6. آتش «ابو مسلم» را نمی سوزاند.
«اسود عنسی»- که ادّعای پیامبری داشت- «ابو مسلم خولانی»، «عبد اللّه بن ثوب یمنی تابعی» را که بسال 60/62 وفات کرده دعوت نمود، و آتشی عظیم افروخته بود. «ابو مسلم» را گرفت و در آن انداخت، اما هیچ صدمه ای نزد و خدا او را از شعله آن رهانید، و این شباهت به «ابراهیم خلیل» دارد، روزی او نزد «ابو بکر» آمد و سلام کرد و گفت: «خدای را سپاس که آنقدر به من عمر داد که در میان امت محمّد صلّی اللّه علیه و آله کسی را به من نشان داد، که با او همان معجزه ابراهیم خلیل را کرده است».
و در روایت «ابن کثیر» بدینسان نقل شده است: «پیش ابو بکر صدیق آمد و او را در میان خود و عمر نشانید. عمر بدو گفت خدایرا سپاس که جان مرا نگرفت تا در میان امت محمّد صلّی اللّه علیه و آله همان معجزه ابراهیم خلیل را مشاهده کردم و میان دو چشم او را بوسید» ( «الاستیعاب» 2: 666، «صفة الصفوه» 4: 181، «تاریخ» ابن عساکر 7: 318، «تذکره الحفاظ ذهبی» 1: 46، «تاریخ ابن کثیر» 8: 146، «شذرات الذهب» 1: 70، «تهذیب التهذیب» 12: 236) این موضوع را سید محمّد امین بن عابدین» در «العقود الدریه» 2: 393 از جدش «عمادی» و او در رساله خود بنام «الروضة الریا فیمن دفن فی دریا» از «ابو نعیم»، «ابن عساکر»،
«ابن زملکانی» و «ابن کثیر» نقل کرده است.
7. «ابو مسلم» به وسیله دعایی که کرد، از «دجله» گذشت.
«ابو مسلم خولانی» روزی بر کنار «دجله» آمد و در آن روز، «دجله» جذر و مد داشت و امواجش به ساحل می خورد. «ابو مسلم» ایستاد و خدای تبارک و تعالی را حمد و ثنا گفت و روانه شدن «بنی اسرائیل» را از دریا یاد کرد، آنگاه مرکب خود را بر «دجله» راند و وارد آب شد و مردم هم به دنبال او از آن گذشتند.
این روایت را «ابن عساکر» در «تاریخ» خود 7: 317 نقل کرده است.
8. تسبیح «ابو مسلم» در دستش خدا را تسبیح می گوید
«ابو مسلم خولانی» تسبیحی در دست داشت که پیوسته با آن خدا را تسبیح می گفت. یکبار خوابش در ربود و تسبیح بر بازوی او پیچیده و شروع کرد به تسبیح گفتن. و در حالی که در بازوی او می پیچید، می گفت: «منزهی تو ای رویاننده گیاهان ای پاینده همیشگی». «ابو مسلم» به زنش گفت: ای مسلم بیا و این شگفت ترین شگفتی ها را ببین» او که آمد، دید تسبیح در بازوی «ابو مسلم» دور می زند و «سبحان اللّه» می گوید. چون نشست تسبیح خاموش شد. این روایت را حافظ «ابن عساکر» در «تاریخ شام» آورده است 7: 318.
9. گروهی بدون توشه و آذوقه سفر می کنند
گروهی پیش «ابو مسلم خولانی» آمده و گفتند: «آیا با ما به حج می روی؟» گفت: «بلی، هرگاه یارانی پیدا کنم». گفتند: «ما یاران توایم و با تو همراهی
می کنیم». او گفت: «شما اصحاب و یاران من نیستید، چرا که یاران من کسانی هستند که توشه و آذوقه بر ندارند» و گفت: «آیا نمی بینید که پرندگان بدون زاد و توشه هر صبح و شام به حرکت در می آیند و این خدا است که به آنها غذا می رساند و آنها نه خرید و فروشی دارند و نه کشت و زرع می کنند؟» آنها گفتند:
«ما با تو می آئیم». گفت: «پس به برکت خدا آماده شوید».
بامدادان، از «دمشق» حرکت کردند و زاد و توشه ای با خود نبردند.
هنگامی که به منزل رسیدند، گفتند: «ای ابو مسلم، نیاز به خوراک داریم که بخوریم و چهارپایان عم علف می خواهند». گفت «بسیار خوب» و از آنجا دور شد. روی سنگها ایستاد و دو رکعت نماز خواند. آنگاه با دو زانو نشست و گفت:
«خدایا تو می دانی که چه انگیزه ای مرا از منزلم بیرون آورده و فقط به قصد زیارت تو آمده ام. من دیده ام که هرگاه گروهی از مردم بر بخیلی از اولاد آدم وارد شوند تا قدر امکان از آنها پذیرایی می کند، و آنان را مهمان می کند. ما همه مهمانان و زایران تو هستیم، پس بر ما غذا و نوشابه و بر چهارپایان ما علف عطا کن».
سفره ای حاضر و در پیش آنها گسترده شد و کاسه ای آبگوشت داغ و دو کوزه آب بر روی آن قرار گرفت. علف ستوران هم حاضر شد که نفهمیدند چه کسی اینها را آورد حال تا آخر سفر بدینسان بود که از او جدا شدند و مراجعت کردند و از جهت آب و نان سختی ندیدند.
حافظ «ابن عساکر» در «تاریخ شام» این روایت را نقل کرده 7: 318.
«امینی» می گوید: من در این مقام کلمه ای نمی گویم. فقط نظر بررسی کننده را جلب می کنم به سخن «طاش کبری زاده» که در «مفتاح السعاده» 3: 345 چنین روایت کرده: «هر کس بدون توشه و آذوقه راه بیابانها را پیش گیرد، به این امید که توکل خود را می خواهد تکمیل کند، بدعت پدید آورده است، چرا که گذشتگان ما نخست توشه بر می داشتند، آنگاه توکل می کردند.»
10. دعای «ابو مسلم» به نفع و ضرر یک زن.
«ابو مسلم خولانی» وارد خانه که می شد، در وسط خانه تکبیر می گفت، آنگاه داخل خانه می شد، لباس و کفش خود را در می آورد، نزد همسرش می آمد و با او غذا می خورد. یک شب آمد و تکبیر گفت، اما جوابی نشنید. آنگاه بر در خانه آمد، تکبیر گفت، درود فرستاد، و تکبیر گفت، لکن جوابی نشنید. در آن موقع خانه او چراغ نداشت و همسرش هم نشسته بود. عصا به زمین زنان، به او نزدیک شد و گفت:
«چه شده است که جواب نمی دهی؟ همسرش گفت: «مردم همه در رفاه هستند، و تو ابو مسلم هرگاه پیش معاویه می رفتی، او دستور می داد خدمتگذاری به ما می داد و چندان مال میداد که به خوشی با آن زندگی می کردی». «ابو مسلم» گفت:
«خدایا هر کس فکر همسر مرا خراب کرده، او را کور کن». پیش از او زنی آمده بود و به زن «ابو مسلم خولانی» گفته بود: «هرگاه به شوهرت بگویی از معاویه خدمتگزاری بخواهد تا شما را کمک کند، می پذیرد». در همین موقع که آن زن در خانه خود نشسته بود، ناگاه چشمش تاریک شد. گفت: «چراغ بیاورید که چراغ ما خاموش شد». گفتند: «نه، چراغ خاموش نشده». گفت:
«بخدا که چشم من کور شد». این زن نزد «ابو مسلم» آمد و پیوسته از او خواهش می کرد و به خدا سوگند می داد که دعا کند خدا نور چشمش را باز گرداند. «ابو مسلم» دعا کرد و بینائی زن به او بازگشت و زن به آن حال نخستین خود برگشت. «ابن عساکر» در «تاریخ» خود این مطلب را نقل کرده 7: 317.
«امینی» می گوید: دارنده این معجزات چقدر سنگدل بوده که زن مسلمانی را، بدون گناهی که مستوجب این کیفر باشد، کور کرده. مراجعه به «معاویه» هم مثل دیگر مسلمانان، چه سودی می توانست داشته باشد، او فقط از نظر آنها امیر بحساب می آمد.- و این مرد در صف اول هواداران او بود- بخاطر آنکه
شکوه او را اینچنین گسترده بکنند این را نقل کرده اند، این زن بیچاره بی آنکه گناهی مرتکب شود، چگونه شایسته این کیفر میتوانست باشد؟ چرا «ابو مسلم» از خدا نخواست که زن خود و آن زن- هر دو- را صبر و شکیب و تقوی عطا فرماید؟
اگر او چنین مستجاب الدعوه بود، چرا این کار را کرد و جز قساوت چیزی دعا نکرد؟ این توهم، درست بر عکس آنکه کرامت این مرد را برساند، قساوت او را می نمایاند. ما خدا را برتر و منزه تر از آن می دانیم که به امثال چنین کسانی چنان کرامتی دهد و دعای ناشی از جهل او را مستجاب کند.
11. آهو به دعای «ابو مسلم» به دام می افتد
«ابن عساکر» در «تاریخ» خود 7: 317 از «بلال بن کعب» روایت می کند: «بسا اوقات اتفاق می افتاد که بچه ها از ابو مسلم خولانی می خواستند که دعا کند خداوند آهو را به دام ما بیندازد، و او دعا می کرد. آهو به دام می افتاد و بچه ها می رفتند و او را می گرفتند».
«امینی» می گوید: این گروه راویان، هر معجزه یا آیتی را که به انبیاء اختصاص داشته، کوشیده اند درباره کسانی نقل کنند که آنان را دوست داشتند، بلکه اینان می کوشند هر آن چیزی را که عقل آنرا مباح یا محال می داند، بر اولیای خود ببندند. من نمی دانم که آیا اینان با این عملشان خواسته اند از مقام پیغمبران بکاهند، یا پایگاه این اشخاص را بالا ببرند؟ انگیزه اینها هر چه باشد راویان بدی بوده اند که روایات نامعقول آورده اند و بالا را پست گرفته اند. آیا «ابو مسلم خولانی» دارنده این خز عبلات را می شناسید؟ آیا می دانید که این شخص، این همه کرامات را در بافندگی خود رشته و بافته است؟ آیا می توان قبول کرد که یک مرد الهی زیر پرچم «پسر هند» در آید و به او و به ایمان او ایمان
آورد، و نزدیکی به او را بر تقرب پروردگار ترجیح دهد، و خودش از کرامت و آگاهی برخوردار باشد؟ آیا باور داری که جامعه «شام» در عصر «معاویه»، کسی را بپرورد که خداشناس باشد و کارهایش از روی بصیرت انجام گیرد و بخششها و عطایای آن فرمانروای گزنده و خطرناک او را از راه حق منحرف نکند؟ آری، دست دروغ و مکر، این همه دروغها را همچون علامت و نشانی بمنظور تشکر از «ابو مسلم» و بپاس دوستی او با خاندان «بنی امیه» و دشمنی با خاندان وحی ساخته و پرداخته است. این مرد از طرفداران «عثمان» و منسوب به امویان بود و در زیر پرچم «قاسطین» بر امام زمان خود خروج کرده و گفته بود: «ای مردم مدینه، شما در میان قاتل و خاذل قرار گرفته اید که خدا بر هر دو کیفر بدی بدهد، ای مردم مدینه، شما از قوم ثمود هم بدترید، چرا که قوم ثمود ناقه خدا را کشتند و شما خلیفة اللّه را به قتل رساندید، و معلوم است که خلیفه خدا از ناقه خدا برتر است».
این مرد، در جنگ «صفین»، سفیر «معاویه» نزد «علی» علیه السّلام بود.
و برخی نامه های «معاویه» را بر «امام» رسانید، آنگاه که «امام» علیه السّلام اقامه حجت کرد و او را در برهان مغلوب نمود، او بیرون آمد و گفت: اکنون جنگ و نبرد بر ما گوارا شد و همو بود که در روز صفین رجز می خواند:
«دردی ندارم، دردی ندارم، زره خود را به تن کرده و در پیشگاه طاعت خود می میرم» «1».
آیا این چه کسی است که در اطاعت «پسر هند» حاضر به مرگ شده است، بدنبال هوسها و شهوات او می تازد، در تمام کارها و خودداریها او را امام
متبع می شمارد، با امام زمان خود که به فرموده خدا مطهر است، به نبرد بر- می خیزد و او را نمی شناسد، از آنچه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله درباره جنگ با «علی» صلّی اللّه علیه و آله بطور عموم و در جنگ «صفین» خصوصا سفارش فرموده بود اعراض کرد و گامهای بلندی در این جنایات برداشت، تا اینکه در نظر «بنی امیه» صاحب این کرامات و منزلت رفیعی گردید که با مقام انبیاء برابری می کند، و مقام هر ولیّ صادقی از آن فروتر است. پناه بر خدا که، همچو چیزی خدا نیافریده است.
و به خدا که جز دروغ و یک امر ساختگی، چیز دیگری نیست، اسلام و مبانی و مبادی اسلام آنرا نمی پذیرد و عقل و منطق آنرا قبول ندارد.
خدا این تعصب کور کورانه و جاهلانه را نابود کند، این آدمیزاد بر چه رفیقه های پستی رجز خوانی می کند، از «ابو مسلم» شامی خارجی و باغی که با امام عصر خود به محاربه برخواسته بود، یک چهره عابد و زاهد پارسا می سازد که صاحب کرامات و مقامات باشد، و از این مرد شیوعی مشرک، شخصیتی می سازد که در زهد و اطاعت و قربانی و عبادت، او را پایگاهی همچون «عیسی بن مریم» علیه السّلام ممدوح «نبی اعظم» صلّی اللّه علیه و آله ببخشد، و سرانجام در زندان جان سپارد، خدایا ما را ببخشای و بازگشت ما به سوی تست.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 141