آخرین تشبثی که برای رساندن معاویه به کرسی خلافت صورت گرفت با تدبیر خائنانه عمرو عاص بود و به صورت حکمیت، و اولین تشبث و نخستین وسیله عبارت بود از بالا بردن شعار خونخواهی عثمان. در حالی که امیر المؤمنین (ع) از ابتدای کار و آغاز اختلاف با پسر هنده جگر خوار و سپس در آستانه جنگ صفین همواره پیشنهاد میکرد برای حل اختلاف به آیات محکم و نصوص قرآن مراجعه شود «1» و معاویه و عمرو عاص نمیپذیرفتند در آخر کار و هنگامی که میرفت کار جنگ یکسره شود برای نجات خود و ایجاد شکاف در جبهه حق و گول زدن مردم پیشنهاد مراجعه به قرآن را مطرح ساختند نه برای حل شدن اختلاف در پرتو تعالیم و احکامش، بلکه بفریب و به خیانت. و بر اثر آن، حیله پردازی عمرو عاص و حماقت و خریت ابو موسی اشعری وضع را آشفتهتر کرد و آشوب داخلی را ریشهدارتر.
در پایان این به اصطلاح حکمیت و مراجعه به قرآن، ابو موسی اشعری به عمرو عاص گفت: خدا ترا موفق نگرداند که خیانت و حیله بکاری زدی، و تو سگ را میمانی که چه به او حمله کنی و چه نکنی پارس میکند«2». و عمرو عاص به او جواب داد: و تو خر را میمانی که کتاب مقدس بار داشته باشد! «3»
بدینسان، حقیقت و حکم خدا در مورد آن اختلاف داخلی در گفتگو و کاریکه آندو به عنوان حکمیت انجام دادند پایمال گشت و ندیده انگاشته شد، گفتگوئی که شیطان سیاست پردازی با احمق بیتجربهای داشت، و همه قبول دارند که هر دو طمع به خلافت بسته بودند و حکمیت را برای همین ترتیب دادند. ناطقان عراقی و سردارانش در راهنمائی اشعری همین را به وی متذکر گشتند و نیز در تذکر به دار و دسته منحرف شام همین واقعیات را گوشزد نمودند.
مثلا ابن عباس به اشعری میگوید:
نابغه سیاسی عرب با تو هم انجمن گشته است. معاویه هیچ خصلتی که او را شایسته خلافت سازد ندارد. بنابراین اگر حقی را که به جانب تو است بر پیکر باطل وی بزنی او را محکوم میکنی و به مقصود میرسی، و اگر باطل وی به حقی که بجانب تو است طمع بست ترا آلت اجرای مقصودش میسازد. بدان ای ابو موسی که معاویه اسیر آزاد شده مسلمانان است و پدرش سر فرماندهی قبائل مشرک و مهاجم به اسلام بوده است و او بدون رأی شورا و بدون بیعت داعیه خلافت دارد. اگر در برابرت ادعا کرد که عمر و عثمان او را به استانداری گماشتهاند راست گفته است عمر او را به استانداری گماشته و خود ولایت و سرپرستی او را عهده داشته چون طبیبی که او را از آنچه دلش میخواهد باز میدارد و آنچه را خوش نمیدارد بزور به او میخوراند. و سپس عثمان با اتکا به نظر و کار عمر او را به استانداری گماشته است، و بسا که توسط آن دو به استانداری گماشته شدهاند و ادعای خلافت ننمودهاند. و توجه داشته باش که عمرو عاص در زیر هرچه که ترا خوش میآید شری برایت پنهان دارد. هر چه را فراموش کردی این را از یاد مبر که با علی همان جماعتی بیعت کرده است که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده و آن بیعت بیعت هدایت و منطبق با دین است، و وی جز با سرکشان نافرمان و بیعت شکنان نجنگیده است. «1»
احنف بن قیس به او میگوید:
آن جماعت را دعوت کن که به فرمان علی در آیند و اگر نپذیرفتند از آنها بخواه که مردم شام هر کس از قریش عراق را میخواهند برگزینند و از قریش شام هر که را دوست میدارند. «1»
شریح بن هانی به اشعری میگوید:
مردم عراق اگر معاویه برایشان حاکم شود زنده نخواهند ماند، اما مردم شام اگر علی حاکمشان شود برایشان خطری نخواهد بود. بنابراین درباره آن مسأله با توجه دقیق به این حقیقت بیندیش و نظر بده. تو سابقا در حوادث کوفه و جنگ جمل مردم را (از پیوستن به علی ع) باز میداشتی، و اگر اینک کاری شبیه آن از تو سر زند آن گمان که به تو میرفت به یقین خواهد پیوست و امیدی که به تو میرفت مبدل به یأس خواهد گشت.
آنگاه این ابیات را سرود:
ابو موسی! بدترین دشمن را در برابرت نهادهاند
فدایت شوم عراق را ضایع مساز
حق اهل شام را بده و حق را از ایشان بستان
زیرا امروز هر چند آهسته روان باشد چون دیروز خواهد گشت
و فردائی خواهد آمد با حوادثش
روزگار چنین است و با نیکبختی و بدبختی قرین
مبادا عمرو ترا بفریبد که عمرو
همیشه دشمن خدا است
و حیلههائی بکار میبندد که عقل را حیران میگرداند
حیلههائی که در لفافه ظاهری آراسته پیچیده است
معاویه را چون مقتدا و پیری که سرفراز است مگردان
و چنین اعتباری به او مده و شمارش چنان «2»
از طرف دیگر، معاویه اینطور عمرو عاص را راهنمائی و برای مذاکرات حکمیت آماده میسازد، به او میگوید:
اگر تو را با مردم عراق ترساند و تهدید کرد او را با شام تهدید کن، و اگر با مصر تهدیدت کرد با یمن تهدیدش کن، و اگر با علی تهدیدت کرد با معاویه تهدیدش کن!
عمرو عاص از او میپرسد: به نظر تو اگر اسم علی را آورد و از پیشاهنگی در ایمان به اسلام و هجرت یاد کرد و از اتفاق مردم بر سر خلافت وی چه باید بگویم! میگوید: هر چه مصلحت میدانی و میخواهی!
این وصف گویائی از جریانات آن زمان است و بیان روشنی از واقعیات آن و بوضوح میرساند که نیت و منظور عراقیان و شامیان از کشمکش و جنگی که داشتهاند چه بوده است و هر یک خلافت را برای رئیس خویش میخواسته و در همین راه بوده که در جریان حکمیت- بحق یا ناحق- خلع و تثبیت از طرف آن دو نفر بعمل آمده و گفتگوی عمرو عاص و ابو موسی بر سر همین دور میزده است و در اثنایش هیچ سخنی از خون عثمان و خونخواهی او به میان نیست و فقط بر سر این است که چه کسی خلافت باید بکند و چون اساس کار تجدید نظر در مسأله خلافت و تعیین آن بوده به هنگام نوشتن صلحنامه کلمه امیر المؤمنین از جلو اسم مولای متقیان و امیر مؤمنان امام علی (ع) برداشته شده است.
از مطالب که تحت عناوین ششگانه اخیر آمد ماهیت جریانات بدقت روشن گشت و شکی نماند که معاویه در پی خلافت بوده است نه در پی خونخواهی عثمان، و این یک وسیله تحقق آن آرزوی باطل و منظور ناروا بیش نبوده است.
بنابراین، ابن حجر چه میگوید و چگونه با قاطعیت اظهار نظر مینماید که کشمکش میان امام (ع) و پسر هنده جگر خوار ربطی به خلافت نداشته و منحصر به خونخواهی عثمان بوده است؟! این را میگوید تا جنایات و تبهکاری آن مردک را توجیه و تبرئه نماید که برای بر آوردن شهوات و مطامعش هفتاد هزار نفر را به خاک و خون کشیده است و پنداشته کسی به حسابش نخواهد رسید و هیچ پژوهنده دقیقی پیدا نخواهد شد که دلائل قاطع و روشنگر تاریخی را بر صورتش بزند یا خجالت نکشید، از این که محققی پیدا شود و آبرویش را ببرد، و نیز از صحنه رستاخیز و ایستادن در برابر محکمه عدل الهی هراس به خود راه نداده و ندانسته که خدای قهار و دادگستر در کمین و در پی حساب و دادرسی است.
بحث خود را با سخن «باقلانی» پایان دهیم آنجا که در «التمهید» میگوید:
«بستن پیمان بیعت امامت با شخصی بدین مضمون که جمعی را در ازای قتل یکتن به قتل رساند بدون شک خطائی ناروا است، زیرا وی در این کار به استناد اجتهاد و استنباط شخصی عمل میکند و برأی خویش. حال آنکه ممکن است استنباط و اجتهاد زمامداری بر این تعلق گیرد که قتل جمعی را در ازای یکتن جایز نداند و این نظر و رأی بسیاری از فقها است، یا ممکن است زمامداری چنین نظر و رأی داشته باشد، ولی بعدا از این نظر بر گردد. بنابراین بستن پیمان حکومت با کسی بدین مضمون که فقط قانون کیفری را به موجب یکی از مذاهب اسلامی اجرا کند عقدی فاسد و باطل است و کسی که آنرا بسته و با آن موافقت نموده ملزم به آن نیست.
وانگهی اگر مسلم باشد که علی از کسانی است که کشتن جمعی را در ازای یکتن جایز میدانند نمیتواند همه کسانی را که در قتل عثمان دست داشتهاند بکشد مگر قبلا یکایک آنها را مشخص و با دلیل و شهادت محکوم کرده باشد و ضمنا اولیاء مقتول به محضر او آمده از او تقاضای خونخواهی پدر و ولی خویش را کرده باشند و نیز در شمار کسانی نباشند که به عقیده وی سرکش و تجاوز کار داخلیاند و از جمله کسانی که احقاق حقشان لازم و واجب نیست مگر آنگاه که سر به فرمان حکومت در آورند و از سرکشی و تجاوزکاری دست بکشند، و نیز امام استنباط کند که کشتن کشندگان عثمان به بی نظمی و آشوبی سهمگین نمیانجامد که فسادش باندازه قتل عثمان یا سهمگینتر از آن است و بتأخیر انداختن کیفر تا هنگام امکان آن و تحقیق بیشتر و دقیق در امرش بیشتر به مصلحت امت است و برای حفظ وحدت ضروریتر و از آشوب و فساد دورتر است و سبب میشود که بیگناهی به کیفر نرسد و آنان که در قتل عثمان دستی نداشتهاند پایشان به میان نخواهد شد.
اینها همه اموری است که امام را در اجرای قانون کیفری و احقاق حق ملزم میداشته است و کسی حق ندارد با شخصی بیعت امامت ببندد باین شرط که یکی از مواد قانون کیفری را با عجله و شتاب باجرا گذارد و در آن مورد بنا به نظر عامه مردم عمل کند، و نه کسی حق دارد امامتی بدین شرط را بپذیرد.
بنابر آنچه گذشت باید این روایت «1» را گرچه سندش صحیح باشد دور انداخت اگر هم آن دو نفر با این شرط بیعت کرده باشند و وی آن را پذیرفته باشد کاری خطا صورت گرفته است و در عین حال خدشهای در امامت وی وارد نمیسازد، زیرا پیمان بیعت امامتش قبلا و پیش از بیعت این دو منعقد گشته است و این شرط بی اعتبار و بیاثر بوده است، چون چنین اشتباهی از امامی که امامتش ثابت و برقرار گشته خطائی نیست که خلعش را لازم آورد یا وظیفه فرمانبرداری مردم را در برابرش از آنان سلب نماید و حق حاکمیتش را زایل گرداند.» «2»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 462