اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ آذر ۱۴۰۳

خدا جلوگیری می کند از اینکه کسی غیر از ابوبکر، خلیفه شود

متن فارسی

از عایشه به طور مرفوع آمده است که (پیامبر(ص) فرمود): “تصمیم گرفتم کسی را پیش ابوبکر و پسرش (منظور عبد الرحمن است) بفرستم و عهد کنم (وصیت کنم که ابوبکر خلیفه بعد از من است) مبادا گویندگان، چیزی بگویند (یعنی گوینده ای بگوید: من در امر خلافت از او سزاوار ترم) یا آرزو کننده ای آرزو کند (یعنی: یا کسی آرزو کند که خلیفه دیگری باشد). اما بلافاصله (با خود) گفتم: خدا اباء می کند و مومنان دفاع می نمایند (یعنی: وصیت را به اعتماد آنکه خداوند از اینکه خلیفه غیر او باشد جلوگیری می کند و مومنان، غیر او را دفع می نمایند ترک کردم).” یا این عبارت : “خدا دفع کند و مومنان اباء دارند”

این حدیث را صنعانی در ” مشارق الانوار ” از بخاری آورده و در حاشیه آن نوشته شده: آن را در صحیح بخاری نیافتیم، پس مراجعه شود.و ابن الملک آن را چنانکه در میان حزم آن را در ” الفصل ” جلد 4 صفحه 108 ذکر کرده آنگاه گفته است: این نص آشکاری است بر اینکه رسول خدا ابوبکر را خلیفه بعد از خود قرار داده است.این همان صورت نسخ شده حدیث ” کتف و دوات ” است که با سندهای زیاد در صحاح و مسانید و پیش از همه آنها صحیح بخاری و مسلم آمده است نهایت آنکه چون دیدند بر خلاف مصالح آنهاست آن را به این صورت تغییر دادند، لیکن چنانکه ابن عباس در حدیث صحیح این قضیه مصیبت بسیار بزرگی بود، زیرا رسول خدا در آن وقت از نوشتن وصیتی که مردم بعد از آن گمراه نشود منع گردید و از آنجا سر و صدا و حرفهای بیهوده زیاد شد و به پیامبر بزرگوار مطالبی نسبت داده شد که شایسته مقام منیعش نبود، یا آنکه گوینده آنها گفت: این مرد هذیان می گوید، یا آنکه: درد و ناراحتی بر او غلبه کرده است. و بعد از وفات رسول خدا او جریان صحیح تاریخ را روی یک نقشه ماهرانه و توطئه ناجوانمردانه تبدیل به این دروغ شاخدار نمودند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه البلاغه جلد 3 صفحه 17 گفته است: این حدیث را در مقابل حدیثی که از آن حضرت در مرضش روایت شده ساخته اند و آن حدیث  این است “: دوات و بیاضی برایم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید ” آنان نزدش اختلاف کردند و برخی از آنها گفتند: درد و ناراحتی بر او غلبه کرده کتاب خدا را کافی است “!

امینی می گوید: این پناه بردن رسول خدا (در روایت گذشته که فرموده بود: پناه به خدا از اینکه مومنان اختلاف کنند) یا به عنوان اخبار از عدم وقوع اختلاف است و یا در مقام نهی از آن، و اگر اخبار باشد مستلزم دروغ است زیرا قطعا از ناحیه امیرالمومنین و بنی هاشم و بزرگان صحابه ای که با آنها ارتباط داشتند و بزرگ خزرج سعد بن عباده و بقیه انصار اختلاف واقع شده (و چه اختلافی) اگر چه شرائط زمانی و مکانی ایجاب کرد: کسانی که از بیعت برای خلافت انتخابی تخلف کرده بودند از برهه ای از زمان در برابر آن تسلیم گردند، اما آنان تا آخر عمرشان و شیعیان و اتباعشان تا روز قیامت از آنان ناراضی بوده و هستند، و هر گاه برای امیرالمومنین (ع) و خاندان و شیعه اش فرصتی پیش می آمده از حق غصب شده و خلیفه غاصب سخن به میان می آورده و حقیقت را تا آنجا که مقدور بود آشکار می نمودند. و اگر منظور از آن نهی از اختلاف باشد، بی شک این کار مستلزم تنسیق عده زیادی از بزرگان صحابه خواهد بودزیرا آنان با مشاجره ای که در مورد خلافت با یکدیگر کردند قطعا با نهی رسول خدا مخالفت نموده و این همان اختلافی است که رسول اکرم در امر خلافت از آن به خدا پناه برده است و چنین کاری با حکمشان به عدالت همه صحابه سازگار نیست، مگر آنکه آن را به غیر امیرالمومنین و کسانی که با او هم عقیده بودهاند اختصاص دهیم!! و در هر صورت اینها ایجاب می کند که این روایت درست نباشد و بیا با من برویم پیش ام المومنین (عایشه) راوی این روایت و از او بپرسیم: چرا در روز اختلاف (یوم سقیفه) کوچکترین سخنی از این روایت به میان نیاوده تا کسانی که با پدرش منازعه می کردند با نص گفتار رسول خدا مجاب شوند و چرا بیان را از وقت حاجت تاخیر انداخته است؟ و شاید او پاسخ دهد هرگز شوهر بزرگوارش روایتی که به او چسبانده اند نشنیده است، لیکن راویان بی دین بعد از وفاتش کرامتش را رعایت نکرده بنام او چنین دروغی را ساخته اند و شاهد این مطالب، روایتی است که از او به طریق صحیح خواهد آمد که رسول خدا کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خود، تعیین نفرموده است.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 5 ص 543 تا545)

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 543

14- عن عائشة مرفوعاً: لقد هممت أن أرسل إلى أبی بکر و ابنه (أراد به عبد الرحمن) و أعهد (أی: أُوصی أبا بکر بالخلافة بعدی)، أن یقول القائلون (أی: کراهة أن یقول قائل: أنا أحقّ منه بالخلافة) أو یتمنّى المتمنّون (أی: أو یتمنّى أحد أن یکون الخلیفة غیره) ثمّ قلت: یأبى اللَّه و یدفع المؤمنون (یعنی ترکت الإیصاء اعتماداً على أنّ اللَّه تعالى یأبى عن کون غیره خلیفة، و أن یدفع المؤمنون غیره) أو: یدفع اللَّه و یأبى المؤمنون.

أخرجه الصغانی فی مشارق الأنوار عن البخاری «2»، و فی هامشه: لم نجده فی صحیح البخاری فلیراجع، و شرحه ابن الملک بما جعلناه بین القوسین فی شرحه (2/90) و ذکره ابن حزم فی الفصل (4/108) فقال: فهذا نصّ جلیّ على استخلافه- علیه الصلاة و السلام- أبا بکر على ولایة الأُمّة بعده.

هذه صورة ممسوخة من حدیث الکتف و الدواة و المروی بأسانید جمّة فی الصحاح و المسانید، و فی مقدّمها الصحیحان، حوّلوه إلى هذه الصورة لمّا رأوا الصورة الصحیحة من الحدیث لا تتمّ بصالحهم، لکنّها الرزیّة کلّ الرزیّة کما قاله ابن عبّاس فی الصحیح، فإنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم مُنع فی وقته عن کتابة ما رامه من الإیصاء بما لا تضلّ الأمّة بعده، و کثر هناک اللغط، و رُمی صلى الله علیه و آله و سلم بما لا یوصف به، أو قال قائلهم: إنّ الرجل لیهجر. أو: إنّ الرجل غلبه الوجع؛ و بعد وفاته صلى الله علیه و آله و سلم قلبوا ذلک التاریخ الصحیح إلى هذا المفتعل وراء أمر دبّر بلیل.

قال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة «3» (3/17) وضعوه فی مقابلة الحدیث

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 544

المرویّ عنه فی مرضه: «ائتونی بدواة و بیاض أکتب لکم ما لا تضلّون بعده أبداً» فاختلفوا عنده، و قال قوم منهم: لقد غلبه الوجع، حسبنا کتاب اللَّه.

قال الأمینی: لا تخلو هذه الاستعاذة «1» إمّا أن تکون فی حیّز الإخبار عن عدم الاختلاف، أو فی مقام النهی عنه.

و على الأوّل یلزم منه الکذب لوقوع الاختلاف- و أیّ اختلاف- بالضرورة من أمیر المؤمنین و بنی هاشم و من التفّ بهم من صدور الصحابة، و من سیّد الخزرج سعد بن عبادة و بقیّة الأنصار، و إن أخضعت الظروف و الأحوال أُولئک المتخلّفین عن البیعة للخلافة المنتخبة بعد برهة، فقد کان فی القلوب ما فیها إلى آخر أعمارهم، و فی قلوب شیعتهم و أتباعهم إلى یوم لقاء اللَّه، و کان لأمیر المؤمنین علیه السلام و آله و شیعته فی کلّ فجوة من الوقت و فرصة من الزمن نبرات و تنهّدات، ینبئ فیها عن الحقّ المغتصب و الخلیفة المهتضم.

و على الثانی یلزم تفسیق أمّة کبیرة من أعیان الصحابة لمخالفتهم نهی النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم بما شجر بینهم و بین القوم من الخلاف المستعاذ منه باللَّه فی أمر الخلافة، و هذا لا یلتئم مع حکمهم بعدالة الصحابة أجمعین، إلّا أن یخصّوها بغیر أمیر المؤمنین و من انضوى إلیه، و کلّ هذا یؤدّی إلى بطلان الروایة.

و هلمّ معی إلى أُمّ المؤمنین الراویة لها نسائلها عن أنّها لمَ لم تنبس یوم التنازع عمّا روته ببنت شفة، فتجابه من ینازع أباها بنصّ الرسول الأمین و أخّرت البیان عن وقت الحاجة؟ و لعلّها تجیب بأنّها لم تسمع قطّ من بعلها الکریم شیئاً ممّا أُلصق بها، لکن رواة السوء بعد وفاتها لم ترع لها کرامة فصعّدت و صوّبت، و شاهد هذا الجواب ما سیوافیک عنها بطریق صحیح ما ینافی الاستخلاف.