سخن اسکافی در پیرامون این حدیث در کتاب «النقض علی العثمانیه»
اسکافی پس از آنکه حدیث را با عبارتی که در صفحه 145 مذکور افتاد، یاد کرده است، گوید: آیا بچه بیتمیز و نوجوان بیخرد را به ساختن خوراک و دعوت کردن از مردم، میگمارند؟ و آیا کودک پنج یا هفت ساله را امین سرّ نبوت، میشمارند؟ و آیا غیر خردمند و عاقل را در گروه شیوخ و میان سالان دعوت میکنند و آیا رسول خدا دستش را در دست کسی غیر از آنکس که شایسته اخوت و وصیت و خلافت است و بحد تکلیف رسیده و میتواند بار ولایت الهی را ببرد، و کینهتوزیهای دشمن را تحمل کند، مینهد؟ و با او چنان پیمانهائی میبندد؟
اگر علی کودک بود، چرا با دیگر کودکان در نیامیخت و به آنها نپیوست و پس از اسلام آوردنش، کسی او را مشغول بازی با همسالانش ندید؟ حال آنکه او در طبقه مانند و در معرفت همپایه آنان بود. چرا علی ساعتی از ساعات عمرش را با این بچهها نگذراند تا بگویند؟ هوسی داشت و مهری از دنیا بر دلش نشست و جوانی و تازه سالی او را به بازی نشستن با کودکان، و یافتن حالت آنان، وا داشت.
بجای همه اینها، ما از علی جز این ندیدهایم که در اسلامش رهسپر و در کارش مصمم بود. گفتارش را با کار محقق فرمود، و اسلامش را با پاکدامنی و وارستگی مصدق ساخت، و از میان آنانی که در محضر پیغمبر جمع آمده بودند، تنها او به رسول خدا پیوست. پس او امین و انیس دنیا و آخرت پیغمبر بود. او بر شهوت خود غالب و بر دلبستگیهای دنیا، بامید کامیابی و پاداش نیک اخروی، مسلط شد.
خود او در سخن و خطبهاش بدایت حال و سر آغاز اسلام آوردنش را یاد کرده و فرموده است که:
چون رسول خدا (ص) آن درخت را فرا خواند، درخت از زمین کنده شد و روی به پیمبر آورد، قریش گفتند: جادوگری چابک است و علی علیه السّلام فرمود: ای رسول خدا! من اول ایمان آورنده به توام، بخدا و پیغمبرش ایمان آوردم و ترا در معجزه ای که کردی، تصدیق دارم و گواهی میدهم که درخت به فرمان خداوند و برای تصدیق نبوت و برهان دعوت تو، آنچه باید بکند کرد. پس، آیا هرگز ایمانی درستتر، و پیمانی استوارتر و پایدارتر از این خواهد بود؟
لیکن افسوس که عثمانیان کینه توزند و سر سختی و سختگیری و روی گردانی جاحظ را هیچ چارهای نیست.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 405