اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

شناخت چهره واقعی معاویه

متن فارسی

پسر هنده جگرخوار با امیرالمومنین علی می جنگد در این زمینه، از هر چه چشم بپوشیم این را نمی توانیم ندیده بگیریم که مولا امیر المومنین مسلمان خدا پرستی است که آزار رساندن به او و جنگیدن با او حرام است ” و کسانی که به مردان و زنان مومن بدون این که جرمی مرتکب شده باشند آزار میرسانند بار بهتان و گناهی نمایان بر دوش گرفته اند ” و امت محمد (ص)  بر این حدیث همداستان است که ” دشنام دادن به مسلمان-مومن- زشتکاری است و جنگیدن با او کفر. ” و معاویه این هر دو گناه را مرتکب گشته هم به سرورمو منان دشنام داده و هم با او جنگیده است و به اولین مسلمان آزار رسانده است و ” کسانی که پیامبر خدا را اذیت میکنند عذابی دردناک خواهند داشت ”  و هر که پیامبر خدا (ص) را اذیت کند خدا را اذیت کرده باشد، “کسانی که خدا و پیامبرش را اذیت می کنند خدا در دنیا و آخرت لعنتشان کرده است. “
علی (ع) علاوه بر این خلیفه وقت بوده است صرف نظر از تصورات مختلفی که در امر خلافت هست، زیرا او را بوسیله نص و اجماع ” اهل حل و عقد ” – یا صاحب نظران جامعه اسلامی- و بیعت مهاجران و انصار و موافقت همه اصحاب صورت گرفته است به استثنای تعدادانگشت شماری که از راه راست منحرف گشته اند و رایشان اثری در انعقاد پیمان حکومت و استقرارش ندارد و بعضی از آنها را کینه توزی و ریخته شدن خون کسانشان با شمشیر علی (ع) به مخالفت کشانده و برخی را مطامع و جاه طلبی و جانب گیری خویشانه. به هر حال، امیرالمومنین علی (ع) واقعاو حقا خلیفه وقت بوده است و هر که با او بمخالفت بر خاسته و علیه اش قیام مسلحانه کرده واجب القتل بوده و پیمان اسلام از گردن فرو نهاده و قدرت سیاسی الهی را اهانت کرده است وبا خدا در حالی رو برو خواهد گشت که هیج دلیل و حجتی برای کارش ندارد. همچنین می دانیم در فرمانی روشن و صریح از پیامبر اکرم (ص) چنین آمده است “: پیشامدهای ناگواری رخ خواهد داد. هرکه خواست در حالی که این امت متحدند پراکنده شان سازد با شمشیر برسرش بزنید هر که میخواهد باشد. ” یا بعبارتی دیگر “هر که را دیدید راه برهم زدن وحدت امت محمد را می پیماید بکشید ” یا بعبارتی که حاکم نیشابوری ثبت کرده… ” او را بکشید هر که میخواهد باشد.”
همچنین میفرماید”: هر که در حالی که بر سر یکتن همداستان و متحدید، آمده خواست نظمتان را بر هم بزند یا وحدتتان را از هم بپاشید او را بکشید ” و ” هر که سر ازفرمان (حاکم شرعی) برتافت و ترک وحدت ملی گفت و مرد بوضع جاهلی مرده است. هر که زیر پرچم گمراهی جنگید وبه ملاحظات نژاد پرستانه و قومیگری دعوت و تبلیغ کرد یا آن را مورد حمایت و پشتیبانی قرار داد و در این راه کشته شد بوضع جاهلی (و کافرانه) کشته شده است. هر که علیه امتم قیام مسلحانه کرد و نیکوکار و بد کارش را به شمشیر زد و دست از مومنش برداشت و عهد صاحب عهد نگذاشت از من نیست و نه من از اویم. “
و ” هر که دست از فرمانبرداری (حاکم شرعی) باز کشید خدا را در قیامت به حالی دیدار خواهد کرد که دلیلی برای دفاع از خویش ندارد. و هر که در حالی بمیرد که پیمان بیعتی بر عهده ندارد به وضع جاهلی مرده است. “
و” هر که یک وجب از امت و وحدت کناره بگیرد پیوند اسلام از سر خویش فرو گذاشته باشد مگر این که برگردد. هر که شعاری خاص جاهلیت بر آورد و تبلیغ خاص جاهلیت کند از آتش دوزخ خواهد بود “. مردی پرسید: ای رسول خدا هرچند روزه بگیرد و نماز بخواند “؟ فرمود: آری هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند. بنابراین بایستی تبلیغاتی کنید و شعاری بر آورید که به وسیله اش مسلمان و مومن و بنده خدا نامیده شده اید. ” و ” هر که یک وجب از امت و وحدت کناره بگیرد پیوند اسلام از گردن فرو نهاده باشد. ” و ” نمی شود کسی به اندازه یک وجب از امت و وحدت کناره بگیرد و به وضع جاهلی نمیرد. “
و ” هر که (در برابر حاکم شرعی) سر به نافرمانی برداشت و از وحدت ملی کناره گرفت و مرد به وضع جاهلی مرده است. ” و ” هر که به قدرت سیاسی الهی که در زمین مستقر است اهانت روا دارد خدا او را اهانت خواهد کرد ” و ” هر که یک وجب از امت و وحدتش کناره بگیرد به آتش (دوزخ) در آید ” که خود معاویه روایت کرده است. و ” هر که از امت و وحدتش کناره بگیرد و حکومت را خوار بشمار وبگرداند با خدا در حالی روبرو خواهد شد که هیچ دلیل خدا پسندی برای دفاع از خویش ندارد” و ” گر چه برده حبشی یی که کله اش مثل مویز (سیاه) است فرمانده شما باشد فرمانش را به گوش گرفته اطاعت کنید”.
با توجه باین فرمایشات و دستو رات، فکرمی کنید معاویه با قیام مسلحانه علیه امیر المومنین علی (ع) و توطئه و تلاش برای تزلزل حکومت و برانداختن خلافتش، به وحدت ملی و حفظ همبستگی امت کمک کرده و سر به فرمان ومطیع خلیفه و حاکم شرعی بوده است یا نه قدرت سیاسی الهی را مورد تجاوز و تعرض قرار داده و حکومت را خوار شمرده و گردانیده و سر از اطاعت پیچیده و از امت و وحدت ملی کناره گرفته و پیوند اسلام از سر و گردن فرونهاده است؟ فرمایشات نبوی تکلیف معاویه را روشن ساخته و ماهیتش را به دقت مشخص گردانیده است. به موجب آنها معاویه در راس تجاوز کاران داخلی قرار دارد همان گونه که به هنگام بت پرستی در راس قبائل مشرک و مهاجم ضد اسلام قرار داشت، و آخر زندگیش چقدر شبیه اوائل و دوره جاهلی آن است. به همین دلیل پیامبر اکرم (ص) امیرالمومنین علی (ع) را مامور جنگ او کرده و نیز فرموده بود کسانی که عماررا بکشند دار و دسته تجاوز کار داخلی هستند، و دو نفر هم در دین اختلاف ندارند که دار و دسته معاویه او کشته اند، با این همه معاویه به تجاوز گری مسلحانه خویش ادامه داد و به ریختن خون عمار یاسر اکتفا نکرد و بسیاری دیگر از اصحاب پاکدامن و نیکرو را به قتل رسانید.
وانگهی اگر بیعت عناصر فرومایه شامی با معاویه که از نظر شریعت اسلام بی ارزش و بی اعتبار است به چیزی شمرده شود و معاویه “خلیفه ” ای به حساب آید به استناد فرمایشات ثابت و مسلم پیامبر اکرم (ص) چون خلیفه دوم و بعدی است باید اعدام شود، به حکم این فرمایش نبوی که ” هر گاه برای دو خلیفه بیعت گرفته شد نفر دومی و اخیر را بکشید” و ” پس از من خلفائی خواهند بود و زیاد خواهند گشت ” پرسیدند: چه دستور می فرمائی به ما در آن حال؟ فرمود: به پیمان بیعت اولی وفا کنیدو به همین ترتیب حق آنان را ادا نمائید ” و ” هر که با پیشوائی بیعت کرده و دست داد و ثمره دلش (و یا خواست و عاطفه اش) را در کف اونهاد باید حتی المقدور ازاو فرمان برد، و اگر دیگری آمده و با او بکشمکش پرداخت گردن این دومی را بزنید “.
این احادیث ” صحیح ” و ثابت، صحت حدیثی را که درباره خود معاویه آمده- گرچه سندش به نظر آن جماعت ضعیف باشد- ثابت می نماید، این حدیث پیامبر (ص) را: هنگامی که معاویه را بر منبرم دیدید بکشیدش، ” همچنین حدیثی که مناوی در” کنوزالدقائق ” آورده تایید و تحکیم می نماید، این را که ” هر کس با علی بر سر خلافت جنگید او را بکشید هر که می خواهد باشد” .
وقتی آن دو دسته، یعنی یاران امیرالمومنین علی (ع) ودار و دسته معاویه اختلاف نظر پیدا کردند، قرآن آن را فیصله داد و خداتکلیفشان را مشخص فرمود “: هر گاه دو دسته از مومنان با هم به جنگ پرداختند میانشان را به صلح و آشتی آورید آنگاه اگر یکی از آن دو به دیگری تجاوز مسلحانه کرد با آن که تجاوز مسلحانه کرد به جنگید تا به حکم خدا باز آید. ” ائمه فقه مانند شافعی در مساله جنگیدن با اهل بغی” یعنی تجاوز کاران داخلی به همین آیه استناد کرده اند، و دار و دسته معاویه به موجب نصی که از رسول اکرم (ص) در دست است تجاوز کار مسلح داخلی اند. محمد بن حسن شیبانی حنفی متوفای 187 ه. می گوید: اگر معاویه ستمگرانه و تجاوز کارانه با علی جنگیده بود ما کیفیت و قواعد جنگیدن با “اهل بغی ” تجاوز کاران مسلح داخلی را نمی آموختیم “. قرطبی در تفسیرش می گوید “: این آیه دلیل است بر وجوب جنگیدن با دار و دسته تجاوز کارداخلی که بر امام یا یکی از مسلمانان آنان تجاوز کنند “
و می افزاید “: قاضی ابو بکر بن عربی می گوید: این آیه در مورد جنگیدن مسلمانان با یکدیگر اصل است، و در جنگ با کسانی که تاویل نمایند اساس را تشکیل می دهد. اصحاب به همین استناد کرده و رجال برجسته دین به آن تمسک نموده اند، و پیامبر (ص) به همین آیه اشاره و توجه داشته آنجا که فرموده: عمار را دار و دسته تجاوزکار داخلی می کشند. و آنجا که درباره خوارج می فرماید: علیه بهترین فرقه (ی اسلام) قیام مسلحانه می کنند یا در حال اختلاف قیام مسلحانه می کنند. روایت اولی صحیح تر است زیرا در آنجا می فرماید: آنان (یعنی تجاوز کاران داخلی) را یکی از آن دو دسته که به دین نزدیک تر است خواهد. و چنین اتفاق افتاد که آنان را علی بن ابی طالب و یارانش کشتند. بنابراین، برای علمای اسلام محقق گشته و با دلیل دینی ثابت شده که علی- رضی الله عنه- امام بوده است و هرکه علیه او قیام مسلحانه کرده تجاوزکار به شمار آمده و جنگیدن با او واجب بوده تا آنکه به دین باز آیدو سر به صلح و آشتی فرود آرد. “
زیلعی در ” نصب الرایه ” می نویسد “: حق به جانب علی بوده است، و دلیلش فرمایش پیامبر (ص) به عمار که ترا دار و دسته تجاوز کار داخلی خواهد کشت. و شک نیست که او همراه علی بوده و همدستان معاویه او را کشته اند. ام الحرمین در کتاب ارشاد می گوید: علی- رضی الله عنه- در دوره حکومتش امام بر حق بوده است و آنان که با او جنگیده اند تجاوز کار مسلح داخلی. و حسن ظن در حق آنان مستلزم این که گفته شود قصد خیر داشته اما به خطا رفته اند. و اجماع است بر این که علی حق داشته با سپاه جمل- که عبارت بوده از طلحه و زبیر و عائشه و همراهانشان- همچنین با سپاه صفین- یعنی معاویه و سپاهیانش- بجنگد. و مسلم است که عائشه بعد ها اظهار پشیمانی کرده است. “
عائشه درست گفته که ” مثل رو گردانی این امت از آیه: هر گاه دو دسته از مومنان باهم بجنگ پرداختند… ندیده ام ” و خود او اولین کسی بوده که از آن آیه رو گردانده و حکمش را ندیده گرفته و برخلاف آن عمل کرده است و از خانه به در آمده و جامه محفوظ خویش به کناری نهاده و به خود نمائی جاهلیت وار پرداخته و با امام زمان و خلیفه وقت جنگیده است، و شاید بعدها پشیمانی خورده و از حسرت و غم گریسته تا گریبانش خیس گشته است، و طبعا این وقتی بوده که کار از کار گذشته است.
به همین دلائل بود که مولا امیر المومنین (ع) جنگیدن با شامیان را واجب می دانست و می فرمود “: چاره ای ندیدم جز اختیار یکی از دو راه: جنگیدن با آنها، یا کافر شدن به آنچه بر محمد (ص) نازل گشته است ” یا بعبارتی دیگر “: راهی نیست جز کافر شدن به آنچه بر محمد نازل گشته است یا جنگیدن با آن جماعت. “
پیامبرگرامی (ص) همواره به برجسته ترین اصحابش مانند امیر المومنین علی بن ابیطالب، ابو ایوب انصاری، و عمار یاسر، دستور می داد با پیمان گسلان و تجاوزگران و از دین بدر شدگان بجنگند، و احادیث متضمن این دستورات در جلدسوم نگاشته شد، و دانشمندان متقدم اتفاق نظر داشتند که تجاوز گران عبارتند از همدستان معاویه.
بنابر این، معاویه ای که جنگیدن با او و قتلش واجب بود به خود اجازه می داد با امیرالمومنین علی (ع) بجنگد؟ درحالی که کتاب خدا و سنت پیامبرش در برابرش قرار داشت و اگر می خواست پیروی نماید در آن چنین میبافت که ” هر گاه درباره چیزی اخلاف و کشمکش پیدا کردید آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید اگر به خدا و روز باز پسین ایمان آورده اید ” و ” کسانی که به موجب آنچه خدا فرو فرستاده داوری و حکومت نمی نمایند همان کافرانند ” و ” کسانی که مطابق آنچه خدا فرو فرستاده داوری و حکومت نمی نمایند همان ستمگرانند”.
بنابراین، و به حکم قرآن مسلمانان اختلاف خود را نباید با جنگ، بلکه با مراجعه به آیات محکم قرآن و سنتی که آن را حل و فصل می نماید از میان بردارند و هرگز پیش از این کار نباید دست به جنگ بزنند. به همین جهت امیرالمومنین علی (ع) در آغاز کار از مخالفان می خواست دعاوی خویش به قرآن کریم- که خود نظیرش و گویایش بود- عرضه نمایند و خود حجت را با استشهاد به آیات شریفه قرآن و سنت بر آنان تمام می کرد. باز به همین جهت بود که به هیئت اعزامی معاویه می فرمود:هان من شما را به کتاب خدای عز و جل وسنت پیامبرش دعوت می نمایم ” و در نامه ای به معاویه و قرشیانی که نزدش بودند نوشت “: هان من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش و به جلوگیری از ریخته شدن خون این امت دعوت می نمایم. ” اما آن کجروان به این دعوت پاسخ
مثبت ندادند و حاضر به عرضه اختلاف به قرآن و سنت نشدند تا آن که در عرصه کار زار به زانو در افتاده برای نجات خویش از مرگ حتمی فریاد بر آوردند که بیائید اختلاف را در پرتو قرآن حل کنیم. امام خود قبل از آن که دشمن به چنین کاری مبادرت جوید پیش بینی نموده و مثلا در نامه ای به معاویه فرموده بود “: ترا می بینم که فردا چون از فشار جنگ به ستوه آئی چون شترانی که از سنگین باری فریاد بر می آرند فریاد بر آری و مرا و یارانم را به مراجعه به کتابی بخوانی که با زبان تعظیمش می نمائید و به دل انکارش ” و در نامه دیگری به او نوشته بود “: پنداری همین حالا است که دارو دسته ات از
ضربات پیاپی و مرگ حتمی و کشته دادن بسیار به ستوه آمده و مرا به مراجعه به کتاب خدا دعوت می کند در حالی که آنهاخود یا به آن کافرند یا بیعت گسلی بیراه اند. “
پیش گوئی حضرتش روزی به تحقق پیوست که قرآن ها را از ترس شکست قریب الوقوع و کشته شدن دسته جمعی بر سر نیزه کردند تا خود را بااین حیله از مهلکه بدر برند. و امام در آنروز فرمود “: بندگان خدا من از همه زودتر باید دعوت به کتاب خدا را بپذیریم، لیکن معاویه و عمروعاص و پسر ابی معیط و حبیب بن مسلمه وابن ابی سرح دیندار و پیرو قرآن نیستند. من بهتر از شما آنها را می شناسم. در کودکی با آنها آشنابوده ام و در بزرگی با آنها برخورد وتماس داشته ام و آنها بدترین بچه ها و شریر ترین مردها هستند. حرفشان سخن حقی است که به منظور باطل و ناروائی زده میشود. بخدا قسم اینها قرآن را بالا نبرده اند از آن جهت که می شناسندش و به آن عمل می کنند، بلکه کارشان خدعه و فریب است و ایجادسستی و تزلزل، و صدمه زدن. “

احادیثی در فضیلت علی
پیامبر گرامی برای هشداردادن به مسلمانان و جلوگیری از افتادنشان به ورطه این آشوب جاهلانه از هیچ کوششی فروگذار نکرده بود و مقام و منزلت امیرالمومنین علی را شناسانده و اخطار کرده بود مبادا کوچکترین صدمه آزاری به او برسانند مبادا با او بجنگند یا دشنامش داده لعنتش کنند یا کینه او را به دل بگیرند یا از یاریش کوتاهی نمایند و دعوت کرده بودو تشویق که دوستش بدارند واز او پیروی نموده نور راهنمائیش را مشعل راه خویش سازند و همواره با او باشند، و این جمله تشویق و ترغیب را پس ازتاکیدات و فرمایشات الهی کرده بود که ولایت و دوستداریش را قرین ولایت الهی و ولایت پیامبر می شمارد و اطاعتش را با اطاعتشان فراهم می داردو می فرماید “: ولی شما فقط خدا است و پیامبرش و مومنانی که نماز می گذارند و در حال رکوع زکات (یا صدقه) میدهند ” و ” ای مومنان خدا اطاعت نمائید و از پیامبر و فرماندهانی که از شمایند اطاعت کنید. “
با این همه معاویه سر به فرمان خدا و پیامبر (ص) فرود نمی آورد و مقام و منزلت امیرالمومنین علی (ع) را نمی شناسد و به مقضیات آن عمل نمیکند و سراز تبعیت آن احکام مقدس بر می تابد و از ستمگران می شود و رئیسان، و ستمگران هیمه دوزخند.”
آری، این همه آیه و حدیث، معاویه را قانع و مطیع نمی سازد و نه هیچیک از دیگر فرمایشات رسول اکرم (ص) و مثلا این سخنان صریح گهربارش:
“علی نسبت به من منزلتی را دارد که هارون با موسی داشت با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد بود”.
“هر که من مولای او هستم علی مولای او است. خدایا هر که را دوستش می دارد دوست بدار و هر که او را دشمن میدارد دشمن بدار، هر که را یاریش می نماید یاری کن، هر که را خوار می گذاردش خوار گذار. “
“هر که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است، و هر که سر از فرمان من بپیچد سر از فرمان خدا پیچیده است، و هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است، و هر که سراز فرمان علی بپیچد سر از فرمان من پیچیده است. “
“دو چیزگرانبها برایتان بر جا می گذارم: کتاب خدا (قرآن) و دودمانم را خاندانم را. این دو تا به کناره حوض به من نپیوندند هرگز از هم جدائی نمیپذیرند. بنابراین، مواظب باشید و بیندیشید که پس از من چگونه با این دو رفتار خواهید کرد. “
“هر که می خواهد چون زندگانیم زندگی کند و چون مرگم بمیرد و در بهشت جاودانی یی که پرودگارم بمن وعده داده بنشیند علی بن ابیطالب را دوست بدارد و ولی خویش گیرد، زیرا وی هرگز شما را از دین به در نخواهد کرد و به هیچ وجه به گمراهی نخواهد برد. “
“پرودگار جهانیان بمن سفارشی کرده است درباره علی بن ابیطالب و فرموده: اوپرچم هدایت و (دینداری) است و مشعل ایمان و امام دوستدارانم و نور همه کسانی که مرا فرمان برند “.
“در آغاز کارنامه مومن، عشق ورزی به علی ابن ابیطالب ثبت است “
رو به علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام “: من با کسی که با شما بجنگد در جنگم وبا کسی که با شما آشتی باشد آشتی ام”.
“علی از من است و من از علی، واو پس از من ولی هر مومنی است “
خطاب به علی (ع “): تو پس از من از طرف من ولی (و عهده دار امور) هر مومنی خواهی بود”.
… “علی امیرالمومنین است و پیشوای متقیان، و فرمانده باشکوهی که نیکان را به بهشت های پروردگار جهانیان در می آرد. هر که او را راستگو شمارد درستگار گردد و هر که دروغگویش شمارد ناکام شود. اگر بنده ای هزاران سال به عبادت خدا در میان رکن و مقام گذرانده تا تنش پینه بسته و فرسوده
باشد و در حالی به آستان خدا در آید که آل محمد را دشمن می دارد خدایش بروی در آتش دوزخ اندازد”.
خطاب به او “: ترا فقط مومن دوست می دارد و جز منافق کسی ترا دشمن نمی دارد”.
در حالی که دست حسن و حسین (ع) را گرفته “: هر که مرا دوست بدارد و این دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد در دوره قیامت با من و در مرتبه ام خواهد بود “.
“علی با من چون سر من است با تنم “
“به آنکه جانم در دست او است سو گند که هر کس بد خواه ما یعنی خاندان ما باشد خدا حتما او را به آتش در خواهد آورد”.
“ای علی خوشا به آنکه ترا دوست بدارد و حقت راتایید نماید و وای بر کسی که ترا دشمن بدارد و آنچه را درباره تو است تکذیب نماید “.
“هر که مرا دوست میدارد باید علی را دوست بدارد و هر که علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است، و هر که مرا دشمن بدارد خدای عزوجل را دشمن داشته است، و هر که با خدا دشمنی ورزد او را به آتش در خواهد انداخت”.
“علی را دشنام ندهید، زیرا از وجود خدا بهره دارد “
“این- اشاره به علی (ع)-فرمانده نیکروان است و قاتل بد کاران. هر که یاریش نماید یاری خواهد گشت و پیروز، هر که خوار و بی دفاع گذاردش خوار خواهد گشت”.
“هر که علی را بیازارد مرا آزار داده است”.
“هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است، و هر که علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. “
“درباره علی به من سه مطلب الهام شده است، او سرور مسلمانان است، و پیشوای متقیان، و فرمانده پر شکوه نیکان”.
“هر که علی را دشنام داده باشد، و هر که مرا دشنام دهد خدای عزو جل را دشنام داده باشد، و هر که خدا را دشنام دهد خدا او را برو در آتش خواهد افکند”
“اگر بنده ای چندین هزار سال خدا را عبادت کرده باشد سپس در حالی به آستان خدای عز و جل در آید که دشمن علی بن ابیطالب و منکر حق او است و نقض کننده تعهد ولایتش، خدا روزگارش را تباه خواهد کرد و رویش را سیاه “.
اشاره به علی(ع “)- خوی و کردارش خوی و کردار من است و خونش خونم، واو گنجینه دانش من. اگر یکی از بندگان خدای عزو جل خدا را هزار سال میان رکن و مقام بندگی کرده باشد و بعد در حالی که به آستان خدای عز و جل در آید که دشمن علی بن ابیطالب و خاندان من است خدا روز قیامت او را بروی در آتش دوزخ خواهد افکند”.
“ای علی امت من اگر چندان روزه بگیرد تا زار و نحیف گردد و چندان نماز بگذارد تا موی باریک گردد و درعین حال با تو دشمنی ورزد خدا بروی در آتش خواهد انداختش”.
“هیچکس از صراط نتواند گذشت مگر آن که علی اجازه عبورش را رقم زده باشد “.
“هیچکس از صراط نخواهد گذشت مگر تصدیق ولایت و دوستداری او و خاندانش را همراه داشته باشد. او بر بهشت نظارت دارد و دوستدارانش را به آن در می آرد و بدخواهانش را به آتش”.
“آل محمد شناسی برگه رستگاری از آتش دوزخ است، عشق آل محمد اجازه عبور از صراط، ولایت آل محمد مایه ایمنی از عذاب “.
“مردم به شما سفارش می کنم که برادرم و پسر عمویم علی بن ابیطالب را دوست بدارید ، زیراکسی جز مومن دوستش نمی دارد و جز منافق دشمن نمی داردش”.
“پس از من جماعتی خواهند بود که با علی می جنگند. خدا عهده دار جهاد بر ضد آنها است. بنابراین، هر که نتوانست با دست (وقدرت اسلحه) علیه آنها جهاد کند با زبانشان جهاد کند، و هر که نتوانست با زبان مجاهدت ورزد بوسیله دلش (عواطفش) جهاد نماید، و پایین تر از این چیزی نیست “.
خطاب به علی(ع “): تو و شیعه ات در حالی به رستاخیز در می آئید که تو و آنها هم خشنود هستید و هم مورد خشنودی، و دشمنانت در حالی می آیند که خشمگینند و مورد خشم “. پرسید: که دشمن من است؟ فرمود “: هر که از تو (یعنی از عقیده و کردارت) بیزاری بجوید و ترا لعنت نماید.

“خاندانم در میان شما نقش کشتی نوح را دارد که هرکه به آن در آید برهد و هر که پای ازآن باز کشد به گرداب در غلتد”.
“پیوسته باما خاندان پیامبر (ص) به محبت باشید، زیرا هر که در حال محبت داشتن به ما به آستان خدای عزوجل در آید با شفاعت ما به بهشت درخواهد آمد. سوگند به آنکه جانم در دست او است هیچ بنده ای را کارش سود ندهد مگر با شناختن حق ما توام باشد “.
“اگر مردی میان رکن و مقام بایستدو نماز بگزارد و روزه بگیرید تا به آستان خدا در آید در حالی که بدخواه خاندان محمد باشد به آتش در خواهد آمد”.
“خدا مزد مرا بر عهده شما این قرار داده که خاندانم را دوست بدارید، و فردای رستاخیز از شما در این باره بازپرسی خواهم کرد”.
در شرح صحنه ی رستاخیز می فرماید که فرمان خواهد آمد خواهد آمد که” نگهداریدشان، چون باید درباره علی از آنان باز پرسی به عمل آید “.
“من و خاندانم درختی هستیم در بهشت که شاخسارانش در دنیا آویخته است، به همین سبب هر که به ما آویزد راه به پروردگارش برد. “
در حالی که چادری بر پا کرده و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) در آن بودند “: مسلمانان من با هر که با این خیمه نشینان آشتی باشد آشتی ام، و با هر که با آنان در جنگ باشد در جنگم. دوستدار کسی هستم که دوستدارشان باشد. جز نیکبخت پاک سرشت و پاکزاد دوستشان نمی دارد و جز بدبخت ناپاکزاد دشمنشان نمی دارد”.
“در دوره قیامت چون خدا نسلهای پیشین و آینده را گرد آورد و صراط بر پل دوزخ نهد هیچکس از آن در نگذرد مگر گواهی برائتی بر ولایت علی بن ابیطالب همراه داشته باشد. “
اینها چهل حدیث بود از پیامبر عظیم الشان ما و بهری از بحر بیکران فرمایشاتش درباره ولایت و دوستی علی(ع) و دشمنی با او.
اکنون می پرسیم: کدام صحابی عادل و نیکروی که فیض دیدار و شاگردی پیامبر مهربان رادرک کرده و گفتار دلنوازش را شنیده ومولای متقیان (ع) را دیده و شناخته باشد و دانسته که آن وصف و تعریف بتمام معنی بر وجودش صدق می نماید و بر پیکر شخصیت والایش راست می آید- می گویم کدام صحابی عادل و نیکروی پس از اینها ممکن است روی از مولای متقیان (ع) برتابد و راهی جز راهش پیشه سازد و با او دشمنی ورزد و بدخواهش شود و علیه او توطئه و قیام مسلحانه کند و تا می تواند و به صدای گوشخراش او را دشنام دهد و به رگبار تهمت و افترا ببندد؟ حتی یک مسلمان عادی هم چنین کار نمی کند، مسلمانی که جز اندکی از دین و دینشناسی بهره نداشته باشد.

معاویه احادیث پیامبر را مسخره می کند
این، کار کسی است که تعصب چشم عقلش را کور کرده و بصیرت از او سلب نموده و او را به منجلاب شهوترانی و هوسبازی و بیهوده کاری درانداخته باشد. و آن تیره بخت مفلوک کسی جز پسر ابوسفیان نیست. این موجود پلید استثنائی همان است که تا مدتها منکر قرآن و رسالت وسنت بود و بعدها که به دروغ اظهار مسلمانی نمود هر گاه و بیگاه آن را مسخره می کرد عینا مثل همه گردنکشان و پادشاهان خود سرو بی بند و بار. ملاحظه می کنید وقتی سعد بن ابی وقاص- یکی از ده نفری که میگویند مژده بهشت یافته اند- برای او احادیثی راکه از پیامبر (ص) در باره علی (ع) شنیده است نقل می کند و معترضانه
بر می خیزد برود معاویه بعنوان مسخرگی اخراج ریح می کند و چون ابوذر غفاری- آن راستگو بزرگ- گفته پیامبر (ص) که” معاویه در آتش خواهد بود ” رابرایش متذکر می شود خنده ای سر می دهد و دستور که او را زندانی کنند. هنگامی که عبدالرحمن بن سهل انصاری مشکهای شراب متعلق به معاویه را پاره کرده به شرابخواری او اعتراض می نماید معاویه می گوید: ولش کنید، او پیرمردی است که عقلش را از دست داده. و با این حرف انتقاد خیرخواهانه و نهی از منکرش را به مسخره می گیرد.
نمی دانم چرا مسخره کرده است؟ آن صحابی عادل و نیکرو را؟ یاآن را که وی درنهی از منکرش به فرموده اش استناد جسته است؟ یا شریعت و قوانینی را که وی آورده؟ در هر صورت، همه این احتمالات به پسر هنده جگر خوار می خورد شاید هم زیر بار حکم الهی تحریم شرابخواری نمی رود وقتی هم عمروعاص برایش حدیث پیامبر (ص) درباره عمار را که ” ترا دار و دسته تجاوزکار داخلی می کشد ” نقل می نماید به او میگوید: تو پیر نفهمی هستی و دائما حدیث نقل می کنی حتی وقتی می روی بشاشی. مگر ما او را کشتیم؟ او را علی و طرفدارانش کشتند که آوردند انداختنش بر سر نیزه های ما و میگوید: تو مردم شام را علیه من شورانده ای. مگر هر چه از پیامبر خدا شنیده ای باید نقل کنی و بگوئی؟ آیا این حرف را به مسخرگی میزند یا آن قدر نفهم و دیوانه است که می پندارد امیر المومنین علی (ع) قاتل عمار است؟ در این صورت درباره حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار چه خواهد گفت؟ آیا پیامبر خدا (ص) قاتل آن دو است که آورده شان و میان شمشیر و نیزه مشرکان انداخته؟ از هرزه حق ناپذیر و دیکتاتوری چون معاویه بعید نیست که با پرروئی بگوید: بله، پیامبر خدا آندو را کشته است شاید هم عده ای خر یافته و با این مزخرفات فریفته شان و سواری گرفته است؟ همه اینها از معاویه ای که کارها و حرف هایش را می دانیم و خودش را میشناسیم بر می آید. وانگهی از این حرف که ” تو مردم شام را علیه من شورانده ای “… چه منظوری دارد؟ آیا اگر تبلیغ سنت و فرمایشات و رویه پیامبر (ص)، و اعلام احکام و قوانین الهی به مرم باعث شوریدن آنان علیه شاه ستمکار و بی دینی شد باید برای جلوگیری از شوریدن خلق دست از تبلیغ احکام و نشر سنت پیامبر (ص) برداشت؟! باید اینها را به مردم نیاموخت چون با نقشه سیاسی او مغایرت دارد و رژیم بیداد گریش را می لرزاند؟ اینها از کسی که خدا مهر حق ناپذیری بر دلش نهاده و از کینه تو زترین دشمنان دین و عدالت است بعید نیست.
عباده بن صامت حدیث حرمت ربا خواری را به او گوشزد می کند که قرآن کریم هم از آن یاد کرده است. معاویه به او می گوید: این حدیث را مسکوت بگذار و از آن حرفی نزن عباده می گوید نه، نمیشود، هرچند معاویه ناراحت شود. دیگر بار که عباده حدیثی از پیامبر (ص) نقل و تبلیغ می کند، رو به مردم کرده می گوید: این حرفش مفت است او حدیث پیامبر گرامی (ص) را هیچ و پوچ می شمارد وحاضر به نیوشیدن و بکاربستنش نمی شود.
به مدینه می آید ابو قتاده انصاری او را می بیند. معاویه به او می گوید: ابو قتاده همه مردم به دیدنم آمدند جز شما جماعت انصار چرا نمی آئید بدیدنم؟ می گوید: چهار پاو مرکبی نداشتیم می گوید پس آن شتران سواری کو؟ ابو قتاده می گوید: در تعقیب تو و پیگرد پدرت در جنگ بدر ذبحشان کردیم می گوید: بله، همین طور است ای ابو قتاده ابو قتاده می گوید: پیامبر خدا به ما فرمود که ماپس از او با تبعیض اقتصادی روبرو خواهیم گشت. معاویه می پرسد: دستور نداد که در آن شرایط چه کنید؟ می گوید: دستور داد صبر و مقاومت نمائیم. می گوید: بنابراین صبر کنیدتا به دیدار او برسید. عبدالرحمن بن حسان چون از این حرف معاویه اطلاع پیدا می کند چنین می سراید:
هان از قول من به معاویه بن صخر
که امیر مومنان است بگو:
ما صبر خواهیم کرد و انتظار خواهیم برد
تا گریبان شما را روز دریغ خوردن و حساب پس دادن بگیریم.
حقیقت این است که آن تبهکار سر در برابر وحی آسمانی و فرمایش نبوی فرود نیاورده و به روز جزا ایمان نبسته و باور نداشته که روزی آنان به دیدار پیامبر اکرم برسند و علیه او دادخواهی نمایند تا دادشان از آنکه تبعیض اقتصادی قائل گشته و ستم روا داشته بستاند. و همین کافر کیشی و بد مسلکی و گردن کشی او را بس.

بنابر روایتی ابو ایوب انصاری پیش معاویه رفته و اظهار ناراحتی می کند که قرضی به گردن دارد. معاویه کمکی به او در پرداخت قرضش نمی نماید. سپس وضع ناپسندی را ملاحظه می کند و به این مناسبت می گوید: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرماید: پس از من شاهد تبعیض اقتصادی خواهید بود. معاویه میپرسد: چه دستوری داد به شما در آن شرایط؟ می گوید: به ما دستور داد صبر و مقاومت کنید. معاویه می گوید: بنابراین صبر کنید. ابو ایوب میگوید: به خدا دیگر هرگز از تو چیزی نخواهم خواست.
همین ماجرا بدین عبارت نیز آمده: ابو ایوب نزد معاویه رفت و گفت: پیامبر خدا درست فرمود که پس از من شاهد تبعیض اقتصادی خواهید بود و با صبر و مقاومت کنید. معاویه چون این بشنید گفت: پیامبر خدا درست فرموده و من اولین کسی هستم که حرفش را تصدیق می کند. ابو ایوب می گوید: با این حرف در برابر خدا و پیامبرش گستاخی می نماید هرگز با او حرف نخواهم زد و ملاقات نخواهم کرد.
حاکم نیشابوری به این عبارت نوشته است: ابو ایوب پیش معاویه رفته تقاضائی کرد، بد روئی دید، و مورد احترام و استقبال قرار نگرفت. ابو ایوب گفت: پیامبر خدا (ص) برای ما پیش گوئی کرد که پس از او دچار تبعیض اقتصادی خواهیم گشت. معاویه پرسید چه دستوری به شما داد؟ جواب داد: به ما دستور داد صبر و مقاومت کنیم تا به کنار حوض به دیدارش نائل آئیم. گفت: بنابر این صبر کنید. ابو ایوب به خشم آمده قسم یاد کرد که هرگز با او هم صحبت نشود.
ابو بکره در یکی از نشست های معاویه حضور یافت. معاویه به او گفت: برایمان حدیث بخوان. گفت: از پیامبر خدا (ص) چنین شنیده ام که خلافت سی سال خواهد بود آنگاه سلطنت می آید. عبدالرحمن بن ابی بکره می گوید: من همراه پدرم بودم. بدستور معاویه به ناگهان ماموران بر پس گردن ما زده ما را از دربارش بیرون کردند.
ماهیت معاویه و درون ناپاکش را از روی آنچه ابن بکار در “موفقیات ” از مدائنی نقل کرده بهتر می شناسیم: مطرف بن مغیره بن شعبه ثقفی میگوید: با پدرم- مغیره بن شعبه- به نزد معاویه اعزام شدیم. پدرم میرفت پیش او و صحبت میکرد و بعد بر می گشت پیش من و از خردمندی و خوش رفتاری معاویه برایم داستان می کرد. تا شبی آمد و از خوردن شام خودداری کرد. و دیدم غم زده است. ساعتی منتظر ماندم. فکر کردم پیش آمد بدی برای ما و در مورد کار دولتی پدرم رخ داده است. به همین جهت از او پرسیدم: چه شد که امشب غمگینی؟ گفت: پسر جان من از پیش ناپاک ترین آدم ها می آیم. پرسیدم: چطور؟ گفت: در حالی که با معاویه جلسه خصوصی و محرمانه داشتیم به او گفتم: تو ای امیرالمومنین اکنون باین مقام بلندرسیده ای. چه می شد اگر دادگری می کردی و دائره احسانت را وسعت می دادی، زیرا تو دیگر پیر شده ای. چه می شد اگر به برادران هاشمی ات- به بنی هاشم- نظر لطف می نمودی و حق خویشاوندیشان بجا می آوردی. بخدا امروز دیگر چیزی ندارند که ترا به هراس اندازد. در جوابم گفت: هیهات محال است چنین کاری بکنم آن تیمی- یعنی ابوبکر- به حکومت رسید و داد گسترانید و آن کارهارا کرد، اما تا مرد نامش هم از میان رفت، مگر گاهی یکی بگوید: ابوبکر بعد آن عدی یی- یعنی عمر- به حکومت رسید و دهسال کوشش کرد و تلاش نمود، اما تا مرد نامش هم از میان رفت، مگر گاهی یکی بگوید: عمر آنگاه هم قبیله ما عثمان به حکومت رسید که هیچکس نسبی به والائی او ندارد و آن کارها را کرد وبا او آن رفتار شد، اما تا مرد نام او و یاد هر چه کرده بود نابود گشت. لکن آن هاشمی- یعنی پیامبر اکرم (ص)- هر روز پنج بار نامش را به بانگ بلند می برند و می گویند: اشهد ان محمدا رسول الله. با این حال ای بی مادر چه کاری جاویدان خواهد ماند مگراینکه آن را به گور بسپاریم و نامش را نابود گردانیم؟

با این حال، مگر ممکن است معاویه در برابر آیاتی که در حق علی (ع) نازل گشته تسلیم شود و به آن ایمان بیاورد و عمل کند؟! یا تمجیدها و ستایش ها و تجلیل هائی را که رسول اکرم (ص) از وی بعمل آورده به چیزی بشمارد؟! آیا می شود مسلمانی پیامبر (ص) را راستگو بداند و پاره ای از فرمایشات گهربارش را در حق امیر المؤمنین علی (ع) باور بدارد و در عین حال آن حرفهای زشتی را به حضرتش بنویسد که پسر هنده جگر خوار به او نوشته است؟! آیا معاویه آن فرمایشات پیامبر (ص) را قبول داشته و در نامه هایش به امیر المؤمنین علی (ع) چنین نوشته:
«علاوه بر اینها، از سرزمین هجرت که بیرون شدی رسول خدا (ص) درباره اش فرموده: «مدینه زوائدش را چنان برون می اندازد که کوره آهن گدازی زوائد آهن گداخته را». به جان خودم سخن حضرتش درست از کار درآمد، و چنین رخ داد که زباله و زائده اش را برون افکند و کسی را که شایسته اقامتش ندید از خود طرد کرد تا تو در عراق اقامت نمودی و از برکت حرمین محروم گشتی و بجای مدینه کوفهرا پسندیدی و برگزیدی، و بجای مجاورت خاتم پیامبران مجاور «خورنق» و «حیره» شدی.
پیش از آن نیز دو جانشین رسول خدا (ص) را در دوره حکومتشان بباد انتقاد گرفتی و از یاریشان خودداری نمودی و دیگران را علیه آنها برانگیختی و از بیعت با آنها خودداری ورزیدی و در پی حکومتی برآمدی که خدای تعالی ترا شایسته و درخور آن ندیده است و خواستی به مقامی بالا روی که یارای رسیدنش را نداری و راهش لغزان و دشوار است و ادعای چیزی را کردی که در راه تحققش کسی ترا کمک ننمود. بجان خودم اگر در آن وقت به خلافت دست یافته بودی جز این که آشوب و خرابی ببار آوری کاری از پیش نمی بردی و نتیجه ای از تصدی تو جز این حاصل نمی شد که جامعه به پراکندگی و ارتداد رود، زیرا تو بلند رأی خود خواه و مغروری هستی که زبان و شمشیرت را بر سر مردم دراز کرده ای.
اکنون من در میان جمعی از مهاجران و انصار به جنگ تو روانم در میان مردانی که شمشیر شامی بدست دارند و نیزه های قحطانی تا ترا به قضای الهی در آورند. بنابراین، به حال خودت و به مصلحت مسلمانان بیندیش و قاتلان عثمان را به من تحویل بده، زیرا آن ها دوستان صمیمی و همراهان نزدیک تو هستند. اگر حاضر به این کار نشده و همچنان راه لجاج و ادامه گمراهی را پیش گیری باید بدانی که این آیه درست درباره تو و عراقیانی که همراه تو هستند نازل گشته است: خدا مدینه ای را مثل می زند که در امان و آرامش بود و روزیش به فراوانی از هر جا در می رسید، و سپس نعمت های خدا را نا سپاس گشت، در نتیجه خدا به گرسنگی و بیمناکی در انداختش بعلت آنچه انجام می دادند.»
و «اگر رو از موافقت بر تافتی به گمراهیت بیفزا. زیرا دیری است که عقلت سست گشته و به خودت امید چیزهائی می دهی که حق تو نیست و با کسانی که برتر از تو هستند راه کج خلقی گرفته ای و بالاخره آنها پیروز گشته اند و نصیب تو چیزی جز مسؤولیت کارهای نادرستت نشد.»
و «این افسانه هایت را بگذار کنار و حرف هایت را ول کن و دست بردار از حرف ساختن از زبان رسول خدا (ص) و نسبت دادن حرف هائی که نزده به او و دروغ
و افترا بستن به او و فریب دادن همراهانت به آن وسیله. تو آنها را فریب داده ای و چیزی نمانده که حقه بازیت کشف شود برای آنها و از تو کناره بگیرند و بدانند آنچه می گوئی و نقل می کنی بی اساس و پوشالی است»
و «دلت چقدر حق ناپذیر است و بصیرتت چه نابینا. خویت طمع است و اخلاقت حسدورزی».
و «حسودی را کنار بکنار، زیرا دیریست که از حسد ورزیدن نفعی نبرده ای.
و سابقه درخشان جهادت را با خود خواهیت خراب نکن، چون کارها بستگی دارد به سرانجامش. سابقه ات را با جنگیدن علیه کسی که حقی در حق و ما یملک او نداری از بین نبر، چون اگر این کار را بکنی فقط به خودت ضرر زده ای و کار خودت را خراب کرده ای و فقط حجت خود را سست و بی اساس نموده ای. بجان خودم سوابق تو مثل این است که از بین رفته باشد به خاطر خونهائی که ریخته ای و مخالفتی که با اهل حق کرده ای. بنابر این سوره ای را بخوان که در آن از «فلق» یاد گشته و از خودت بخدا پناه ببر، زیرا تو همان «حسود بگاهی که حسد برد» «1».
هستی».
و «چون اسلام پایه اش محکم گشت و توسعه یافت تو علیه آن برخاستی و فتنه ها علیه اش برانگیختی و توطئه های بدخواهانه ریختی و از هر سو بر آن تاختی و علیه اش دسیسه و تحریک کردی و وقتی از تو یاری خواست کوتاهی نمودی، و از تو خواست پیش از آنکه متلاشی و پراکنده شود او را دریابی و بدادش نرسیدی. مسلمین یکروز و دو روز از تو بد ندیده اند. تو به ابو بکر حسد بردی و بنای کج خلقی با او گذاشتی و در صدد برآمدی حکومتش را سرنگون کنی، و به خانه ات نشستی و عده ای از مردم را تحریک کردی تا مدتی از بیعتش خود داری نمودند. بعد، از این که عمر خلیفه شد بدت آمد و به او حسد بردی، و او دیری حکومت کرد و تو از کشته شدنش خوشحال شدی و مرگش را مایه شماتت قرار دادی تا بجائی که خواستی پسرش را چون قاتل پدرش را کشته بود بکشی. سپس هیچکس بیش از تو به پسر عمویت عثمان حسد نمیبرد …»
و «… ما و شما قدرت واحد و جمع متحدی بودیم تا تو ای پسر ابیطالب تغییر رفتار دادی و خودت را نیرومند شمردی و پنداشتی بوسیله اراذل اهل حجاز و اوباش اهل عراق و احمقهای فسطاط (مصر) و عوام و هوچی بازهای جنوب عراق قادری بر دشمنانت چیره شوی. بخدا قسم آن احمقها و آن عوام و هوچی بازها بگاه کارزار از دور تو همچون ابری که از آسمان می پراکند خواهند پراکند.
تو عثمان بن عفان را کشتی و راهی را پیمودن گرفتی که خدا پایانش را بدبختی ات قرار داده بود و علیه تو نه بنفعت انجامید. زبیر و طلحه را کشتی و مادرت عائشه را گریزاندی و به بین النهرین اقامت گزیدی و به دیگران و به خود امیدهای واهی دادی و تصور کردی دنیا همه مردان جنگی خود را زیر فرمانت آورده است. تو نه به آرمانت بلکه به مرگت خواهی رسید آنگاه که در میان مهاجران- که باقیمانده نسل اول اسلامند- از شما آهنگ تو کنم و تو را به محاصره در آورند و آنگاه خدا تقدیرش را در مورد تو بتحقق رساند. و سلام بر دوستداران خدا». «1»
کدام عامی و بیسواد و نفهمی ممکن است برای نویسنده این حرف های شرم آور کمترین ایمان و تمایل دینی تصور کند؟! یا تصور کند که او ذره ای شرم و حیا داشته یا پشیزی از ارزشهای دینی را درک کرده است و برای قرآن- که خاندان رسالت و عترت را که علی سرور آن است پاک و منزه دانسته و او را خود پیامبر (ص) شمرده و ولایتش را مقرون به ولایت خدا و ولایت پیامبرش دانسته و اطاعتش را با اطاعت آن دو ملازم ساخته است- اندکی احترام قائل بوده است؟!
آری، کسی که از شیر پستان هنده جگر خوار خورده باشد و در دامن «حمامه» تربیت گشته و در فاحشه خانه های حجاز بزرگ شده باشد و فرزند خانواده کثیف امیه باشد و ثمره شجره ای که در قرآن لعنت گشته و ملعون شمرده شده است باید همین طور باشد. معاویه باید همین طور حرف بزند و به مولای متقیان و امام مؤمنان و سرور مسلمانان چنین دشنام بدهد و تهمت بزند و ناروا بگوید، ولی خدای توانا و دانا در کمین او است. معاویه هیچ اعتنائی به فرمایشات پیامبر (ص) ندارد و فرمایشاتی که همه مسلمانان قبولش دارند و برای امت اسلام به تمامی مسلم و ثابت است که پیامبر اکرم (ص) به علی (ع) میفرماید: «تو صدیق بزرگی. تو فاروقی هستی که حق را از باطل جدا می سازد و فرق می نهد. تو کندوی دین را ملکه ای»!
و در حقش: «علی با قرآن است و قرآن با وی، و تا به کناره حوض به دیدارم در نیایند از هم جدائی نپذیرند.»
و «علی با حق (یعنی اسلام) است و حق با وی، و تا در قیامت به کناره حوض به دیدارم در نیایند از هم جدائی نپذیرند.»
و صدها یا هزاران حدیث دیگر که در حق وی بر زبان مبارک سرور جهانیان پیامبر امت (ص) روان گشته است.
آن دیکتاتور بی دین دشمنی با سرور خاندان پیامبر (ص) را به جائی رسانده بود که حاضر نمی شد اسم آن حضرت را بشنود و قدغن کرده بود کسی بر فرزندش نام علی (ع) بگذارد. آورده اند که علی بن ابیطالب (ع) از عدم حضور عبد اللّه بن عباس پرسید. گفتند: خدا به او فرزندی داده است. علی (ع) چون از نماز فراغت یافت گفت: بیائید برویم پیش او. و رفتند و به او تبریک گفت و افزود نعمت بخش را سپاس بردی تا نعمتش را برایت فرخنده و پر برکت گردانید. اسمش را چه گذاشتی؟ گفت: مگر می شود من بدون اجازه شما و پیش از این که شما او را نامگزاری کنید نام گزاری کنم! سپس گفت بچه را آوردند، و او را در آغوش گرفت.
و در حقش دعا کرد بعد او را به پدرش داد و گفت: بگیرش، او را علی نامیدم و ابو الحسن لقبش دادم. وقتی معاویه به حکومت مستقر گشت به ابن عباس گفت: حق ندارید او را با آن اسم و لقب بخوانید. من او را ابو محمد لقب می دهم.
و همین لقب برایش ماند. «1» بنی امیه هر وقت می شنیدند که بچه ای نامش علی است او را می کشتند. «2» به همین جهت مردم اسم فرزندانشان را تغییر می دادند. این را زین الدین عراقی گفته است.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 381

متن عربی

16- قتال ابن هند علیًّا أمیر المؤمنین علیه السلام

نحن مهما غضضنا الطرف عن شی ء فی الباب، فلا یسعنا أن نتغاضی عن أنّ مولانا أمیر المؤمنین هو ذلک المسلم الأوحدیّ الذی یحرم إیذاؤه و قتاله (وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً

) «3»، و من المتسالم علیه عند أُمّة محمد صلی الله علیه و آله و سلم

قوله: «سباب المسلم- المؤمن- فسوق، و قتاله کفر» «4».

و قد اقترف معاویة الإثمین معاً، فسبّ و قاتل سیّد المسلمین جمیعاً، و آذی أوّل من أسلم من الأُمّة المرحومة، و آذی فیه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم (وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ

) «5»، و من آذی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقد آذی اللَّه (إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ

) «6».

علی أنّه- سلام اللَّه علیه- کان خلیفة الوقت یومئذٍ کیفما قلنا أو تمحّلنا فی أمر الخلافة، و کان تصدّیه لها بالنصّ، و إجماع أهل الحلّ و العقد، و بیعة المهاجرین و الأنصار، و رضی الصحابة جمعاء، خلا نفر یسیر شذّوا عن الطریقة المثلی لا یفتّون فی عضد جماعة، و لا یؤثّرون علی انعقاد طاعة، بعثت بعضهم الضغائن، و حدت آخر

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 382

المطامع، و اندفع ثالث إلی نوایا خاصّة رغب فیها لشخصیّاته. و کیفما کانت الحالة فأمیر المؤمنین علیه السلام وقتئذٍ الخلیفة حقّا، و إنّ من ناوأه و خرج علیه یجب قتله، و إنّما خلع ربقة الإسلام من عنقه، و أهان سلطان اللَّه، و یلقی اللَّه و لا حجّة له،

و قد جاء فی النصّ الجلیّ قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «ستکون هنات و هنات، فمن أراد أن یفرّق أمر هذه الأُمّة و هم جمیع فاضربوا رأسه بالسیف کائناً من کان».

و فی لفظ: «فمن رأیتموه یمشی إلی أُمّة محمد فیفرّق جماعتهم فاقتلوه».

و فی لفظ الحاکم: «فاقتلوه کائناً من کان من الناس».

راجع صفحة (27، 28) من هذا الجزء.

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم «من أتاکم و أمرکم جمع علی رجل واحد یرید أن یشقّ عصاکم أو یفرّق جماعتکم، فاقتلوه».

راجع (ص 28) من هذا الجزء.

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من خرج من الطاعة، و فارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیّة، و من قاتل تحت رایة عمیّة یغضب للعصبیّة، أو یدعو إلی عصبیّة، أو ینصر عصبیّة، فقتل فقتلة جاهلیّة، و من خرج علی أُمّتی یضرب برّها و فاجرها، لا یتحاشی من مؤمنها و لا یفی لذی عهدها، فلیس منّی و لست منه» «1».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من خلع یداً من طاعة لقی اللَّه یوم القیامة و لا حجّة له، و من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیّة» «2».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من خرج من الجماعة قید شبر فقد خلع ربقة الإسلام من رأسه إلّا أن یراجع، و من دعا دعوة جاهلیّة فإنّه من جثا جهنّم»، قال رجل: یا رسول اللَّه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 383

و إن صام و صلّی؟ قال: «نعم و إن صام و صلّی، فادعوا بدعوة اللَّه الذی سمّاکم بها المسلمین المؤمنین، عباد اللَّه» «1».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من فارق الجماعة شبراً فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه» «2».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت إلّا مات میتة جاهلیّة» «3».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من خرج عن الطاعة و فارق الجماعة فمات، مات میتة جاهلیّة» «4».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من أهان سلطان اللَّه فی الأرض أهانه اللَّه» «5».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم من طریق معاویة نفسه: «من فارق الجماعة شبراً دخل النار» «6».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من فارق الجماعة، و استذلّ الإمارة لقی اللَّه و لا حجّة له عند اللَّه» «7».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «اسمعوا و أطیعوا و إن استُعمل علیکم عبد حبشیّ کأنّ رأسه زبیبة» «8».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 384

أ وَ هل تری معاویة فی خروجه علی أمیر المؤمنین علیه السلام ألف الجماعة و لازم الطاعة؟ أو أنّه باغٍ أهان سلطان اللَّه، و استذلّ الإمارة الحقّة، و خرج عن الطاعة، و فارق الجماعة و خلع ربقة الإسلام من رأسه؟

النصوص النبویّة تأبی إلّا أن یکون الرجل علی رأس البغاة، کما کان علی رأس الأحزاب یوم کان وثنیّاً، و ما أشبه آخره بأوّله، و لذلک أمر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أمیر المؤمنین بقتاله، و أنّ من یقتل عمّاراً هی الفئة الباغیة، و لم یختلف اثنان فی أنّ أصحاب معاویة هم الذین قتلوه، غیر أنّ معاویة نفسه لم یتأثّر بتلک الشیة، و لم تثنه عن بغیه تلکم القتلة و أمثالها من الصلحاء الأبرار، الذین و لغ فی دمائهم.

أضف إلی ذلک أنّ معاویة هو الخلیفة الأخیر ببیعة طغام الشام و طغاتهم، إن کانت لبیعتهم الشاذّة قیمة فی الشریعة، و قد حتّم الإسلام قتل خلیفة مثله،

بقول نبیّه الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخر منهما».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «ستکون خلفاء فتکثر» قالوا: فما تأمرنا؟ قال: «فُوا ببیعة الأوّل فالأوّل، و أعطوهم حقّهم».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من بایع إماماً فأعطاه صفقة یده و ثمرة قلبه فلیطعه إن استطاع، فإن جاء أحد ینازعه فاضربوا عنق الآخر».

و هذه الأحادیث الصحیحة الثابتة «1»، هی التی تصحّح الحدیث الوارد فی معاویة نفسه، و إن ضعف إسناده عند القوم، من

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا رأیتم معاویة علی منبری فاقتلوه» «2».

و هو المعتضد بما

ذکره المناوی فی کنوز الدقائق «3» (ص 145) من قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من قاتل علیّا علی الخلافة فاقتلوه کائناً من کان».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 385

و بعد أن تراءت الفئتان أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام و طغمة معاویة حکم فیهم کتاب اللَّه تعالی بقوله: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ

) «1» و بها استدلّ أئمّة الفقه کالشافعیّ علی قتال أهل البغی «2»، و أصحاب معاویة هم الفئة الباغیة بنصّ من الرسول الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم «3».

و قال محمد بن الحسن الشیبانی الحنفی المتوفّی (187): لو لم یقاتل معاویة علیّا ظالماً له، متعدّیاً باغیاً، کنّا لا نهتدی لقتال أهل البغی. الجواهر المضیئة (2/26).

قال القرطبی فی تفسیره «4» (16/317): فی هذه الآیة دلیل علی وجوب قتال الفئة الباغیة، المعلوم بغیها علی الإمام أو علی أحد من المسلمین.

و قال: قال القاضی أبو بکر بن العربی «5»: هذه الآیة أصل فی قتال المسلمین: و العمدة فی حرب المتأوّلین، و علیها عوّل الصحابة، و إلیها لجأ الأعیان من أهل الملّة، و إیّاها عنی

النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم بقوله: «تقتل عمّاراً الفئة الباغیة».

و قوله علیه السلام فی الخوارج: «یخرجون علی خیر فرقة أو علی حین فرقة».

و الروایة الأولی أصحّ

لقوله علیه السلام: «تقتلهم أولی الطائفتین إلی الحقّ»

، و کان الذی قتلهم علیّ بن أبی طالب و من کان معه. فتقرّر عند علماء المسلمین و ثبت بدلیل الدین أنّ علیّا رضی الله عنه کان إماماً، و أنّ کلّ من خرج علیه باغٍ، و أنّ قتاله واجب حتی یفی ء إلی الحقّ، و ینقاد إلی الصلح. انتهی

و قال الزیلعی فی نصب الرایة (4/69): و أمّا أنّ الحق کان بید علیّ فی نوبته،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 386

فالدلیل علیه

قول النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم لعمّار: «تقتلک الفئة الباغیة».

و لا خلاف أنّه کان مع علیّ و قتله أصحاب معاویة، قال إمام الحرمین فی کتاب الإرشاد: و علیّ رضی الله عنه کان إماماً حقّا فی ولایته، و مقاتلوه بغاة، و حسن الظن بهم یقتضی أن یظنّ بهم قصد الخیر و إن أخطأوه، و أجمعوا علی أنّ علیّا کان مصیباً فی قتال أهل الجمل، و هم طلحة، و الزبیر، و عائشة، و من معهم، و أهل صفّین، و هم معاویة و عسکره، و قد أظهرت عائشة الندم «1». انتهی.

و حقّا قالت عائشة: ما رأیت مثل ما رغبت عنه هذه الأُمّة من هذه الآیة: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا

) «2» و أمّ المؤمنین هی أوّل من رغبت عن هذه الآیة، و ضیّعت حکمها، و خالفتها و خرجت من عقر دارها، و ترکت خدرها، و تبرّجت تبرّج الجاهلیّة الأولی، و حاربت إمام زمانها، و لعلّها ندمت و بکت حتی بلّت خمارها، و لمّا …

و من هنا و هناک کان مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام یوجب قتال أهل الشام، و

یقول: «لم أجد بدّا من قتالهم، أو الکفر بما أُنزل علی محمد صلی الله علیه و آله و سلم» و فی لفظ: «ما هو إلّا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 387

الکفر بما نزل علی محمد، أو قتال القوم» «3».

و کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یأمر وجوه أصحابه کأمیر المؤمنین، و أبی أیّوب الأنصاری، و عمّار بن یاسر، بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین، و قد مرّت أحادیثه فی الجزء الثالث (ص 192- 195) و کان من المتّفق علیه عند السلف أنّ القاسطین هم أصحاب معاویة.

فبأیّ حجّة و لو کانت داحضة، کان معاویة الذی یجب قتله و قتاله یستسیغ محاربة علیّ أمیر المؤمنین؟ و بین یدیه کتاب اللَّه و سنّة نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم إن کان ممّن یقتصّ أثرهما، و فی الذکر الحکیم قوله سبحانه: (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ

) «4» (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ

) «5» (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

) «6» (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ

) «7».

فلم یکن القتال أوّل فاصل لنزاع الأُمّة قبل الرجوع إلی محکمات الکتاب، و ما فیه فصل الخطاب من السنّة المبارکة، و لذلک کان مولانا أمیر المؤمنین یُتمّ علیهم الحجّة بکتابه و خطابه، منذ بدء الأمر برفع الخصومه إلی الکتاب الکریم و هو عدله،

و کان یخاطب وفد معاویة و یقول: «ألا إنّی أدعوکم إلی کتاب اللَّه عزّ و جلّ و سنّة نبیّه».

تاریخ الطبری «8» (6/4).

 

و من کتاب له علیه السلام إلی معاویة و من قبله من قریش قوله: «ألا و إنّی أدعوکم

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 388

إلی کتاب اللَّه و سنّة نبیّه، و حقن دماء هذه الأُمّة».

شرح نهج البلاغة «9» (1/19).

 

فلم یعبئوا به إلّا بعد ما اضطرّوا إلی التترّس به، و قد أخبر بذلک الإمام قبل وقوع الواقعة،

فیما کتب إلی معاویة: «و کأنّی بک غداً و أنت تضجّ من الحرب ضجیج الجمال من الأثقال، و ستدعونی أنت و أصحابی إلی کتاب تعظّمونه بألسنتکم، و تجحدونه بقلوبکم»

شرح ابن أبی الحدید «10» (3/411 و 4/50).

 

و فی کتاب آخر له علیه السلام إلیه: «و کأنّی بجماعتک تدعونی- جزعاً من الضرب المتتابع و القضاء الواقع، و مصارع بعد مصارع- إلی کتاب اللَّه، و هی کافرة جاحدة، أو مبایعة حائدة».

نهج البلاغة «11» (2/12).

 

فقد صدّق الخبر الخبر و اتّخذوه جُنّة مکراً و خداعاً یوم رُفِعت المصاحف، و کانوا کما

قال مولانا أمیر المؤمنین یومئذٍ: «عباد اللَّه إنّی أحقّ من أجاب إلی کتاب اللَّه، و لکنّ معاویة، و عمرو بن العاص، و ابن أبی معیط، و حبیب بن مسلمة، و ابن أبی سرح، لیسوا بأصحاب دین و لا قرآن، إنّی أعرف بهم منکم، صحبتهم أطفالًا، و صحبتهم رجالًا، فکانوا شرّ أطفال و شرّ رجال، إنّها کلمة حقّ یُراد بها الباطل. إنّهم و اللَّه ما رفعوها أنّهم یعرفونها و یعملون بها، و لکنّها الخدیعة و الوهن و المکیدة» «12».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 389

و لم یألُ الرسول الکریم صلی الله علیه و آله و سلم جهداً فی تحذیر المسلمین عن التورّط فی هذه الفتنة العمیاء بخصوصها، و یعرّفهم مکانة أمیر المؤمنین، و یکرّههم مسّه بشی ءٍ من الأذی من قتال، أو سبّ، أو لعن، أو بغض، أو تقاعد عن نصرته، و یحثّهم علی ولائه و اتّباعه و اقتصاص أثره، و الکون معه بعد ما قرن اللَّه ولایته بولایته و ولایة الرسول، و طاعته بطاعتهما فقال: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ

) «1» و قوله تعالی «2»: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ

) «3».

لکن معاویة لم یقنعه الکتاب و السنّة فباء بتلکم الآثام کلّها، و جانب هاتیک الأحکام الواجبة جمعاء، فکان من القاسطین و هو یرأسهم (أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

) «4».

نعم؛ لم یقنع معاویة:

 [1-]

قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من أطاعنی فقد أطاع اللَّه و من عصانی فقد عصی اللَّه، و من أطاع علیّا فقد أطاعنی، و من عصی علیّا فقد عصانی».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی، إنّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض، فانظرونی، بم تخلفونی فیهما».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 390

 [5-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من یرید أن یحیی حیاتی، و یموت مماتی، و یسکن جنّة الخلد التی و عدنی ربّی فلیتولَّ علیّ بن أبی طالب، فإنّه لن یخرجکم من هدی، و لن یدخلکم فی ضلالة».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ ربّ العالمین عهد إلیّ عهداً فی علیّ بن أبی طالب، فقال: إنّه رایة الهدی، و منار الإیمان، و إمام أولیائی، و نور جمیع من أطاعنی».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «عنوان صحیفة المؤمن حبّ علیّ بن أبی طالب».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم لمّا نظر إلی علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین: «أنا حرب لمن حاربکم، و سلم لمن سالمکم».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «علیّ منّی و أنا منه، و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی».

 [10-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم فی حدیث: «علیّ أمیر المؤمنین، إمام المتّقین، و قائد الغرّ المحجّلین إلی جنّات ربّ العالمین، أفلح من صدّقه، و خاب من کذّبه، و لو أنّ عبداً عَبَدَ اللَّه بین الرکن و المقام ألف عام و ألف عام، حتی یکون کالشنّ البالی، و لقی اللَّه مبغضاً لآل محمد، أکبّه اللَّه علی منخره فی نار جهنّم».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم له: «لا یحبّک إلّا مؤمن، و لا یبغضک إلّا منافق».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم آخذاً بید الحسن و الحسین: «من أحبّنی و أحبّ هذین و أباهما و أمّهما، کان معی فی درجتی یوم القیامة».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «علیّ منّی بمنزلة رأسی من بدنی».

 [15-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «و الذی نفسی بیده لا یبغضنا أهل البیت أحد إلّا أدخله اللَّه النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «یا علیّ طوبی لمن أحبّک و صدق فیک، و ویل لمن أبغضک

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 391

و کذب فیک».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من أحبّنی فلیحبّ علیّا، و من أبغض علیّا فقد أبغضنی، و من أبغضنی فقد أبغض اللَّه عزّ و جلّ، و من أبغض اللَّه أدخله النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا تسبّوا علیّا فإنّه ممسوس بذات اللَّه».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «هذا أمیر البررة، قاتل الفجرة، منصور من نصره، مخذول من خذله».

 [20-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من آذی علیّا فقد آذانی».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من أحبّ علیّا فقد أحبّنی، و من أبغض علیّا فقد أبغضنی».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «أوحی إلیّ فی علیّ ثلاث: أنّه سیّد المسلمین، و إمام المتّقین، و قائد الغرّ المحجّلین».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «من سبّ علیّا فقد سبّنی، و من سبّنی فقد سبّ اللَّه عزّ و جلّ، و من سبّ اللَّه کبّه اللَّه علی منخریه فی النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لو أنّ عبداً عَبَدَ اللَّه سبعة آلاف سنة، ثم أتی اللَّه عزّ و جلّ ببغض علیّ بن أبی طالب، جاحداً لحقّه، ناکثاً لولایته، لأتعس اللَّه خیره، و جدع أنفه».

 [25-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم فی علیٍّ علیه السلام: «سجیّته سجیّتی، و دمه دمی، و هو عیبة علمی، لو أنّ عبداً من عباد اللَّه عزّ و جلّ عَبَدَ اللَّه ألف عام بین الرکن و المقام، ثم لقی اللَّه عزّ و جلّ مبغضاً لعلیّ بن أبی طالب و عترتی، أکبّه اللَّه علی منخره یوم القیامة فی نار جهنّم».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم لعلیٍّ علیه السلام: «یا علیّ لو أنّ أُمتی صاموا حتی یکونوا، کالحنایا، و صلّوا حتی یکونوا کالأوتار، ثم أبغضوک لَأکبّهم اللَّه فی النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا یجوز أحد الصراط إلّا من کتب له علیّ الجواز».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 392

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لا یجوز أحد الصراط إلّا و معه براءة بولایته و ولایة أهل بیته، یشرف علی الجنّة، فیدخل محبّیه الجنّة، و مبغضیه النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «معرفة آل محمد براءة من النار، و حبّ آل محمد جواز علی الصراط، و الولایة لآل محمد أمان من العذاب».

 [30-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «یا أیّها الناس، أُوصیکم بحبّ ذی قرنیها أخی و ابن عمّی علیّ بن أبی طالب، فإنّه لا یحبّه إلّا مؤمن، و لا یبغضه إلّا منافق».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «سیکون بعدی قوم یقاتلون علیّا، علی اللَّه جهادهم، فمن لم یستطع جهادهم بیده فبلسانه، فمن لم یستطع بلسانه فبقلبه، لیس وراء ذلک شی ء».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم لعلیّ: «أنت و شیعتک تأتی یوم القیامة، أنت و هم، راضین مرضیّین، و یأتی أعداؤک غضاباً مقمحین. قال: و من عدوّی؟ قال: من تبرّأ منک و لعنک».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «مَثَل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح، من رکبها نجا، و من تخلّف عنها غرق».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «الزموا مودّتنا أهل البیت، فإنّه من لقی اللَّه عزّ و جلّ و هو یودّنا دخل الجنّة بشفاعتنا، و الذی نفسی بیده لا ینفع عبداً عمله إلّا بمعرفة حقّنا».

 [35-]

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «لو أنّ رجلًا صفن بین الرکن و المقام، فصلّی و صام، ثم لقی اللَّه و هو مبغض لأهل بیت محمد، دخل النار».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّ اللَّه جعل أجری علیکم المودّة فی أهل بیتی، و إنّی سائلکم غداً عنهم».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «وقفوهم إنّهم مسؤولون عن ولایة علیّ».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنة و أغصانها فی الدنیا، فمن تمسّک بنا اتّخذ إلی ربّه سبیلًا».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 393

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم و قد خیّم خیمة و فیها علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین: «معشر المسلمین أنا سلم من سالم أهل الخیمة، حرب لمن حاربهم، ولیّ لمن والاهم، لا یحبّهم إلّا سعید الجدّ، طیّب المولد، و لا یبغضهم إلّا شقیّ الجدّ ردی ء المولد».

40-

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إذا جمع اللَّه الأوّلین و الآخرین یوم القیامة، و نصب الصراط علی جسر جهنّم، ما جازها أحد حتی کانت معه براءة بولایة علیّ بن أبی طالب» «1».

هذا مولانا أمیر المؤمنین، و هذا غیض من فیض ممّا جاء فی ولائه و عدائه، فأیّ صحابیّ عادل، عاصر نبیّ الرحمة و وعی منه هاتیک الکلمات الدرّیة، و شاهد مولانا علیه السلام، و عرف انطباقها علیه بتمام معنی الکلمة، ثم ینحاز عنه و یتّخذ سبیلًا غیر سبیله فیبغی به الغوائل، و یتربّص به الدوائر، و یقع فیه بمل ء فمه و حشو فؤاده، و یرمیه بقذائف الحقد و الشنآن؟ لعلّک لا تجد مسلماً هو هکذا غیر من ألهته العصبیّة عن الهدی، و تدهورت به إلی هوّة الشهوات السحیقة، و لعلّک لا تجد ذلک الرجل البائس إلّا ابن أبی سفیان المجابه للکتاب و السنّة، بعد الإنکار بقلبه بالهزء و السخریّة بلسانه، فعل مردة الوقت و طواغیت الأُمّة، فتراه عندما روی له سعد بن أبی وقّاص- أحد العشرة المبشّرة- أحادیث ممّا سمعه عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی علیّ علیه السلام و نهض لیقوم ضرط له معاویة استهزاءً، کما مرّ حدیثه فی هذا الجزء (ص 258).

و حینما ذکر له أبو ذر الغفاری ذلک الصادق المصدّق

قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: «است معاویة فی النار» «2».

جابهه بالضحک و أمر بحبسه.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 394

و لمّا بقر عبد الرحمن بن سهل الأنصاری روایا خمر لمعاویة و بلغه شأنه، قال: دعوه فإنّه شیخ قد ذهب عقله «1». یستهزئ بإنکاره علی تلک الکبیرة الموبقة، و لیت شعری بم هذا الهزء و السخریّة؟ أ بالصحابیّ العادل؟ أم بمن استند إلیه فی حکمه بتحریم الخمر؟ أم بالشریعة التی جاءت به؟ إنّ ابن آکلة الأکباد بمقربة من کلّ ذلک، أو أنّه لا یدین اللَّه بذلک الحکم البات؟

و لمّا سمع من

عمرو بن العاص ما حدّثه عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم من قوله لعمّار «تقتلک الفئة الباغیة».

قال لعمرو: إنّک شیخ أخرق، و لا تزال تحدّث بالحدیث، و أنت ترحض فی بولک، أ نحن قتلناه؟ إنّما قتله علیّ و أصحابه، جاءوا به حتی ألقوه بین رماحنا! و قال: أفسدت علیّ أهل الشام، أ کلّ ما سمعت من رسول اللَّه تقوله «2»؟!

أ هذا هزء؟ أم أنّ معاویة بلغ من السفاهة مبلغاً یحسب معه أنّ أمیر المؤمنین هو قاتل عمّار، إذن فما قوله فی سیّد الشهداء حمزة و جعفر الطیّار «3»؟ أ کان رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قاتلهما یوم ألقاهما بین رماح المشرکین و سیوفهم؟ لا تستبعد مکابرة الطاغیة بقوله: إنّ رسول اللَّه قتلهما. أو إنّ الرجل وجد حُمراً مستنفرة فألجمها، و ألجم مراشدها بتلکم التمویهات؟ و کلّ هذه معقولة غیر مستعصیة علی استقراء أعمال معاویة و أفعاله.

ثم ما ذا یعنی بقوله: أفسدت علیّ … أ یرید کبحاً أمام جری السنّة الشریفة؟ أو یروم إسدال غطاء علی مجالیها؟ أو الإعراض عن مدلولها لأنّه لا یلائم خطّته؟ و لا یستبعد شی ء من ذلک ممّن طبع اللَّه علی قلبه و هو ألدّ الخصام.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 395

و لمّا حدّثه عبادة بن الصامت حدیث حرمة الربا «1»، و قد نطق بها القرآن الکریم فقال: اسکت عن هذا الحدیث و لا تذکره. فقال عبادة: بلی و إن رغم أنف معاویة. و لمّا سمع من عبادة حدیثه عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: إنّ هذا لا یقول شیئاً.

فلم یک یری قول رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم شیئاً یُعبأ به و یُصاخ إلیه، و یعوّل علیه.

و لمّا قدم المدینة لقیه أبو قتادة الأنصاری «2» فقال له معاویة: یا أبا قتادة تلقّانی الناس کلّهم غیرکم یا معشر الأنصار، ما منعکم؟ قال: لم یکن معنا دواب. فقال معاویة: فأین النواضح؟ قال أبو قتادة: عقرناها فی طلبک یوم بدر. قال: نعم یا أبا قتادة. قال أبو قتادة: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال لنا: إنّا سنری بعده أثرة. قال معاویة: فما أمرکم به عند ذلک؟ قال: أمرنا بالصبر. قال: فاصبروا حتی تلقوه. قال عبد الرحمن بن حسّان حین بلغه قول معاویة:

          ألا أبلغ معاویةَ بنَ صخرٍ             أمیرَ المؤمنین نثا کلامی

             فإنّا صابرون و منظروکم             إلی یوم التغابن و الخصامِ «3»

 

و حقّ القول: أنّ المخذول لا یخضع لهتاف النبوّة، و لا أنّهم سوف یلقون صاحبها، و یرفعون إلیه ظلامتهم، فیحکم لهم علی من استأثر علیهم، و حسبه ذلک إلحاداً و بغیاً.

و فی روایة: أنّ أبا أیّوب أتی معاویة، فشکا إلیه أنّ علیه دیناً فلم یر منه ما

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 396

یحبّ، فرأی أمراً کرهه، فقال: سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «إنّکم سترون بعدی أثرة». قال: فأیّ شی ء قال لکم؟ قال: أمرنا بالصبر. قال: فاصبروا. قال: فو اللَّه لا أسألک شیئاً أبداً «1».

و فی لفظ: ظ دخل أبو أیّوب علی معاویة، فقال: صدق رسول اللَّه [سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: یا معشر الأنصار] «2» إنّکم سترون بعدی أثرة فعلیکم بالصبر. فبلغت معاویة، فقال: صدق رسول اللَّه أنا أوّل من صدّقه. فقال أبو أیّوب: أ جرأة علی اللَّه و علی رسوله؟ لا أکلّمه أبداً و لا یأوینی و إیّاه سقف بیت. تاریخ ابن عساکر «3» (5/42).

 

و فی لفظ الحاکم «4»: إنّ أبا أیّوب أتی معاویة، فذکر حاجة له فجفاه و لم یرفع به رأساً، فقال أبو أیّوب: أما إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قد أخبرنا أنّه سیصیبنا بعده أثرة. قال: فبِمَ أمرکم؟ قال: أمرنا أن نصبر حتی نرد علیه الحوض. قال: فاصبروا إذاً. فغضب أبو أیّوب و حلف أن لا یکلّمه أبداً. الخصائص الکبری «5» (2/150).

 

و حضر أبو بکرة مجلس معاویة، فقال له: حدثنا یا أبا بکرة، فقال: إنّی سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: الخلافة ثلاثون ثم یکون الملک.

قال عبد الرحمن بن أبی بکرة: و کنت مع أبی، فأمر معاویة فوُجئ فی أقفائنا حتی أُخرجنا «6».

و لعلّک تعرف خبیئة ضمیر معاویة بما حدّثه ابن بکار فی الموفّقیات، عن مطرف بن المغیرة بن شعبة الثقفی، قال: سمعت المدائنی یقول: قال مطرف بن المغیرة:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 397

وفدت مع أبی المغیرة إلی معاویة، فکان أبی یأتیه یتحدّث عنده ثم ینصرف إلیّ فیذکر معاویة. و یذکر عقله، و یعجب ممّا یری منه، إذ جاء ذات لیلة فأمسک عن العشاء، فرأیته مغتمّا فانتظرته ساعة، و ظننت أنّه لشی ء حدث فینا أو فی عملنا، فقلت له: مالی أراک مغتمّا منذ اللیلة؟ قال: یا بنیّ إنّی جئت من عند أخبث الناس. قلت له: و ما ذاک؟ قال: قلت له و قد خلوت به: إنّک قد بلغت منّا یا أمیر المؤمنین، فلو أظهرت عدلًا، و بسطت خیراً، فانّک قد کبرت، و لو نظرت إلی إخوتک من بنی هاشم، فوصلت أرحامهم، فو اللَّه ما عندهم الیوم شی ء تخافه. فقال لی: هیهات هیهات، ملک أخو تیم فعدل و فعل ما فعل، فو اللَّه ما غدا أن هلک فهلک ذکره، إلّا أن یقول قائل: أبو بکر، ثم ملک أخو عدی فاجتهد و شمّر عشر سنین، فو اللَّه ما غدا أن هلک فهلک ذکره، إلّا أن یقول قائل: عمر، ثم ملک أخونا عثمان فملک رجل لم یکن أحد فی مثل نسبه، فعمل ما عمل و عمل به فو اللَّه ما غدا أن هلک فهلک ذکره، و ذکر ما فعل به، و إنّ أخا هاشم یصرخ به فی کلّ یوم خمس مرّات: أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه. فأیّ عمل یبقی مع هذا لا أمّ لک، و اللَّه إلّا دفناً دفناً «1»؟!!

فهل تجد إذن عند معاویة إذعاناً بما جاء من الکتاب فی علیّ علیه السلام؟ أو تراه مخبتاً إلی شی ء من الکثیر الطیّب الوارد عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی الثناء علی الإمام الطاهر؟ حینما عاداه، و أبغضه، و نقّصه، و سبّه، و هتک حرماته، و آذاه، و قذفه بالطامّات، و حاربه، و قاتله، و تخلّف عن بیعته، و خرج علیه.

أو تری أن یسوغ لمسلم صدّق نبیّه و لو فی بعض تلکم الآثار و المآثر أن یبوح بما کتبه ابن هند إلی الإمام علیه السلام من الکلم القارصة، بمثل قوله فی کتاب له إلیه علیه السلام:

ثم ترکک دار الهجرة التی

قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عنها: إنّ المدینة لتنفی خبثها، کما ینفی الکیر خبث الحدید

، فلعمری لقد صحّ وعده، و صدق قوله، و لقد نفت خبثها

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 398

و طردت عنها من لیس بأهل أن یستوطنها، فأقمت بین المصرین، و بعدت عن برکة الحرمین، و رضیت بالکوفة بدلًا من المدینة، و بمجاورة الخورنق و الحیرة عوضاً عن مجاورة خاتم النبوّة.

و من قبل ذلک ما عیّبت خلیفتی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أیّام حیاتهما فقعدت عنهما، و ألّبت علیهما، و امتنعت من بیعتهما، و رُمتَ أمراً لم یرک اللَّه تعالی له أهلًا، و رقیت سلّماً وعراً، و حاولت مقاماً دحضاً «1»، و ادّعیت ما لم تجد علیه ناصراً، و لعمری لو ولّیتها حینئذ لما ازدادت إلّا فساداً و اضطراباً، و لا أعقبت ولایتکها إلّا انتشاراً و ارتداداً، لأنک الشامخ بأنفه، الذاهب بنفسه، المستطیل علی الناس بلسانه و یده.

و ها أنا سائر الیک فی جمع من المهاجرین و الأنصار، تحفّهم سیوف شامیّة، و رماح قحطانیّة، حتی یحاکموک إلی اللَّه، فانظر لنفسک و المسلمین، و ادفع إلیّ قتلة عثمان فإنّهم خاصّتک و خلصاؤک المحدقون بک، فإن أبیت إلّا سلوک سبیل اللجاج و الإصرار علی الغیّ و الضلال، فاعلم أنّ هذه الآیة إنّما نزلت فیک و فی أهل العراق معک (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ

) «2».

و قوله فی کتاب له: و إن کنت موائلًا فازدد غیّا إلی غیّک، فطالما خفّ عقلک، و منّیت نفسک ما لیس لک، و التویت علی من هو خیر منک، ثم کانت العاقبة لغیرک، و احتملت الوزر بما أحاط بک من خطیئتک.

و قوله فی کتاب له أیضاً: فدعنی من أساطیرک، و اکفف عنّی من أحادیثک، و أقصر عن تقوّلک علی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و افترائک من الکذب ما لم یقُل، و غرور من معک و الخداع لهم، فقد استغویتهم و یوشک أمرک أن ینکشف لهم فیعتزلوک، و یعلموا

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 399

أنّ ما جئت به باطل مضمحلّ.

و قوله من کتاب آخر له: فما أعظم الرین علی قلبک! و الغطاء علی بصرک! الشره من شیمتک، و الحسد من خلیقتک!!

و قوله فی کتاب له إلیه علیه السلام: فدع الحسد، فإنّک طالما لم تنتفع به، و لا تفسد سابقة جهادک بشرّة نخوتک، فإنّ الأعمال بخواتیمها، و لا تُمحّص سابقتک بقتال من لا حقّ لک فی حقّه، فإنّک إن تفعل لا تضرّ بذلک إلّا نفسک، و لا تمحق إلّا عملک، و لا تبطل إلّا حجّتک، و لعمری إنّ ما مضی لک من السابقات لشبیه أن یکون ممحوقاً لما اجترأت علیه من سفک الدماء، و خلاف أهل الحقّ، فاقرأ السورة التی یذکر فیها الفلق، و تعوّذ من نفسک، فإنّک الحاسد إذا حسد.

و قوله من کتاب له إلیه علیه السلام: فلمّا استوثق الإسلام و ضرب بجرانه، عدوت علیه، فبغیته الغوائل، و نصبت له المکاید، و ضربت له بطن الأمر و ظهره، و دسست علیه و أغریت به، و قعدت- حین استنصرک- عن نصره، و سألک أن تدرکه قبل أن یمزّق، فما أدرکته، و ما یوم المسلمین منک بواحد، لقد حسدت أبا بکر و التویت علیه، ورمت إفساد أمره، و قعدت فی بیتک، و استغویت عصابة من الناس حتی تأخّروا عن بیعته، ثم کرهت خلافة عمر و حسدته، و استطالت مدّته و سُررت بقتله، و أظهرت الشماتة بمصابه، حتی أنّک حاولت قتل ولده لأنّه قتل قاتل أبیه، ثم لم تکن أشدّ منک حسداً لابن عمّک عثمان. إلخ.

و قوله فی کتاب له إلیه علیه السلام: أمّا بعد: فإنّا کنّا نحن و إیّاکم یداً جامعة، و إلفة ألیفة، حتی طمعت یا ابن أبی طالب، فتغیّرت و أصبحت تعدّ نفسک قویّا علی من عاداک بطغام أهل الحجاز، و أوباش أهل العراق، و حمقی الفسطاط، و غوغاء السواد، و ایم اللَّه لَینجَلینّ عنک حمقاها، و لَینقشِعنّ عنک غوغاؤها انقشاع السحاب عن السماء.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 400

قتلت عثمان بن عفّان، و رقیت سلّماً أطلعک اللَّه علیه مطلع سوء، علیک لا لک، و قتلت الزبیر و طلحة، و شرّدت أُمّک عائشة، و نزلت بین المصرین فمنّیت و تمنّیت، و خُیّل لک أنّ الدنیا قد سُخِّرت لک بخیلها و رجلها، و إنّما تعرف أُمنیّتک، لو قد زرتک فی المهاجرین من الشام بقیّة الإسلام، فیحیطون بک من ورائک، ثم یقضی اللَّه علمه فیک، و السلام علی أولیاء اللَّه «1».

فأیّ أحد من غوغاء الناس و من جهلة الأُمّة یحسب فی صاحب هذه الکلمات المخزیة نزعة دینیّة؟ أو حیاءً و انقباضاً فی النفس و لو قید شعرة؟ أو بخوعاً إلی کتاب اللَّه و هو یطهّر أهل البیت و علیّ سید العترة، و یراه نفس النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم، و قرن ولایته بولایة اللَّه و ولایة رسوله، و طاعته بطاعتهما؟!

نعم: هکذا فلیکن رضیع ثدی هند و ربیب حجر حمامة، و الناشئ تحت رایة البغاء، و ولید بیت أمیّة، و ثمرة تلک الشجرة الملعونة فی القرآن، هکذا یسرف معاویة فی القول، و یجازف مفرطاً فیه، (ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ

) «2»، و هو سرف الفؤاد لا یعبأ بما تلقّته الأُمّة بالقبول من

قول نبیّها فی علیّ علیه السلام: «أنت الصدّیق الأکبر، أنت الفاروق الذی تفرق بین الحقّ و الباطل، و أنت یعسوب الدین» «3».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: علیّ مع القرآن و القرآن معه، لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض» «4».

و قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ، و لن یفترقا حتی یردا علیّ

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 401

الحوض یوم القیامة» «5»؟

إلی مئات أو ألوف ممّا جاء فی علیّ علیه السلام بلسان سیّد العالمین نبیّ الأُمّة صلی الله علیه و آله و سلم.

بلغ الطاغیة من عداء سیّد العترة حدّا لا یستطیع أن یسمع اسمه علیه السلام، و کان ینهی عن التسمیة به،

یُروی أنّ علی بن أبی طالب علیه السلام افتقد عبد اللَّه بن العباس، فقال: ما بال أبی العباس لم یحضر؟ فقالوا: ولد له مولود. فلمّا صلّی علیّ قال: امضوا بنا إلیه، فأتاه فهنّأه فقال: «شکرت الواهب و بورک لک فی الموهوب، ما سمّیته؟» قال: أ وَ یجوز لی أن أسمّیه حتی تسمّیه؟ فأمر به فأُخِرج إلیه، فأخذه و حنّکه و دعا له، ثم ردّه إلیه و قال: «خذه إلیک أبا الأملاک، قد سمّیته علیّا و کنّیته أبا الحسن»، فلمّا قام معاویة قال لابن عبّاس: لیس لکم اسمه و کنیته، قد کنّیته أبا محمد. فجرت علیه «6».

فکان بنو أُمیّة إذا سمعوا بمولود اسمه علیّ قتلوه «7». فکان الناس یبدّلون أسماء أولادهم. قاله زین الدین العراقی «8»