14- حاکم نیشابورى از طریق طاوس این روایت را ثبت کرده است: حجر بن قیس مدرى از خدمتگذاران خاص امیر المؤمنین على بن ابیطالب- رضى اللّه عنه- بود. روزى على به او گفت: حجر! روزى تو را برپا نگهداشته دستور خواهند داد که به من لعنت بفرستى، مرا لعنت بفرست، اما از من تبرى مجو و بیزارى منما. «3»
طاوس می گوید: خودم شاهد بودم که حجر مدرى را احمد بن ابراهیم خلیفه بنى امیه در مسجد بر پا نگهداشت و مأمور گذاشت تا به على لعنت فرستد یا کشته شود. حجر گفت: امیر احمد بن ابراهیم بمن دستور داد على را لعنت فرستم به همین جهت او را لعنت کنید خدا لعنتش کند. طاوس می گوید: خدا عقلشان را از کار انداخته بود و هیچ یک از آنها نفهمیدند که او چه می گوید. «1»
معاویه و استانداران و مأمورانش این روش را چندان ادامه دادند تا کودکان با آن خو گرفته و به پیرى رسیدند. در ابتداى کار، کسانى یافت می شدند که تن بچنین دشنام ناروا و ننگینى نمی دادند و مردان شریفى بودند که از آن سرباز می زدند و هر گونه اذیت و محرومیت را در راهش بر جان هموار می ساختند لکن معاویه «بردبار و مهربان» در اجراى بدعتش بقدرى شدت عمل و خشونت بخرج داد و استاندارانش- که از میان کینه توز ترین دشمنان خاندان رسالت انتخاب شده بودند- تا جائى جدیت و سختگیرى نمودند و خوش خدمتى کردند که لعنت فرستادن بر على (ع) به صورت رسمى عمومى در آمد و غالب مردم به آن گردن نهادند و امرى طبیعى شمردند. این رسم شوم دولتى از شهادت مولاى متقیان (ع) تا صدور فرمان عمر بن عبد العزیز دائر بر منع آن، یعنى مدت چهل سال بطول انجامید و در اثناى آن در تمام شهرهاى مهم و مراکز استان از شام و کوفه و بصره گرفته تا پایتخت اسلام مدینه منوره و حرم امن الهى مکه معظمه و رى و دیگر بلاد، از شرق کشور پهناور اسلامى تا غربش و در میان همه اقوام از سر منبر به مولاى متقیان (ع) دشنام داده می شد. در جلد دوم خواندیم گفته یاقوت را در «معجم البلدان» که «على بن ابیطالب- رضى اللّه عنه- را از سر منابر شرق و غرب دشنام می دادند جز از سر منبر سیستان که یکبار بیشتر دشنام داده نشد و مردم در برابر بنى امیه از این کار سرپیچیدند حتى در عهد نامه خویش افزودند که به این شرط که از سر منبرهاشان هیچکس دشنام داده نشود. و کدام شرف و افتخار بالاتر از این که از لعنت کردن بر برادر رسول خدا (ص) از فراز منبرشان خود- دارى کنند در حالیکه بر منابر حرمین: مکه و مدینه، او را لعنت می فرستادند».
در دوره سیاه سلطنت امویان هفتاد هزار منبر برپا کرده بودند که از آن به امیر المؤمنین على (ع) دشنام داده میشد. «2» و این کار را عقیده اى راسخ و وظیفه اى ثابت و مسلم میشمردند و سنتى که با شوق و ذوق باید پیروى کرد به طورى که وقتى عمر بن عبد العزیز به منظورهاى سیاسى یا ندابیر مصلحتى آن را منع و غدغن کرد عامه مردم پنداشتند گناهى بزرگ مرتکب گشته و بدعتى نو نهاده است.
آنچه از سخن مسعودى در «مروج الذهب» «1» و یعقوبى در تاریخش «2» و ابن اثیر در «الکامل» «3» و سیوطى در «تاریخ الخلفا» «4» و دیگر مورخان بر می آید این است که عمر بن عبد العزیز فقط لعنت کردن على (ع) را در خطبه از فراز منبر قدغن کرده است و به استاندارانش نوشته و گفته بجاى آن بگویند: ربنا اغفر لنا و لاخوانا الذین سبقونا بالایمان … تا آخر آیه. یا به گفته بعضى بگویند: ان اللّه یأمر بالعدل و الاحسان … تا آخر آیه. یا به گفته برخى: هر دو آیه را بخوانند.
و مردم در خطبه آن آیات را خوانده اند. اما این که به طور کلى از دشنام دادن به امیر المؤمنین على (ع) منع کرده و مرتکب آن را مجازات نموده باشد معلوم نیست و در تاریخ اثرى از آن مشهود نمی باشد. در صفحات تاریخ هست که عمر بن عبد العزیز کسانى را که به عثمان یا معاویه دشنام داده اند تازیانه زده و کیفر داده است «5»، اما از این که کسى را به جرم دشنام دادن به امیر المؤمنین على (ع) تازیانه زده باشد خبرى نیست.
از مقامى که امیر المؤمنین على بن ابیطالب (ع) در خلافت پر عظمت الهى دارد از سوابق درخشانش در تثبیت اسلام و دفاع از آن، از دادگسترى و انصاف و نیکرویش، از این که احکام و سنن دین را بر قرار داشته و در جنبش تبلیغاتى و دعوت بسوى خداى یگانه و پیامبرش و دین پاکش چه نقش عمده اى ایفا کرده و در این راه چه کوششها و فداکاری ها نموده تا به رحمت ایزدى پیوسته، از همه اینها بگذریم فضائل و افتخاراتش را، آیات کریمه اى را که در حقش فرود آمده، و سخنان گهربار افتخارآفرینى را که در تمجیدش بر زبان پیامبر گرامى روان گشته است کنار بگذاریم. آرى، همه اینها را کنار بگذاریم و آنگه بپرسیم آیا او یک مسلمان- یک مسلمان عادى- هم حساب نمی شده، مسلمانى که انبوه احادیث نبوى و سلسله فتاواى فقیهان بر آن است که نباید به او دشنام داد و لعنتش حرام است؟!
آیا همین فرمایش پیامبر خدا (ص) کافى نیست که «بد گفتن به مسلمان، زشتکارى است»؟! حدیثى که بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و احمد حنبل و بیهقى و طبرى و دار قطنى و خطیب بغدادى و دیگران از طریق ابن مسعود و ابو هریره و سعد بن ابى وقاص و جابر بن عبد اللّه انصارى و عبد اللّه بن مغفل و عمرو بن نعمان ثبت کرده اند. «1»
یا این فرمایشش که «بد گفتن به مسلمان، به لبه پرتگاه گمراهى خزیدن است» «2»؟! و فرمایش دیگرش که «مؤمن نباید لعنت گو و دشنامده باشد» «3»؟! و نهى حضرتش را از دشنامدادن به مردگان نیز قبلا دیدیم.
وانگهى امام امیر المؤمنین (ع) صرفنظر از پاکى نسبى و دودمانى، منشأ قدسی اش، و افتخارات درخشان و فضائل و مکارم اخلاقى و شخصیت والایش، بنظر آن جماعت یکى از ده نفرى است که می گویند مژده بهشت یافته اند، و حداقل یک صحابى بشمار می آید از همانها که معتقدند همگى عادل و راستروند «4» و به گفته و کرده شان استناد فقهى می کنند و حجت می شمارند و جایز نمی دانند کسى به آنها بد بگوید و سخت به شیعه حمله ورند که چرا پاره اى از اصحاب را مورد انتقاد و نکوهش قرار می دهند و بر مبناى این معتقدات احکامى ساخته و به اجرا گذاشته اند. چنانکه یحیى بن معین می گوید: هر که عثمان یا طلحه یا یکى از اصحاب پیامبر (ص) را دشنام دهد دجالى است و شهادتش پذیرفته نخواهد بود و لعنت خدا و فرشتگان و خلایق همگى بر او خواهد بود». «1» و احمد پیشواى حنبلیان میگوید: «بهترین فرد امت پس از پیامبر (ص) ابو بکر است، و عمر بعد از ابو بکر و عثمان پس از عمر، و على پس از عثمان. و جمعى بدین سخن بس کرده اند. و ایشان خلفاى راشدین و هدایت یافته و بر طریق دیناند. آنگاه اصحاب پیامبر خدا (ص) بعد از این چهار تن برترین افراد امتند. و روا نیست کسى از بدى آنان یاد کند یا متهم به عیب و نقصى نمایدشان. هر کس چنین کارى بکند باید تأدیب و مجازات شود و نمی توان از او گذشت، بلکه باید نخست مجازاتش کرد و سپس توبه دادش تا اگر توبه کرد از او پذیرفته شود و اگر تکرار کرد دوباره مجازات شده به حبس در افتد تا بمیرد یا از گفته خویش برگردد.»
هم او می گوید: «اینها به معاویه چکار دارند، از خدا سلامت و عافیت می طلبیم» و می گوید: «اگر دیدى کسى به اصحاب رسول خدا (ص) بد می گوید او را به نامسلمانى متهم کن». عاصم الاحول می گوید: مردى را که به عثمان دشنام داده بود پیش من آوردند. او را ده تازیانه زدم. دوباره حرفش را تکرار کرد. ده تازیانه دیگر زدم. آنقدر دشنامش را تکرار کرد تا هفتاد تازیانه خورد.» قاضى ابو یعلى مى گوید: «آنچه در مورد بد گفتن به اصحاب مورد اتفاق فقیهان است این است که اگر آن را جایز بداند کافر است و اگر جایز نداند فاسق است نه کافر، فرقى نمی کند که اصحاب را کافر شمرده یا به عقیده شان ایراد گرفته باشد. جمعى از فقیهان کوفه و دیگر بلاد با قاطعیت گفته اند کسى که به اصحاب بد بگوید باید حتما کشته شود و رافضیان را کافر شمرده اند.» ابو بکر بن عبد العزیز در «المقنع» می گوید: «رافضى اگر دشنام بدهد کافر است و به او نباید زن داد». «2» شیخ علاء الدین ابو الحسن طرابلسى حنفى می گوید: «کسى که به یکى از اصحاب پیامبر (ص) دشنام بدهد به ابو بکر یا عمر یا عثمان یا على یا معاویه یا عمرو بن عاص، اگر بگوید گمراه یا کافر بوده اند باید اعدام شود و اگر دشنامى غیر از این بدهد از دشنامهائى که مردم به یکدیگر می دهند باید مجازات شدید شود» «1» ذهبى در کتاب «گناهان کبیره» می گوید: «هر که به یکى از اصحاب ایراد بگیرد یا دشنام دهد از دین خارج و از جرگه مسلمانان بدر شده باشد، زیرا کسى بآنان ایراد می گیرد که معتقد باشد بدکار بوده اند و نسبت بآنان کینه داشته باشد و منکر تمجیدهائى باشد که در قرآن و حدیث آمده است. همچنین به این دلیل که اصحاب مطمئنترین وسیله دسترسى ما به احادیث و کردار پیامبرند و ایراد و عیب گرفتن به وسیله به منزله عیب گرفتن به اصل است و تحقیر ناقل و راوى به مثابه مسخره کردن روایت و حدیث است، و این معنى براى کسى که بیندیشد و از نفاق و زندقه و الحاد برى باشد آشکار است. براى درک این حقیقت، کافیست به فرمایشات پیامبر اکرم (ص) در این زمینه توجه کنیم مثل این فرمایش که خدا مرا برگزید و برایم اصحابى برگزید که بعضى را وزیر و مددکار ساخت و انصار و داماد و خویشاوند. بنابراین هر که به ایشان بد بگوید لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر او خواهد بود و در قیامت خدا عذر و شفیعش را نمی پذیرد.» «2»
آن جماعت در مورد دشنام دادن به ابو بکر و عمر و عثمان داد و قال زیادى راه انداخته اند. محمد بن یوسف قرمانى می گوید: از قاضى ابو یعلى درباره کسى که به ابو بکر دشنام دهد سئوال شد. گفت: کافر است. سئوال شد: نماز میت بر او می توان خواند؟ گفت: نه. سئوال شد: چطور در حالى که لا اله الا اللّه می گوید می توان چنین رفتارى با او کرد؟ گفت: به نعش او دست نزنید او را با چوب به غلتانید و به گور در اندازید و رویش را بپوشانید!» «3» جردانى می گوید: «بیشتر علما گفته اند: کسى که به ابو بکر و عمر دشنام دهد کافر است». «4» ابن تیمیه در «الصارم المسلول» می گوید: «ابراهیم نخعى می گوید: گفته می شد که دشنام دادن به ابو بکر و عمر از گناهان کبیره است. ابو اسحاق سبیعى، نیز می گوید: دشنام دادن به ابو بکر و عمر از گناهان کبیره اى است که خداى متعال درباره اش فرموده: از گناهان کبیره که از آن منع گشته اید دورى کنید». «1» به دستور المتوکل على اللّه، عیسى بن جعفر بن محمد به خاطر این که به ابو بکر و عمر و عائشه و حفصه دشنام داده بود اعدام شد. این را ابن کثیر در تاریخش نوشته است. «2» ابن تیمیه در همان کتاب می نویسد: «احمد حنبل- طبق روایت ابو طالب- درباره مردى که به عثمان دشنام داده است گفته: این زندقه است.»«3»
این فتاوا که از بدیهیات و مسلمیات فقهى تهى است و پژوهنده را این امکان نیست که از صاحبان آنها بخواهد و بپرسد روى چه حساب و کتابى چنین فتاوائى صادر کرده اند و چه مدارکى از قرآن و سنت یا اصول و قواعد یا قیاس و استحسان داشته اند، مخصوصا بپرسد بنابر چه مدرک و اصلى این احکام شما به چند تن از اصحاب- و مثلا به ابو بکر و عمر- اختصاص و انصحار یافته است؟! زیر این انحصار دادن بر خلاف اصل مسلم و بدیهى فقه اسلام است و مغایر عقل و انصاف.
گرفتیم که فتاواى شما از اصل و اساس بهره داشته باشد، آیا رجال و شخصیتهاى خاندان پاک رسالت را از آن مستثنى هستند؟!
شاید در میان آن جماعت کسانى باشند که با نهایت پرروئى بگوئید: آرى، على و دو فرزند بزرگوارش همان دو که سرور جوانان بهشتی اند از آن احکام مستثنى هستند و دشنام دادن به آنان بر خلاف بد گفتن به دیگر اصحاب اشکالى ندارد! چون پسر هندى جگر خوار به آنان بد می گفت و لعنتشان می کرد و مردم را با تطمیع و تهدید به آن وا می داشت و نمی توانیم به ساحت پسر هند جسارت کنیم چون او کاتب وحى بوده است هر چند در دوره چند روزه مسلمانیش که با اواخر حیات پیامبر (ص) مقارن بوده جز چند نامه به رؤساى قبائل ننوشته باشد، و نیز از آن جهت که خواهرش «ام حبیبه» همسر پیامبر (ص) بوده «دائى مؤمنان» حساب می شود گر چه سایر برادر زنهاى پیامبر (ص) مثل محمد بن ابى بکر را «خال المؤمنین» لقب نداده باشند چون دوستدار على (ع) و در سپاه علوى بوده و معاویه با او جنگیده است! این حرفهاى شبه توجیه که از دهان پاره اى از افراد آن جماعت بدر می آید لهیب کینه ها و دشمنی هاى دیرینه است، و «آتش کینه توزى و بدخواهى از دهانشان بر می آید و آنچه در درون پنهان می کنند سهمناکتر است: ما آیات را براى شما بیان داشتیم و نمایان، اگر اندیشه می نمودید». «1»
از طرف دیگر می پرسیم: آیا آنچه با دعاى شما سنت پیامبر (ص) می باشد و فرمایشش که به «اصحابم دشنام ندهید» و هر که به اصحابم دشنام دهد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر او خواهد بود» دستورى است به نسلهاى بعد و خود اصحاب و معاصران حضرتش از آن مستثنى هستند، یا نه همانطور که خصلت احکام اسلام است عمومى و جاودانى بوده شامل همه افراد و همه نسلها می شود؟! در حالى که می دانیم آن جماعت این را دستورى به اصحاب و غیر اصحاب و نسلهاى بعد دانسته اند، زیرا در شأن صدور آن به موجب بعضى روایات- که «مسلم» آنها را بهتر دانسته- چنین آمده است: خالد بن ولید و عبد الرحمن بن عوف اختلاف پیدا کردند و خالد او را دشنام داد: پیامبر خدا (ص) فرمود: به اصحابم دشنام ندهید» یا چنانکه انس روایت می کند: عده اى از اصحاب پیامبر خدا (ص) می گویند:
ما به هم دشنام می دادیم. پیامبر خدا (ص) فرمود: هر که به اصحابم دشنام دهد لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر او خواهد بود.» «2» بنابر این معقول نیست که خود اصحاب طرف خطاب و دستور نباشند یا بعضى از ایشان از اصل حکم مستثنى باشند. آیا از میان اصحاب فقط امیر المؤمنین على بن ابیطالب (ع) از این حکم مستثنى است و تنها به او می توان دشنام داد؟! علاوه بر این، مولاى متقیان (ع) به نظر آن جماعت یکى از خلفاى راشدین شمرده می شود و همه فرقه هاى اسلامى بر این متفقند، و آن جماعت درباره کسى که به خلفاى راشدین بد بگوید احکام شدیدى دارند و چنانکه کمى پیشتر دیدیم کسى را که به ابوبکر و عمر دشنام دهد کافر می دانند و هر که را به عثمان دشنام دهد زندیق می شمارند و در حدیثى «صحیح» و ثابت از پیامبر (ص) آمده که «وظیفه دارید به سنت خلفاى راشدین هدایت یافته اى که پس از من هستند عمل کنید.» «1»
اینک بیائید از آنها بپرسیم: معاویه و امویان و اموى مسلکان و پیروانشان که مرتکب این جنایت ننگین گشته اند و آنان که از جنایت سهمناکشان چشم پوشیده اند به چه مجوزى به امیر المؤمنین مولاى متقیان على علیه السلام دشنام می داده و لعنت می فرستاده اند و مردم را با تهدید و تطمیع به آن وا می داشته اند؟! از آنها بپرسیم که امام عادل و برادر پیامبر گرامى- صلى اللّه علیه و آله و سلم- را نه تنها از شمار خلفا و از حکم اصحاب، بلکه از جرگه مسلمانان خارج شمرده اند و او را حتى یک مسلمان عادى و معمولى هم ندانسته و اجازه داده اند بر سر هر کوى و برزن زبان به دشنامش بیالایند و هر چه دلشان می خواهد به او بگویند، بپرسم آن امام پاک و سرفراز و بلندپایه را به کدام چاه خفت و خوارى در انداخته و تا چه حد پست و بى قدر شمرده اید؟! کار سلب حق و اعتبارش را به جائى رسانده اید که هیچ یک از حقوق سه گانه خلافت و صحابى بودن و مسلمان بودن را برایش قائل نشده اید، ارزش و حقى برایش قائل نگشته اید، احترامى و قدرى برایش نگذاشته اید، براى او که خود پیامبر (ص) شناخته شده است و داماد او است و پدر دو نواده عزیزش و اولین مردى که اسلام آورد و اسلام به شمشیرش قد برداشت و پایدار گشت و برقرار، و حق با بیان رسا و شیوایش مبرهن شد و با زبان و تیغش موانع از ره اسلام به یکسو رفت و دشمنان پراکندند و راه زوال سپردند، و کسى که با اسلام است و اسلام با وى و او با قرآن است و قرآن با وى و تا به کناره کوثر به دیدار پیامبر (ص) گرد نیایند از هم جدائى نپذیرند، و کسى که در عقیده و رایش تا آخرین لحظه زندگى اندک تغییر و تردیدى بروز نداد. آرى، شما اجازه می دهید به چنین شخصیت والائى دشنام دهند و لعنت فرستند و در عین حال اخطار می کنید که به زنازادگان و بی پدران و تبهکاران نامى و گناهورزان حرامى بد نگویند و آنها را وصف بحق ننمایند، و زبان به انتقاد باده خواران و شهوترانان و دلقکانى که پیامبر (ص) تبعید و طرد و لعنشان کرده و آنها که شریعت واحکامش را بازیچه ساخته و سنت را پایمال کرده و قرآن را بهیچ شمرده اند و … نگشایند. واى بر شما! و پناه بر خدا از دست شما!
آرى، براستى، حقیقت چنان است که عامر بن عبد اللّه بن زبیر گفت چون فرزندش را دید که به على (ع) بد می گوید، گفت: فرزندم! مبادا نام على- رضى اللّه عنه- را به بدى ببرى، زیرا بنى امیه شصت سال در تحقیر و کوچک کردن او تلاش نمودند و خدا بدان وسیله بزرگش ساخت و ارتقایش بخشید.» «1»
«می خواهند نور خدا را با باد دهنشان خاموش گردانند و خدا جز این نمیپذیرد و نمی پسندد که نورش را به کمال رساند.» «
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 372