پاسخ علامه به مناقب دروغین و جعلی ابوسفیان
– ابن عساکر در تاریخش روایتی ثبت کرده است از ابن عباس، از قول پیامبر (ص) به این مضمون “: از خویشاوندانم آن که برایم از همه دوست داشتنی تر است و بلند پایه تر و مقرب تر به درگاه خداو پیروز ترین اهل بهشت، ابو بکر است و در مرتبه دوم عمر است که خدا کاخی از مروارید به او می بخشد هزار فرسنگدر هزار فرسنگ قصرها و خانه ها و ایوان ها و دیوارها و تخت ها و جام ها و پرندگانش همه از همین یک گونه مروارید، و او را خشنودی از پی خشنودی است. و در مرتبه سوم عثمان بن عفان است و او را بهشتی نصیب است که نمی توانم به وصفش در آورم، و خدا ثواب پرستش فرشتگان را از اول تاآخرشان مرحمت می نماید. و در مراتبه چهارم علی بن ابی طالب است، خوشا به حالش چه کسی مثل علی است و معاون من است و مونسم به هنگام ناگواری، و خلیفه ام درمیان امتم، و او از من است. و چه کسی مثل ابو سفیان است دین اسلام چه پیش از مسلمانشدنش و چه پس از آن به وسیله او استحکام یافته است، و چه کسی مثلابو سفیان است هنگامی که از آستان صاحب عرش رو می آورم تا به حساب و رسیدگی بپردازم ناگهان با ابو سفیان روبرو خواهم گشت درحالیکه جامی از یاقوت سرخ فام در دست دارد و می گوید: دوست من بنوش و او را خشنودی از پیخشنودی خواهد بود، خدا بیامرزدش “
ابن عساکر خودش پرده از گوشه ای از حقیقت برداشته و گفته “: این روایتی نکوهیده و نادرست است. “چه نکوهیده و چه نادرستی هم که ابو سفیان را کسی می شمارد که اسلام پیش از ایمان آوردنش و پس از آن بوجود وی استحکام و دوام یافته است پنداری او همان کسی نیست که در جنگ ” احد”فرماندهی مشرکان را به عهده داشته است و غیر از کسی است که قبائل مشرک را بسیج و مسلح کرده و به جنگ پیامبر(ص) ومسلمانان کشانده و جنگ معروف و خطرناک ” خندق ” را به راه انداخته است یا به صدای بلند این سرود جنگی را خواندن گرفته:” هبل ” را بر آور “هبل ” را فرانشان و پیامبر (ص) رو به مسلمانان کرده که جوابش را نمیدهید؟ می پرسند: ای پیامبر خداجوابش را چه بدهیم؟ می فرماید: بگوئید: خدا برتر و فراتر است. ابوسفیان می گوید: ما ” عزی ” داریم و شما ” عزی ” ندارید. پیامبر (ص) می فرماید جوابش را نمی دهید؟ می پرسند: جوابش را چه بدهیم؟ می فرماید: بگوئید: مولای ما خدای یگانه است وشما مولائی ندارید.
گوئی این همان ابو سفیان نیست که از سران و پیشوایان کفار است و آیه ” با پیشوایان کفر بجنگید، زیرا با ایشان پیمان بسته نمی شود مگر دست باز کشند “درباره شان نازل گشته است. یا پنداری آن آیت که می فرماید “: کسانی که کافر گشته اند دارائیشان راصرف می کنند تا راه خدا را بر بندند ” به او اشاره ندارد. حال آنکه می دانیم به موجب روایاتی که ابن مردویه از طریق ابن عباس، و عبد بن حمید و ابن جریر و ابو الشیخ از طریق مجاهد، و همین ها و دیگران از طریق سعید بن جبیر، و ابن جبیر، و ابن منذروابن ابی حاتم و ابو الشیخ ازطریق حکم بن عتیبه به ثبت رسانده اند که: این آیه درباره او نازل گشته است یا گوئی او و رفقایش در این آیه منظور نیستند که می فرماید “: به کسانی که کافر گشته اند بگو اگر دست باز کشند کارهای گذشته شان بخشوده خواهد گشت و در صورتی که به آن ادامه دهند، سنت پیشینیان جریان یافته است “پنداری او همان نیت که با عده ای از قریش به راه افتاده نزد ابو طالب رفته گفتند “: پسر برادرت خدایان مان را دشنام داد و بر دینمان خرده گرفت و آرمان هامان را سفیهانه خواند و نیاکانمان را گمراه شمرد. یا جلوش را بگیر یا ما را با او وا بگذار” …
پنداری همو نبود که با دیگران در ” دار الندوه ” گرد آمد و بر پیشنهاد ابو جهل اتفاق یافتند بر این که از هر قبیله ای جوانی چالاک و توانا بر گزینند و به هر یک تیغی بر ان بدهند تا به سراغ پیامبر خدا رفته یکباره وبا یک ضربه او را بزنند و بکشند یا هم او نبود که در جنگ ” احد ” چهل ” اوقیه ” هر یک چهل و دو مثقال برای سپاه مشرکان خرج کرد. یا او جز همان ابوسفیانی است که دو هزار از حبشیان قبیله بنی کنانه را به مزدوری گرفت تا با آنان علیه پیامبر (ص) بجنگد و این جز بسیج افراد عرب برای آن جنگ بود
پنداری همان نیست که پیامبر خدا (ص) در جنگ ” احد ” در نماز صبح پس از رکعت دوم او را چنین لعنت فرستاد “: خدایا ابو سفیان را لعنت کن و صفوان بن امیه و حارث بن هشام را
” یا همان نیست که پیامبر خدا (ص) درهفت مورد او را لعنت کرد و هیچ کسی نمی تواند منکر واقعیت آنها شود باین ترتیب:
-1 روزی که با پیامبر (ص) که از مکه به طائف می رفت تا قبیله ثقیف را به اسلام دعوت کند، بر خورد و با او گلاویز شد ودشنامش داده و بد گفت و او را دروغگوخواند و تهدیدش کرد و درصدد بر آمد به حضرتش آسیب برساند و خدا و پیامبرش بر اولعنت فرستادند و سوء قصدش را خنثی ساختند.
-2 روزی که پیامبر (ص) به تعرض علیه کاروان کفار قریش که از شام می آمد پرداخت،و ابو سفیان کاروان را بگردانید و به سوی راه ساحلی کج کرد و مسلمانان از پی اش نرفتند و پیامبر (ص) او را لعنت فرستاد و نفرینش کرد و به خاطر همین حادثه جنگ”بدر ” بعدا در گرفت.
-3 در ” احد ” وقتی ابو سفیان زیر کوهسار قرار گرفت، و پیامبر (ص) بر فراز کوه بود، و او هی داد می زد “: هبل ” را بر آور.پیامبر خدا(ص) ده بار بر او لعنت فرستاد و هربار مسلمانان با او همصدا گشته لعنتش فرستادند.
-4 روزی که قبائل مشرک ومهاجم را همراه غطفان و یهود به جنگ مسلمانان آورد و پیامبر (ص) بر او لعنت فرستاد.
-5 هنگامی که همراه کفار قریش آمده راه بر پیامبر (ص) و مسلمانان که عازم حج بودند بست، یعنی روز ” حدیبیه، ” و بر اثر آن پیامبر (ص) بر او و همه سران کفار لعنت فرستاد و فرمود: همگی مورد لعنت اند و درمیانشان کسی که ایمان بیاور باشد نیست.پرسیدند: ای پیامبر خدا آیا امید مسلمان شدن به هیچ یک از آنان نمی رود و اگر امید می رود چگونه مورد لعنت قرار می گیرند؟
فرمود: لعنت گریبانگیر هیچیک از پیروانشان و توده رعایا نمیشود، اما سران و فرماندهان، هیچیک از آنها رستگار نمی شوند و ازاثر لعنت نمی رهند.
-6 در نبرد ” جمل سرخ موی “
-7 روزی که در ” عقبه ” به کمین پیامر (ص) نشتند تا شترش را بر مانند و دوازده نفر بودند از جمله ابو سفیان.این موارد را امام حسن مجتبی سلام الله علیه- نواده پیامبر اکرم (ص)-بر شمرده است.
گوئی این همان ابو سفیانی نیست که وقتی مسلمانان قبیله بنی جحش بن رئاب از مکه به مدینه هجرت کردند خانه های آنان راتصاحب کرد و به عمرو بن علقمه فروخت، و درباره کارش چنین سروده اند:
به ابوسفیان از کاری بگو
که عاقبتش پشیمانیاست
بگو: خانه پسر عمویت را فروختی
تا با پولش غرامت جنگی بپردازی
خانه کسانی را که با شما پیمان
داشتند و همعهد بودند
برگیر آن را! برگیر آن را!
چون طوقی به گردن آویختی اش
پنداری همان نیست که این قصیده را پس از جنگ “احد ” سروده است:
با آنان می جنگم و بانگ پیروزی سر می دهم
و با پایه صلیب آنان را می رانم و از گرد خویش می پراکنم
مویه کن ” ای زن کافر ” و به سخن دشمن اعتنائی نکن
و از گریه وشیون خسته مشو
پدرت و برادرانش از پیهم به خاک افتادند
از اشگ خویش به آنان بهره ای ده
و آتش کینه و اندوهیرا که در دل است فرو بنشان
زیرا همه اشراف قبیله ” بنی نجار ” را کشتم
و از خاندان هاشم دلاوری جوانمرد را و حمزه را کشتم
که در هنگامه نبرد بی هراس و پایمرد بود
اگر آتش کینه ام را با خونشان فرو ننشانده بودم
تیری در دلم همواره می خلید و دلم را می خراشید و به اندوه می کشید.
در حالی برگشتند که ژنده پوشانشان زخم برداشته بودند
و یکی کوفته بود ودیگری اندوهگین
و فقط کسانی از ما راتوانستند به قتل برسانند
که به هیچ وچه با آنان که از ایشان کشتیم همطراز و همپایه نبودند
پنداری او همان ابو سفیان نیست که با نیزه بر سر بریده حمزه بن عبد المطلب زده می گفت “: بچش ای نافرمان ” پنداری همان نیست که لگد بر مزار حمزه سید الشهداء کوفته می گفت “: حکومتی که بر سر آن با شمشیر کشمکش داشتیم، امروز به چنگ جوانکانمان افتاده و آنرا بازیچه ساخته اند ” یا همان نیست که وقتی که مردم را دید چون توده انبوهی از پی پیامبر (ص) روانند وحسد ورزید گفت “: اگر می شد دو باره جمعیتی بر سراین مردم می ریختم ” و پیامبر (ص) بر سینه او گوفته گفت “:در آن صورت خدا ترا خوار و مغلوب می ساخت ” یا او نبود که به عثمان- روزی که به خلافت نشست- گفت “: پس از قبیله تیم و عدی به دست تو افتاده، آن را مثل توپ دست به دست بگردان وارکانش را بنی امیه قرار بده، این جز سلطنت نیست، من بهشت و دوزخ سرم نمی شود “. یا او نبود که پس از نابینا شدن به درگاه عثمان آمده پرسید: اینجا کسی هست؟ گفتند: نه. گفت: خدایا این حکومت را حکومتی جاهلی گردان، و این سلطنت را سلطنتی غاصبانه، و ارکان زمین (یا کشور) را از آن بنی امیه گردان ” یا هم اونیست که امیر المومنین (ع) در نامه اش به معاویه معرفیش کرده و فرموده “:پیامبر (ص) از خاندان ما است و دروغگو کننده از شما ر و ابن ابی الحدید می گوید: مقصودش ابو سفیان بن حرب است که دشمن پیامبر خدا (ص)بود و او را دروغگومی شمرد و سپاه برای جنگیدن علیه او بسیج می کرد. یا او نیست که امیر المومنین (ع) در نامه ای به محمد بن ابی بکر درباره اش می گوید “: نامه معاویه تبهکار فرزند تبهکار را خواندم ” یا او نیست که امیر المومنین (ع) در نامه ای به پسرش می گوید “: ای پسر صخر ای پسر ملعون ” و در معلون شمردن وی از پیامبر اکرم (ص) پیروی و تقلید می نماید، زیرا خود از پیامبر(ص) بارها شنیده و دیده بود که ابوسفیان را لعنت می فرستد. یا او نیست که عمر بن خطاب درباره اش می گوید “: ابو سفیان دشمن خدا است. خدا او را بدون اینکه در ازای تسلیمش تعهدی بسپاریم یا امان نامه ای با او به امضا رسانیم به چنگ ما در آورده، بنابر این ای پیامبر خدا بگذار گردنشرا بزنم “. یا هم او نیست که عمر درباره اش می گوید “: ابو سفیان از دیرگاه ستمکار است “. یا همان نیست که شرح حالش را در جلدهای سوم و هشتم خواندیم.
این مختصری از وضع آن موجود در دوره جاهلیت و اسلام است. آیا بوجود چنین کسی- در دوره جاهلیت و در دوره اسلامش-اسلام استحکام و حمایت و دوام می یابد؟ آیا چنین موجودی در محشر و هنگامی که پیامبر اکرم (ص) از آستان صاحب عرش رومی آورد عهده دار آب نوشاندنش می شود؟ آیا فضای عرش آماده پذیرش چنین موجدات پلیدی است؟ اگر چنین شود باید فاتحه عرش و عرش نشینان را خواند!
آنگاه گزافه ای را که جاعل این روایت، در محاسبه و ارزشیابی عثمان گفته بنگر و ببین که او را جائز ثواب عبادت فرشتگان از اول تا آخرشان دانسته، فرشتگانی که معصومند و بی گناه و سر به فرمان و در اطاعت دائم، و بهشتی را نصیبش شمرده که پیامبر (ص)از وصف آن عاجز آمده است، و عثمان همان است که شرح حالش را در جلد نهم و پیش از آن خوانده و دیده اید که اصحاب
راست رو و عادل چه عقیده ای درباره او و بدعت هایش داشته اند، و بر ریختن خونش همداستان بوده اند. بنابر این چگونه آن همه ثواب را جائز است و چنان بهشتی را نصیب می گیرد؟ و چرا این تعظیم و تکریم در حق نسل شجره معروفی که در قرآن به وصف در آمده است؟ پناه بر خدا از بیهوده گوئی و مبالغه در فضیلت تراشی و نسنجیده و یاوه گفتن درباه این و آن
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 114