمَّ مراراً کثیراً فأفلت منه ثم سقی المرَّة الأخیرة فلم یفلت منها. و یقال: إنَّ معاویة قد تلطّف لبعض خدمه أن یسقیه سمّا فسقاه فأثّر فیه حتی کان یوضع تحته طست و یرفع نحواً من أربعین مرَّة. و روی محمد بن المرزبان: أنَّ جعدة بنت الأشعث بن القیس کانت متزوّجة بالحسن فدسَّ إلیها یزید أن سمّی الحسن و أنا أتزوّجک ففعلت، فلمّا مات الحسن بعثت إلی یزید تسأله الوفاء بالوعد، فقال لها: إنّا و اللَّه لم نرضک للحسن فکیف نرضاک لأنفسنا؟ فقال کثیر، و یروی أنّه للنجاشی:

          یا جعدة ابکیه و لا تسأمی             بکاء حقٍّ لیس بالباطلِ

             لن تستری البیت علی مثلِهِ             فی الناس من حاف و لا ناعلِ

             أعنی الذی أسلَمَهُ أهلُه             للزمن المستحرج الماحلِ

             کان إذا شبّت له نارهُ             یرفعها بالنسب الماثلِ

             کیما یراها بائسٌ مرملٌ             أو وفد قومٍ لیس بالآهلِ

             یغلی بنی ء اللحم حتی إذا             أنضج لم یغل علی آکلِ

 

و روی المزّی فی تهذیب الکمال فی أسماء الرجال «2»، عن أُمّ بکر بنت المسور، قالت: سُقی الحسن مراراً و فی الآخرة مات، فإنّه کان یختلف کبده. فلمّا مات أقام نساء بنی هاشم علیه النوح شهراً. و فیه، عن عبد اللَّه بن الحسن: قد سمعت من یقول: کان معاویة قد تلطّف لبعض خدمه أن یسقیه سمّا. و قال أبو عوانة، عن مغیرة، عن أمّ موسی: إنَّ جعدة بنت الأشعث سقت الحسن السمَّ فاشتکی منه أربعین یوماً.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 21

و فی مرآة العجائب و أحاسن الأخبار الغرائب «1»؛ قیل: کان سبب موت الحسن بن علیّ من سمّ سمَّ به یقال: إنَّ زوجته جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی سقته إیّاه، و یُذکر و اللَّه أعلم بحقیقة أمورهم: أنَّ معاویة دسّ إلیها بذلک علی أن یوجّه لها مائة ألف درهم و یزوِّجها من ابنه یزید، فلمّا مات الحسن و فی لها معاویة بالمال و قال: إنِّی أحبُّ حیاة یزید. و ذکروا:

أنَّ الحسن قال عند موته: «لقد حاقت شربته و اللَّه لا و فی لها بما وعد و لا صدق فیما قال».

و فی سمّه یقول رجل من الشیعة:

          تعرّفکم «2» لک من سلوة             تفرِّج عنک قلیل الحزَنْ

             بموت النبیِّ و قتل الوصیِّ             و قتل الحسین و سمّ الحسنْ

 

و قال الزمخشری فی ربیع الأبرار «3» فی الباب الحادی و الثمانین: جعل معاویة لجعدة بنت الأشعث امرأة الحسن مائة ألف درهم حتی سمّته، و مکث شهرین و إنَّه یرفع من تحته طستاً من دم و کان یقول: «سُقیت السمّ مراراً ما أصابنی فیها ما أصابنی فی هذه المرّة، لقد لفظت کبدی».

و فی حسن السریرة «4»: لمّا کان سنة سبع و أربعین من الهجرة دسَّ معاویة إلی جعدة بنت الأشعث بن قیس الکندی زوجة الحسن بن علیّ أن تسقی الحسن السمَّ، و یوجّه لها مائة ألف و یزوّجها من ابنه یزید. ففعلت ذلک.

کان معاویة یری أمر الإمام السبط علیه السلام حجر عثرة فی سبیل أمنیّته الخبیثة بیعة

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 22

یزید، و یجد نفسه فی خطر من ناحیتین، عهده إلیه علیه السلام فی الصلح معه بأن لا یعهد إلی أحد من جانب، و جدارة أبی محمد الزکیّ و نداء الناس به من ناحیة أخری، فنجّی نفسه عن هذه الورطة بسمِّ الإمام علیه السلام، و لمّا بلغه نعیه غدا مستبشراً، و أظهر الفرح و السرور و سجد و سجد من کان معه.

قال ابن قتیبة: لمّا مرض الحسن بن علیّ مرضه الذی مات فیه، کتب عامل المدینة إلی معاویة یخبره بشکایة الحسن، فکتب إلیه معاویة: إن استطعت أن لا یمضی یومٌ یمرُّ بی إلّا یأتینی فیه خبره فافعل. فلم یزل یکتب إلیه بحاله حتی توفّی فکتب إلیه بذلک. فلمّا أتاه الخبر أظهر فرحاً و سروراً حتی سجد و سجد من کان معه، فبلغ ذلک عبد اللَّه بن عبّاس و کان بالشام یومئذٍ فدخل علی معاویة، فلمّا جلس قال معاویة: یا ابن عباس هلک الحسن بن علیّ. فقال ابن عباس: نعم هلک، إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون. ترجیعاً مکرّراً، و قد بلغنی الذی أظهرت من الفرح و السرور لوفاته، أما و اللَّه ما سدّ جسده حفرتک، و لا زاد نقصان أجله فی عمرک، و لقد مات و هو خیرٌ منک، و لئن أُصِبنا به لقد أُصبنا بمن کان خیراً منه جدّه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فجبر اللَّه مصیبته، و خلف علینا من بعده أحسن الخلافة. ثم شهق ابن عبّاس و بکی. الحدیث «1».

و فی العقد الفرید «2» (2/298) لمّا بلغ معاویة موت الحسن بن علیّ خرَّ ساجداً للَّه، ثم أرسل إلی ابن عبّاس و کان معه فی الشام فعزّاه و هو مستبشرٌ. و قال له: ابن کم سنة مات أبو محمد؟ فقال له: سنّه کان یُسمع فی قریش فالعجب من أن یجهله مثلک قال: بلغنی أنّه ترک أطفالًا صغاراً، قال: کلُّ ما کان صغیراً یکبر، و إنَّ طفلنا لکهل و إنَّ صغیرنا لکبیر، ثم قال: مالی أراک یا معاویة مستبشراً بموت الحسن بن علیّ؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 23

فو اللَّه لا ینسأ فی أجلک، و لا یسدّ حفرتک، و ما أقلَّ بقاءک و بقاءنا بعده! و ذکره الراغب فی المحاضرات «1» (2/224).

و فی حیاة الحیوان «2» (1/58)، و تاریخ الخمیس (2/294) و فی طبعة (328): قال ابن خلّکان «3»: لمّا مرض الحسن کتب مروان بن الحکم إلی معاویة بذلک و کتب إلیه معاویة: أن أَقبِلِ المطیَّ إلیَّ بخبر الحسن، فلمّا بلغ معاویة موته سمع تکبیرة من الخضراء فکبّر أهل الشام لذلک التکبیر، فقالت فاختة بنت قریظة لمعاویة: أقرّ اللَّه عینک، ما الذی کبّرت لأجله؟ فقال: مات الحسن. فقالت: أعلی موت ابن فاطمة تکبّر؟ فقال: ما کبّرت شماتةً بموته، و لکن استراح قلبی «4». و دخل علیه ابن عبّاس فقال: یا ابن عبّاس هل تدری ما حدث فی أهل بیتک؟ قال: لا أدری ما حدث إلّا أنّی أراک مستبشراً و قد بلغنی تکبیرک، فقال: مات الحسن. فقال ابن عبّاس: رحم اللَّه أبا محمد- ثلاثاً-، و اللَّه یا معاویة لا تسدّ حفرته حفرتک، و لا یزید عمره فی عمرک، و لئن کنّا أُصبنا بالحسن فلقد أُصبنا بإمام المتّقین و خاتم النبیّین، فجبر اللَّه تلک الصدعة، و سکّن تلک العبرة، و کان الخلف علینا من بعده. انتهی.

و کان ابن هند جذلانَ مستبشراً بموت الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام قبل ولده الطاهر السبط، فبلغ الحسن علیه السلام و کتب إلیه فیما کتب:

 «قد بلغنی أنک شمتَّ بما لا یشمت به ذوو الحجی، و إنَّما مثلک فی ذلک کما قال الأوّل:

          و قل للذی یبقی خلاف الذی مضی             تجهّز لأخری مثلها فکأن قدِ

             و إنّا و من قد مات منّا لکالذی             یروح فیمسی فی المبیت لیقتدی»

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 24

و لإرضاء معاویة منع ذلک الإمام الزکیّ عن أن یقوم أخوه الحسین السبط بإنجاز وصیّته و یدفنه فی حجرة أبیه الشریفة التی هی له، و هو أولی إنسان بالدفن فیها. قال ابن کثیر فی تاریخه «1» (8/44): فأبی مروان أن یدعه، و مروان یومئذٍ معزول یرید أن یرضی معاویة. و قال ابن عساکر «2» (4/226): قال مروان: ما کنت لأدع ابن أبی تراب یدفن مع رسول اللَّه، و قد دفن عثمان بالبقیع، و مروان یومئذٍ معزولٌ یرید أن یرضی معاویة بذلک، فلم یزل عدوّا لبنی هاشم حتی مات. انتهی.

هذه نماذج من جنایات معاویة علی ریحانة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم و لعلَّ فیما أنساه التاریخ أضعافها، و هل هناک مسائلٌ ابن حرب عمّا اقترفه السبط المجتبی سلام اللَّه علیه من ذنب استحقَّ من جرّائه هذه النکبات و العظائم؟ و هل یسع ابن آکلة الأکباد أن یعدَّ منه شیئاً فی الجواب؟ غیر أنّه علیه السلام کان سبط محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قد عطّل دین آباء الرجل الذی فارقه کرهاً و لم یعتنق الإسلام إلّا فَرَقا، و أنّه شبل علیّ خلیفة اللَّه فی أرضه بعد نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم و هو الذی مسح أسلافه الوثنیّین بالسیف، و أثکلت أُمّهات البیت الأمویّ بأجریتهن «3»، و لمّا ینقضی حزن معاویة علی أولئک الطغمة حتی تشفّی بأنواع الأذی التی صبّها علی الإمام المجتبی إلی أن اغتاله بالسمِّ النقیع، و لم یملک نفسه حتی استبشر بموته، و سجد شکراً، و أنا لا أدری أ لِلاته سجد أم للَّه سبحانه؟ و إنّ لسان حاله کان ینشد ما تظاهر به مقول نغله یزید:

          قد قتلت القِرْمَ من ساداتهم             و عدلنا میل بدرٍ فاعتدلْ

             لیت أشیاخی ببدرٍ شهدوا             جزعَ الخزرجِ من وقع الأسلْ

             لعبت هاشمُ بالملکِ فلا             خبرٌ جاء و لا وحیٌ نزلْ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 25

و أنّه بضعة الزهراء فاطمة الصدِّیقة حبیبة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و منها نسله الذین ملأوا الدنیا أوضاحاً و غرراً من الحسب الوضّاء، و الشرف الباذخ، و الدین الحنیف، کلُّ ذلک و رغبات معاویة علی الضدِّ منها، و ما تغنیه الآیات و النذر.

و فی الذکر الحکیم (سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِ

 وَ إِنْ یَرَوا کُلَّ آیَةٍ لَا یُؤمِنُوا بِهَا وَ إنْ یَرَوا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إنْ یَرَوا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوه سَبِیلًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کَانُوا عَنْها غَافِلِین) «1»