اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۱ مهر ۱۴۰۴

یک بام و دو هوا در لعن و نفرین

متن فارسی

14- حاکم نیشابورى از طریق طاوس این روایت را ثبت کرده است: حجر بن قیس مدرى از خدمتگذاران خاص امیر المؤمنین على بن ابیطالب- رضى اللّه عنه- بود. روزى على به او گفت: حجر! روزى تو را برپا نگهداشته دستور خواهند داد که به من لعنت بفرستى، مرا لعنت بفرست، اما از من تبرى مجو و بیزارى منما. «3»
طاوس می گوید: خودم شاهد بودم که حجر مدرى را احمد بن ابراهیم خلیفه بنى امیه در مسجد بر پا نگهداشت و مأمور گذاشت تا به على لعنت فرستد یا کشته شود. حجر گفت: امیر احمد بن ابراهیم بمن دستور داد على را لعنت فرستم به همین جهت او را لعنت کنید خدا لعنتش کند. طاوس می گوید: خدا عقلشان را از کار انداخته بود و هیچ یک از آنها نفهمیدند که او چه می گوید. «1»
معاویه و استانداران و مأمورانش این روش را چندان ادامه دادند تا کودکان با آن خو گرفته و به پیرى رسیدند. در ابتداى کار، کسانى یافت می شدند که تن بچنین دشنام ناروا و ننگینى نمی دادند و مردان شریفى بودند که از آن سرباز می زدند و هر گونه اذیت و محرومیت را در راهش بر جان هموار می ساختند لکن معاویه «بردبار و مهربان» در اجراى بدعتش بقدرى شدت عمل و خشونت بخرج داد و استاندارانش- که از میان کینه توز ترین دشمنان خاندان رسالت انتخاب شده بودند- تا جائى جدیت و سختگیرى نمودند و خوش خدمتى کردند که لعنت فرستادن بر على (ع) به صورت رسمى عمومى در آمد و غالب مردم به آن گردن نهادند و امرى طبیعى شمردند. این رسم شوم دولتى از شهادت مولاى متقیان (ع) تا صدور فرمان عمر بن عبد العزیز دائر بر منع آن، یعنى مدت چهل سال بطول انجامید و در اثناى آن در تمام شهرهاى مهم و مراکز استان از شام و کوفه و بصره گرفته تا پایتخت اسلام مدینه منوره و حرم امن الهى مکه معظمه و رى و دیگر بلاد، از شرق کشور پهناور اسلامى تا غربش و در میان همه اقوام از سر منبر به مولاى متقیان (ع) دشنام داده می شد. در جلد دوم خواندیم گفته یاقوت را در «معجم البلدان» که «على بن ابیطالب- رضى اللّه عنه- را از سر منابر شرق و غرب دشنام می دادند جز از سر منبر سیستان که یکبار بیشتر دشنام داده نشد و مردم در برابر بنى امیه از این کار سرپیچیدند حتى در عهد نامه خویش افزودند که به این شرط که از سر منبرهاشان هیچکس دشنام داده نشود. و کدام شرف و افتخار بالاتر از این که از لعنت کردن بر برادر رسول خدا (ص) از فراز منبرشان خود- دارى کنند در حالیکه بر منابر حرمین: مکه و مدینه، او را لعنت می فرستادند».
در دوره سیاه سلطنت امویان هفتاد هزار منبر برپا کرده بودند که از آن به امیر المؤمنین على (ع) دشنام داده میشد. «2» و این کار را عقیده اى راسخ و وظیفه اى ثابت و مسلم میشمردند و سنتى که با شوق و ذوق باید پیروى کرد به طورى که وقتى عمر بن عبد العزیز به منظورهاى سیاسى یا ندابیر مصلحتى آن را منع و غدغن کرد عامه مردم پنداشتند گناهى بزرگ مرتکب گشته و بدعتى نو نهاده است.
آنچه از سخن مسعودى در «مروج الذهب» «1» و یعقوبى در تاریخش «2» و ابن اثیر در «الکامل» «3» و سیوطى در «تاریخ الخلفا» «4» و دیگر مورخان بر می آید این است که عمر بن عبد العزیز فقط لعنت کردن على (ع) را در خطبه از فراز منبر قدغن کرده است و به استاندارانش نوشته و گفته بجاى آن بگویند: ربنا اغفر لنا و لاخوانا الذین سبقونا بالایمان … تا آخر آیه. یا به گفته بعضى بگویند: ان اللّه یأمر بالعدل و الاحسان … تا آخر آیه. یا به گفته برخى: هر دو آیه را بخوانند.
و مردم در خطبه آن آیات را خوانده اند. اما این که به طور کلى از دشنام دادن به امیر المؤمنین على (ع) منع کرده و مرتکب آن را مجازات نموده باشد معلوم نیست و در تاریخ اثرى از آن مشهود نمی باشد. در صفحات تاریخ هست که عمر بن عبد العزیز کسانى را که به عثمان یا معاویه دشنام داده اند تازیانه زده و کیفر داده است «5»، اما از این که کسى را به جرم دشنام دادن به امیر المؤمنین على (ع) تازیانه زده باشد خبرى نیست.
از مقامى که امیر المؤمنین على بن ابیطالب (ع) در خلافت پر عظمت الهى دارد از سوابق درخشانش در تثبیت اسلام و دفاع از آن، از دادگسترى و انصاف و نیکرویش، از این که احکام و سنن دین را بر قرار داشته و در جنبش تبلیغاتى و دعوت بسوى خداى یگانه و پیامبرش و دین پاکش چه نقش عمده اى ایفا کرده و در این راه چه کوشش‏ها و فداکاری ها نموده تا به رحمت ایزدى پیوسته، از همه اینها بگذریم فضائل و افتخاراتش را، آیات کریمه اى را که در حقش فرود آمده، و سخنان گهربار افتخارآفرینى را که در تمجیدش بر زبان پیامبر گرامى روان گشته است کنار بگذاریم. آرى، همه اینها را کنار بگذاریم و آنگه بپرسیم آیا او یک مسلمان- یک مسلمان عادى- هم حساب نمی شده، مسلمانى که انبوه احادیث نبوى و سلسله فتاواى فقیهان بر آن است که نباید به او دشنام داد و لعنتش حرام است؟!
آیا همین فرمایش پیامبر خدا (ص) کافى نیست که «بد گفتن به مسلمان، زشتکارى است»؟! حدیثى که بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و احمد حنبل و بیهقى و طبرى و دار قطنى و خطیب بغدادى و دیگران از طریق ابن مسعود و ابو هریره و سعد بن ابى وقاص و جابر بن عبد اللّه انصارى و عبد اللّه بن مغفل و عمرو بن نعمان ثبت کرده اند. «1»
یا این فرمایشش که «بد گفتن به مسلمان، به لبه پرتگاه گمراهى خزیدن است» «2»؟! و فرمایش دیگرش که «مؤمن نباید لعنت گو و دشنامده باشد» «3»؟! و نهى حضرتش را از دشنامدادن به مردگان نیز قبلا دیدیم.
وانگهى امام امیر المؤمنین (ع) صرفنظر از پاکى نسبى و دودمانى، منشأ قدسی اش، و افتخارات درخشان و فضائل و مکارم اخلاقى و شخصیت والایش، بنظر آن جماعت یکى از ده نفرى است که می گویند مژده بهشت یافته اند، و حداقل یک صحابى بشمار می آید از همان‏ها که معتقدند همگى عادل و راستروند «4» و به گفته و کرده شان استناد فقهى می کنند و حجت می شمارند و جایز نمی دانند کسى به آنها بد بگوید و سخت به شیعه حمله ورند که چرا پاره اى از اصحاب را مورد انتقاد و نکوهش قرار می دهند و بر مبناى این معتقدات احکامى ساخته و به اجرا گذاشته اند. چنانکه یحیى بن معین می گوید: هر که عثمان یا طلحه یا یکى از اصحاب پیامبر (ص) را دشنام دهد دجالى است و شهادتش پذیرفته نخواهد بود و لعنت خدا و فرشتگان و خلایق همگى بر او خواهد بود». «1» و احمد پیشواى حنبلیان میگوید: «بهترین فرد امت پس از پیامبر (ص) ابو بکر است، و عمر بعد از ابو بکر و عثمان پس از عمر، و على پس از عثمان. و جمعى بدین سخن بس کرده اند. و ایشان خلفاى راشدین و هدایت یافته و بر طریق دین‏اند. آنگاه اصحاب پیامبر خدا (ص) بعد از این چهار تن برترین افراد امتند. و روا نیست کسى از بدى آنان یاد کند یا متهم به عیب و نقصى نمایدشان. هر کس چنین کارى بکند باید تأدیب و مجازات شود و نمی توان از او گذشت، بلکه باید نخست مجازاتش کرد و سپس توبه دادش تا اگر توبه کرد از او پذیرفته شود و اگر تکرار کرد دوباره مجازات شده به حبس در افتد تا بمیرد یا از گفته خویش برگردد
هم او می گوید: «اینها به معاویه چکار دارند، از خدا سلامت و عافیت می طلبیم» و می گوید: «اگر دیدى کسى به اصحاب رسول خدا (ص) بد می گوید او را به نامسلمانى متهم کن». عاصم الاحول می گوید: مردى را که به عثمان دشنام داده بود پیش من آوردند. او را ده تازیانه زدم. دوباره حرفش را تکرار کرد. ده تازیانه دیگر زدم. آنقدر دشنامش را تکرار کرد تا هفتاد تازیانه خورد.» قاضى ابو یعلى مى گوید: «آنچه در مورد بد گفتن به اصحاب مورد اتفاق فقیهان است این است که اگر آن را جایز بداند کافر است و اگر جایز نداند فاسق است نه کافر، فرقى نمی کند که اصحاب را کافر شمرده یا به عقیده شان ایراد گرفته باشد. جمعى از فقیهان کوفه و دیگر بلاد با قاطعیت گفته اند کسى که به اصحاب بد بگوید باید حتما کشته شود و رافضیان را کافر شمرده اند.» ابو بکر بن عبد العزیز در «المقنع» می گوید: «رافضى اگر دشنام بدهد کافر است و به او نباید زن داد». «2» شیخ علاء الدین ابو الحسن طرابلسى حنفى می گوید: «کسى که به یکى از اصحاب پیامبر (ص) دشنام بدهد به ابو بکر یا عمر یا عثمان یا على یا معاویه یا عمرو بن عاص، اگر بگوید گمراه یا کافر بوده اند باید اعدام شود و اگر دشنامى غیر از این بدهد از دشنام‏هائى که مردم به یکدیگر می دهند باید مجازات شدید شود» «1» ذهبى در کتاب «گناهان کبیره» می گوید: «هر که به یکى از اصحاب ایراد بگیرد یا دشنام دهد از دین خارج و از جرگه مسلمانان بدر شده باشد، زیرا کسى بآنان ایراد می گیرد که معتقد باشد بدکار بوده اند و نسبت بآنان کینه داشته باشد و منکر تمجیدهائى باشد که در قرآن و حدیث آمده است. همچنین به این دلیل که اصحاب مطمئن‏ترین وسیله دسترسى ما به احادیث و کردار پیامبرند و ایراد و عیب گرفتن به وسیله به منزله عیب گرفتن به اصل است و تحقیر ناقل و راوى به مثابه مسخره کردن روایت و حدیث است، و این معنى براى کسى که بیندیشد و از نفاق و زندقه و الحاد برى باشد آشکار است. براى درک این حقیقت، کافیست به فرمایشات پیامبر اکرم (ص) در این زمینه توجه کنیم مثل این فرمایش که خدا مرا برگزید و برایم اصحابى برگزید که بعضى را وزیر و مددکار ساخت و انصار و داماد و خویشاوند. بنابراین هر که به ایشان بد بگوید لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر او خواهد بود و در قیامت خدا عذر و شفیعش را نمی پذیرد.» «2»
آن جماعت در مورد دشنام دادن به ابو بکر و عمر و عثمان داد و قال زیادى راه انداخته اند. محمد بن یوسف قرمانى می گوید: از قاضى ابو یعلى درباره کسى که به ابو بکر دشنام دهد سئوال شد. گفت: کافر است. سئوال شد: نماز میت بر او می توان خواند؟ گفت: نه. سئوال شد: چطور در حالى که لا اله الا اللّه می گوید می توان چنین رفتارى با او کرد؟ گفت: به نعش او دست نزنید او را با چوب به غلتانید و به گور در اندازید و رویش را بپوشانید!» «3» جردانى می گوید: «بیشتر علما گفته اند: کسى که به ابو بکر و عمر دشنام دهد کافر است». «4» ابن تیمیه در «الصارم المسلول» می گوید: «ابراهیم نخعى می گوید: گفته می شد که دشنام دادن به ابو بکر و عمر از گناهان کبیره است. ابو اسحاق سبیعى، نیز می گوید: دشنام دادن به ابو بکر و عمر از گناهان کبیره اى است که خداى متعال درباره اش فرموده: از گناهان کبیره که از آن منع گشته اید دورى کنید». «1» به دستور المتوکل على اللّه، عیسى بن جعفر بن محمد به خاطر این که به ابو بکر و عمر و عائشه و حفصه دشنام داده بود اعدام شد. این را ابن کثیر در تاریخش نوشته است. «2» ابن تیمیه در همان کتاب می نویسد: «احمد حنبل- طبق روایت ابو طالب- درباره مردى که به عثمان دشنام داده است گفته: این زندقه است.»«3»
این فتاوا که از بدیهیات و مسلمیات فقهى تهى است و پژوهنده را این امکان نیست که از صاحبان آنها بخواهد و بپرسد روى چه حساب و کتابى چنین فتاوائى صادر کرده اند و چه مدارکى از قرآن و سنت یا اصول و قواعد یا قیاس و استحسان داشته اند، مخصوصا بپرسد بنابر چه مدرک و اصلى این احکام شما به چند تن از اصحاب- و مثلا به ابو بکر و عمر- اختصاص و انصحار یافته است؟! زیر این انحصار دادن بر خلاف اصل مسلم و بدیهى فقه اسلام است و مغایر عقل و انصاف.
گرفتیم که فتاواى شما از اصل و اساس بهره داشته باشد، آیا رجال و شخصیتهاى خاندان پاک رسالت را از آن مستثنى هستند؟!
شاید در میان آن جماعت کسانى باشند که با نهایت پرروئى بگوئید: آرى، على و دو فرزند بزرگوارش همان دو که سرور جوانان بهشتی اند از آن احکام مستثنى هستند و دشنام دادن به آنان بر خلاف بد گفتن به دیگر اصحاب اشکالى ندارد! چون پسر هندى جگر خوار به آنان بد می گفت و لعنتشان می کرد و مردم را با تطمیع و تهدید به آن وا می داشت و نمی توانیم به ساحت پسر هند جسارت کنیم چون او کاتب وحى بوده است هر چند در دوره چند روزه مسلمانیش که با اواخر حیات پیامبر (ص) مقارن بوده جز چند نامه به رؤساى قبائل ننوشته باشد، و نیز از آن جهت که خواهرش «ام حبیبه» همسر پیامبر (ص) بوده «دائى مؤمنان» حساب می  شود گر چه سایر برادر زنهاى پیامبر (ص) مثل محمد بن ابى بکر را «خال المؤمنین» لقب نداده باشند چون دوستدار على (ع) و در سپاه علوى بوده و معاویه با او جنگیده است! این حرف‏هاى شبه توجیه که از دهان پاره اى از افراد آن جماعت بدر می آید لهیب کینه ها و دشمنی هاى دیرینه است، و «آتش کینه توزى و بدخواهى از دهانشان بر می آید و آنچه در درون پنهان می کنند سهمناک‏تر است: ما آیات را براى شما بیان داشتیم و نمایان، اگر اندیشه می نمودید». «1»
از طرف دیگر می پرسیم: آیا آنچه با دعاى شما سنت پیامبر (ص) می باشد و فرمایشش که به «اصحابم دشنام ندهید» و هر که به اصحابم دشنام دهد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر او خواهد بود» دستورى است به نسل‏هاى بعد و خود اصحاب و معاصران حضرتش از آن مستثنى هستند، یا نه همان‏طور که خصلت احکام اسلام است عمومى و جاودانى بوده شامل همه افراد و همه نسل‏ها می شود؟! در حالى که می دانیم آن جماعت این را دستورى به اصحاب و غیر اصحاب و نسل‏هاى بعد دانسته اند، زیرا در شأن صدور آن به موجب بعضى روایات- که «مسلم» آنها را بهتر دانسته- چنین آمده است: خالد بن ولید و عبد الرحمن بن عوف اختلاف پیدا کردند و خالد او را دشنام داد: پیامبر خدا (ص) فرمود: به اصحابم دشنام ندهید» یا چنانکه انس روایت می کند: عده اى از اصحاب پیامبر خدا (ص) می گویند:
ما به هم دشنام می دادیم. پیامبر خدا (ص) فرمود: هر که به اصحابم دشنام دهد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر او خواهد بود.» «2» بنابر این معقول نیست که خود اصحاب طرف خطاب و دستور نباشند یا بعضى از ایشان از اصل حکم مستثنى باشند. آیا از میان اصحاب فقط امیر المؤمنین على بن ابیطالب (ع) از این حکم مستثنى است و تنها به او می توان دشنام داد؟! علاوه بر این، مولاى متقیان (ع) به نظر آن جماعت یکى از خلفاى راشدین شمرده می شود و همه فرقه هاى اسلامى بر این متفقند، و آن جماعت درباره کسى که به خلفاى راشدین بد بگوید احکام شدیدى دارند و چنانکه کمى پیشتر دیدیم کسى را که به ابوبکر و عمر دشنام دهد کافر می دانند و هر که را به عثمان دشنام دهد زندیق می شمارند و در حدیثى «صحیح» و ثابت از پیامبر (ص) آمده که «وظیفه دارید به سنت خلفاى راشدین هدایت یافته اى که پس از من هستند عمل کنید.» «1»
اینک بیائید از آنها بپرسیم: معاویه و امویان و اموى مسلکان و پیروانشان که مرتکب این جنایت ننگین گشته اند و آنان که از جنایت سهمناکشان چشم پوشیده اند به چه مجوزى به امیر المؤمنین مولاى متقیان على علیه السلام دشنام می داده و لعنت می فرستاده اند و مردم را با تهدید و تطمیع به آن وا می داشته اند؟! از آنها بپرسیم که امام عادل و برادر پیامبر گرامى- صلى اللّه علیه و آله و سلم- را نه تنها از شمار خلفا و از حکم اصحاب، بلکه از جرگه مسلمانان خارج شمرده اند و او را حتى یک مسلمان عادى و معمولى هم ندانسته و اجازه داده اند بر سر هر کوى و برزن زبان به دشنامش بیالایند و هر چه دلشان می خواهد به او بگویند، بپرسم آن امام پاک و سرفراز و بلندپایه را به کدام چاه خفت و خوارى در انداخته و تا چه حد پست و بى قدر شمرده اید؟! کار سلب حق و اعتبارش را به جائى رسانده اید که هیچ یک از حقوق سه گانه خلافت و صحابى بودن و مسلمان بودن را برایش قائل نشده اید، ارزش و حقى برایش قائل نگشته اید، احترامى و قدرى برایش نگذاشته اید، براى او که خود پیامبر (ص) شناخته شده است و داماد او است و پدر دو نواده عزیزش و اولین مردى که اسلام آورد و اسلام به شمشیرش قد برداشت و پایدار گشت و برقرار، و حق با بیان رسا و شیوایش مبرهن شد و با زبان و تیغش موانع از ره اسلام به یکسو رفت و دشمنان پراکندند و راه زوال سپردند، و کسى که با اسلام است و اسلام با وى و او با قرآن است و قرآن با وى و تا به کناره کوثر به دیدار پیامبر (ص) گرد نیایند از هم جدائى نپذیرند، و کسى که در عقیده و رایش تا آخرین لحظه زندگى اندک تغییر و تردیدى بروز نداد. آرى، شما اجازه می دهید به چنین شخصیت والائى دشنام دهند و لعنت فرستند و در عین حال اخطار می کنید که به زنازادگان و بی پدران و تبهکاران نامى و گناهورزان حرامى بد نگویند و آنها را وصف بحق ننمایند، و زبان به انتقاد باده خواران و شهوترانان و دلقکانى که پیامبر (ص) تبعید و طرد و لعنشان کرده و آنها که شریعت واحکامش را بازیچه ساخته و سنت را پایمال کرده و قرآن را بهیچ شمرده اند و … نگشایند. واى بر شما! و پناه بر خدا از دست شما!
آرى، براستى، حقیقت چنان است که عامر بن عبد اللّه بن زبیر گفت چون فرزندش را دید که به على (ع) بد می گوید، گفت: فرزندم! مبادا نام على- رضى اللّه عنه- را به بدى ببرى، زیرا بنى امیه شصت سال در تحقیر و کوچک کردن او تلاش نمودند و خدا بدان وسیله بزرگش ساخت و ارتقایش بخشید.» «1»
«می خواهند نور خدا را با باد دهنشان خاموش گردانند و خدا جز این نمیپذیرد و نمی پسندد که نورش را به کمال رساند.» «

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 372

متن عربی

14-أخرج الحاکم من طریق طاووس قال: کان حُجر بن قیس المدری من المختصّین بخدمة أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب رضى الله عنه، فقال له علیّ یوماً: «یا حُجر إنّک تقام بعدی فتؤمر بلعنی فالعنّی و لا تبرأ منّی «3»». قال طاووس: فرأیت حُجر المدری و قد أقامه أحمد بن إبراهیم خلیفة بنی أمیّة فی الجامع، و وکّل به أن یلعن علیّا أو یُقتل. فقال حجر: أما إنّ الأمیر أحمد بن إبراهیم أمرنی أن ألعن علیّا فالعنوه لعنه اللَّه. فقال طاووس: فلقد أعمى اللَّه قلوبهم حتى لم یقف أحد منهم على ما قال.
المستدرک «4» (2/358).

قال الأمینی: لم یزل معاویة و عمّاله دائبین على ذلک حتى تمرّن علیه الصغیر و هرم الشیخ الکبیر، و لعلّ فی أولیات الأمر کان یوجد هناک من یمتنع عن القیام بتلک السبّة المخزیة، و کان یسع لبعض النفوس الشریفة أن یتخلّف عنها، غیر أنّ شدّة معاویة الحلیم فی إجراء أُحدوثته، و سطوة عمّاله الخصماء الألدّاء على أهل بیت الوحی، و تهالکهم دون تدعیم تلک الإمرة الغاشمة، و تنفیذ تلک البدعة الملعونة،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 373

حکمت فی البلاء حتى عمّت البلوى، و خضعت إلیها الرقاب، و غلّلتها أیدی الجورتحت نیر الذلّ و الهوان، فکانت العادة مستمرّة منذ شهادة أمیر المؤمنین علیه السلام إلى نهی عمر بن عبد العزیز طیلة أربعین سنة على صهوات المنابر، و فی الحواضر الإسلامیّة کلّها من الشام إلى الریّ، إلى الکوفة، إلى البصرة إلى عاصمة الإسلام المدینة المشرّفة، إلى حرم أمن اللَّه مکة المعظّمة، إلى شرق العالم الإسلامی و غربه، و عند مجتمعات المسلمین جمعاء، و قد مرّ فی الجزء الثانی قول یاقوت فی معجم البلدان «1»: لُعن علیّ بن أبی طالب رضى الله عنه على منابر الشرق و الغرب، و لم یُلعن على منبر سجستان إلّا مرّة، و امتنعوا على بنی أُمیّة حتى زادوا فی عهدهم: و أن لا یُلعن على منبرهم أحد، و أیّ شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم على منبرهم و هو یُلعن على منابر الحرمین: مکة و المدینة. انتهى.
و قد صارت سنّة جاریة، و دُعمت فی أیّام الأمویّین سبعون ألف منبر یُلعن فیها أمیر المؤمنین علیه السلام «2»، و اتّخذوا ذلک کعقیدة راسخة، أو فریضة ثابتة، أو سنّة متّبعة یُرغب فیها بکلّ شوق و توق، حتى أنّ عمر بن عبد العزیز لمّا منع عنها، لحکمة عملیّة أو لسیاسة وقتیّة، حسبوه کأنّه جاء بطامّة کبرى، أو اقترف إثماً عظیماً.
و الذی یظهر من کلام المسعودی فی مروجه «3» (2/167)، و الیعقوبی فی تاریخه «4» (3/48)، و ابن الأثیر فی کامله «5» (7/17)، و السیوطی فی تاریخ الخلفاء «6» (ص 161) و غیرهم: أنّ عمر بن عبد العزیز إنّما نهى عن لعنه علیه السلام فی الخطبة على المنبر فحسب، و کتب بذلک إلى عمّاله و جعل مکانه: (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 374

سَبَقُونا بِالْإِیمانِ‏) «1» الآیة. و قیل: بل جعل مکان ذلک: (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ‏) «2» الآیة. و قیل: بل جعلهما جمیعاً، فاستعمل الناس فی الخطبة.
و أمّا نهیه عن مطلق الوقیعة فی أمیر المؤمنین و النیل منه علیه السلام، و أخذه کلّ متحامل علیه بالسبّ و الشتم، و إجراء العقوبة على مرتکبی تلکم الجریرة، فلسنا عالمین بشی‏ء من ذلک، غیر أنّا نجد فی صفحات التاریخ أنّ عمر بن عبد العزیز کان یجلد من سب عثمان و معاویة، کما ذکره ابن تیمیّة فی کتابه الصارم المسلول «3» (ص 272) و لم نقف على جلده أحداً لسبّه أمیر المؤمنین علیه السلام.
دع عنک موقف أمیر المؤمنین علیه السلام من خلافة اللَّه الکبرى، و سوابقه فی تثبیت الإسلام و الذبّ عنه، و بثّه العدل و الإنصاف، و تدعیمه فرائض الدین و سننه، و دعوته إلى اللَّه وحده و إلى نبیّه صلى الله علیه و آله و سلم و إلى دینه الحنیف، و تهالکه فی ذلک کلّه، حتى لقی ربّه مکدوداً فی ذات اللَّه.
دع عنک فضائله، و فواضله، و الآی النازلة فیه، و النصوص النبویّة المأثورة فی مناقبه، لکنّه هل هو بدع من آحاد المسلمین الذین یحرم لعنهم و سبابهم و علیه تعاضدت الأحادیث و اطّردت الفتاوى؟
و حسبک
قول رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم «سباب المسلم فسوق».
أخرجه «4»: البخاری، و مسلم، و الترمذی، و النسائی، و ابن ماجة، و أحمد،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 375

و البیهقی، و الطبری، و الدارقطنی، و الخطیب، و غیرهم من طریق ابن مسعود، و أبی هریرة، و سعد بن أبی وقّاص، و جابر، و عبد اللَّه بن مغفل، و عمرو بن النعمان. راجع الترغیب و الترهیب «1» (3/194)، و فیض القدیر (4/84، 505، 506).

و قوله صلى الله علیه و آله و سلم «سباب المسلم کالمشرف على الهلکة».
أخرجه البزّار «2» من طریق عبد اللَّه بن عمرو بإسناد جیّد، کما قاله الحافظ المنذری فی الترغیب و الترهیب «3» (3/194).

و قوله صلى الله علیه و آله و سلم «لا یکون المؤمن لعّاناً».
أخرجه الترمذی «4»

، و قال: حدیث حسن. و سمعت نهیه صلى الله علیه و آله و سلم عن سبّ الأموات (ص 263).
على أنّ الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام مع غضّ الطرف عن طهارة مولده، و قداسة محتده، و شرف أرومته، و فضائله النفسیّة و الکسبیّة، و ملکاته الکریمة، هو من العشرة الذین بُشّروا بالجنّة- عند القوم-، و لا أقلّ من أنّه أحد الصحابة الذین یعتقد القوم فیهم العدالة جمیعاً «5»، و یحتجّون بأقوالهم و أفعالهم، و لا یستسیغون الوقیعة فیهم، و یشدّدون النکیر على الشیعة لحسبانهم أنّهم یقعون فی بعض الصحابة، و رتّبوا على ذلک أحکاماً، قال یحیى بن معین: کلّ من شتم عثمان، أو طلحة، أو أحداً من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 376

أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم دجّال لا یُکتب عنه، و علیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین «1».
و عن أحمد إمام الحنابلة «2»: خیر الأُمّة بعد النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أبو بکر، و عمر بعد أبی بکر، و عثمان بعد عمر، و علیّ بعد عثمان، و وقف قوم، و هم خلفاء راشدون مهدیّون، ثم أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بعد هؤلاء الأربعة خیر الناس، لا یجوز لأحد أن یذکر شیئاً من مساوئهم، و لا طعن على أحد منهم بعیب و لا نقص، فمن فعل ذلک فقد وجب تأدیبه و عقوبته، لیس له أن یعفو عنه، بل یعاقبه و یستتیبه، فإن تاب قبل منه، و إن ثبت أعاد علیه العقوبة، و خلّده فی الحبس حتى یموت أو یراجع.
و عنه أیضاً: ما لهم و لمعاویة نسأل اللَّه العافیة. و قال: إذا رأیت أحداً یذکر أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بسوء فاتّهمه على الإسلام.
و عن عاصم الأحول قال: أُتیت برجل قد سبّ عثمان، قال: فضربته عشرة أسواط، قال: ثم عاد لما قال، فضربته عشرة أخرى. قال: فلم یزل یسبّه حتى ضربته سبعین سوطاً.
و قال القاضی أبو یعلى: الذی علیه الفقهاء فی سبّ الصحابة، إن کان مستحلّا لذلک کفر، و إن لم یکن مستحلّا فسق و لم یکفر، سواء کفّرهم أو طعن فی دینهم مع إسلامهم، و قد قطع طائفة من الفقهاء من أهل الکوفة و غیرهم بقتل من سبّ الصحابة، و کفر الرافضة.
قال أبو بکر بن عبد العزیز فی المقنع: فأمّا الرافضی فإن کان یسبّ فقد کفر، فلا یُزوّج «3».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 377

و قال الشیخ علاء الدین أبو الحسن الطرابلسی الحنفی فی معین الحکام فیما یتردّد بین الخصمین من الأحکام «1» (ص 187): من شتم أحداً من أصحاب النبیّ علیه السلام أبا بکر، أو عمر، أو عثمان، أو علیّا، أو معاویة، أو عمرو بن العاص، فإن قال: کانوا على ضلال و کفر، قُتل، و إن شتمهم بغیر هذا من مشاتمة الناس، نکل نکالًا شدیداً.
و عدّ الذهبی فی کتاب الکبائر «2» (ص 233) منها: سبّ أحد من الصحابة، و قال فی (ص 235): فمن طعن فیهم أو سبّهم فقد خرج من الدین، و مرق من ملّة المسلمین، لأنّ الطعن لا یکون إلّا عن اعتقاد مساوئهم، و إضمار الحقد فیهم، و إنکار ما ذکره اللَّه فی کتابه من ثنائه علیهم، و ما لرسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم من ثنائه علیهم، و فضائلهم، و مناقبهم، و حبّهم، و لأنّهم أرضى الوسائل من المأثور و الوسائط من المنقول، و الطعن فی الوسائط طعن فی الأصل، و الازدراء بالناقل ازدراء بالمنقول، و هذا ظاهر لمن تدبّره، و سلم من النفاق و من الزندقة و الإلحاد فی عقیدته، و حسبک ما جاء فی الأخبار و الآثار من ذلک،
کقول النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: إنّ اللَّه اختارنی و اختار لی أصحاباً فجعل لی منهم وزراء و أنصاراً و أصهاراً، فمن سبّهم فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین، لا یقبل اللَّه منه یوم القیامة صرفاً و لا عدلًا.
و لهم فی سبّ الشیخین و عثمان تصویب و تصعید، قال محمد بن یوسف الفریابی: سُئل القاضی أبو یعلى عمّن شتم أبا بکر. قال: کافر. قیل: فیصلّى علیه؟ قال: لا. و سأله کیف یُصنع به و هو یقول: لا إله إلّا اللَّه؟ قال: لا تمسّوه بأیدیکم، ادفعوه بالخشب حتى تواروه فی حفرته. الصارم المسلول (ص 575).

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 378

و قال الجردانی فی مصباح الظلام «1» (2/23): قال أکثر العلماء: من سبّ أبا بکر و عمر کان کافراً.
و قال ابن تیمیّة فی الصارم المسلول (ص 581): قال إبراهیم النخعی: کان یُقال شتم أبی بکر و عمر من الکبائر. و کذلک قال أبو إسحاق السبیعی: شتم أبی بکر و عمر من الکبائر التی قال اللَّه تعالى: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ‏) «2».
و قُتل عیسى بن جعفر بن محمد [بن عاصم‏] لشتمه أبا بکر، و عمر، و عائشة و حفصة، بأمر المتوکّل على اللَّه. قاله ابن کثیر فی تاریخه «3» (10/324).
و فی الصارم المسلول (ص 576): قال أحمد فی روایة أبی طالب، فی الرجل یشتم عثمان: هذا زندقة.
هب أنّ هذه الفتاوى المجرّدة من مسلّمات الفقه، و لیس للباحث أن یناقش أصحابها الحساب، و یطالبهم مدارک تلکم الأحکام من الکتاب و السنّة، أو الأُصول و القواعد، أو القیاس و الاستحسان، و لا سیّما مدارک جملة من خصوصیّاتها العجیبة الشاذّة عن شرعة الإسلام، لکنّها هل هی مخصوصة بغیر رجالات أهل البیت، فهی منحسرة عنهم؟!
و لعلّ فیهم من یجافیک على ذلک فیقول: نعم هی منحسرة عن علی علیه السلام و ابنیه السبطین سیّدی شباب أهل الجنّة، لأنّ ابن هند کان یقع فیهم و یلعنهم، و یُلجئ الناس إلى ذلک بأنواع من الترغیب و الترهیب، فلیس من الممکن تسریبها إلیه، لأنّه کاتب الوحی و إن کان لم یکتب غیر عدّة کتب إلى رؤساء القبائل فی أیّام إسلامه القلیلة من أُخریات العهد النبویّ، و هو خال المؤمنین لمکان أُمّ حبیبة من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 379

رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم، لکنّهم لم یسمّوا بذلک غیره من إخوة أزواج النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم کمحمد بن أبی بکر، و لیس له مبرر إلّا أنّ محمداً کان فی الجیش العلویّ و معاویة حاربه- صلوات اللَّه علیه-، فهی ضغائن قدیمة انفجر برکانها أخیراً عند منتشر الأحقاد و محتدم الإحن، قد بدت البغضاء من أفواههم و ما تخفی صدورهم أکبر (قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ‏) «1».
و هل سنّة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم المزعومة فی
قوله: لا تسبّوا أصحابی.
و قوله صلى الله علیه و آله و سلم من سبّ أصحابی فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین.
کانت مختصّة بغیر المخاطبین بها فی صدر الإسلام من الصحابة؟ أو أنّها عامّة مطّردة؟ کما یقتضیه کونها من الشریعة الإسلامیّة المستمرّة إلى أن تقوم الساعة، و قد حسبوها کذلک لأنّها متّخذة من السنّة المخاطب بها،
و قد جاء فی بعض طرق الروایة الأولى عند مسلم: أنّه کان بین خالد بن الولید و بین عبد الرحمن بن عوف شی‏ء، فسبّه خالد، فقال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: لا تسبّوا أصحابی،
و فی روایة أنس: قال أُناس من أصحاب رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: إنّا نسبّ. فقال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: من سبّ أصحابی فعلیه لعنة اللَّه و الملائکة و الناس أجمعین «2».
فلیس من المعقول أن یکونوا مستثنین من حکم خوطبوا به، لو لا أنّ المیول و الشهوات قد استثنتهم.
أو کان أمیر المؤمنین علیه السلام مستثنى من بین الصحابة عن شمول تلکم الأحکام؟ فلا تجری على من نال منه علیه السلام أو وقع فیه.
أضف إلى هذه کلّها أنّ مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام کان أحد الخلفاء الراشدین عندهم، و بالإجماع المتسالم علیه بین فرق الإسلام کلّها، و للقوم فیمن یقع فیهم

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 380

أحکام شدیدة، و منهم من قال کما سمعته قبیل هذا بکفر من سبّ الشیخین، و زندقة من سبّ عثمان،
و قد جاء فی الصحیح الثابت قوله صلى الله علیه و آله و سلم: علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الراشدین المهدیّین من بعدی «1».
فهلمّ معی نسائلهم عن المبرّر لعمل معاویة و الأمویّین منتسباً و نزعة، و تابعیهم المجترحین لهذه السیّئة المخزیة، و عن المغضین عنهم الذین أخرجوا إمام العدل صنو محمد- صلّى اللَّه علیهما و آلهما- عن حکم الخلفاء، و عن حکم الصحابة، بل و عن حکم آحاد المسلمین، فاستباحوا النیل منه على رءوس الأشهاد، و فی کلّ منتدى و مجمع من دون أیّ وازعٍ یزعهم.
فإلى أیّ هوّة أسفّوا بالإمام الطاهر علیه السلام حتى استلبوه الأحکام المرتّبة على المواضیع الثلاثة: الخلافة، الصحبة، الإسلام؟ و لم یقیموا له أی وزن، و ما راعوا فیه أیّ حقّ، و ما تحفّظوا له بأیّة کرامة و هو نفس الرسول صلى الله علیه و آله و سلم و زوج ابنته، و أبو سبطیه، و أوّل من أسلم له، و قام الإسلام بسیفه، و تمّت برهنة الحقّ ببیانه، و اکتسحت المعرّات عن الدین بلسانه و سنانه، و هو مع الحقّ و الحقّ معه، و هو مع القرآن و القرآن معه و لن یفترقا حتى یردا على النبی صلى الله علیه و آله و سلم الحوض «2»، و ما غیّر و ما بدّل حتى لفظ نفسه الأخیر، و هم یمنعون عن لعن الأدعیاء، و حملة الأوزار المستوجبین النار، و یذبّون عن الوقیعة فی أهل المعرّة و الخمور و الفجور، من طرید، إلى لعین، إلى متهاون بالشریعة، إلى عائث بالأحکام، إلى مبدّل للسنّة، إلى مخالف للکتاب و محالف للهوى، إلى إلى إلى… إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون.
نعم؛ لعمر الحقّ کان الأمر کما قال عامر بن عبد اللَّه بن الزبیر لمّا سمع ابنه ینال من علیّ علیه السلام: یا بنیّ إیّاک و ذکر علیّ رضى الله عنه فإنّ بنی أُمیّة تنقّصته ستّین عاماً فما زاده اللَّه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 381

بذلک إلّا رفعة. المحاسن و المساوئ للبیهقی «1» (1/40).
 (یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ‏) «2